نظر منتشر شده
۲۵
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 447497
یک فنجان هات چاکلت با دخترک کبریت فروش!
فرزانه زنگیان، 3 اسفند 95
تاریخ انتشار : سه شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۳۷
فلکه صادقیۀ تهران همیشه شلوغ و پر رفت و آمد است . هر وقت گذارت به این جا بیفتد با انبوهی از عابران در حال گذر و مشتریانی روبرو خواهی شد که برای خرید به پاساژها و فروشگاه های کوچک و بزرگ این منطقه مراجعه کرده اند .

بساط اسنک فروشی و فلافل و آش رشته و دیگر خوردنی های ارزان قیمت و دم دستی هم همیشه برپاست و به رونق این بازار و شلوغی آن می افزاید .  ترافیک چهارراه ستارخان و جناح و آیت الله کاشانی و اشرفی اصفهانی هم مزید برعلت می شود و گاهی اوقات معرکه ای بر پا می شود که نگو و نپرس !

در آخرین جمعه بهمن ماه سال 1395 برای انجام کاری به فلکه صادقیه رفته بودم . شب شده بودو هوای خشک و گزنده و سرمای سخت و بی سابقۀ زمستان تهران، انگار تا مغز استخوان را می سوزاند. ناگهان در گوشه ای نیمه تاریک از خیابان چیزی توجهم را جلب کرد .

جلوتر رفتم .  دختر بچه ای ضعیف و نحیف باتن پوشی نازک در کارتن کوچکی ایستاده بود . بساط محقری شامل  چند بسته دستمال کاغذی و کبریت را روی زمین پهن کرده بود و دسته ای اسکناس مچاله شده را با انگشتان باریک و لرزانش می شمرد.

خیلی لاغر بود ؛با لباس هایی مندرس ، صورتی خشکیده  و چشمانی ترسیده و گیج.  آن قدر نحیف و ریزنقش بود که فکر میکردی یک عروسک  سیاه کوچک سخنگو است ! اسکناس ها را می شمرد و برای اینکه اشتباه نکند گوشه هر اسکناس را پس از شمارش به دندان می گرفت !

مرا که دید با تردید گفت :  «خاله این پول ها رو برام می شماری، نمیتونم حساب کنم ! »  پول هایش را گرفتم و برایش شمردم . چهل و سه هزار تومان بود . پرسیدم سردت نیست ؟ پدر و مادرت کجا هستند ؟ حالا میخواهی با این پول ها چکار کنی؟
سوالات بی جا و بی موردم ادامه داشت که خانم شیک پوشی با یک ساندویچ و نوشابه از راه رسید و به دخترک گفت : « بگیر این ها رو بخور از گرسنگی نمیری! »  بعد هم رو کرد به من و گفت : این طفلک چند ساعته که اینجا تو این سرما ایستاده و کبریت می فروشه ! »

از دخترک اسمش را پرسیدم . گفت : « نسترن « . پرسیدم نسترن جان مدرسه میری ؟ سرش را به علامت آری تکان داد و گفت کلاس دوم هستم . ساندویچ را گاز می زد و حواسش به اطرافش بود.

از نگاه ترسیده اش متوجه شدم که کسی آن دور و بر او را می پاید . حدسم درست بود. کمی آن طرف تر مرد میانسال کت شلواری و قد بلندی ایستاده بود و در آن شلوغی ،حواسش به من و نسترن بود و به کودک ایما و اشاره می کرد.

نسترن ساندویچ را نیمه خورده بر زمین انداخت، از کارتن بیرون امد و گفت« خاله من دیگه میرم....»  این خاله گفتن غریبانه و مظلومانه اش دلم را  خیلی می سوزاند ؛ حس میکردم واقعا منتظر خاله ای است که نجاتش بدهد، دوستش بدارد و به او امنیت بدهد.

از نسترن جدا شدم ، نیم ساعتی گذشت و راهی خانه بودم که در گوشۀ دیگری از میدان دوباره نسترن را دیدم که در کارتن کوچکش ایستاده  وبساط دیگری روی زمین پهن کرده است.

 با  تعداد بیشتری قوطی کبریت و دستمال کاغذی و خرت و پرت های ارزان قیمت . همان مرد میانسال کت و شلواری هم کمی دورتر ایستاده بود و کودک را زیر نظر داشت . از اسکناس های مچاله شده خبری نبود.

