کد مطلب: 384598
«شرم»؛ سید وحید افتخارزاده؛ ثالث
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۳
«شرم»نویسنده: سید وحید افتخارزاده
ناشر:
ثالث، چاپ اول ۱۳۹۴
۱۱۶ صفحه، ۸۵۰۰ تومان
شما میتوانید کتاب
«شرم» را تا یک هفته پس از معرفی با
۱۰ درصد تخفیف از فروشگاه اینترنتی شهر کتاب آنلاین خرید کنید.
****
وحید افتخارزاده را اهالی هنر و ادب مشهد به دلیل فعالیتهای گستردهاش در جهاد دانشگاهی مشهد و برگزاری جلسهها، مسابقهها، همایشها و کارگاهها و ... به خوبی میشناسند. کتاب «شرم»، اولین مجموعه داستان اوست که از طرف نشر ثالث منتشر شده و به عنوان اولین مجموعه داستان شروع متفاوت و قویای را از این نویسنده شاهدیم.
این کتاب شامل شش داستان کوتاه است با نامهای: «جایی نزدیک سقف»، «واحد تزریقات»، «خرگوشها»، «ملاحهای آبیپوش»، «توی آن تونل باریک و روشن» و «شرم». علیرغم این که هر کدام از این داستانها تفاوتهای بارزی با هم دارند به لحاظ فرم روایت و فضاسازی ها اما تقریبا خط فکری ثابت مولف در همه داستانها حضور دارد. در تمام این داستانها نویسنده خیلی به دنبال قصهگویی نیست بلکه با واکاوی درونی شخصیتها و قرار دادن آنها در موقعیتهایی به ظاهر پیش پا افتاده اما سردرگم و پیچیده به شخصیتپردازی و بیرون کشیدن ابعاد مختلف روانی و روحی شخصیتها میپردازد؛ کاری که در داستان کوتاه که برشی از موقعیت است، کمتر اتفاق میافتد تا رمان. اما وحید افتخارزاده به خوبی از پسش برآمده.
بیشتر شخصیتهای این مجموعه داستان، شخصیتهایی طردشده و روانرنجور هستند که نویسنده با تمرکز بر درونیات شخصیتها و همچنین خلق فضاهایی مشوش و بحرانی وضعیت طبیعی رفتار شخصیت را دگرگون میکند. به عنوان مثال در داستان اول از این مجموعه، نویسنده درگیریهای چهار شخصیت نسبتا بیربط به هم را (زن، شوهر، مشاور و پیرمرد ناشناس) در یک فضای سایکوتیک و ابزورد به تصویر میکشد. این داستان پر از دیالوگهای تکراری و بیمعنا و بیربط است که در جهت فضاسازی هر چه بهتر موقعیت به روند داستان کمک شایانی کرده است. این اتفاق در داستانهای بعدی این مجموعه مثل داستان «شرم» نیز به گونهای دیگر اتفاق میافتد. اما داستان «ملاحهای آبیپوش» را شاید بتوان از این منظر متفاوت از بقیه داستانها دانست.
داستان «ملاحهای آبیپوش» قدرت روایت نویسنده را از حیث زبان و نثر شاعرانه و جزئی نگر خود بازگو میکند. در این داستان ما با زاویه دید یک سرباز کتابخوان و فرهیخته، اما شلخته و بی خیالی که ۷۹ ساعت نخوابیده ماجراها را رصد میکنیم و این بینظمی و در عین حال شاعرانگی به خوبی در زبان روایی داستان به چشم میخورد: «با انگشتها پلکهایم را از هم باز کرد. از فاصله نزدیک فوت کرد. چشمهایم میسوخت و اشک میآمد. گفت: نگاهم کن، چیزی ازت خواست؟ گفتم: با چشم بسته بهتر میبینمت، این طوری تاری و خیس. خواباند بیخ گوشم. برفک داشت. سیاه و سفید بود. خطوط سیاه با صدای برفک و پارازیت روی چهرهاش بالا میرفتند. شششششششششششش... مثل تصویر یک تلویزیون قدیمی کوچک خراب.»
کلمات کلیدی : نشر ثالث