توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 414842
نقش رهبری در جدا نشدن‌ خوزستان از ایران
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۱۸
 حصر سوسنگرد در 26 آبان 59 شکسته شد و اگرچه بنی‌صدر دستوری صادر کرد که به لغو عملیات می‌انجامید اما یک تماس تلفنی آیت‌الله خامنه‌ای ورق را برمی‌گرداند.

به گزارش خبرآنلاین، صدام حسین فکر می‌کرد در سه روز اول حمله به ایران، خوزستان را می‌گیرد و در یک هفته به تهران می‌رسد. او خیال خامی ‌در سر داشت اما هیچگاه نیروهایش به مرزهای داخلی خوزستان نزدیک هم نشدند، اما پیش‌روی‌هایی داشتند. یکی از شهرهایی که عراقی‌ها توانستند مدت کوتاهی در آن حضور داشته باشند، سوسنگرد بود. این شهر یک بار ششم مهر 59 سقوط کرد و عراقی‌ها اداره آن را به جبهه التحریر سپردند اما چهار روز بعد ایرانی‌ها شهرشان را پس گرفتند. یک بار دیگر نیز عراقی‌ها توانستند در روز 24 آبان سوسنگرد را محاصر کنند اما رزمندگانی در این شهر بودند که مقاومت کردند و نگذاشتند سوسنگرد برای دومین بار سقوط کند. دو روز یعنی 26 آبان هم ایرانی‌ها حصر سوسنگرد را شکستند.

در جریان شکستن حصر سوسنگرد، بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا کارشکنی کرد اما تماس آیت الله خامنه‌ای با داماد امام ورق را برگرداند و از سقوط دوباره سوسنگرد و شهید شدن رزمندگان جلوگیری کرد.

برای مرور آنچه در سوسنگرد گذشت، روز گذشته یعنی همزمان با روز شکست حصر این شهر با سرتیپ سید تراب ذاکری،‌ رئیس وقت اطلاعات لشگر 92 در خوزستان همکلام شدیم. امروز ماحصل این گفت‌وگو را می‌خوانید:

جناب ذاکری، ابتدا سالروز یکی از عملیات های موفق دوران جنگ را به شما تبریک می‌گویم. شما در آن زمان افسر اطلاعات منطقه بودید، همچنین شما از طرف دکتر چمران به عنوان رئیس ستاد تشکیلات اطلاعاتی نیروهای نامنظم هم انتخاب شده بودید. از منظر شما چرا سوسنگرد و بستان مورد توجه عراق بود؟

یکی از اهداف اولیه عراق از حمله به خوزستان، اشغال این استان و جداسازی آن از پیکره ایران بود. اگر به سوابق حزب بعث عراق مراجعه کنیم، می‌بینیم این حزب یک منشور 12 اصلی دارد که اصل هفتم منشور حزب بعث به صراحت اعلام می‌کند که "خوزستان یا عربَستان، جمعیِ خاک کشور عراق می‌باشد که ایرانی‌ها در زمان عثمانی آن را اشغال کرده‌اند و به دلایلی عثمانی‌ها هم از ادعای بازپس‌گیری آن خودداری کردند و این سرزمین باید به ممالک عربی برگشت داده شود" .این اصلی است که بعثی‌ها به آن معتقد هستند.

پس یکی از اهداف اشغال خوزستان این بود که در منابع مختلفی به این اشغال اشاره شده است. حرف‌های صدام، حرف‌های وزرای عراقی،‌ حرف‌های تاریخ‌نویسان زمان قدیم هم در این باره هست. از جمله روزنامه کویتی الغبث در 15 فروردین سال 59 به صراحت نوشت عراق آماده می‌شود به خوزستان ایران حمله و آن را از ایران جدا سازد. کنت مایکل پولاک آمریکایی عضو موسسه تحقیقاتی بروکینگز که جنگ ایران و عراق را بررسی کرده،‌ در کتاب "آنچه گذشت" به صراحت اعلام می‌کند که راهبرد اصلی عراق جداسازی خوزستان از ایران بود. برای جداسازی خوزستان باید اهواز سقوط می کرد و سوسنگرد دروازه غربی اهواز است.

