کد مطلب: 365954
روی دیوار ِ سرتاسر سفید، تابلوی گلِ قرمزِ روشنی را نصب می کند. پرده ی سپید را همچون چادری وصل خانه می کند و امید همچون لایه های نازک روشنی در خانه اش قدم می زند و گوشه های تاریکی و سیاهی را با دسته ی جارو پاک می کند. خبر کوتاه بود و با خودش حجمی از شادی آورد: "اعظم و دو دخترش به خانه جدیدشان رفتند. " پله ها را دو تا یکی بالا رفتم؛ واحد سمت چپ، درب زرشکی. اعظم در را به رویم باز می کند و برق چشمانش در سیاهی مردمکانش مثل درخششی از اشتیاق است.
تاریخ انتشار : جمعه ۴ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۳۵
کلمات کلیدی : اعظم، معتاد
مرده آزاد میشه میاد همشونو با خونه آتش میزنه! (3781063) (alef-3)