نظر منتشر شده
۶
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 296775
این شهید یک دست خوب حاجت می‌دهد
شهید علی رضا موحد دانش علی رغم شجاعت ها و دلاورمردی‌هایش جزو فرماندهان شهیدی است که نامش در جامعه مهجور مانده و کمتر کسی‌نام او را شنیده است. ایشان در مقطعی فرماندهی لشکر ۱۰ سید‌الشهدا را بر عهده گرفت اما به دلایل اختلافاتی که پیش آمد از این سمت استعفا داد و سرانجام به عنوان یک بسیجی ساده در منطقه حاج عمران به تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۲ مزد خوییش را از خدایش گرفت و تا ابد عند ربهم یرزقون شد.
تاریخ انتشار : دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۴۳
به گزارش الف، علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد» در سال ۱۳۳۷ در تهران به دنیا آمد. در سال ۱۳۵۵ بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.

[روایتی دیگر: در سال ۱۳۵۵ بعد از اخذ دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق به كسب علم مشغول گشت.]پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله كردستان، به كردستان رفت و در چند عملیات پاكسازی علیه ضد انقلابیون شركت كرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین "محسن وزوایی در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یك دستش قطع شد. پس از عملیات "مطلع الفجر" به مكه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.

وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا كرد.

در خرداد سال ۱۳۶۱ با دختری مؤمنه عقد ازدواج بست. پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر ۱" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ ۱۳ مرداد ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج عمران، در حالی كه فرماندهی تیپ ۱۰ سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید.

مجروحیت اول
عملیات بازی دراز بود. صبح عملیات، حاج علی برای بیدار كردن بچه‌ها، به سمت یكی از چادرها رفت، غافل از اینكه شب قبل عراقیها پاتك زده، چند تا از چادرها را گرفته بودند. هنگامیكه حاجی وارد چادر شد، سربازان عراقی او را به رگبار بستند، خیلی سریع پشت یكی از صخره‌ها سنگر گرفت، اما لغزش پا روی ریگ‌ها باعث سقوط او شد و در اثر اصابت سر به تخته سنگی، برای مدتی بیهوش شد. پس از به هوش آمدن، یكی از عراقیها نارنجكی را به سمت او پرتاب كرد. حاجی كه قصد داشت نارنجك را به سمت دشمن بازگرداند، آن را در دست گرفت اما نارنجك منفجر شد و دست حاج علی را از مچ قطع كرد. در همین حین ما با شنیدن صدای تیر انفجار متوجه جریان شدیم و به سمت چادرها رفتیم و پس از به عقب راندن عراقیها حاج علیرضا موحد دانش را یافتیم.
فكر می‌كنم همه بچه‌ها با دیدن آن صحنه به یاد كربلا و علقمه و عملدار لشگر امام حسین (ع) افتادند. حاج علی بعد از جانبازی باز هم راهی جبهه‌ها شد، آخر هیچ چیز نمی‌توانست حضور او را در صحنه جهاد كمرنگ كند.

راوی: همرزم شهید
استجابت آنی دعا
شهید موحد دانش یكی از خاطراتش را برای یكی از همرزمانش اینگونه تعریف كرده است:
بعد از عملیات «بازی دراز» با دلی شكسته رو به خدا كردم و گفتم: «پروردگارا! ما كه توفیق شهادت نداشتیم، قسمت كن در همین جوانی كعبه‌ات را، حرم رسولت را، غریبی بقیعت را زیارت كنم...» مشغول دعا و در خواست از درگاه پر از لطف خداوند بودم كه شهید پیچك آمد. دستی به شانه‌ام زد و گفت: «حاج علی، مكه می‌روی؟!» یكدفعه جا خوردم و با تعجب پرسیدم: «چطور مگر؟» خندید و ادامه داد: «برایم یك سفر جور شده است اما من به دلیل تدارك عملیات نمی‌توانم بروم. با خود گفتم شاید شما دوست داشته باشید به مكه بروید!» سر به آسمان بلند كردم. دلم می‌خواست با تمام وجود فریاد بكشم: «خدایا شكرت...»