و شرایط به چه گونه‌ای بود که یک هفته بعد از آغاز رسمی ‌جنگ سوسنگرد سقوط کرد؟ 

برای اشغال خوزستان، عراق با پنج لشگر شامل سه لشگر زرهی و دو لشگر مکانیزه در بعدازظهر 31 شهریور 59 به ایران حمله کرد. یکی از لشگرهای عراق به نام لشگر9 در منطقه چزابه روبروی بستان مستقر بود. این لشگر از فردای آن روز به تدریج با فشار زیاد به نیروهای ایرانی خود را به ارتفاعات الله اکبر و شهر بستان رساند و در نهایت شهر سرسبز بستان باوجود همه ایثار و ازخودگذشتگی که پرسنل جان برکف داخلش انجام دادند در چهار مهر سقوط کرد و نیروهای عراقی پس از پاکسازی شهر از طریق جاده سوسنگرد به پل سابله و از پل سابله به سمت سوسنگرد حرکت کردند. یک قسمت از نیروهای لشگر9 زرهی عراق از ارتفاعات الله اکبر یعنی شمال بستان و شمال سوسنگرد به سمت شرق حرکت کردند و روز ششم نیروهایی که از جاده آسفالت بستان-سابله-سوسنگرد حرکت کرده بودند به دروازه‌های غربی سوسنگرد رسیدند. نیروهای عراقی که روی ارتفاعات الله اکبر بودند  با نصب پل در دهکده سبحانی روی رودخانه کرخه از سمت شمال وارد شهر شدند و در پایان روز 6 مهر 59 شهر مقاوم و شهیدپرور سوسنگرد سقوط کرد و شب هفتم عراقی‌ها مشغول پاکسازی و قتل و غارت در شهر بودند و روز هفتم نیروهای عراقی وضعیت خودشان را در شهر تثبیت کردند.

مردم چه کردند؟ شهر تخلیه شد؟

تعدادی ماندند. تعدادی کشته شدند. جوان‌ها و کسانی که می‌توانستند رفتند. چون از قبل مشخص بود که عراقی ها به سوسنگرد می رسند. در بستان که وقتی عراقی‌ها وارد شدند کسی در آن نبود ولی سوسنگرد که شهر بزرگتری بود و کاملا تخلیه نشده بود. پیرمردها و مریض‌ها و کسانی که جایی را نداشتند، مانده بودند.

جمعیت سوسنگرد در آن زمان چقدر بود؟

فرمانداری داشت. پس حداقل 50 هزار نفر جمعیت را داشت.

عراقی ها چهار روز در سوسنگرد بودند. در این مدت در این شهر حکومت تشکیل داده بودند و گفته می شد اداره شهر را به جبهه التحریر سپرده بودند. 

عراقی‌ها کاری کردند که شاید اولین و آخرین بارشان بود؛ آنها در سوسنگرد مقاماتی را از جانب خودشان به کار گماردند. برای سوسنگرد فرماندار،‌ شهردار،‌ بخشدار، مسئول آموزش و پرورش تعیین کردند و در نهایت 27 عنصر را به کار گماردند. بخشی عراقی بودند و اکثرا هم از حزب خلق عرب خوزستان و جبهه التحریر خوزستان. این افراد عمدتا ضدانقلاب بودند و ایرانی‌هایی را از عراق آورده بودند که به دلایلی به آن طرف متواری شده بودند. ظاهر قضیه این بود که ایرانی هستند، اما ساکنان سوسنگرد و بستان و هویزه با ساکنان آن طرف مرز از نظر شکل و قیافه و لهجه با هم فرقی ندارند. این طرف مرزی‌ها و آن طرف مرزی‌ها همگی با هم فامیل و همشهری و همزبان هستند. یعنی ممکن بود تعدادی از آن طرف آورده باشند اما اکثریت آنها سوسنگردی و خوزستانی بودند.

عراقی‌ها پیشروی خود را به سوسنگرد محدود نکردند و باز هم به سمت اهواز پیش رفتند اما به چهار روز نکشید که به عقب برگشتند. در این چهار روز در آن منطقه چه گذشت؟

عراقی‌ها در روزهای 7 و 8 مهر با خیال راحت به سمت حمیدیه حرکت کردند. حمیدیه تا اهواز 27 کیلومتر فاصله است و بعدازظهر روز هشتم نیروهای لشگر9 زرهی عراق در غرب حمیدیه مستقر شدند تا فردایش یعنی در روز نهم عملیات را ادامه دهند. اکثر نیروهای عراقی زرهی هستند و زرهی‌ها در شب کارآیی عملیاتی ندارند چون دید تانک کم است و می‌ترسند کمین بگذارند و ضربه ببینند.

یک لشگر دیگر عراقی به نام لشگر 5 مکانیزه نیز در جنوب شرقی سوسنگرد در غرب اهواز در منطقه‌ای به نام دب حردان مستقر شده است. پس وقتی لشگر 9 عراق به حمیدیه رسید،‌ در جنوبش لشگر مکانیزه هم مستقر بود. بنابراین این دو لشگر شنی‌دار (یعنی وسیله‌ای که چرخش شنی است) بغل گوش اهواز مستقر شده‌اند.

