توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 83882
محاجه با مدعي بخش پنجم
تاریخ انتشار : شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۰۳
شرايط و زمينه‌‎هاي فعاليت احزاب و گروه‎هاي سياسي
حال براي تکميل اين بحث، به نکته ديگري توجه کنيد. «آزادي احزاب و گروه‎ها و مطبوعات» عبارتي است که بسيار شنيده‌ايم و در جاي خود نيز مسئله‎اي کاملا درست و قابل احترام است و صدالبته که مي‌تواند به سازندگي و پيشرفت کشور کمک شاياني هم بنمايد. وقتي مي‌گوييم «مي‌تواند» در اين مسير مفيد باشد، يک معناي آن هم اين است که امکان تأثير معکوس نيز وجود دارد؛ کما اين که به آن اشاره رفت.
 
خوب، حال که امکان تأثير مثبت و تأثير منفي وجود دارد، راه چاره چيست؟ آيا مي‌توان به‎سادگي گفت بگذاريد هرکس هرچه مي‌خواهد بگويد و بنويسد و جامعه خود در اين‎باره تصميم بگيرد؟ اين حرف، چيزي جز يک شعار زيبا که از قابليت ويرانگري بسيار بالايي برخوردار است، نيست. دست‎کم نسل بنده و جناب‎عالي به ياد دارد که در ابتداي انقلاب، همين دسته‌جات و مطبوعات، نزديک بود کشور را به باد فنا دهند. از طرفي مگر مي‌توان از تأثيرگذاري اين گفته‌ها و نوشته‌ها - هر چند غلط باشند - بر افکار و اذهان بخش‎هايي از جامعه غافل ماند؟ بنابراين به صرف اين که يک شعار زيبا و قشنگ سر داده شود، نمي‌توان ساده‌انديشي در اين زمينه به خرج داد.
 
نکته ديگري که درست در کنار اين مسئله بايد عنوان کرد، يک اصل جاري و ساري در تمامي نظام‌‎هاي سياسي دنياست، يعني «حفظ نظام». هر نظام سياسي فارغ از اين که حق باشد يا ناحق، سوسياليستي باشد يا کاپيتالستي، ليبرال دموكرات باشد يا توتاليتر، اسلامي باشد يا ضداسلامي، شرقي باشد يا غربي، به اصل حفظ نظام پايبند است و با تمام قدرت در اين راه گام برمي‌دارد. فرمايش امام خميني مبني بر اين که حفظ اصل نظام از اوجب واجبات است، در واقع بيان اين واقعيت همگاني و هميشگي است به زبان فقهي و شرعي. آيا شما نظامي را مي‌شناسيد که پايبند به حفظ خود نباشد؟
براي روشن‎تر شدن مسئله سئوالاتي را طرح مي‌کنم که اگر چه حق شما براي پاسخگويي به آن‎ها محفوظ است، اما در اين‎جا به نيابت از جناب‎عالي به آن‎ها پاسخ مي‌دهم.
از شما مي‌پرسم، آيا در آمريکا که جناب‎عالي اوضاع و شرايط آن را از نزديک ملاحظه مي‌فرماييد، آزادي احزاب و مطبوعات وجود دارد؟ مسلما مي‌فرماييد بله، آن هم چيزي در حد بي‌حد و حصر.
اينک از شما مي‌پرسم، آيا يک گروه با مرام و مسلک فاشيستي هم مي‌‌تواند در آن‌جا حزب و نشريه داشته باشد؟ گروه القاعده چطور؟ طالبان چطور؟ نئونازي‎ها چطور؟ و مهم‎تر از همه اين‎ها، آيا يک دسته و گروه با عقايد ضديهودي «آنتي سميتيزم» هم مي‌تواند حزب تشکيل دهد و در سخنراني‎ها و مطبوعات خود آزادانه به نشر عقايد خويش بپردازد؟ و آيا کسي حق دارد حتي نشريه‎اي علمي و تحقيقاتي به راه اندازد و در آن به انتشار مقالات تحقيقي و پژوهشي مبني بر نفي هولوکاست بپردازد؟ حال بنده تمامي اين اسامي مثل فاشيسم و القاعده و طالبان و آنتي سميتيزم را کنار گذارده و به طرح يک سئوال کلي مي‌پردازم: آيا در آمريکا حزب و دسته و گروه و نشريه‎اي که فعاليت آن در جهت نفي و براندازي اصل نظام سياسي ايالات متحده باشد، اجازه فعاليت دارد؟
بسياري از اين دست سئوالات را مي‌توان مطرح ساخت که پاسخ تمامي آن‎ها منفي است. بنده از طرح اين سوالات فقط يک هدف دارم و آن اين که هر نظام سياسي با توجه به تعريفي که از خود دارد، چهارچوب‎هايي را تعيين مي‌کند که فراتر رفتن از آن‎ها را به‎معناي زيرپا گذارده شدن اصول اساسي خود دانسته و موجوديت خويش را در معرض تهديد و نفي مي‌يابد. بنابراين با تمام قوا در مقابل اين‌گونه حرکت‎ها و رفتارها ايستادگي مي‌کند و اجازه نفي خويش را به هيچ‎کس نمي‌دهد.
 