فواید دست مصنوعی
سهمیه مکه برای شهید پیچک بود که آن را به علی (شهید موحد دانش) داد. ایشان وقتی می‌خواست عازم حج شود، همچنان از کار تبلیغات و کار برای اسلام غافل نبود. لذا با توجه به مصنوعی بودن دستش از این موضوع حداکثر استفاده را کرد و مقدار زیادی عکس و پوستر انقلابی را داخل آن جاسازی کرد، طوری که تا خود عربستان هیچ کس متوجه این قضیه نشده بود. آن جا که می‌رسند، در یکی از به اصطلاح کمپ ها که وارد می‌شوند می‌بینند عکس فهد زده شده است. با زیرکی آن عکس را می‌کند و عکسی را که همراه خود برده بود به جای آن می‌زند.

مامورین سعودی که این قضیه را می‌بینند علیرضا را برای بازجویی می‌برند اما چیزی از وی نمی توانند پیدا کنند. عکس فهد را دوباره روی دیوار می‌زنند و می‌روند. بر می‌گردند و می‌بینند عکس فهد باز پایین آورده شده پوستر دیگری به جای آن نصب شده است. عصبانی می‌شوند که علیرضا این پوسترها را از کجا می‌آورد، باز هم متوجه دست مصنوعی علیرضا نمی شوند تا اینکه بالاخره رهایش می‌کنند. همین کار را مکرر ادامه می‌دهد.
به دوستانش گفته بود: این دست مصنوعی ما بیشتر از دست واقعی درخدمت اسلام قرار گرفته است.

راوی همرزم شهید:

دست راست حاج علي در بازي دراز قطع شد. داستان قطع شدن دستش را از زبان خودش برايتان نوشته ام، اينكه بعد از قطع شدن دستش، او را چه كرده شنيدني است، مهم هم هست، پس آن را هم در بند بعدي برايتان مي نويسم.

علیرضا كه دستش از زير آرنج قطع شده بود با بند كفش بسته و داخل جيبش گذاشت، تا زماني كه از خونريزي رنگش سفيد نشده بود كسي متوجه دست او نشد، «علی موحد» در شهامت آدم بی‌نظیری بود. دستش حال همه ی ما را خراب کرده بود اما خوش می‌گفت چیزی نشده و دستش را می‌کرد در جیبش. ما می‌دیدیم رنگش پریده و شلوارش خونی است اما خوش اصلا به روی خودش هم نمی آورد. خلاصه با زور و كلك حاجي را راضي كردند برود عقب، او هم رفت. وقتي به بيمارستان رسيد و با كمال خونسردي جلوي يكي از دكتر ها را هم گرفت و دست قطع شده اش را روي ميز گذاشت و گفت: دكتر جون، اين دست قلم شده مال منه؛ ببين اگه مي توني يه كاريش بكن.

دكتر با ديدن دست داغون و متلاشي حاج علي يك دفعه پشت ميز كارش از حال رفت. تازه وقتی هم که راضی شد و رفت بیمارستان، فردایش دیدم با لباس سپاه و با کفش کتانی و دست بندپیچی شده، دارد می‌آید بالا. گفتم برادر موحد! سلام. که با خنده جوابم را داد. می‌گفت و می‌خندید.

راوی: پدر شهید موحد دانش
حضور دلگرم کننده
شبی كه خداوند فاطمه را به ما عطا فرمود حدود ۹ ماه از شهادت حاج علی گذشته بود. آمبولانسی آمد و ما به همراه همسر علیرضا راهی بیمارستان شدیم. من در تمام مسیر حضور حاجی را حس می‌كردم. احساس می‌كردم او سوار برلندكروزی كه همیشه با آن به خانه می‌آمد، در جلوی آمبولانس حركت می‌كند و راه را برای عبور ما باز می‌نماید. می‌دانستم كه او هم نگران حال همسرش است و با حضورش قصد دارد به ما آرامش بدهد. شاید اگر از همسر او هم سؤال كنید بگوید كه: «تعجب‌آور است اما من علیرضا را دیدم كه به من لبخند می‌زد و برایم دعا می‌خواند.»

