(توجه: این مطلب ادامهی یادداشتی است با عنوان «
چرا ایرانیان از تماس با غرب میترسند» که قبلا در سایت الف منتشر شده است)
پس از آشنایی مقدماتی ایرانیان با تمدن غربی و مدرنیته، واکنشهای متفاوتی از سوی طبقات مختلف اجتماعی نسبت به تمدن غربی ابراز شد. شاید بتوان گروههای مختلف اجتماعی را از جهت واکنشی که به مدرنیته داشتند، به دو دستهی اصلی «بدنهی اجتماع» و «مراجع فکری» جامعه تقسیم کرد که این دومی یعنی مراجع فکری خود شامل دو دستهی دیگر یعنی روحانیون و روشنفکران میشد. در میان روحانیون برخی همچون شیخ فضلالله نوری از اساس با مفاهیم مدرنیته همچون لیبرالیسم و ناسیونالیسم مخالف بودند و البته دامنهی مخالفت آنان به جلوههای ظاهری مدرنیته نیز تسری مییافت. برخی نیز همچون سید عبدالله بهبهانی ضمن حفظ ارزشهای دینی، از این مفاهیم استقبال و برای تحقق بنیادهای مدرنیته همچون عدالتخانه و مجلس شورای ملی مبارزه می کردند. در میان روشنفکران نیز کمابیش همین وضعیت وجود داشت منتهی از جهت مخالف؛ به این ترتیب که برخی همچون سید حسن تقیزاده معتقد بودند که برای ایجاد تحول اجتماعی در ایران باید «جسما و روحا و ظاهرا و باطنا» غربی شد (اگرچه وی بعدها از این اصل کوتاه آمد) و برخی هم بر این باور بودند که باید در کنار حفظ ارزشهای سنتی، مدرن شد.
با گذشت زمان روشنفکران ایرانی گرایشهای گوناگونی از مارکسیسم تا ناسیونالیسم و اسلامگرایی را تجربه و برخی از آنان هم در طول زندگی خود از گرایشی به گرایش دیگر نقل مکان کردند که از معروفترین آنها میتوان جلال آل احمد را نام برد که در ابتدا گرایش مارکسیستی داشت و سپس به مذهب روی آورد. علی شریعتی نیز در ابتدا جزء خداپرستان سوسیالیست بود و سپس با تاکید بر مفهوم «بازگشت به خویشتن» به عرضهی دین در قالبی جوانپسند و به عنوان یک گفتمان انقلابی اقدام کرد. در مورد تودههای مردم و نسبت آنها با مدرنیته نیز باید گفت که آنان در کنش و واکنشهای خود نسبت به سنت و مدرنیته، همواره دنبالهرو این مراجع فکری بودهاند.
قدر مسلم آن است که در این مختصر امکان بررسی و تحلیل تمامی جریانات سیاسی و اجتماعی که پس از آشنایی ایرانیان با مدرنیتهی غربی به وجود آمد، نیست. به جای این کار که قبلا در مقالات مفصل بدان ها پرداخته شده است، نگارنده مایل است کلیت این جریانات را در سه گروه اصلی دستهبندی کند:
الف: طرفداران سنت منهای مدرنیته که از دید راقم این سطور به مرور زمان و با اصرار بر احتراز از مدرنیته، دچار عارضهی «هراس از تماس با غرب» شدند.
ب: طرفداران مدرنیته منهای سنت که به دلیل عدم شناخت واقعیات اجتماعی و شکست پروژههای تحولی که در نظر داشتند، به مرور زمان سرخورده شدند.
ج: گروهی که قائل به همنشینی سنت و مدرنیته بودهاند و به گمان نگارنده این دستهی سوم به دلیل آشنایی با سنت اجتماعی و فکری و عقیدتی ایرانیان از یک سو و لزوم پذیرش مدرنیته و هضم آن در جامعه از سوی دیگر، درک عینیتری از واقعیات جامعهی ایران و نیز لزوم تحول آن داشتهاند، اما صدای آنها در گیرودار نبرد پرتلفات و متعصبانهی طرفداران سنت و مدرنیته محو و گم شده است. در مقاطع مختلف تاریخی ایران معاصر هر گاه که یکی از دو گروه سنتیها یا مدرنها قدرت را بر دست گرفتهاند، به شدت بر گروه مقابل تاخته و به این ترتیب هر کدام به نوعی فرصت همنشینی این دو جریان فردی و اجتماعی را از بین بردهاند.