تا اینجا وضعیت نیروهای عراقی را گفتید، در برابر در نیروهای ایرانی چه خبر بود؟ چه روندی طی شد که سوسنگرد به ایران برگشت؟

شب هشتم به نهم، در ستاد نیروهای نامنظم دکتر چمران جلسه اضطراری پیش آمد. در جلسه دکتر چمران،‌ آقای غرضی، آیت الله خامنه ای و اینجانب حضور داشتیم. ما فرماندهان یگان‌های در دسترس که می‌توانند در حمیدیه وارد عمل شوند را آماده کردیم که فردا صبح به حمیدیه حمله کنند. پیش قراول و جلودار این نیروها،‌ یگانی بود که شهید غیور اصلی از اهواز با خود آورده بود به استعداد 28 نفر. تعدادی هم از بچه‌های ژاندارمری بودند. گردان پیاده 148 لشگر 77 خراسان هم در محل بود که ما از نیمی ‌از گردان استفاده کردیم و نیمی ‌هم مشغول پدافند در منطقه بود. عناصری از گروهی رزمی‌37 شیراز هم در عملیات شرکت داشتند. دو گردان هم از دانشجویان دانشکده افسری در محل بودند که عناصری از آنها هم در عملیات شرکت کردند. نیروهای دکتر چمران هم حضور داشتند.

البته جمع این نیروها به استعداد یک گردان کامل نمی‌رسید. اما آن شب در اثر راهنمایی‌های حضرت آقا  گفت که اگر فردا حمیدیه سقوط کند بعد از آن برای پدافند باید داخل اهواز برویم، بچه‌های غیرتی و متعصب شدند و ایثار و ازخودگذشتگی‌شان به معنای واقعی تبلور یافت. اینجا جایی بود که اگر حضرت آقا نبود،‌ سقوط می‌کرد. دکتر چمران هیچ دخالتی به یگان‌های منطقه نداشتند. ایشان فقط مسئول یگان‌هایی بود که خودش آموزش می‌داد  اما حضرت آقا، نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع و نیروهای مسلح بود و حرف ایشان خیلی تاثیر داشت. و همه کسانی که آنجا بودند اعم از سپاهی، بسیجی یا ارتشی حرف ایشان را با دقت گوش می‌کردند چراکه  حرف‌های ایشان به مثابه صحبت‌های حضرت امام بود. چون نماینده تام الاختیار حضرت امام بودند.

چرا یک گردان کامل وارد عملیات نشد و از هر جایی تعدادی نیرو وارد عملیات شدند؟ سرجمع این افراد حدودا چند نفر شدند؟

ما یک یگان واحد در کنار نداشتیم که به حمیدیه بیاوریم،‌ یگان‌ها هر کدام در جای دیگری مشغول جنگ بودند و کسانی که مانده بودند را ما به کار گرفتیم. جمع آنها به حدود 500 نفر می‌رسید.

شب نهم در ستاد نیروهای نامنظم که جلسه داشتیم، تصمیم گرفتیم فرمانده واحد برای این یگان‌های لنگه به لنگه در نظر بگیریم که همه قبولش داشته باشند. طبعا یک نظامی ‌نمی‌توانست فرمانده این عملیات باشد. با پیشنهاد آقای چمران و تصویب آقا،‌ قرار شد مهندس غرضی فرمانده شوند. نزدیک یک و نیم صبح روز نهم مهر 59 از جلسه خارج شدیم. آقای غرضی تعدادی از نیروهای دکتر چمران را برداشت و به پادگان دشت آزادگان رفت. که هم اگر عراقی‌ها خواستند وارد پادگان شوند،‌ جلوی آنها را بگیرد و  هم اینکه پادگان را تخلیه کند. چون در پادگان وسایل نظامی بود. در کنارش هم خانه‌های سازمانی بود و تعدادی در آن خانه‌ها ساکن بودند.

به این ترتیب،‌ در نهایت غیوراصلی را به عنوان فرمانده حمیدیه انتخاب کردند که نماینده غرضی بود. او مسئول آموزش نیروهای سپاه بود. ما با غیور اصلی تماس داشتیم. نزدیک‌های 5 صبح با بی سیم خبر داد که تعداد زیادی از تانک‌های عراقی را شناسایی کردم و در برابرشان آدم‌هایی قرار دادم که اگر الان بگویم به آنها بگویم بزن، فوری تعداد زیادی از تانک‌ها منهدم می‌شوند.

در همان منطقه چون نیروهای منسجم و واحدی را نداشتیم،‌ در کنار ما اتفاق دیگری هم افتاد. مرحوم فلاحی که رئیس ستاد بود، با  سازمان آب و برق هماهنگ کرده بود که زمین‌های غرب حمیدیه را آب بیاندازد که زمین خیس شود و تانک‌ها نتوانند حرکت کنند. اما نه ما خبر داشتیم و نه عراقی‌ها خبر داشتند.

دستور حمله صادر شد و غیور اصلی دستور داد تانک‌ها را بزنند. تیپ 35 زرهی عراق سریع «تفرقه» داد. تفرقه یعنی گسترش پیدا کرد تا ضربه پذیر نباشد و رفتند داخل زمین‌های شمالی حمیدیه به سوسنگرد که شب قبل آب انداخته شده بود. در نتیجه 27 تانک عراقی در گل ماند و نیروهای عراقی به سرعت به سمت سوسنگرد رفتند. نیروهای عراقی به سرعت به عقب فرار کردند. نیروهای ما در تعقیب عراقی‌ها به سمت سوسنگرد رفتند. عراقی‌ها آنقدر دستپاچه بودند که وارد سوسنگرد نشدند و از کمربندی به سمت بستان رفتند. نیروهایی که وارد بستان بودند از بستان هم خارج شدند و به منطقه چزابه در شمال غرب بستان رفتند تا خود را بازسازی کنند.

