شرايط و زمينههاي فعاليت احزاب و گروههاي سياسي
حال براي تکميل اين بحث، به نکته ديگري توجه کنيد. «آزادي احزاب و گروهها و مطبوعات» عبارتي است که بسيار شنيدهايم و در جاي خود نيز مسئلهاي کاملا درست و قابل احترام است و صدالبته که ميتواند به سازندگي و پيشرفت کشور کمک شاياني هم بنمايد. وقتي ميگوييم «ميتواند» در اين مسير مفيد باشد، يک معناي آن هم اين است که امکان تأثير معکوس نيز وجود دارد؛ کما اين که به آن اشاره رفت.
خوب، حال که امکان تأثير مثبت و تأثير منفي وجود دارد، راه چاره چيست؟ آيا ميتوان بهسادگي گفت بگذاريد هرکس هرچه ميخواهد بگويد و بنويسد و جامعه خود در اينباره تصميم بگيرد؟ اين حرف، چيزي جز يک شعار زيبا که از قابليت ويرانگري بسيار بالايي برخوردار است، نيست. دستکم نسل بنده و جنابعالي به ياد دارد که در ابتداي انقلاب، همين دستهجات و مطبوعات، نزديک بود کشور را به باد فنا دهند. از طرفي مگر ميتوان از تأثيرگذاري اين گفتهها و نوشتهها - هر چند غلط باشند - بر افکار و اذهان بخشهايي از جامعه غافل ماند؟ بنابراين به صرف اين که يک شعار زيبا و قشنگ سر داده شود، نميتوان سادهانديشي در اين زمينه به خرج داد.
نکته ديگري که درست در کنار اين مسئله بايد عنوان کرد، يک اصل جاري و ساري در تمامي نظامهاي سياسي دنياست، يعني «حفظ نظام». هر نظام سياسي فارغ از اين که حق باشد يا ناحق، سوسياليستي باشد يا کاپيتالستي، ليبرال دموكرات باشد يا توتاليتر، اسلامي باشد يا ضداسلامي، شرقي باشد يا غربي، به اصل حفظ نظام پايبند است و با تمام قدرت در اين راه گام برميدارد. فرمايش امام خميني مبني بر اين که حفظ اصل نظام از اوجب واجبات است، در واقع بيان اين واقعيت همگاني و هميشگي است به زبان فقهي و شرعي. آيا شما نظامي را ميشناسيد که پايبند به حفظ خود نباشد؟
براي روشنتر شدن مسئله سئوالاتي را طرح ميکنم که اگر چه حق شما براي پاسخگويي به آنها محفوظ است، اما در اينجا به نيابت از جنابعالي به آنها پاسخ ميدهم.
از شما ميپرسم، آيا در آمريکا که جنابعالي اوضاع و شرايط آن را از نزديک ملاحظه ميفرماييد، آزادي احزاب و مطبوعات وجود دارد؟ مسلما ميفرماييد بله، آن هم چيزي در حد بيحد و حصر.
اينک از شما ميپرسم، آيا يک گروه با مرام و مسلک فاشيستي هم ميتواند در آنجا حزب و نشريه داشته باشد؟ گروه القاعده چطور؟ طالبان چطور؟ نئونازيها چطور؟ و مهمتر از همه اينها، آيا يک دسته و گروه با عقايد ضديهودي «آنتي سميتيزم» هم ميتواند حزب تشکيل دهد و در سخنرانيها و مطبوعات خود آزادانه به نشر عقايد خويش بپردازد؟ و آيا کسي حق دارد حتي نشريهاي علمي و تحقيقاتي به راه اندازد و در آن به انتشار مقالات تحقيقي و پژوهشي مبني بر نفي هولوکاست بپردازد؟ حال بنده تمامي اين اسامي مثل فاشيسم و القاعده و طالبان و آنتي سميتيزم را کنار گذارده و به طرح يک سئوال کلي ميپردازم: آيا در آمريکا حزب و دسته و گروه و نشريهاي که فعاليت آن در جهت نفي و براندازي اصل نظام سياسي ايالات متحده باشد، اجازه فعاليت دارد؟
بسياري از اين دست سئوالات را ميتوان مطرح ساخت که پاسخ تمامي آنها منفي است. بنده از طرح اين سوالات فقط يک هدف دارم و آن اين که هر نظام سياسي با توجه به تعريفي که از خود دارد، چهارچوبهايي را تعيين ميکند که فراتر رفتن از آنها را بهمعناي زيرپا گذارده شدن اصول اساسي خود دانسته و موجوديت خويش را در معرض تهديد و نفي مييابد. بنابراين با تمام قوا در مقابل اينگونه حرکتها و رفتارها ايستادگي ميکند و اجازه نفي خويش را به هيچکس نميدهد.