اما سوالی که در اینجا طرح آن ضروری است این است که: چرا جامعهی ایرانی برای گذر از بحرانهای اجتماعی نیاز به همنشینی میان سنت و مدرنیته دارد؟ نیز باید پرسید که آیا ادارهی جامعه بر مبنای فقط یکی از این دیدگاهها امکانپذیر نیست؟
پاسخ این است که بافت اجتماعی ایران در ذات خود کاملا سنتگراست و اگر این سنتگرایی نمیبود پس از گذشت سه هزار سال از پیدایی آن و بروز نبردهای سخت و سپس اختلاطهای دیرپا با فرهنگهای دیگری همچون فرهنگ یونانی (حد فاصل هخامنشیان و اشکانیان)، فرهنگ عربی و اسلامی (در صدر اسلام)، فرهنگ ترکی (قرن چهارم تا ششم) فرهنگ مغولی (قرن هفتم)، دیگر اثری از مولفههای فکری آن نبود و حال آن که نمادها و نشانههای باور به این فرهنگ کهن پس از گذشت قرنها هنوز هم در سنتهای اجتماعی و فکری مردم ایران آشکار است و در مواقع لزوم الگوی واکنشهای مردم بر اساس این مولفههای سنتی شکل میگیرد. از سوی دیگر این فرهنگ به شدت سنتی، برای حل مشکلات اساسی و مزمن خود نیاز به توسعهی فراگیر دارد؛ توسعهای که شامل جنبههای مختلف اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و غیره است و تحقق آن جز با بهرگیری از دستاوردهای مدرنیته امکانپذیر نیست. ایران امروزی دچار بحرانهای عمیق اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و سیاسی است که هشدارهایش را در مقالات و نوشتههای آگاهان میتوان دید.
برخی از مهمترین بحرانهای پیش روی تمدن ایرانی عبارت است از:
تضادها و تنشهای قومی و دینی، بحران هویت در کشمکش میان سنت و مدرنیته، بحران اخلاقی و بیقانونی، بحران خشکسالی و کمبود آب، فساد اقتصادی سیستماتیک، بروز فاصلهی طبقاتی شدید، بحران بیکاری و ... .
راه حل این بحرانها نیز توسعهای فراگیر است که شامل هم جنبههای مادی و هم جنبههای معنوی جامعه باشد. حقیقتی که هر دو گروه طرفداران سنت و مدرنیته و به ویژه حامیان سنت که بیشتر مراکز قدرت در اختیار آنان است باید بدان توجه کنند آن است که حل این بحرانها نیازمند حمایت بدنهی اجتماع و ایجاد یک همگرایی ملی از یک سو و استفاده از متخصصان از سوی دیگر است؛ متخصصانی که خاستگاه و پرورشگاه فکری اکثر آنان مدرنیته است. نیز باید دانست که پر کردن شکافهای قومیتی و دینی که شاید مهمترین بحران پیش روی جامعهی ایران باشد، جز با تکیه بر وجوهی از سنت که رواداری و مدارا را تشویق میکند و از قضا این وجوه در جوامع مدرن هم مقبول متولیان امر قرار گرفته امکانپذیر نیست.
خوشبختانه حل بحرانهای پیشگفته به شکل جزیرهای و به طور مستقل از هم نیست و در واقع حرکت در مسیر توسعهی پایدار، یک حرکت همهجانبه است که در آن حل یک بحران، خود به خود به رفع سریعتر بحرانهای دیگر منجر میشود. به عنوان مثال میتوان توسعهی اقتصادی و رفاه از پیآیندهی آن را مثال آورد که تحقق آن در مناطق اقلیتهای قومی و دینی و کسب حدودی از حقوق شهروندی، مجال رشد تعصبات کاذب قومی و دینی را در این مناطق از میان خواهد برد.
حقیقت آن است که اگر جامعهی ایرانی جامعهای بسته و محدود بود یا این که در جهان معاصر میتوانست همچنان بسته و در خود بماند و با حفظ ساختار فئودالی به حیات خود ادامه دهد، نیازی به توسعه با معیارهای جوامع صنعتی نمیداشت و اصل وجودی این نوشتار نیز زیر سوال میرفت، اما باید گفت که این جامعه در مسیر حرکت خود از جامعهای با ساختار فئودالی به یک جامعهی مدرن شهری تغییر شکل داده و به حدی از ارتباط با مدرنیته و جوامع غربی رسیده و شماری بسیار از مظاهر بنیادین جامعهی غربی را اخذ کرده که دیگر راه برگشت ندارد. تنها راه پیش روی جامعهی ایرانی هضم تدریجی مدرنیتهی غربی و کمک گرفتن از دستاوردهای آن برای حل بحرانهای اجتماعی خود است. صد البته این رابطه یکسویه نیست و تمدن ایرانی نیز به نوبهی خود دستاوردهای ارزشمندی در حوزهی اندیشه و فرهنگ دارد که میتواند از آنها در ساماندهی و هدایت مدرنیته و تطبیق آن با شرایط داخلی و بومی خود بهره جوید.
نهایتا این که ایران امروز و به خصوص وجه سنتی شخصیت آن باید اعتماد به نفس پیدا کند و با تکیه بر این اعتماد به نفس بر هراس خود از تماس با مدرنیته فائق آید و به خصوص با بخشهایی از جامعه که به دلیل فراگیری رسانههای جمعی با مظاهر مدرنیته پیوند بیشتری خوردهاند، ارتباط بگیرد. جامعهی ایران به اندازهی کافی از تضاد میان سنت و مدرنیته ضربه خورده است. باید اقرار کرد که همنشینی مسالمتآمیز این دو جریان اجتماعی دهههاست که به تعویق افتاده و صد البته فرصت جبران مافات نیز تا قیامت نیست.