راوی: پدر شهید
فوتبال
علیرضا خیلی به فوتبال علاقه داشت. هر وقت از مدرسه می‌آمد، با بچه‌های محل فوتبال بازی می‌كرد . یكسال عید پدر علیرضا كت و شلوار برایش خریده بود و او با همان لباسها برای بازی فوتبال به كوچه رفت و شلوارش را پاره كرد. وقتی به خانه بازگشت بدون آنكه به ما حرفی بزند، نشست و شلوارش را دوخت. چند روز بعد وقتی می‌خواستم شلوار علیرضا را بشویم، قسمت‌های دوخته شده توجه مرا به خود جلب كرد. آنقدر ماهرانه كوك خورده بود كه اول فكر كردم، نوع پارچه اینطور است اما هنگامیكه خود علیرضا جریان را برایم تعریف كرد، به اصل قضیه پی بردم.

راوی: مادر شهید
مهمان بانوی دو عالم
چند روز قبل از شهادت علیرضا من كه در خارج از كشور به سر می‌بردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم كه تمام كوچه‌مان را چراغانی كرده و دیوارهایش را از پرچم پوشانده‌اند. خانم فاطمه زهرا (س) جلوی در خانه ایستاده‌اند و مردم بین خودشان نقل پخش می‌كنند. دریافتم كه شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.
سیزدهم مرداد سال ۱۳۶۲ و عملیات والفجر ۲ بود. علیرضا كه زخمی شده بود، در آخرین لحظات به سختی خودش را به بیسیم عراقی‌ها رسانده، سیم آن را با دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد. پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار علی شد، او را به رگبار بسته، راهی دیار بهشت گرداند . پیكرش، همانطور كه آرزو داشت پس از مدتها، به وطن باز گشت و در گلزار شهدا به خاك سپرده شد.


راوی: همسر شهید
همسر شهید موحد دانش  در توصیف آن شهید بزرگوار می گوید: جالب است برای‌تان تعریف کنم که یک دفعه یکی از همسران شهدا که نه اسم حاج علی را می‌دانست و نه خبر داشت من چه نسبتی با او دارم گفت: «سر این خیابان عکس یک شهید را نصب کردند که یک دست ندارد اما شنیدم خیلی حاجت می‌دهد». بعد دو سه تا از همسرها با هم صحبت می‌‌کردند و به من ‌گفتند: «خانم مولایی خیلی دوست داریم بدانیم همسر این شهید کیست؟» یکی از آنها می‌دانست من هستم ولی باقی نمی‌دانستند. او به شوخی گفت: «خاک بر سرتان خانم مولایی همسر آن شهید است دیگر».
شهید موحد دانش وقتی در خانه بود به ما بسیار توجه می‌کرد و از جمع دوری نداشت، فقط به من تأکید کرده بود زمانی که نماز و قرآن می‌خوانم دوست ندارم مطلقاً بیایی کنارم و خلوت مرا بشکنی. معمولا هم نمازهایش طولانی بود و بعضاً صدای گریه‌اش را می‌شنیدم. علیرضا می‌رفت در اتاق را می‌بست عبادت می‌کرد.