به این ترتیب،‌ در یک عملیات هم از ورود نیروهای عراقی به حمیدیه جلوگیری شد و هم شهرهای سوسنگرد و بستان را پس گرفتیم.

بله، سوسنگرد بعدازظهر نهم آزاد شد. بستان در روز دهم. این یک عملیات بسیار موفقیت آمیز بود که با رهبری حضرت آقا انجام شد.

در مجموع چند کیلومتر عقب رفتند؟

نزدیک 70 کیلومتر عقب نشینی کردند. آن هم نه عقب نشینی تاکتیکی. ما به آن می‌گوییم عقب‌روی.

در همین چند روز، 27 نفر از نمایندگان عراق در سوسنگرد حکومت تشکیل داده بودند،  تکلیف آنها چه شد؟

وقتی نیروهای پیاده ایرانی به سوسنگرد رسیدند،‌ این افرادی که شغل گرفته بودند را دستگیر کردند، هر 27 نفر دستگیر شدند و شانسی که داشتند خلخالی هم اهواز بود، خلخالی به آنجا رفت و محاکمه سرپایی انجام داد. برای 21 نفر دستور تیرباران داد، آنها را اعدام کرده و از تیر چراغ برق آویزانشان کردند. دو سه نفر بیگانه شناخته شدند و دو سه نفر هم در رفتند.

در عمل در روزهای کوتاهی اتفاق مهمی افتاد. عراق تا نزدیکی اهواز آمده بود و چیزی نمانده بود یکی از ثروتمندترین استان های ایران را از آن خود کند.

سوسنگرد مستقیم ترین و نزدیک ترین راه به قلب شهر اهواز است. وقتی از سوسنگرد به حمیدیه برویم، در سمت راست،‌ ارتفاعاتی هست که به آن فولی آباد می‌گویند. هر جا که ارتفاع قابل اشغال باشد را عارضه حساس می گوییم. عارضه حساس جایی است که دست هر کسی باشد مزیت تاکتیکی و نظامی دارد. اگر دست عراقی‌ها می‌افتاد، مزیت تاکتیکی اش این بود که غرب اهواز را تامین می کرد و به سرعت اهواز را می‌گرفتند.

عراقی ها روی اشغال سوسنگرد خیلی تبلیغ کردند. می‌گفتند سوسنگرد را آزاد کردیم،‌ و نیروهای مردمی‌ اهل سوسنگرد را شغل دادیم. هر چه که رادیو عراق می‌گفت، همه خبرگزاری های دنیا اعم از رسانه های کویت،‌ دبی،‌ آمریکا،‌ آلمان، بی بی سی،‌ روسیه و... هم همین را می‌گفتند. این هماهنگی تبلیغاتی و رسانه‌ای که بین عراق و کشورهای حامی ‌خود به وجود آمده بود بی نظیر بود.

بازسازی نیروهای عراق چندان طولی نکشید. آنها خاک ما را ترک نکردند و دوباره هم تلاش کردند همان روند را تکرار کنند.

تا روز 20 مهر هیچ حرکتی از عراقی‌ها ندیدیم. در این روز به سمت بستان رفت و در 22 مهر برای دومین بار بستان اشغال شد و نیروهای عراقی دوباره به سمت غرب و شمال سوسنگرد با خیزهای لاک پشتی حرکت کردند. تا 22 آبان 59 که به سوسنگرد رسیدند. یعنی 30 کیلومتر را در یک ماه آمدند. 22 آبان عکس هوایی ما نشان می‌داد که سوسنگرد از چهار طرف در حال محاصره است.

اما داخل سوسنگرد کسانی بودند که مقاومت کردند و نگذاشتند این شهر برای دومین بار سقوط کند. گفته شده حدود 200 نیروی ترک داخل شهر باقی مانده بودند.

این ترک‌ها اگر بودند داخل یگان‌ها بودند. اینگونه نبود که یک یگان ترک داشته باشیم. یگانی که از آذربایجان آمده باشد و یک دست ترک در سوسنگرد نبود.  اول می‌گفتند جمع نیروهای داخل شهر 500 نفر بود و روزی که رفتیم گفتند 200 نفر. اما هر دو اغراق بود. روزی که ما رسیدیم این تعداد نبودند. البته تعدادی هم زخمی ‌و شهید شده بودند. البته این عدد 200 نفر ضرب المثل شده چراکه حضرت آقا از این عدد استفاده کردند.

