چندی پیش در خبرها آمده بود که دختری نوجوان در شهر یزد با پریدن از پنجره به زندگی خود پایان داده است. خبر جان سوزی که دلها را به درد آورد و ذهنها را دچار دغدغه و اضطراب کرد؛ اما متاسفانه این اولین بار نیست که با این معضل روبرو هستیم.
در سالهای گذشته و بخصوص یکی دو سال اخیر، اتفاقات دیگری، از این دست رخ داده و هر بار علامت سؤال بزرگی را در پیش روی جامعه گذاشته است. اگرچه یادآوری این موارد خوشایند مخاطب نبوده و آزردگی خاطر به وجود میآورد؛ اما یادآوری این نکته هم ضروری است که نادیده گرفتن و دور زدن مسائل مبتلا به اجتماعی و فرهنگی، نه تنها آنها را کمرنگ نمیکند، بلکه ممکن است به پیچیده تر شدن اوضاع بینجامد.
پسر سیزده ساله ای که در مدرسه نمونه دولتی بافق درس میخواند و از دانش آموزان ممتاز مدرسه بود، پسر بچه دبستانی ده ساله ای که در محلۀ خلیج فارس تهران زندگی میکرد، مهرشاد چهارده ساله که ساکن رستم کلای مازندران بود، هاوری یازده ساله که با خانوادهاش در اشنویه اقامت داشت، نوجوانی که در روستای کهنه جلگۀ شهرستان مانه در خراسان شمالی به دنیا آمده و بزرگ شده بود و نمونههایی از این دست که به فاصلههای کوتاهی به زندگی کوتاه خود خاتمه دادهاند و به غیر از مورد دختر یزدی، بقیه با یک روش یکسان دست به این کار زدهاند.
این نوجوانان خاستگاههای اجتماعی و طبقاتی نسبتاً متفاوتی داشتهاند و در باره علتهای اقدامشان به موضوعاتی چون فشار و افت تحصیلی، اختلاف با خانواده، دیدن فیلم اعدام و خشونت بار و نارضایتی از وضع معیشتی خانواده اشاره شده است که البته در هیچ کدام از این موارد نتیجه قریب به یقینی به دست نیامده و همه چیز در حد گمان و حدس باقی مانده است.
نکته قابل توجه اینکه در آمریکا، کشورهای اروپایی و حتی چین و ژاپن این رخ داد سالها است که با نرخ بالایی در بین کودکان و نوجوانان به وقوع میپیوندد، چنانچه انستیتو تحقیقات بیمارستان کودکان شهر کلمبوس اوهایو در آمریکا طی گزارشی اعلام کرده که میزان خودکشی کودکان سیاه پوست ۵ تا ۱۱ ساله در فاصله سالهای ۱۹۹۳ تا ۲۰۱۲ تقریباً دو برابر شده و شبکه سیان ان نیز میگوید شمار خودکشی سفیدپوستان در آمریکا همواره به لحاظ تاریخی افزون تر بوده و افزایش این میزان در بین سیاه پوستان پدیدۀ نوظهوری است.
بحرانِ خودکشی نوجوانان، علاوه بر پزشکان و روانپزشکان، دستمایۀ تحقیق و نگرانی جامعهشناسان، فیلسوفان و کارشناسان علوم دینی و الهیات نیز شده است؛ تا جایی که از قرن بیستم رشتۀ مجزّایی به نام "خودکشی شناسی" (Suicidology) در دانشگاههای غربی به وجود آمده است.
کودکان و نوجوانان فرانسوی نیز در این زمینه آمار بالایی از خود به جای گذاشتهاند، بوریس سیرولینک روانشناس و عصب شناس مشهور فرانسوی این پدیده را با انتشار کتابی به نام «هنگامی که کودکی خودکشی میکند» بررسی کرده و در آنجا اشاره میکند که ۲۱ درصد از دختران نوجوان فرانسوی حداقل یک بار اقدام به خودکشی کردهاند.
در قارۀ آسیا هم دو کشور چین و ژاپن با این معضل دست به گریباناند. در ژاپن خودکشی یکی از دلایل مهم مرگ و میر نوجوانان است و آمار سالانه آن به مرز سی هزار رسیده و در چین پنجمین عامل مرگ و میر نوجوانان است.
در تجزیه و تحلیل علتهای رخ دادن معضلات همسان اجتماعی که در جوامع و کشورهای متفاوت رخ میدهد هرگز نمیتوان حکم مطلق صادر کرد و نسخه یکسان نوشت، چرا که پیشینه تاریخی و تحولات فرهنگی و هنجارهای اجتماعی متفاوت باید در ریشه یابی و چرایی بروز پدیدههای اجتماعی در نظر گرفته شود.
در تحلیلهایی که در باره خودکشی کودکان و نوجوانان نوشته شده، بسیاری اوقات به نظریههای دورکهایم جامعه شناس فرانسوی استناد میشود. دورکهایم رشد فرد گرایی و فعال نبودن حوزۀ اجتماعی و به عبارتی کم رنگ شدن ارتباطات اجتماعی را مورد توجه قرار میدهد و معتقد است به هر میزان که همبستگی اجتماعی و شور جمعی بیشتر باشد، خودکشی کمتر است.
شاید این فرضیات بتواند بخشی از واقعیتهای مشترک موجود در جوامع انسانی را بازگو کند، اما مسلماً پرداختن به مشخصات خاص هر جامعه برای تبیین معضلات مبتلابه همان جامعه ضروری خواهد بود.