 از خود میپرسیدم  این دختر بچه از کجا آمده است ؟ آیا از شهرستان ها و روستاهای دور دست یا محلات فقیر نشین اطراف تهران ربوده شده یا از پدر و مادر فقیرش خریداری شده است تا در این شب یخ زدۀ زمستانی در تهران گدایی کند و دسترنجش را به باندهای مافیایی خلافکار  تهران تقدیم کند ؟

نمی دانم چرا یاد داستان دخترک کبریت فروش هانس کریستین آندرسن دانمارکی افتادم و داستان الیور تویست ، پسربچۀ انگلیسی که در داستانی که چارلز دیکنز نوشته و  به اجبار ارباب تبهکارش » فاگین» به گدایی واداشته میشود .  قصه هایی که در دوران کودکی می خواندیم و فکر می کردیم فقط قصه هستند و از عالم واقعیت فرسنگ ها فاصله دارند !

 حالا که در این شب سرد و بی رحم زمستانی خالۀ بی دست و پای  قهرمان یکی از آن قصه ها شده بودم ، باید به او کمک می کردم ، اما چگونه؟

فاگین کمی دورتر از ما ایستاده  و چشم از ما بر نمی داشت . با خودم گفتم حالا به کجا زنگ بزنم و از چه کسی کمک بخواهم ؟
به ذهنم آمد که این نسترن کوچولو ممکن است تا چند سال دیگر تبدیل  شود به یک زن روسپی و معتاد کارتن خواب ، بعد باردار می شود و نوزاد بی پدری روی دستش می ماند ، مجبور به انجام خلاف های بزرگ تر شود و عاقبت سال ها عمرش رادر زندان سپری کند تا موهایش همرنگ دندان های نداشته اش شود.

آن وقت همه سازمان ها و نهادهای فرهنگی وجامعه شناسان و روانشناسان و تحلیلگران اجتماعی  باید ماه ها وقت بگذارند و با صرف بودجه های کلان به بررسی مسئلۀ کارتن خوابی ،گدایی و اعتیاد زنان روسپی و بزهکاری کودکان رها شدۀ آنان بپردازند .
پس بگذار امشب من یکی از این بیچارگان را از آن آیندۀ سیاه و تلخ نجات بدهم و از زحمت آقایان بکاهم! خوب، از کجا شروع کنم ؟ به چه کسی زنگ بزنم ؟ از کدام سازمان و نهاد کمک بخواهم ؟

محتمل ترین و در دسترس ترین گزینه ، نیروی انتظامی بود. خواستم به نزدیک ترین مرکز نیروی انتظامی زنگ بزنم و بگویم بیایند فاگین را جلب کنند !

اما چگونه می خواهم ثابت کنم که این آقای شیک پوش و جنتلمن فاگین است ؟ حتما به من خواهند گفت توّهم زده ای و زیاد کتاب قصه خوانده ای !

گزینه بعدی بهزیستی بود. گفتم زنگ می زنم به بهزیستی و از ایشان کمک می خواهم ! اما نه ... در بهزیستی هم  احتمالا اسم نسترن می رود در یک فهرست بالا بلند و مدت ها طول می کشد تا تحقیقات خانوادگی و محلی و فامیلی انجام شده و فقر و درماندگی دخترک کبریت فروش ثابت شود تا آیا او را در نواخانه ای بپذیرند یا نه ...!

خوب نسترن تا آن موقع در این بیداد سرما و گرسنگی و ترس از همه عالم چه کند ؟ یک دفعه فکری مثل برق به ذهنم آمد : زنگ بزنم به وزیر کار ، تعاون و رفاه اجتماعی؟ بالاخره ایشان می تواند یک رفاه حداقلی برای نسترن فراهم کند !

نه ، وزیر اقتصاد بهتر است ،بیشتر کمک می کند ، هر چه باشد همه دغدغۀ ایشان هم حل مشکلات اقتصادی مستضعفان است !
ای بابا ، چقدر فراموشکارم ، شهرداری تهران از خاطرم رفته است ،اگر به آن ها بگویم همین حالا ماموران شهرداری می آیند و نسترن را به یکی از گرمخانه های مجهز شهرداری هدایت می کنند ! اگر هم نشد ، مسئول دفتر امور آسیب دیدگان سازمان ..... نهاد.....وزارتخانه......؟

به خودم گفتم چه قدر بی فکری خاله جان! این بندگان خدا الان کنار شومینه هایشان نشسته اند و دمنوش گیاهی گرم شان را میل می کنند ، بیماری که مزاحم شان بشوی ؟ آن هم در روز تعطیل و ساعت غیر کاری ؟ تازه شماره تلفن هایشان را از کجا گیر می آوری ؟ اصلا ما کجا ، ایشان کجا ؟

در تاریک روشن خیابان دوباره به نسترن نگریستم؛ در حالی که هردویمان از سرما می لرزیدیم و منتظر بودیم شاهزاده ای سوار بر اسب سپید از راه برسد ، آن هم در ترافیک فلکۀ صادقیۀ تهران !