خب، 22 آبان بود و عراق اقدام به محاصره کرده و به یک یا دو کیلومتری شهر رسیده است. برای ما یک راه باقی مانده بود و آن راه آسفالته سوسنگرد به حمیدیه است،‌ یعنی راه شرقی شهر و از سه طرف دیگر راه‌های سوسنگرد بسته شده بود. این یک راه تا روز 22 آبان شرق سوسنگرد باز است اما برد توپخانه و تانک‌های دشمن به شدت شرق را می‌زند.

نقشه عراق برای اشغال مجدد سوسنگرد چه بود؟

عراقی‌ها در تاریخ ششم مهر 59 از شورای امنیت درخواست آتش بس کردند و قطعنامه 479 صادر شد. عراق پذیرفت و ما نپذیرفتیم. روز نهم مهر هم دوباره عراق گفت من آتش بس را تمدید می‌کنم. ما باز هم قبول نکردیم. خودش هم خیلی عمل نکرد البته در برخی جبهه‌ها تبادل آتش ضعیف شد. می خواست در باغ سبز نشان دهد تا خیلی در باتلاقی که ساخته بود،‌ گیر نکند.

در تاریخ 17 آبان، سپاه سوم ارتش عراق که مسئول حمله به خوزستان بود یک دستور عملیاتی پدافندی برای سپاه 3 صادر کرد. در آن زمان پنج لشگر زرهی و مکانیزه و یک قرارگاه نیروی پیاده به نام مُحَمّره (اسم قدیم خرمشهر) داشت. پس استقرار نیروهای عراقی در خوزستان شش تا شده بود،‌ پنج لشگر زرهی و مکانیزه و یک لشگر پیاده. سپاه سوم ارتش عراق به بقیه لشگرها یعنی لشگر 10 زرهی،‌ یک و 10 مکانیزه و سه زرهی دستور پدافند در منطقه را صادر می‌کند و در این دستور اشاره شده،‌ هر لشگر یک نیروی کیفی به عنوان احتیاط در عقب نگاه دارد. در سامانه نظامی، ‌معمول این است که هر یگانی که به آن دستور می‌دهند که یگانی را به عنوان احتیاط در عقب نگاه دار، کاربردش دست خودش نیست و اختیار این یگان با رده بالاتر است. از طرفی در همین دستور پدافنی به لشگر 9 زرهی که اطراف سوسنگرد را اشغال کرده دستور می‌دهد تیپ 12 زرهی خالد بن ولید و تیپ 31 نیروی مخصوص را زیر امر داشته باشد. یعنی لشگر 9 که دو تیپ زرهی و یک تیپ مکانیزه داشت. در اینجا هم دو تیپ به آن اضافه شد به همراه چهار گردان جیش الشعبی. یعنی لشگر 9 را با نیرویی معادل سه تیپ پیاده، یک تیپ نیروی مخصوص و یک تیپ زرهی تقویت کرد. در همین دستور پدافندی به لشگر9 ابلاغ می کند که تک کند و سوسنگرد را اشغال کن و حمیدیه و جاده حمیدیه تا سوسنگرد را تامین کن. تامین نوعی اشغال نظامی ‌است. هدفش ارتفاعات فولی آباد بود. یعنی دوباره می‌خواست اهواز را اشغال کند. اما چرا اهواز؟ چون اهواز مرکز استان است و اگر سقوط کند،‌ خوزستان سقوط می‌کند. اگر خرمشهر یا اندیشمک سقوط می‌کرد،‌ خوزستان سقوط نمی‌کرد. اهواز مثل پایتخت است.

اولین جایی است که عراق به صراحت به نیروهایش دستور می‌دهد به سمت اهواز پیشروی کنید. عراق همه دستورهای قبلی را از بین برد و از نیروهایش پس گرفت،  هیچ ردی به جا نگذاشته بود. اما این تنها دستور است که در 17 آبان 59 صادر شده و الان هم دست ما هست. این سند رسمی ‌تجاوز می‌شود. خیلی هم از اینکه دستور عملیاتی اش به دست ما افتاد ناراحت شد و حتی دو فرمانده را به خاطر اینکه این دستور را به یگان‌های زیردستش ابلاغ کرده بودند اعدام کردند.

بنابراین عراق تصمیم جدی دارد که دوباره به اهواز بیاید. هر روز حلقه محاصره تنگ تر می‌شود و گلوله‌های عراق مرتب به داخل شهر می‌انداختند. هدف این است که شهر سقوط کند. آن یگان هایی که گفته بود آماده در عقب داشته باشید،‌ اگر سوسنگرد سقوط می‌کرد به سرعت به پشت‌سر لشگر 9 می‌آمدند که به آن کمک کنند.

از روز 23 در جنوب سوسنگرد در منطقه جلالیه جاده قطع شد. یعنی نیروهای عراقی داشتند به سمت شرق می‌امدند. ما باز می‌کردیم آنها دوباره قطع می‌کردند. این جاده مرتب باز و بسته می شد. وقتی می‌گفتند باز شد نیروهای داخل سوسنگرد جان می گرفتند اما وقتی می گفتند بسته شده به این معنا بود که محاصره سوسنگرد کامل شده.