تا چندی پیش در ایران نیز مثل بسیاری دیگر از کشورها این پدیده تابو شمرده شده و اخبار مربوط به آن انعکاس محدودی داشت؛ اما با توجه به افزایش نسبی این مسئله در میان کودکان و نوجوانان ایرانی، طبیعتاً انعکاس رسانه ای آن گسترده تر شده و توجه جامعه شناسان، روانشناسان، متخصصان علوم تربیتی و دیگر صاحب نظران را به خود جلب کرده است، به شکلی که در حال حاضر ریشه یابی و تجزیه تحلیل رخدادهای مورد نظر غیر قابل اجتناب به نظر میرسد.
یکی از علتهایی که در بررسیهای مربوط به معضل خودکشی کودکان و نوجوانان و در جامعۀ فعلی ایران کمتر بدان پرداخته شده، گسست ارتباطات درون خانوادگی و کم رنگ شدن روابط تعاملی اعضای خانوادهها با یکدیگر است. آن روابط سنتی پیشین که همه اعضای خانواده را در ساعتی خاص گرد سفرۀ غذا کنار هم می نشاند و یا دور هم جمع شدنهای خانوادگی و صحبتها و درد دلها و خندهها و شوخیها، حالا جای خود را به گوشه نشینی در فضاهای مختلف خانه و حتی تنها غذا خوردنها و جدا نشستنها داده است.
تفاوت بین نسلی و به تبع آن تفاوت دردانش و بینش و کنش نسلهای مختلف در دهههای اخیر بیش از قبل به وجود آمده و زاویه ای شکل گرفته که با گذر زمان در حال بزرگ تر شدن میشود.
حتی آنچه که در حال حاضر به عنوان مشخصات فکری و رفتاری متولدین دهههای متفاوت چون دهه شصتیها، دهه هفتادیها یا دهه هشتادیها از آن یاد میشود، پدیده نوظهوری است که قبلاً در جامعه ما وجود نداشته و دو نسل متفاوت عبارت از نسل والدین و نسل فرزندان بوده است؛ اما حالا به نظر میآید که با گذشت هر دهه و حتی کمتر از یک دهه، نسل تغییر مییابد و امکان درک متقابل بین افراد متعلق به این نسلها کمتر میشود.
در واقع پدر و مادر، نزدیکی فکری و ذهنی با فرزندان خود ندارند و فرزندان نیز ارزشها و هنجارهای والدین را بر نمیتابند، حتی خواهر و برادری که ده یا دوازده سال اختلاف سنی دارند، در نوع عملکرد وتفکر بسیار دور از یکدیگر هستند.
اعضای خانواده در این شرایط از دور هم بودن و با یکدیگر وقت گذراندن لذت نمیبرند و هر یک برای خود خلوتی بر میگزینند، اگرچه این خلوت گاهها زیر یک سقف باشد و بیش از مفهوم فیزیکی، مفهوم روحی و ذهنی را در بر بگیرد.
پدر و مادر با فرزندان خود و هم چنین خواهران و برادران با اختلاف سنی حدود یک دهه، با یکدیگر ارزشهای مشترک ندارند، هنجارهای رفتاریشان متفاوت است، با زبان مشترکی فکر نمیکنند و با زبان مشترکی سخن نمیگویند، در این میان بسیاری از کودکان و بخصوص نوجوانان که در سنین بحران به سر میبرند، بیش از دیگران آسیب میبینند و به غریبههایی میمانند که در خانواده که نزدیکترین محیط جمعی به آنان است نه درک کرده میشوند و نه دیگران را درک میکنند، بدین ساناتفاقاتی در محیط خانواده رخ مینماید که با اینکه مقدماتی بر آن مترتب بوده که باید مورد توجه قرار میگرفته، مغفول واقع شده و اتفاق نهایی چون ضربه ای پر قدرت، ناگهان خانواده را مبهوت و طوفان زده میکند.
خودکشی کودکان و نوجوانان در خانوادههای ایرانی نیز از این منظر اتفاقی است که تصمیم به آن یک شبه به وجود نمیآید و حتماً مقدماتی فراهم میشود و کودک و نوجوان گرفتار آسیبهای ذهنی و روحی و ارزشی خاصی میشود تا به مرحله نهایی از بین بردن خویش میرسد و متاسفانه در این جریان که مدت زمانی را به خود اختصاص میدهد، تبادل اندیشه و تجربه و تعامل سازنده ای بین افراد خانواده شکل نمیگیرد که مانع از انجام حادثه نهایی شود.
نهایتاً اینکه با توجه به شرایط موجود خانوادههای ایرانی نیاز به آموزشهایی مبنی بر تحکیم ارتباطات خانوادگی و ایجاد اشتراکات هنجاری و فرهنگی و فکری بین نسلی دارند که در ارائه این آموزشها نقش صداوسیما که فراگیرترین رسانه ملی است و پسازآن سایر رسانههای مکتوب و غیر مکتوب قابل توجه است، به علاوه اینکه نقش آموزش و پرورش را نیز در این رابطه به هیچ روی نمیتوان دست کم گرفت. نقشهایی که تا امروز بسیار کم رنگ و بی جان رخ نمودهاند و نتوانستهاند درجلوگیری از وقوع شوکهای خانوادگی و اجتماعی جایگاه درخوری را به خود اختصاص دهند.