اما به جای شاهزاده ،  ناگهان فاگین با یک سمند از راه رسید و نسترن و بساطش را در سه سوت جمع و جور و سوار سمند کرد و راه افتاد . اتومبیلی که چندتا بچه دیگر همسال و هم تیپ نسترن در آن کنار یکدیگر چپانده شده بودند !

این شد که به خانه بازگشتم و تصمیم گرفتم قصه دخترک کبریت فروش فلکۀ صادقیۀ تهران را بنویسم ؛ چون نه من از هانس کریستین آندرسن بی خیال ترم ، نه نسترن از دخترک کبریت فروش خوشبخت تر است!

پس می نویسم ، دنیا را چه دیدی ، شاید یکی از مسئولان خواست داستان هیجان انگیزی را برای نوه اش بخواند ؛وقتی که با هم روی کاناپه و در کنار شومینه نشسته اند و هات چاکلت میل می کنند !
اول اسفند 1395
 
 
کلمات کلیدی : کودکان کار، دختر دستفروش،بهزیستی، نیروی انتظامی
 
مهدوی
Germany
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۰۸:۴۷:۳۰
جانا سخن از زبان ما گفتی ! بچه های کار و بچه هایی که به تکدی گری وادار می شوند مثل یک زخم بزرگ بر صورت شهر تهران هستند و حالا شما بگویید که ما به چه کسی زنگ بزنیم ! (4170837) (alef-3)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۰۹:۱۰:۱۷
اینها از وظایف دولت است ولی متاسفانه مثل اینکه هیچ دولتی حریف این وافیا نمی شود!!!! (4170866) (alef-3)
 
سارا
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۰۹:۱۸:۰۸
یکی از راههایی که شاید اول ظالمانه به نظر برسه برای کمک به این بچه ها اینه که بجای اینکه ازشون چیزی بخریم ، بهشون خوراکی و لباس گرم بدیم و اصلا اصلا ازشون چیزی نخریم تا این طفل های معصوم پول در میارن کسانی هم هستن که استثمارشون کنن (4170869) (alef-3)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۰۹:۱۸:۴۳
متاسفانه قوانین ما در این زمینه قدیمی اند و ضعف دارند.
باید قانون سرپرستی و حمایت از کودکان بازنگری و اصلاح بشه. خیلی از ما هم میتوانیم و هم مایلیم یکی از این کودکان را حمایت کنیم و در کنار خانواده خودمان جایش دهیم. اما روال قانونی بیسار مشکل و گاهی نشدنی است. (4170871) (alef-2)
 
علی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۰:۱۲:۱۶
تکدی گری این بچه ها زیر مجموعه فقر است و خلافکارانی که از دسترن این ها سو استفاده می کنند هم به نوعی وجودشان معلول فقر مادی و فرهنگی است. پس مبارزه با این مشکل استراتژی قوی و درازمدت می خواهد .
از توجه و قلم خانم نویسنده متشکرم . (4170937) (alef-3)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۰:۱۹:۰۲
به قول شما هر کس باید به اندازه ای که توان دارد در این مسیر قدم بردارد یکی مثل شما با نوشتن یکی دیگر با کمک مالی و دیگری با ابزار مدیریتی (4170945) (alef-3)
 