به جبهه مقابل بیاییم. در این روزها در نیروهای ایرانی چه اتفاقاتی می افتاد که باعث شد این بار عراقی ها نتوانند وارد این شهر حساس شوند؟

حضرت آقا 23 و 24 آبان در خوزستان نبودند، اما طراحی عملیات در ستاد لشگر 92 عملیات انجام شده بود. روز 25 آبان حضرت آقا آمدند. وضعیت سوسنگرد را به ایشان گزارش دادند و گفتند که وضعش خراب است از همه طرف نیروها داخل آمده بودند و قسمت کوچکی از شهر دست ما مانده بود. تعداد نیروهای ما در سوسنگرد خیلی کم بود اما آنها از جان و دل مایه می گذاشتند، آنها از نیروهای مختلف اعم از بسیجی،‌ سپاهی،‌ ارتشی،‌ جهادسازندگی بودند. ما هم خیلی به آنها دسترسی نداشتیم. اینها حتی برای غذای خود هیچ ممری نداشتند. یک سامانه تلفنی پیدا می‌کنند و به رئیس دفتر حضرت آقا در اهواز زنگ می‌زنند که آن زمان سرهنگ سلیمی بود. می‌گویند ما گرسنه هستیم. اینجا سوپرهایی هستند که درشان بسته است ما اجازه داریم که از اینها بیسکوییتی، چیزی بخوریم و بعدها که صاحبشان آمدند، پولش را بدهیم. سلیمی از آقا کسب تکلیف می کند. و آقا می فرمایند که بگویید بخورند و اگر زنده ماندیم و صاحبشان آمدند پولش را می دهیم. در اینجا حضرت آقا اینجا عبارت فرشته را به کار می‌برند. گفتند اینها فرشته هایی هستند در داخل سوسنگرد که اگر سوسنگرد اشغال شوند، دوباره آزاد خواهیم کرد اما اگر فرشته ها کشته شدند دیگر فرشته های مشابهی به زودی متولد نخواهند شد.

می گفتم که روز 25 ساعت چهار بعداز ظهر از تهران مستقیم به ستاد عملیاتی لشگر 92 اهواز آمدند و در آنجا توجیه شدند. خود حضرت آقا هم می فرمایند وقتی به آنجا آمدند سلیمی گزارش هایی به ایشان داد و در آن زمان هم رنگ خودش پریده بود و هم رنگ اطرافیانش. و معلوم می شد اوضاع در سوسنگرد بسیار بحرانی است.

ایشان پس از اینکه توجیه شدند،‌ می فرمایند که دستور عملیاتی آماده کنیم. امیر قاسمی فرمانده آن زمان لشگر اهواز گفت من شخصا دستور عملیاتی را می نویسم.

 روز 23 آبان، من به اتفاق سرهنگ قاسمی ‌فرمانده لشگر و سرهنگ شهبازی فرمانده تیپ2 لشگر 92 رفتیم و منطقه را برای این عملیات شناسایی کردیم. چون سوسنگرد محاصره بود و طبیعی بود که به زودی اشغال می‌شود و باید یگانی آن را آزاد می‌کرد. این یگان تیپ 2 بود که روز هفدهم از غرب کرخه آزاد شده و در شمال اهواز مستقر بودند.

روز 25 آبان که در عمل در حال طراحی هستیم،‌ شب تاسوعاست. ما این عملیات را در روز تاسوعا انجام می‌دهیم. طراحی تا ساعت هشت شب عملیات طول کشید.

این بار چند نفر برای عملیات سوسنگرد حضور داشتند؟

این بار زیاد بودیم، یک تیپ بود که چهار گردان داشت و استعداد یک تیپ بیش از سه هزار نفر بود. تیپ 3 لشگر 92 را در منطقه ارتفاعات الله اکبر بود که به کمک این تیپ آمده بود. پس دو تیپ بودیم. در کنارش یک گروه رزمی 148 آمد که نزدیک هزار نفر بودند. 200 پاسدار و بسیجی و 150 نفر نیروهای دکتر چمران به فرماندهی خودش به ما اضافه شدند. چمران پیشنهاد داد که خط شکن باشد. قرار شد سرهنگ قاسمی ‌دستور عملیاتی را بنویسد و ابلاغ کند.

آن شب ناگهان اتفاق غیر منتظره ای می افتد،  در زمانی که همه داشتند برای عملیات آماده می شدند، دستوری از طرف بنی صدر می رسد که در عمل انجام عملیات را غیر ممکن می کند.

بله، 8 و نیم یا 9 شب ظهیر نژاد که فرمانده نیروی زمینی بود، به قاسمی ‌زنگ زد که فردا تیپ 2 وارد عملیات نمی‌شود.