بله، مي‌دانم. شما در اين‎جا نکته‎اي را بيان مي‌فرماييد که به نظر بنده هم نکته مهمي است. مي‌فرماييد: اگرچه نظام سياسي آمريکا و ديگر نظام‎هاي غربي هم بالاخره يک چهارچوب و حد و مرزهايي دارند، اما اين چهارچوب به حدي وسيع و فراخ است که اجازه بسياري از فعاليت‎ها در آن داده مي‌شود. البته در اين‎باره هم گفتني بسيار است، اما از آن‌جا که در پي طرح موضوع مهم‎تري هستم، به مسئله مورد نظرم مي‌پردازم.
 
يک محور مختصات را در نظر بگيريد که نام آن «محور مختصات سياسي» مي‌گذاريم. محور عمودي آن از صفر تا صد و بيانگر ميزان بهره‌مندي جامعه از حقوق و آزادي‎هاي سياسي و محور افقي آن، نشانگر زمان و مرور ايام است. «نقطه تعادل» كه حاصل تعامل ميان حاكميت از يك سو و احزاب و گروه‎ها و نهاد‎هاي مدني و جامعه به معناي اعم از سوي ديگر است، همواره در جايي از اين محور مختصات قرار دارد. گاهي مي‌تواند نزديك به صفر باشد و گاهي نزديك به صد. درواقع مجموعه شرايط سياسي و اجتماعي يک کشور مشخص مي‌کند که اين نقطه تعادل در هر زمان در کجا قرار دارد. بنابراين پرواضح است که نقطه تعادل يک نقطه ثابت در طول زمان نيست و بسته به مجموعه شرايط، در طول زمان مي‌تواند بالا و پايين برود. به‎عنوان مثال، در دهه20 و 30 ميلادي، با توجه به شرايط حاکم بر آمريکا، نقطه تعادل در اين كشور بالا بود بدين معنا که آزادي‌‎هاي سياسي و مطبوعاتي در حد وسيعي وجود داشت و طبعا اين نقطه تعادل همچنان ميل به سمت بالا داشت، اما در دهه 50 ميلادي با توجه به آغاز جنگ سرد و توسعه فعاليت کمونيست‎ها در سطح جهان و همچنين در ايالات متحده، از آن‌جا که نظام سياسي آمريکا احساس خطر کرد، دوراني تحت عنوان «مک کارتيسم» شکل گرفت که به واسطه آن، نقطه تعادل به‎سرعت به سمت پايين حركت کرد و آزادي‎هاي سياسي و مطبوعاتي و حتي فردي به پايين‌ترين حد خود رسيد. پس از پايان اين بحران، مجددا اين نقطه تعادل در طول زمان به سمت بالا ميل کرد. در 11 سپتامبر 2001 ميلادي و پس از حملاتي که به مراکز مختلف در آمريکا صورت گرفت، اين نقطه تعادل قوس نزولي را طي کرد. دستگيري‎هاي گسترد‎ه‎اي در سراسر اين کشور اتفاق افتاد و حتي قوانيني براي گسترش دامنه بازداشت افراد مظنون در خارج از مرز‎هاي آمريکا نيز به تصويب رسيد. بنابراين ملاحظه مي‌فرماييد که مجموعه بسيار گسترد‎هاي از مسائل و عوامل، بر روي تعيين محل قرار گرفتن نقطه تعادل تأثير دارند.
 