آریابان
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۰:۴۶:۵۵
متأسفانه این علف های هرز و ویروس های اجتماعی "فاگین- قلی" !!!!! ها آنچنان در جامعۀ ما رسوخ ، نشو و نما کرده و رشد سهمگین یافته تا جوانه های نوشکفته (از خارجی گرفته تا ایرانی) ها را عمیقا مبتلا و آلوده کنه که فقط و فقط یک سمپاشی ریشه ای !!!!!!، همه جانبه و فراگیر از طریق یک طراحی و برنامه ریزی اجرائی کاملا کارشناسانه ، کاربردی و عملی و البته غیر شعاری و غیر تلویزیونی !!!!!!! راه نجات این نوباوگان امروز و خیابانیها و .... خواهد بود و لا غیر ؛ (4170980) (alef-2)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۱:۲۳:۵۷
چهارده، پانزده سال پیش رو بروی اداره پیست زاهدان من هم دو دختر کوچک رو میدیم که بزرگترینشان به زحمت پنج ساله بود، هنوز این صحنه ها آنقدر زیاد نشده بود که برام عادی جلوه کنه خونه که رسیدم اولین کاری که کردم زنگ زدم بهزیستی، در کمال خونسردی گفتن به ما ربطی نداره! آنقدر خونسرد که داد منو پشت گوشی در اورد، یادم فریاد زدم پس به کی ربط داره، برای چی اسم سازمان شما بهزیستیه! سه روز تمام پیگیر شدم، بعد سه روز دیگه اون بچه ها اون جا نبودن، وقتی ندیدمشون هم دلم هری ریخت پایین! اینکه کجا رفتن و چه بلائی سرشان آمد، نمی دانم. مطمعنم به آرامش نرسیدن، چون نهایتا کسانی آمدن بردنشان که در قبالشان احساس مسولیت نمي کردن! حتی نوشتن در موردشان برای اینکه لا اقل شاید مسولین محترم توی ی شب سرد کنار شومینه برای قصه گویی برای نوه های عزیزیشان یادی از اونا کرده باشن هم بی فایده است، چون مسولین محترم انقد ددر خاطره از سفرهاوریخت و پاشهای مستضعفانشون! دارند که به قصه گویی نمی رسه، به خاطر همین روی سخنم با خودمونه ما مردمی که مسلما هر کدوم گرفتاری های خاص خودمون رو داریم، وقتی این بچه ها جلوی چشممون هستند بیشتر هوا شو نو داشته باشیم. (4171013) (alef-2)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۱:۴۵:۵۰
خاله محترم و گرامی ، از خواندن دل نوشته ای که بدنبال دفاع و یا تخریب جناح های سیاسی ناکارآمدمان نمی باشد و تنها به یکی از صدها معضل اجتماعی موجود در جامعه بیمارمان پرداخته است از شما سپاسگزارم . (4171029) (alef-2)
 
ناطقی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۱:۴۷:۰۴
برادر من مشکل همان ابزار مدیریتی است که وجود ندارد ، همان برنامه ریزی استراتژیک برای ریشه کنی فقر است که وجود ندارد ، همان توجه به دخترک بیچاره گبریت فروشی است که کنار خیابان لز سرما یخ میزند که وجود ندارد ! (4171031) (alef-3)
 
احسان
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۱:۵۸:۳۴
بسیار قشنگ نوشتید. آفرین (4171040) (alef-3)
 
سینا
Spain
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۲:۰۷:۲۲
به اینها کمک نکنید وقتی کسی به اینها کمکی میکند در حقیقت در حال کمک به

دولت (ها) برای پنهان کردن این نقطه ضعف است.

متولی کمک به اینها دولت است نه مردم

بهتر است ساندویچ خود را به بچه خود بدهید (4171047) (alef-2)
 
Romania
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۲:۳۰:۰۶
نخرید آقا نخرید
چیزی ازشون نخرید مافیاشون جمع بشه (4171064) (alef-3)
 
فرهاد
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۲:۳۳:۱۶
من حتی ساندویچی که واسش گرفتم هم رییسشون گرفت خورد... (4171070) (alef-3)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۲:۳۸:۴۸
عمق وجود آدمی از این همه بی توجهی مسئولین به کودکان کار آزرده خاطر می شود.دیدن این کودکان معصوم در سرمای زمستان در سر چهار راه ها چیزی نیست که از نظر آنان پنهان باشد .متاسفانه قانون هم از این کودکان حمایت نمیکند .کودک معصوم بی پناهی که نه مردم نه قانون نه مسئولین از او حمایت نمی کنند!!! جهان و آدمیان در ذهن این کودک چه تصویری دارد؟ (4171079) (alef-11)
 
Romania
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۳:۰۳:۱۲
متاسفانه هر شب 14 تا 20 نفر کودک اکثرا دختر بچه را در خیابان کارگر تقاطع فاطمی دو خودرو پیاده و بعد از چند ساعت تکدیگری و گاها شیشه شویی اتومبیل سر چهار راه فاطمی و امیر اباد دوباره اخر شب سوار می کنند و با خود می برند 5 تا 16 ساله هم در بین انها وجود دارد و از روش تکدیگری انها این است که بچه ها گریه می کنند و می گویند پولمان را گم کرده ایم و عمویمان ما را میزند اگر امشب پول به خانه نبریم (4171102) (alef-2)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۳:۵۸:۰۹
این وظیفه دولت اسلامی است که امثال این کودکان بی سرپناه را پناه دهد ، و صد افسوس گه مسیولین محترم فقط بلدند حرف درمانی کنند (4171167) (alef-11)
 