چرا بنی‌صدر چنین دستوری می‌دهد؟

شواهد می‌گوید که دوست نداشته سوسنگرد آزاد شود. شاید حتی دوست داشت اهواز اشغال شود، چون اگر سوسنگرد اشغال می شد، شک نداشته باشید که اهواز سقوط می کرد. تعداد زیادی می‌گویند بنی‌صدر نیت سوء داشت و خیانت کرد، من هم هم‌عقیده هستم. شاید بنی صدر عنوان کند که تیپ دو از تیپ‌های ورزیده و قهرمان منطقه خوزستان است و صلاح نمی دانستم که وارد عمل کرده و منهدم شود. کما اینکه بعدها این حرف را زده بود، تا اینجا قبول و می شود که نیتش خیرخواهانه بوده است اما ما دو تیپ یک و دو لشگر 16 زرهی در منطقه اندیشمک آزاد داشتیم، در عقب برای خودشان آموزش می دیدند. اگر نیت خیرخواهی داشت و می خواست تیپ 2 که ورزیده است صدمه نخورد، می گفت یکی از آن دو تیپ پای کار بیایند.  چرای یکی از آن دو تیپ را جلو نفرستاد؟ حالا که نزدیک دروزاه‌های سوسنگرد هستند چرا می‌گوید تیپ 2 وارد نشود؟ چرا جایگزین نمی دهد؟ اگر یگان آزاد در منطقه اندیمشک نداشتیم شاید می‌شد گفت به نوعی حق با بنی صدر بوده است. هر طوری توجیه کنیم،‌ یک جوری دستور بنی صدر لنگی دارد.

بنی صدر آنقدر به موضوع وارد بود که بداند جایگزینی وجود دارد؟

بعید می دانم. اما فرمانده کل قوا بود. او یک ستاد در تهران و یک ستاد در دزفول داشت و یک ستاد هم همیشه همراهش بود. همه پرسنل آنها می فهمیدند که دو تیپ دیگر هستند. به نظر می‌رسد ریگ توی کفشش بوده، به هر حال دیدگاه خاصی داشته است.

مطمئن باشید که این دستور را بنی صدر خودش به تنهایی نداده و با مشاورانی مشورت کرده است. تا جایی که من اطلاع دارم چه بنی صدر، چه فلاحی و چه آقای رفسنجانی که به عنوان فرمانده کل قوا به منطقه می آمدند،‌ از خودشان حرفی نمی‌زدند. ایده متعلق به کارشناس‌ها بود و آنها تایید می‌کردند.

نیتت بنی صدر هر چه بود، دستورش کارگر نمی افتد و در منطقه ورق برمی گردد. چه شد که در شب عملیات نظامی ها از دستور مافوق خود سرپیچی کردند؟

سلسه مراتب نظامی ‌این است که نمی‌شود چانه زد. قاسمی ‌تنها جسارتی که به خودش داد این بود که به چمران زنگ زد و گفت فردا عملیات نداریم. چمران ناراحت می‌شود و حدود 10 و نیم شب به پشت در اتاقی که آقا خوابیده بود می‌رود و با عجله بیدارش می‌کند و می‌گوید دستور آمده که فردا تیپ وارد عمل نشود آقا کاملا به پیامد این اتفاق،‌ آگاه بودند که اگر سوسنگرد را آزاد نکنند، به سرعت اهواز درگیر می‌شود. آقا خیلی دست و پنجه با عراقی‌ها نرم کرده بودند و عراق را خوب می شناخت که چه هدفی دارد. به همین دلیل به حضرت امام متوسل می‌شوند. امام هم در جریان مسائل بودند. روزی دو یا سه بار احمد آقا زنگ می زد و می پرسید چه خبر است و به امام خبر می دادند. به خصوص در عملیات ها که خیلی نگران بودند و مدام سوال می کردند.

آیت الله خامنه ای  با آقای اشراقی در جماران حرف می‌زنند. آقای اشراقی می‌گویند و  امام عصبانی می‌شوند و می‌فرمایند سوسنگرد باید فردا 26 آبان آزاد شود. امام از این حرفها زده بودند،‌ مثلا گفته بودند حصر آبادان باید شکسته شود اما قید زمان نداشتند. اینجا امام یک جمله هم اضافه می کنند مبنی بر اینکه مباشر هم سرتیپ ولی الله فلاحی باشد. یعنی دست بنی صدر از این عملیات کوتاه شد.

حضرت آقا این حرف‌ها را شبانه به صورت کتبی نوشتند و یکی از آنها را به قاسمی ‌دادند و یکی هم به فلاحی به دزفول فرستادند. ساعت یک و نیم به دست قاسمی ‌می‌رسد و حدود دو ساعت بعدش به دست فلاحی می‌رسد.

نیروهای تیپ دو در نزدیکی سوسنگرد مستقر بودند. قاسمی زیرکی به خرج داد و ‌به آنها دستور داد که شب پیش روی نداشته باشید چراکه ممکن است با نیروهای گشتی دشمن درگیر شوید. مفهوم این حرف این بود که فعلا دست نگاه دارید منتها به تیپ نمی توانست بگوید دستور دادند تیپ وارد نشود چراکه در تیپ تزلزل فکری به وجود می‌آید. یعنی دستور بنی صدر را منتقل نکرده بود تا انگیزه نیروها را نگیرند.