بله، ميدانم. شما در اينجا نکتهاي را بيان ميفرماييد که به نظر بنده هم نکته مهمي است. ميفرماييد: اگرچه نظام سياسي آمريکا و ديگر نظامهاي غربي هم بالاخره يک چهارچوب و حد و مرزهايي دارند، اما اين چهارچوب به حدي وسيع و فراخ است که اجازه بسياري از فعاليتها در آن داده ميشود. البته در اينباره هم گفتني بسيار است، اما از آنجا که در پي طرح موضوع مهمتري هستم، به مسئله مورد نظرم ميپردازم.
يک محور مختصات را در نظر بگيريد که نام آن «محور مختصات سياسي» ميگذاريم. محور عمودي آن از صفر تا صد و بيانگر ميزان بهرهمندي جامعه از حقوق و آزاديهاي سياسي و محور افقي آن، نشانگر زمان و مرور ايام است. «نقطه تعادل» كه حاصل تعامل ميان حاكميت از يك سو و احزاب و گروهها و نهادهاي مدني و جامعه به معناي اعم از سوي ديگر است، همواره در جايي از اين محور مختصات قرار دارد. گاهي ميتواند نزديك به صفر باشد و گاهي نزديك به صد. درواقع مجموعه شرايط سياسي و اجتماعي يک کشور مشخص ميکند که اين نقطه تعادل در هر زمان در کجا قرار دارد. بنابراين پرواضح است که نقطه تعادل يک نقطه ثابت در طول زمان نيست و بسته به مجموعه شرايط، در طول زمان ميتواند بالا و پايين برود. بهعنوان مثال، در دهه20 و 30 ميلادي، با توجه به شرايط حاکم بر آمريکا، نقطه تعادل در اين كشور بالا بود بدين معنا که آزاديهاي سياسي و مطبوعاتي در حد وسيعي وجود داشت و طبعا اين نقطه تعادل همچنان ميل به سمت بالا داشت، اما در دهه 50 ميلادي با توجه به آغاز جنگ سرد و توسعه فعاليت کمونيستها در سطح جهان و همچنين در ايالات متحده، از آنجا که نظام سياسي آمريکا احساس خطر کرد، دوراني تحت عنوان «مک کارتيسم» شکل گرفت که به واسطه آن، نقطه تعادل بهسرعت به سمت پايين حركت کرد و آزاديهاي سياسي و مطبوعاتي و حتي فردي به پايينترين حد خود رسيد. پس از پايان اين بحران، مجددا اين نقطه تعادل در طول زمان به سمت بالا ميل کرد. در 11 سپتامبر 2001 ميلادي و پس از حملاتي که به مراکز مختلف در آمريکا صورت گرفت، اين نقطه تعادل قوس نزولي را طي کرد. دستگيريهاي گستردهاي در سراسر اين کشور اتفاق افتاد و حتي قوانيني براي گسترش دامنه بازداشت افراد مظنون در خارج از مرزهاي آمريکا نيز به تصويب رسيد. بنابراين ملاحظه ميفرماييد که مجموعه بسيار گستردهاي از مسائل و عوامل، بر روي تعيين محل قرار گرفتن نقطه تعادل تأثير دارند.