فرض ما اين است که امروز نقطه تعادل در محور مختصات سياسي آمريكا در سطح بالايي قرار دارد و لذا آزادي‎هاي سياسي و اجتماعي در حد گسترد‎ه‎اي به چشم مي‌خورند. حال اجازه دهيد مزاح و مطايبه‎اي داشته باشيم تا تغيير ذائقه‎اي هم بدهيم. البته ظاهر اين مسئله جنبه شوخي دارد، اما باطن آن مسئله‎اي کاملا جدي است و شوخي‌بردار هم نيست. فرض کنيد بر اثر سخنراني‎ها و ارشادات آقاي حسين‌ ا...‌کرم، کادر رهبري و بخشي از اعضاي حزب جمهوري‎خواه آمريکا متمايل به ايده‌ها و افکار انصار حزب‌ا... شدند و به‎تدريج مراودات فکري و نظري ميان آن‎ها و اين‎ها برقرار گشت و خلاصه حزب جمهوري‌خواه به‎عنوان يک حزب رسمي در آمريکا که زماني با ايده‌ها و افکار و سياست‎مداران خود، نقش مهمي در ساختار سياسي ايالات متحده داشت، به يکي از دنباله‌رو‎هاي انصار حزب‌ا... مبدل گشت. طبعا در اين حال شبکه‌‎هاي تلويزيوني، مطبوعات و سياست‎مداران وابسته به اين حزب نيز رفتارها و عملکرد‎هاي ديگري را در پيش مي‌گيرند که از نظر کليت نظام سياسي آمريکا در جهت خلاف منافع ملي اين کشور قرار دارد.
 
خوب، در اين فرض، فکر مي‌کنيد نقطه تعادل در همان جايي که پيش از اين قرار داشت، باقي مي‌ماند؟ هرگز! نظام سياسي آمريکا به‎سرعت در قبال اين مسئله از خود واکنش نشان خواهد داد و نقطه تعادل شيب نزولي تندي را طي خواهد کرد. يعني، اگر به فرض، شاهد آن باشيم برادران انصار حزب‌ا... با تلاش و پشتکار خود در طول يکسال آينده بتوانند حزب جمهوري‎خواه آمريکا را به واسطه اختلافات و تضادهايي که با دموکرات‎ها دارند و به تلافي شکستي که از آن‎ها در انتخابات رياست‌جمهوري خورده‌اند، جذب كنند، شک نداشته باشيد که نقطه ‌تعادل سال 2011 در آمريکا به نسبت سال 2010 در مرتبه بسيار پايين‌تري قرار خواهد داشت.
 
خط سير «نقطه تعادل» سياسي در كشور ما
اينک ببينيم در نظام و کشور ما اين نقطه تعادل چه مسيري را طي کرده است. همان‌گونه که پيش از اين عرض شد، پس از مشروطه و نهضت ملي، ظاهرا در مقطعي آزادي‌‎هاي سياسي و مطبوعاتي اوج گرفت تا جايي‎که هرج و مرج برجامعه مستولي شد و سپس ديکتاتوري رضاشاهي و محمدرضا شاهي به همه چيز خاتمه داد. بنابراين در دو برهه پيشين پس از اوج‌گيري مقطعي فعاليت‎ها، ناگهان شاهد نابودي همه چيز بوديم. توجه فرموديد به عرض بنده؟ منظورم از «نابودي» اين است که نقطه تعادل، بالا و پايين نشد بلکه اصلا و اساسا از بين رفت. يعني به‎کلي از محور مختصات حذف شد. همين اتفاق بعد از انقلاب نيز مي‌توانست روي دهد. يعني اگر فرض کنيم شخصيتي همچون امام خميني در ميان نبود، اصلا کشوري باقي نمي‌ماند که بخواهد نقطه تعادلي داشته باشد يا نداشته باشد، و يا اگر فرض کنيد کودتاي نوژه به پيروزي مي‌رسيد و يک رژيم دست نشانده آمريکايي- همانند بعد از کودتاي 28 مرداد 32- بر کشور حاکم شد، دوباره شاهد حذف نقطه تعادل بوده و مي‌بايست زير حاکميت يک ديکتاتور وابسته به سر بريم. اما هيچ‎يک از اين اتفاقات نيافتاد.
 