یوسف
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۴:۲۸:۴۷
این پیامد برنامه ریزی و اجرای طرحهای توسعه توسط اقتصاددانان و تکنوکراتها است بدون آسیب شناسی پیامدهای آن و کمک گرفتن از جامعه شناسها و البته تخریب جامعه شناسی. (4171190) (alef-11)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۱۴:۴۷:۳۹
چه نشستی خوش خیال
که شرکت های هرمی به نام بازاریابی در
تمام شهرها روستاهای کشور دارند پول میلیارد ها در آمد کسب می کنند
این ها یک دفعه از کجا با کی می بندند که این ها را اصلا نمی گیرند
ساختمان های گران قیمت را گرفته اند چند تا دختر و پسر مانکن می آیند و تورا به نوکری مجانی برای این سازمان دعوت می کنند !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (4171205) (alef-2)
 
فریاد
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۳ ۲۰:۴۶:۵۴
بیاد دخترک کبریت فروش که در سرمای سوزناک آخرین کبریت را روشن کرد و به یاد مادربزرگ مهربانش افتاد و عاقبت در شب سرد بیرحم ، به او پیوست.... (4171561) (alef-11)
 
سعید خواجه سعیدی
Germany
۱۳۹۵-۱۲-۰۴ ۰۰:۳۶:۱۶
نویسنده بسیار مسئول. متاسفانه مشکل بسیار عمیقی است که بارها قلب مرا و بسیاری از شهروندان را میرنجاند.
دولت که قدرتی نداره که بتونه جلوی این مافیا را بگیره. البته کارهای خیلی بزرگتری میتونه بکنه مثلا هواپیمای ریگی را از آسمون بشونه یا پهباد و امثالهم.
پیشنهادم برای شهروندان اینه که از این بیچاره ها خرید نکنند . چون تفاوتی نمیکنه بفروشن یا نه فقط باید بایستند. اگر خریدی نشه و درآمدی شامل این مافیای کثیف نشه بالاخره بساطشون جمع میشه یا ممکنه به درآمدی خارج از حیطه استثمار کودکان بیاندیشند. (4171729) (alef-2)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۴ ۰۷:۱۲:۰۷
انشالله جان جانان خواهد آمد شیرمرد آل طاها خواهد آمد.پآیان غم ها میرسد با لطف دوست امید نا امید پور زهرا خواهد آمد (4171787) (alef-11)
 
فرهادخادمي
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۴ ۰۹:۵۳:۴۳
سركارخانم زنگيان دست شما دردنكند با نثرشيوايي كه اين پلشتي ها را به تصوير كشيديد.درپاسخ به شما بايد بگويم كه : "ازماست كه برماست ".سال 78اينجانب درروزنامه رسالت با اين كودكان كار مصاحبه ايي انجام دادم با تيتر " مارا به اجاره مي دهند " !!.كه درواقع ورژن اليور تويست ايراني بود.
انروزها كه هنوز سياست هاي ليبراليستي اقتصادي وتوسعه فرهنگي وسياسي مدنشده بود وكسي زياد به نيروي انتظامي هجمه نمي كرد ؛خوشبختانه فرماندهان ناجابااقدامي ضربتي بساطشان را برچيدند.اما امروز نه ازناجا ونه ازهيچكس ديگركاري بر نمياد .وقتي چندروزپيش اماررسمي بيكاري را 5ميليون و700هزارنفر وزارت كاراعلام كرد وگفتند تا سال 1400اين رقم به 11ميليون نفرمي رسد!!!؛بنظرم ماهم بايد پاي شومينه هاي فلزي خانه هامان (منظورم بخاري گازي است ) بنشينيم وشراب فقرا كه نام ديگرش " چاي " است را هورتي بالا بكشيم وهورا بكشيم.باش كه صبح دولتت بدمد/ كاين ازنتايج پسابرجام است....!!!
ارادتمند فرهادخادمي (4171916) (alef-2)
 
یک نفر
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۷ ۱۰:۱۹:۳۶
آقای فرهاد خادمی ، تجربه سال های اخیر ثابت کرده که در امور فرهنگی و اجتماعی اقدامات ضربتی برادران نیروهای انتظامی به تنهایی کافی نیست و امور باید به طور ریشه ای اصلاح شود . (4175529) (alef-11)
 
مرتضی
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۵-۱۲-۰۸ ۱۰:۵۵:۵۵
خوشمزگی بس است.چرا شماره سمند را بر نداشتی و به مقامات مسئول اطلاع رسانی نکردی؟شاید فرجی می شد.تو هم مثل راننده آن سمند از نسترن سوئ استفاده کردی.او به پول نسترن رسید و تو به مقاله ات.الف هم مثل همیشه قطعا به انتشار ندادن مطلب من (4176790) (alef-11)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.