فرض ما اين است که امروز نقطه تعادل در محور مختصات سياسي آمريكا در سطح بالايي قرار دارد و لذا آزاديهاي سياسي و اجتماعي در حد گستردهاي به چشم ميخورند. حال اجازه دهيد مزاح و مطايبهاي داشته باشيم تا تغيير ذائقهاي هم بدهيم. البته ظاهر اين مسئله جنبه شوخي دارد، اما باطن آن مسئلهاي کاملا جدي است و شوخيبردار هم نيست. فرض کنيد بر اثر سخنرانيها و ارشادات آقاي حسين ا...کرم، کادر رهبري و بخشي از اعضاي حزب جمهوريخواه آمريکا متمايل به ايدهها و افکار انصار حزبا... شدند و بهتدريج مراودات فکري و نظري ميان آنها و اينها برقرار گشت و خلاصه حزب جمهوريخواه بهعنوان يک حزب رسمي در آمريکا که زماني با ايدهها و افکار و سياستمداران خود، نقش مهمي در ساختار سياسي ايالات متحده داشت، به يکي از دنبالهروهاي انصار حزبا... مبدل گشت. طبعا در اين حال شبکههاي تلويزيوني، مطبوعات و سياستمداران وابسته به اين حزب نيز رفتارها و عملکردهاي ديگري را در پيش ميگيرند که از نظر کليت نظام سياسي آمريکا در جهت خلاف منافع ملي اين کشور قرار دارد.
خوب، در اين فرض، فکر ميکنيد نقطه تعادل در همان جايي که پيش از اين قرار داشت، باقي ميماند؟ هرگز! نظام سياسي آمريکا بهسرعت در قبال اين مسئله از خود واکنش نشان خواهد داد و نقطه تعادل شيب نزولي تندي را طي خواهد کرد. يعني، اگر به فرض، شاهد آن باشيم برادران انصار حزبا... با تلاش و پشتکار خود در طول يکسال آينده بتوانند حزب جمهوريخواه آمريکا را به واسطه اختلافات و تضادهايي که با دموکراتها دارند و به تلافي شکستي که از آنها در انتخابات رياستجمهوري خوردهاند، جذب كنند، شک نداشته باشيد که نقطه تعادل سال 2011 در آمريکا به نسبت سال 2010 در مرتبه بسيار پايينتري قرار خواهد داشت.
خط سير «نقطه تعادل» سياسي در كشور ما
اينک ببينيم در نظام و کشور ما اين نقطه تعادل چه مسيري را طي کرده است. همانگونه که پيش از اين عرض شد، پس از مشروطه و نهضت ملي، ظاهرا در مقطعي آزاديهاي سياسي و مطبوعاتي اوج گرفت تا جاييکه هرج و مرج برجامعه مستولي شد و سپس ديکتاتوري رضاشاهي و محمدرضا شاهي به همه چيز خاتمه داد. بنابراين در دو برهه پيشين پس از اوجگيري مقطعي فعاليتها، ناگهان شاهد نابودي همه چيز بوديم. توجه فرموديد به عرض بنده؟ منظورم از «نابودي» اين است که نقطه تعادل، بالا و پايين نشد بلکه اصلا و اساسا از بين رفت. يعني بهکلي از محور مختصات حذف شد. همين اتفاق بعد از انقلاب نيز ميتوانست روي دهد. يعني اگر فرض کنيم شخصيتي همچون امام خميني در ميان نبود، اصلا کشوري باقي نميماند که بخواهد نقطه تعادلي داشته باشد يا نداشته باشد، و يا اگر فرض کنيد کودتاي نوژه به پيروزي ميرسيد و يک رژيم دست نشانده آمريکايي- همانند بعد از کودتاي 28 مرداد 32- بر کشور حاکم شد، دوباره شاهد حذف نقطه تعادل بوده و ميبايست زير حاکميت يک ديکتاتور وابسته به سر بريم. اما هيچيک از اين اتفاقات نيافتاد.