حضرت آقا در یادداشت‌هایشان دارند که من علیرغم اینکه نامه ها را ابلاغ کردم نگران بودم  فردا صبح دوباره تعللی به وسیله بنی صدر پیش بیاید و تیپ وارد عمل نشود. صبح که برای نماز بیدار شدم ابتدا به ستاد عملیاتی لشگر 92 تماس گرفتم و پرسیدم چه خبر. وقتی ایشان تماس می گیرند،‌ می گویند که نیم ساعت پیش نیروها به سمت دشمن پیشروی را آغاز کرده‌اند.

اینجا دیگر محور حضرت آقاست. بنی صدر در پایگاه وحدتی برای خودش خوابیده و عصبانی است که چرا حضرت امام فرمودند مباشر فلاحی باشد. هر چه که بود از یک فاجعه قطعی و خانمان سوز جلوگیری شد. اگر آقا نبود کسی دیگر نه جسارت و نه هوشیاری اش را داشت که به امام مسئله را انتقال دهد. این اقدامات تاثیر روحی و روانی فوق العاده زیادی در تمام رزمندگان منطقه گذاشت. با روحیه ایثارگری فوق العاده زیاد عواملی که مسئول جنگیدن بودند،‌ وارد صحنه شدند.

قاسمی ‌به حضرت آقا گفته بود که فردا ظهر سوسنگرد را به شما تحویل می‌دهم. آقا گفته بودند با این اطمینان و قاسمی پاسخ داده بود: بله، با همین اطمینان. حالا این نیروی ایمان است یا اراده،‌ نمی‌دانم اما این نیرویی که در قاسمی بود در تک تک پرسنل وجود داشت. تاکید کنم ما نسبت به شهری که مظلوم واقع شده باشد،‌ خیلی حساسیم. مثلا در خرمشهر بسیاری از مردم خواستند به عنوان تبرک در جنگ خرمشهر سهیم باشند،‌ چون در خرمشهر فجایع زیادی شده بود. در مورد سوسنگرد هم همین بود. دو دفعه دست به دست شده بود. بلاهای زیادی سر مردم آوردند،‌ پیرمردها و پیرزن ها را کشتند و دزدی کردند. در یگان های نظامی دیگر اهمیت نمی دادند که نظامی هستند یا خیر.

یادم هست در سال 59 به حمیدیه رفته بودم در نهم یا دهم مهر ماه بود با یک پیرمرد سبزی فروش همکلام شدم. شروع کرد به تعریف کردن از اینکه امنیت نداریم،‌ فقط ژاندارمری هست و مردم شبها دزدی می کنند. همه رفتند و کسی نیست. من به او گفتم تو چرا نمی‌روی؟ گفت کجا بروم؟ گفتم هر جا همه رفتند. گفت تو اینجا چه کار می کنی؟ گفتم من با تو فرق می کنم. من سربازم. اینجا وطن من است. گفت تو غریبه از ان طرف ایران پاشدی آمدی می‌گویی اینجا وطن من است من که بچه اینجا هستم بگذارم و بروم؟ نمی روم. اگر کشته بشوم هم افتخار دارد که در حمیدیه کشته شده ام. گفت تو برو. گفتم من نمی روم. اینجا وطن تو نیست،‌ وطن هر دوی ماست. دیدگاه یک نظامی این است که وقتی عملیاتی اتفاق می افتد، یک وجب از زمین آن منطقه را ندارد اما جانش را برایش می گذارد.

حالا به خاطر زخم های سوسنگرد،‌ حس انتقام جویی عجیبی در تمام رزمندگان ما می‌جوشید. ما با نیروی کمتری از توان زرهی عراق به سوسنگرد زدیم وتا ظهر عراق سوسنگرد را تخلیه کرد. دو بعدازظهر تانک‌های ما وارد شهر شدند و قول قاسمی ‌اجرایی شد.

بعد از آن کاملا سوسنگرد کاملا پاکسازی شد. عراق بعد از آن چند بار خیز برداشت که به سمت سوسنگرد بیاید اما کاری نتوانست بکند. تظاهر به تک کرده اما صدای دهل از دور بوده است.

عملیات سوسنگرد یک استثنا در تاریخ جنگ بود،‌ اما تا چند سال قبل کسی از آن حرف نمی‌زد. از سال 89 که اولین همایش را برای آن گذاشتند و مرحوم قاسمی نامه حضرت آقا را پیدا کرد،‌ کم کم موضوع سر زبان‌ها افتاد هر سال همایش‌هایی در تهران، سوسنگرد و تبریز برگزار می‌شود.
 
کلمات کلیدی : دفاع مقدس +جنگ تحمیلی
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.