وصیت‌نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسول الله (ص)، اشهد ان على ولى الله
سلام علیكم
در زمانى قلم به نیت وصیت بر كاغذ مى لغزانم كه هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمى‌بینم. وقتى به قلبم رجوع مى‌كنم غیر از سیاهى و تباهى و معصیت چیزى نمى‌یابم و به همین دلیل است كه از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم كه تا مرا نیامرزیده است از دنیا نبرد.
پروردگارا با گناهى زیاد از تو كه لطف و كرمت را نهایتى نیست، تقاضاى عفو و بخشش دارم و الهى بنده‌اى كه تحمل از دست دادن یك دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخت توان دارد، خدایا توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم بگذر كه غیر از تو كسى را ندارم و غیر از تو امیدى ندارم.
مردم بدانید راهى را كه در آن گام نهاده‌ایم كه همانا راه حسین (ع) است و به اختیار انتخاب كرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقى كه به تن داریم در سنگر رضاى خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون كافر خواهیم فهماند كه ملتى كه پشتیبانش خداست و پیشاپیشش امام زمان فى سبیل الله در مقابل تمامى متحدان كفر خواهد ایستاد و انشاء الله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم همانگونه كه در شهادت برادرم صبر كردید و استقامت ورزیدید اكنون نیز صبر پیشه كنید. در حدیث است كه هرگاه پدر و مادرى در مرگ دو فرزندشان استقامت كنند خداوند كریم اجرى عظیم (بهشت) نصیبشان می‌كند.
شما خوب می‌دانید كه شهید عزادار نمى‌خواهد، رهرو می‌خواهد. برادرم شما هم با قلم و قدم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم به مادران بگو همانطور كه من رهرو خون ؟؟؟ مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیرى كنید كه فردا در محضر خدا نمى‌توانید جواب زینب (س) را بدهید كه تحمل‌۷۲ تن شهید را نمود.
پدر و مادر عزیزم بخاطر تمام بدی‌ها و ناسپاسی‌هایى كه به شما كردم مرا ببخشید و حلالم كنید و از همه براى من حلالیت بخواهید، از همسرم كه امانتى است از من نزد شما خوب محفاظت كنید كه مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز، برادرى داشتم كه در راه خدا فدا شد قبلا در وصیت نامه‌ام با او صحبت و درد و دل می‌كردم اكنون به شما توصیه میكنم كه برادران عزیزم نكند در رختخواب ذلت بمیرید، كه حسین (ع) در میدان نبرد شهید شد مبادا در غفلت بمیرید كه على (ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بى تفاوتى بمیرید كه على‌اكبر حسین در راه حسین (ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم، مراقبت كنید آنان كه پیرو خط سرخ امام خمینى نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند. در زنده بودنمان كه نتوانستیم درشان اثرى بگذاریم، شاید در مرگمان فرجى باشد و بر وجدان بى انصافشان اثر گذارد. والسلام
 تصاویری از آن شهید بزرگوار:






















 
کلمات کلیدی : سرداران شهید+شهید علی رضا موحد دانش
 
۱۳۹۴-۰۷-۰۶ ۲۰:۴۸:۴۱
روحشان شاد و دم شما هم گرم (3220733) (alef-1)
 
ناصر
۱۳۹۴-۰۷-۰۶ ۲۲:۱۷:۱۸
این شهداء که وجود مقدسشون قابل وصف نیست ولی بخدا قسم از این دست جوانها تو این مملکت هنوزم هست فقط باید قدر جوان دونست و براشون ارزش قائل شد (3220935) (alef-1)
 
علی
۱۳۹۴-۰۷-۰۶ ۲۲:۴۸:۱۵
الهم ارزقنی شهاده فی سبیلک (3221018) (alef-1)
 
۱۳۹۴-۰۷-۰۷ ۰۸:۱۱:۳۳
خوش به سعادتشون (3221546) (alef-1)
 
۱۳۹۴-۰۷-۰۷ ۰۹:۰۴:۵۴
سلام بر شهدا

برادر عزیز ....... شهید گرامی علیرضا موحد دانش
ما را شفاعت کن. از شما درخواست می کنم برایم دعا کنید. دعا کنید از شر شیطان در امان بمانم، نفسم را مهار کنم، خداوند متعال زندگی پر خیر و برکتی به من عنایت کند. دعا کنید رابطه ام با خدا، ائمه اطهار، خانواده، دوستان و آشنایان و سایرین اصلاح شود.

یا علی (3221719) (alef-11)
 
۱۳۹۴-۰۷-۰۷ ۰۹:۱۸:۵۱
روحش قرین ارامش و انوار الهی (3221781) (alef-11)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.