توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 393989
علیرضا هستم؛ بازمانده حمله هوایی سال ۶۴ در تهران
تاریخ انتشار : سه شنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۰
علیرضا باقری هستم که طی حمله هوایی در سال ۱۳۶۴ پدر و مادر و دو خواهرم را از دست دادم، آن زمان نغمه ۱۲ ساله بود و ندا ۱۶ سال داشت.

به گزارش فارس، امروز که حدود چهار دهه از آغاز جنگ تحمیلی می‌گذرد، هنوز مؤلفه مهم مقاومت در رگ و خون مردم ایران‌زمین جریان دارد و با تقدیم زیباترین گل‌ها در دفاع از حریم اهل بیت (ع) در محور مقاومت به‌شیوایی این نهضت ناب عاشورایی تفسیر شد.

یکی از مهم‌ترین راه‌های اشاعه فرهنگ مقاومت نگاهی عالمانه به رویدادهای روزهای دفاع و احوالات و مناسک شهداست؛ از این روز خبرگزاری فارس در مازندران طی روالی ثابت گزارش‌هایی را در همین زمینه با نشستن پای صحبت‌های اهالی دفاع مقدس و خانواده‌های شهدا تولید می‌کند که در ادامه نسخه‌ای دیگر از این میراث ماندگار از نظرتان می‌گذرد.

* لحظات پرالتهاب شهادت ۴ عزیز

اگر صفحات پرشور و حماسه ساز هشت سال جنگ تحمیلی را مرور کنی، درک خواهی کرد هرکس به نوبه خود هدیه و یادگاری از جنگ با مهر رشادت و پیروزی گرفته است.

یکی در این راه سرنوشت‌ساز به مقام شهادت رسید و یکی نیز آثار به جای مانده از حملات هوایی و زمینی را هنوز با خود به‌عنوان جانباز به همراه دارد.

بازمانده سانحه بمباران هوایی سال ۶۴ در تهران جوان تنکابنی علیرضا باقری نیز از این امر مستثنی نیست چرا که در این سانحه غم‌انگیز چهار عضو از خانواده‌اش را از دست داد و خود نیز به‌عنوان جانباز لحظات پرالتهاب حماسه‌ساز جنگ و رشادت را از نزدیک دید و لمس کرد.

برای آشنایی بیشتر با این خانواده ی شهید به محل کارش رفتیم تا کمی از خودش بگوید.

* اطلاع زیادی از چگونگی به شهادت رسیدن خانواده‌ام ندارم

آقای باقری خودتان را معرفی کنید؟

علیرضا باقری هستم که طی حمله هوایی در سال ۱۳۶۴ پدر و مادر و دو خواهرم را از دست دادم، آن زمان نغمه ۱۲ ساله بود و ندا ۱۶ ساله.

شب آخر امتحان ثلث سوم بود، آن زمان ۱۷ ساله و سال سوم دبیرستان بودم.

بنا بر برنامه‌ریزی قبلی قرار بود به منزل یکی از دوستان خانوادگی‌مان در تهران برویم، درست شب ۱۳ خرداد ماه ۱۳۶۴ بود که آن حادثه اتفاق افتاد، البته من اطلاع زیادی از چگونگی به شهادت رسیدن خانواده‌ام ندارم، چون به‌علت ضربه مغزی چیزی در خاطرم نیست.

یک زندگی ساده معمولی داشتیم، پدرم یک نظامی بود که چند سالی به بازنشسته شدنش نمانده بود و مادرم نیز خانه‌دار، من فرزند و بچه بزرگ خانواده بودم که به اتفاق سه خواهرم در وقوع آن سانحه بودیم که هم‌اکنون من و یکی از خواهرانم از آن حادثه سالم ماندیم.

* یکی از آن هزاران بمب‌ها نصیب ما شد

هنگام بمباران در حال چه کاری بودید؟

به اتفاق خانواده در اتاق نشسته بودیم و مثل بیشتر شب‌ها که بمباران می‌شد، در حال شمردن بمب‌ها بودیم، دیگر به صداها عادت کرده بودیم، با فرود آمدن هر بمب و خاموش شدن چراغ‌های کوچه و خیابان ترس‌مان بیشتر می‌شد تا این‌که یکی از آن هزاران بمب‌ها نصیب ما شد.

در آن لحظه من هیچ نفهمیدم، به هوش آمدم دیدم، خواهرم و دیگر بستگان اطرافم هستند و از سلامتی من، ابراز خوشحالی می‌کنند.

به مدت دو ماه از شهادت پدر، مادر و خواهرانم بی‌اطلاع بودم چون پزشک معالجم هر گونه صحبت و وقوع هر حادثه‌ای که موجب هیجان من می‌شد را ممنوع کرده بود.

* سهم من از جنگ از دست دادن خانواده‌ام شد

بعد از آن ‌متوجه شدم سهم من از جنگ از دست دادن خانواده‌ام شد، مثل تمام خانواده‌ها که باید بعد از داغ عزیزان‌شان صبر و تحمل اختیار کنند، زندگی‌ام را شروع کردم.

اوایل به علت مصدومیتم مشکلات زیادی داشتم اما چه می‌شد، می‌بایست به اتفاق خواهرم زندگی جدیدی را آغاز می‌کردم، چون معتقد بودم اگر قرار است زندگی کنم باید آبرومندانه باشد که اگر مایه افتخار نباشم، مایه شرمندگی خانواده‌ام نشوم.

* برایم مقدور نبود به تحصیلم ادامه دهم

در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟

بعد از آن سانحه، دانشگاه قبول شدم اما به‌خاطر مشکلاتی که داشتم برایم مقدور نبود به تحصیلم ادامه دهم، از این رو در تهران به شغل زرگری مشغول شدم و بعد از آن وقتی به تنکابن آمدیم این کار را نیز ادامه دادم.

* راضی هستیم به رضای خدا

چه خاطره‌ای دارید؟

خاطره خاصی جز مهربانی‌هایی که در هر خانواده‌ای وجود دارد ندارم، راستش را بخواهید چیزی هم در خاطرم نیست، بالاخره سرنوشت ما این‌گونه رقم خورده است و ما راضی هستیم به رضای خدا.

* به اعتقادش به ارده‌ای که از جنس ایمان است غبطه می‌خورم

سکوت می‌کند، به نظرم سعی دارد تا چیزی را به یاد بیاورد، ولی خاطرات که در ذهنش به فراموشی سپرده شده‌اند قصد همیاری ندارند.

با مهارت خاصی ساعت یکی از مشتریان را تعمیر می‌کند بدون آن که از دست چپش کمک بگیرد، ساعت را داخل قابش می‌گذارد و تحویل مشتری می‌دهد، آنگاه سکوت می‌کند و ما می‌دانیم تنها صبر و همان راضی بودن به رضای خدا است که دغدغه‌های زندگی را بر او آسان می‌کند و جراحت ناشی از آن سانحه را بر او التیام می‌بخشد.

از او خداحافظی می‌کنیم، چشمم به ساعت‌های پشت ویترین خیره می‌شود به پاسخ این سؤالم که او چگونه می‌تواند این کار ظریف و دقیق را انجام دهد فکر می‌کنم چرا که خودش گفته بود:‌ «اگر قرار است زندگی کنم پس باید آبرومندانه باشد و من به اعتقادش به اراده‌ای که از جنس ایمان است غبطه می‌خورم».
 
کلمات کلیدی : بمباران، جنگ تحمیلی
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.