پس از انقلاب، علاوهبر آن که موجوديت و استقلال ميهن در برابر انواع بحرانهاي داخلي و خارجي محفوظ ماند، حرکت قابل توجهي نيز در جهت ارتقاي سطح نقطه تعادل صورت گرفت. البته بنده قبول دارم که در ابتداي انقلاب و البته به دلايلي که بيان شد، چارهاي جز بستن تعدادي از نشريات بحرانآفرين وابسته به گروههاي محارب و شورشگر وجود نداشت. حال در اينجا داخل پرانتز نکتهاي را هم عرض کنم. ميگويند مگر قبل از انقلاب نميگفتند حتي مارکسيستها هم بايد در ابراز عقايد خود آزاد باشند؟ بله چنين عقيدهاي وجود داشت و اتفاقا به آن عمل هم شد. مگر در دو سه سال ابتداي انقلاب مارکسيستها و ديگران انواع و اقسام فعاليتها را نداشتند، اما مسئله اين است که آنها خود بهگونهاي رفتار کردند که امنيت ملي جامعه را در معرض خطر قرار دادند و موجبات حذف خويش را فراهم آوردند.
با گذشت زمان و پس از بحرانهاي اوليه ناشي از اقتضائات حاکم بر کشور- شرايط ابتداي انقلاب و وجود حالت جنگي- بهتدريج نقطه تعادل حرکت صعودي خود را آغاز کرد. حتي در همان سالها نشرياتي مثل آدينه و دنياي سخن انتشار مييافتند که آشکارا خط فكري ديگري را دنبال ميكردند. احزاب و گروهها و شخصيتهاي سياسي نيز فعاليت خود را داشتند. در ميان نيروهاي انقلاب هم بهتدريج دوگانگي فکري افزايش پيدا کرد، تا جاييکه نهايتا به انشعاب در روحانيت و پيدايي دو طيف جامعه روحانيت مبارز و مجمع روحانيون مبارز انجاميد. خلاصه آن که اين روند تا پايان حيات مبارک حضرت امام خميني ادامه داشت و نقطه تعادل سير صعودي خود را ادامه ميداد. اما بحث جنابعالي عمدتا به دوران پس از امام که حضرت آيتا... خامنهاي مسئوليت رهبري را پذيرفتند باز ميگردد. بنده نيز در اينباره سخن خواهم گفت. بهراستي چه خوب شد كه شما با نگارش اين مطلب زمينه را براي طرح مسائلي فراهم آورديد كه ناگفته و مكتوم ماندنشان، واقعا ستم است.
نگاهي به سياستها و عملكردهاي آيتا... خامنهاي پس از انتخاب به رهبري
جنابعالي در سراسر مکتوبتان سعي کردهايد بگوييد پس از رهبري آيتا... خامنهاي، يک روند فزاينده استبدادي و ديکتاتوري در کشور شکل گرفت که تا حال حاضر ادامه دارد. حال ببينيم در طول اين دوران 22 ساله چه اتفاقي در کشور افتاده است. به نظر شما براي ارزيابي رويه آيتا... خامنهاي در بدو تصدي مسئوليت رهبري، كدام عملکردها و سياستها ميتوانند بهعنوان يک شاخص مورد توجه قرار گيرند؟ بنده، انتصابات ايشان را يک شاخصه مهم بهشمار ميآورم. البته جنابعالي هم اگر شاخصههايي را در نظر داريد بفرماييد تا آنها را نيز مورد بررسي قرار دهيم.