پس از انقلاب، علاوه‎بر آن که موجوديت و استقلال ميهن در برابر انواع بحران‎هاي داخلي و خارجي محفوظ ماند، حرکت قابل توجهي نيز در جهت ارتقاي سطح نقطه تعادل صورت گرفت. البته بنده قبول دارم که در ابتداي انقلاب و البته به دلايلي که بيان شد، چار‎ه‎اي جز بستن تعدادي از نشريات بحران‌آفرين وابسته به گروه‎هاي محارب و شورشگر وجود نداشت. حال در اين‎جا داخل پرانتز نکته‎اي را هم عرض کنم. مي‌گويند مگر قبل از انقلاب نمي‌گفتند حتي مارکسيست‎ها هم بايد در ابراز عقايد خود آزاد باشند؟ بله چنين عقيد‎هاي وجود داشت و اتفاقا به آن عمل هم شد. مگر در دو سه سال ابتداي انقلاب مارکسيست‎ها و ديگران انواع و اقسام فعاليت‎ها را نداشتند، اما مسئله اين است که آن‎ها خود به‌‎گونه‎اي رفتار کردند که امنيت ملي جامعه را در معرض خطر قرار دادند و موجبات حذف خويش را فراهم آوردند.
با گذشت زمان و پس از بحران‎هاي اوليه ناشي از اقتضائات حاکم بر کشور- شرايط ابتداي انقلاب و وجود حالت جنگي- به‎تدريج نقطه تعادل حرکت صعودي خود را آغاز کرد. حتي در همان سال‎ها نشرياتي مثل آدينه و دنياي سخن انتشار مي‌يافتند که آشکارا خط فكري ديگري را دنبال مي‌كردند. احزاب و گروه‎ها و شخصيت‎هاي سياسي نيز فعاليت خود را داشتند. در ميان نيرو‎هاي انقلاب هم به‎تدريج دوگانگي فکري افزايش پيدا کرد، تا جايي‎که نهايتا‌ به انشعاب در روحانيت و پيدايي دو طيف جامعه روحانيت مبارز و مجمع روحانيون مبارز انجاميد. خلاصه آن که اين روند تا پايان حيات مبارک حضرت امام خميني ادامه داشت و نقطه تعادل سير صعودي خود را ادامه مي‌داد. اما بحث جناب‎عالي عمدتا‌ به دوران پس از امام که حضرت آيت‌ا... خامنه‎اي مسئوليت رهبري را پذيرفتند باز مي‌گردد. بنده نيز در اين‎باره سخن خواهم گفت. به‎راستي چه خوب شد كه شما با نگارش اين مطلب زمينه را براي طرح مسائلي فراهم آورديد كه ناگفته و مكتوم ماندن‎شان، واقعا ستم است.
 
نگاهي به سياست‎ها و عملكرد‎هاي آيت‌ا... خامنه‎اي پس از انتخاب به رهبري
جناب‎عالي در سراسر مکتوب‎تان سعي کرده‌ايد بگوييد پس از رهبري آيت‌ا... خامنه‌اي، يک روند فزاينده استبدادي و ديکتاتوري در کشور شکل گرفت که تا حال حاضر ادامه دارد. حال ببينيم در طول اين دوران 22 ساله چه اتفاقي در کشور افتاده است. به نظر شما براي ارزيابي رويه آيت‌ا... خامنه‎اي در بدو تصدي مسئوليت رهبري، كدام عملکردها و سياست‎ها مي‌توانند به‎عنوان يک شاخص مورد توجه قرار گيرند؟ بنده، انتصابات ايشان را يک شاخصه مهم به‎شمار مي‌آورم. البته جناب‎عالي هم اگر شاخصه‌هايي را در نظر داريد بفرماييد تا آن‎ها را نيز مورد بررسي قرار دهيم.
حتما توجه داريد که جبهه‌بندي ميان دو طيف چپ و راست در اواخر عمر مبارک امام خميني به حد بالايي رسيده و بلکه تشنجاتي ميان آن‎ها نيز بروز کرده بود که ازجمله نتايج انتخابات مجلس سوم را مي‌توان در اين زمينه مورد اشاره قرار داد. اينک آيت‌ا... خامنه‎اي به رهبري رسيده است. در اين حال، طبعا با توجه به همان معادلات سياسي، برخي چنين تصور مي‌کنند که زمينه خوبي براي توسعه فعاليت‌شان فراهم آمده و بعضي‌ها هم شايد نگرانند که اوضاع بر وفق مرادشان نچرخد. در چنين شرايطي، آيت‌ا... خامنه‎اي در يک تصميم‌گيري کلي، تمامي منصوبان حضرت امام را در هر پست و موقعيتي که بودند، ابقا مي‌کنند. بنابراين بخش مهمي از معادلات سياسي در همان چهارچوبي ادامه مي‌يابد که در زمان قبل از رهبري ايشان پي‌ريخته شده بود، حال آن که مي‌توانستند اين معادله را به‎کلي برهم زده و ترتيب و ترکيب جديدي را جايگزين آن سازند. اما جالب‎تر، هنگامي است که به انتصاب اعضاي حقيقي مجمع تشخيص مصلحت توجه کنيم. مي‌دانيم که در شوراي بازنگري قانون اساسي، جايگاه و وضعيت مجمع تشخيص مصلحت در قالب يک اصل قانوني درآمد و اعضاي آن به دو دسته حقوقي و حقيقي تقسيم شدند. طبعا رهبري فقط حق انتصاب اعضاي حقيقي مجمع را داشت و شخصيت‎هاي حقوقي، خود به‎خود به عضويت اين مجمع درمي‌آمدند. اينک ببينيم آيت‌ا... خامنه‎اي چه کساني را به لحاظ شخصيت حقيقي خود به عضويت اين مجمع درآوردند. اسامي اين اعضا در حکم صادره مورخه 12/7/68 موجود است که از اين قرارند: «حضرات آيات و حجج اسلام آقاي مهدوي‌کني، آقاي حاج شيخ يوسف صانعي، آقاي حاج سيداحمد خميني، آقاي حاج سيدمحمد موسوي خوئيني‌ها، آقاي حاج شيخ محمدعلي موحدي کرماني، آقاي حاج شيخ حسن صانعي، آقاي حاج شيخ محمدرضا توسلي، آقاي حاج شيخ عبدا... نوري و جناب آقاي ميرحسين موسوي» توجه فرموديد چطور شد؟ آقايان و خط و خطوط‌شان که معرف حضور هستند؟ حال يک نكته جالب‎تر. در دي ماه همين سال، آيت‌ا... خامنه‎اي طي حکمي آقاي موسوي خوئيني‌ها را به «مشاورت سياسي» خود برگزيدند. آن‌چه اين ماجرا را بسيار جالب مي‌سازد نکته‎اي است که خيلي خصوصي خدمت‎تان عرض ‌مي‌کنم و اميدوارم فقط و فقط پيش خودتان بماند. آن نکته اين است که آيت‌ا... خامنه‎اي در حالي آقاي موسوي خوئيني‌ها را به عضويت مجمع تشخيص مصلحت و مشاورت سياسي خود منصوب کردند که مشاراليه در مجلس خبرگان از جمله معدود افرادي بود که به رهبري ايشان رأي نداده بود. نوع نگاه طيف راست به آقاي موسوي خوئيني‌ها هم که نياز به توصيف ندارد و طبعا توجه به ايشان، از اين زاويه نيز مي‌توانست هزينه‌هايي براي رهبري داشته باشد، اما علي‌رغم اين همه، چنين انتصابي صورت گرفت.
اين‎ها را گفتم که پنهان نماند و بدانيد آيت‌ا... خامنه‎اي با چه رويکردي فعاليت خود را در مقام رهبري آغاز کردند. البته در طول ساليان بعد انواع و اقسام مسائل و رويداد‎هاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي به وقوع پيوستند که در اين‎جا امکان سخن گفتن درباره تمامي آن‎ها وجود ندارد هرچند هر يک از اين مسائل را که شما مشخص فرماييد، حاضر به بحث و گفت‌وگو درباره آن‎ها هستم تا حاق قضايا روشن شود.
 