حتما توجه داريد که جبههبندي ميان دو طيف چپ و راست در اواخر عمر مبارک امام خميني به حد بالايي رسيده و بلکه تشنجاتي ميان آنها نيز بروز کرده بود که ازجمله نتايج انتخابات مجلس سوم را ميتوان در اين زمينه مورد اشاره قرار داد. اينک آيتا... خامنهاي به رهبري رسيده است. در اين حال، طبعا با توجه به همان معادلات سياسي، برخي چنين تصور ميکنند که زمينه خوبي براي توسعه فعاليتشان فراهم آمده و بعضيها هم شايد نگرانند که اوضاع بر وفق مرادشان نچرخد. در چنين شرايطي، آيتا... خامنهاي در يک تصميمگيري کلي، تمامي منصوبان حضرت امام را در هر پست و موقعيتي که بودند، ابقا ميکنند. بنابراين بخش مهمي از معادلات سياسي در همان چهارچوبي ادامه مييابد که در زمان قبل از رهبري ايشان پيريخته شده بود، حال آن که ميتوانستند اين معادله را بهکلي برهم زده و ترتيب و ترکيب جديدي را جايگزين آن سازند. اما جالبتر، هنگامي است که به انتصاب اعضاي حقيقي مجمع تشخيص مصلحت توجه کنيم. ميدانيم که در شوراي بازنگري قانون اساسي، جايگاه و وضعيت مجمع تشخيص مصلحت در قالب يک اصل قانوني درآمد و اعضاي آن به دو دسته حقوقي و حقيقي تقسيم شدند. طبعا رهبري فقط حق انتصاب اعضاي حقيقي مجمع را داشت و شخصيتهاي حقوقي، خود بهخود به عضويت اين مجمع درميآمدند. اينک ببينيم آيتا... خامنهاي چه کساني را به لحاظ شخصيت حقيقي خود به عضويت اين مجمع درآوردند. اسامي اين اعضا در حکم صادره مورخه 12/7/68 موجود است که از اين قرارند: «حضرات آيات و حجج اسلام آقاي مهدويکني، آقاي حاج شيخ يوسف صانعي، آقاي حاج سيداحمد خميني، آقاي حاج سيدمحمد موسوي خوئينيها، آقاي حاج شيخ محمدعلي موحدي کرماني، آقاي حاج شيخ حسن صانعي، آقاي حاج شيخ محمدرضا توسلي، آقاي حاج شيخ عبدا... نوري و جناب آقاي ميرحسين موسوي» توجه فرموديد چطور شد؟ آقايان و خط و خطوطشان که معرف حضور هستند؟ حال يک نكته جالبتر. در دي ماه همين سال، آيتا... خامنهاي طي حکمي آقاي موسوي خوئينيها را به «مشاورت سياسي» خود برگزيدند. آنچه اين ماجرا را بسيار جالب ميسازد نکتهاي است که خيلي خصوصي خدمتتان عرض ميکنم و اميدوارم فقط و فقط پيش خودتان بماند. آن نکته اين است که آيتا... خامنهاي در حالي آقاي موسوي خوئينيها را به عضويت مجمع تشخيص مصلحت و مشاورت سياسي خود منصوب کردند که مشاراليه در مجلس خبرگان از جمله معدود افرادي بود که به رهبري ايشان رأي نداده بود. نوع نگاه طيف راست به آقاي موسوي خوئينيها هم که نياز به توصيف ندارد و طبعا توجه به ايشان، از اين زاويه نيز ميتوانست هزينههايي براي رهبري داشته باشد، اما عليرغم اين همه، چنين انتصابي صورت گرفت.
اينها را گفتم که پنهان نماند و بدانيد آيتا... خامنهاي با چه رويکردي فعاليت خود را در مقام رهبري آغاز کردند. البته در طول ساليان بعد انواع و اقسام مسائل و رويدادهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي به وقوع پيوستند که در اينجا امکان سخن گفتن درباره تمامي آنها وجود ندارد هرچند هر يک از اين مسائل را که شما مشخص فرماييد، حاضر به بحث و گفتوگو درباره آنها هستم تا حاق قضايا روشن شود.