بنابراين بنده در اين‎جا به رئوس قضايا مي‌پردازم. از جمله کلياتي که از ابتداي دوران رهبري آيت‌ا... خامنه‎اي بايد به آن توجه داشته باشيم و البته در ارتباط با شرايط و فضاي پس از جنگ و آغاز يك دوران جديد است، توسعه کمي و کيفي احزاب و گروه‎هاي سياسي و مطبوعات در کشور است. اين وضعيت، هم در حوزه عمومي و هم در حوزه دانشجويي به‎وضوح مشاهده مي‌شود. بنابراين نقطه تعادل شروع به سير صعودي در محور مختصات سياسي كشور مي‌کند. هرچه زمان مي‌گذرد اين نقطه تعادل به سطح بالاتري انتقال مي‌يابد و لذا يک نمودار با شيب صعودي تند در محور مختصات رسم مي‌شود.
قصد داشتم مطلبي را بعدا بگويم، ولي همين جا عرض مي‌کنم. بنده در ابتداي مطلب نيز اين نکته را تذکر دادم که شما به‎خاطر هدف خاصي که دنبال مي‌کنيد، تمامي مسائل ريز و درشت در زمينه بسته‌ شدن برخي مطبوعات يا بازداشت برخي افراد و يا محدوديت برخي احزاب و گروه‎ها و امثالهم را مستقيما به تصميمات و دستورات شخص رهبري منتسب کرده‌ايد و بعد هم نتيجه دلخواه خود را گرفته‌ايد. انگار نه انگار که در اين مملکت غير از رهبري، مسئولان و نهادها و سازمان‎هاي ديگري هم با وظايف و اختيارات مشخصي حضور دارند. عرض بنده اين است که اگر شما دوست داريد چشم خود را بر هر فرد و نهاد ديگري ببنديد و فقط رهبري را مسئول مستقيم تمامي ريز قضايا به حساب آوريد، بسيار خوب، اما بايد اين رويه را در همه جا مراعات کنيد. بنابراين اگر به تعبير جناب‎عالي مسئوليت توقيف برخي احزاب و مطبوعات و اشخاص بر عهده رهبري است، پس تشکيل تمامي احزاب و جمعيت‌ها و گروه‎هاي سياسي و فعاليت‎هاي آنان و نيز تأسيس کليه نشريات عمومي و دانشجويي و آغاز به کار انواع و اقسام انجمن‌‎هاي دانشجويي و خلاصه هر آن‌چه در اين زمينه‌ها به وقوع پيوسته است نيز با نظر و تصميم مستقيم رهبري بوده و بايد در کارنامه ايشان ثبت شود. در اين صورت مسلما تراز کل اين کارنامه مثبت خواهد بود و شما همچنان از رسيدن به هدف‎تان باز مي‌مانيد.
 
البته بنده به هيچ وجه چنين نگاهي به مسائل ندارم. از نظر من نه راه‌اندازي يک نشريه با تصميم مستقيم رهبري است و نه توقيف و بستن آن. ما بايد ديد درست و منطقي راجع به جايگاه و نقش رهبري در روال امور داشته باشيم. بنده معتقدم رهبري با توجه با جايگاه و مسئوليت خود، در سطح کلان مسائل را تحت نظر دارد و با ارائه اصول کلي تلاش مي‌کند تا روال امور کشور- در تمامي زمينه‌ها- در چهارچوب اين اصول به پيش رود. از طرفي هنگامي که تشخيص داده شود چهارچوب‎هاي كلان و اصولي نظام در معرض تهديد يا خطر قرار دارند، قاعدتا رهبري تلاش مي‌کند تا از اين واقعه جلوگيري به عمل آورد. اما در همين زمينه بايد به نکته مهمي نيز توجه داشت و آن اين که تصميم و رأي و اراده رهبري، طبيعتا بايد در يک روال اداري و اجرايي كه اشخاصي با آراء و انگيزه‌ها و رفتار‎هاي گوناگون در رده‌ها و مسئوليت‎هاي مختلف آن حضور دارند به مرحله عمل برسد. منظورم اين است که چنين نيست که به محض آن که رهبري در موردي نظري داشت، بلافاصله عملي شود آن هم به گونه‎اي که دقيقا مورد نظر رهبري بوده است. آن که اراده‌اش آنا و عينا عملي مي‌شود تنها يکي است و آن خداست.


 

پایان بخش پنجم
بخش ششم را از اینجا ببینید


 
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.