بنابراين بنده در اينجا به رئوس قضايا ميپردازم. از جمله کلياتي که از ابتداي دوران رهبري آيتا... خامنهاي بايد به آن توجه داشته باشيم و البته در ارتباط با شرايط و فضاي پس از جنگ و آغاز يك دوران جديد است، توسعه کمي و کيفي احزاب و گروههاي سياسي و مطبوعات در کشور است. اين وضعيت، هم در حوزه عمومي و هم در حوزه دانشجويي بهوضوح مشاهده ميشود. بنابراين نقطه تعادل شروع به سير صعودي در محور مختصات سياسي كشور ميکند. هرچه زمان ميگذرد اين نقطه تعادل به سطح بالاتري انتقال مييابد و لذا يک نمودار با شيب صعودي تند در محور مختصات رسم ميشود.
قصد داشتم مطلبي را بعدا بگويم، ولي همين جا عرض ميکنم. بنده در ابتداي مطلب نيز اين نکته را تذکر دادم که شما بهخاطر هدف خاصي که دنبال ميکنيد، تمامي مسائل ريز و درشت در زمينه بسته شدن برخي مطبوعات يا بازداشت برخي افراد و يا محدوديت برخي احزاب و گروهها و امثالهم را مستقيما به تصميمات و دستورات شخص رهبري منتسب کردهايد و بعد هم نتيجه دلخواه خود را گرفتهايد. انگار نه انگار که در اين مملکت غير از رهبري، مسئولان و نهادها و سازمانهاي ديگري هم با وظايف و اختيارات مشخصي حضور دارند. عرض بنده اين است که اگر شما دوست داريد چشم خود را بر هر فرد و نهاد ديگري ببنديد و فقط رهبري را مسئول مستقيم تمامي ريز قضايا به حساب آوريد، بسيار خوب، اما بايد اين رويه را در همه جا مراعات کنيد. بنابراين اگر به تعبير جنابعالي مسئوليت توقيف برخي احزاب و مطبوعات و اشخاص بر عهده رهبري است، پس تشکيل تمامي احزاب و جمعيتها و گروههاي سياسي و فعاليتهاي آنان و نيز تأسيس کليه نشريات عمومي و دانشجويي و آغاز به کار انواع و اقسام انجمنهاي دانشجويي و خلاصه هر آنچه در اين زمينهها به وقوع پيوسته است نيز با نظر و تصميم مستقيم رهبري بوده و بايد در کارنامه ايشان ثبت شود. در اين صورت مسلما تراز کل اين کارنامه مثبت خواهد بود و شما همچنان از رسيدن به هدفتان باز ميمانيد.
البته بنده به هيچ وجه چنين نگاهي به مسائل ندارم. از نظر من نه راهاندازي يک نشريه با تصميم مستقيم رهبري است و نه توقيف و بستن آن. ما بايد ديد درست و منطقي راجع به جايگاه و نقش رهبري در روال امور داشته باشيم. بنده معتقدم رهبري با توجه با جايگاه و مسئوليت خود، در سطح کلان مسائل را تحت نظر دارد و با ارائه اصول کلي تلاش ميکند تا روال امور کشور- در تمامي زمينهها- در چهارچوب اين اصول به پيش رود. از طرفي هنگامي که تشخيص داده شود چهارچوبهاي كلان و اصولي نظام در معرض تهديد يا خطر قرار دارند، قاعدتا رهبري تلاش ميکند تا از اين واقعه جلوگيري به عمل آورد. اما در همين زمينه بايد به نکته مهمي نيز توجه داشت و آن اين که تصميم و رأي و اراده رهبري، طبيعتا بايد در يک روال اداري و اجرايي كه اشخاصي با آراء و انگيزهها و رفتارهاي گوناگون در ردهها و مسئوليتهاي مختلف آن حضور دارند به مرحله عمل برسد. منظورم اين است که چنين نيست که به محض آن که رهبري در موردي نظري داشت، بلافاصله عملي شود آن هم به گونهاي که دقيقا مورد نظر رهبري بوده است. آن که ارادهاش آنا و عينا عملي ميشود تنها يکي است و آن خداست.
پایان بخش پنجم
بخش ششم را از اینجا ببینید