هراس و شگفتی، ترکیبی رعشهبرانگیز، جامعه آمریکا را دربر گرفته بود. ترس از بامداد چهارشنبه مردم را گریزان از مباحث پساانتخاباتی کرده بود؛ انتخاباتی که به آوردگاهی تاریخی میان دو جامعه بس متفاوت موجود در آمریکا درهزاره نوین بدل شد.روزنامه شرق در صفحه دیپلماسی در شماره چهارشنبه 19 آبان 1395 هجری خورشیدی گزارشی را به قلم آرش رضایی منتشر کرد و نوشت: بزنگاهی که هویت هر دو جامعه را برساخته و شکافی چهبسا پرنشدنی را در ینگهدنیا تعمیق بخشید.
به گزارش شرق، شکاف میان دو جامعه آمریکایی هفتهها پیش از آغاز مناظرههای انتخاباتی نیز سر باز کرده بود. شکافی میان دارندگان تحصیلات بالا و پایین، سکولارها و دینداران، سفیدپوستان و اقلیتها، حامیان مهاجرت و مخالفان آن؛ شکافی که دامنزننده نفرت در بطن جامعه آمریکایی بوده است. حجم نفرت، تهمت و دشنام به کار بردهشده، این دوره انتخابات ریاستجمهوری آمریکا را بینظیر کرد. اتهاماتی دیوانهوار که در شرایط عادی میتوانست به جرمی قابل پیگرد تبدیل شود.
رأیدهندگان مردد نقش مهمی را در انتخابات بازی کردند. دلیل عمده تردیدشان برخاسته از نگاه تحقیرانه به دو نامزد بود؛ انتخاب میان بد و بدتر. بااینحال، یک مرد و تنها یک مرد نقشی بیبدیل در انتخابات این دوره داشت، مردی که همه قواعد ممکن را بر هم زد: دونالد ترامپ؛ سرمایهداری ثروتمند و سفیدپوستی بیاعتنا به ارزشهای دینی ولی محبوب دلهای اقشار کمدرآمد، طبقه فرودست متوسط و طبقه کارگر و محافظهکاران سفیدپوست. تاجری که تا پیشازاین از تمامی رانتهای سیاسی-اقتصادی استفاده کرده؛ اما اکثریت جامعه او را کنشگری بیرون از ساختار قدرت میدانند.
با دمیدن روحی تازه در کالبد سیاست آمریکایی، ترامپ بهتنهایی تاریخیترین انتخابات را رقم زد. تا همین چندی پیش، ستادش امیدی اندک داشت در کارزار انتخاباتی؛ با این حال تصمیم «افبیآی» در جریان دور جدید تحقیقات از پرونده ایمیلهای رقیبش، ستاد انتخاباتی کلینتون را به لرزه درآورد و شوری بینظیر را در میان حامیانش تزریق کرد. گرچه پلیس فدرال آمریکا اعلام کرد خانم کلینتون مرتکب جرمی نشده است؛ بااینحال این تصمیم تغییری معنادار در ریزش آرای هیلاری ایجاد نکرد. در عوض، بهانهای داد به ترامپ و حامیانش که دیگر نهادِ سیاسی - پلیس فدرال- را مانند دیگر نهادهای آمریکایی حامی هیلاری بخوانند.
در این میان، حامیانش تهدید به راهاندازی کارزاری مسلحانه کردند. شاکله آنان را میتوان سفیدپوستانی خواند که بر حمله به نخبگانی که حق «مردم عادی» را میخورند، تأکید میکنند. سفیدپوستانی که به حاشیه سیاست و جامعه رانده شدهاند، سفیدپوستانی لبریز از حس بیعدالتی و تبعیض آنگونه که خود میپندارند.
شاکله حامیان ترامپ بر اقشار متوسط یا کمدرآمدی استوار شده است که وضعیت بد اقتصادی خود را معلول بیکفایتی نخبگان حاکم یا حضور مهاجران بهویژه غیرسفیدپوست میدانند. نگرانی از افزایش قدرت و جایگاه اجتماعی اقلیتها، مشخصا سیاهپوستان و رنگینپوستان، همگی رانهای قدرتمند بود که با ظهور ترامپ جنبشی را آشکار کرد. گذشته از هراسی فزاینده از تغییرات اجتماعی و جمعیتی، اینان بر این اندیشهاند که مالیاتهایی که میدهند، صرف افراد بیکار عمدتا سیاهپوست و بهتازگی لاتینتبار میشود.
ازیکسو، اینان، واشنگتن را نماد فساد اداری، بروکراسی دستوپاگیر و بیکفایتی و زدوبند میخوانند. نهتنها حامیان ترامپ که اکثریت عظیم آمریکاییان اعتمادی به نهادهای سیاسی ندارند؛ هم ازاینرو است که دونالد ترامپ و برنی سندرز ستارههای اصلی انتخابات بودند. با وجود خاستگاههای متفاوت و نگاه دگرگون به مسائل گونهگون، ترامپ و سندرز هر دو خود را نه از طبقه نخبگان حاکم سیاسی، بلکه نماینده صدایی بیرون از ساخت مسلط سیاسی در این کشور میخواندند؛ هر دو وضعیت امروزین این قدرتمندترین کشور دنیا را نتیجه سیاستهای نخبگان حاکم میدیدند. هم ازاینرو بهدنبال مرزبندی با نمایندگان سنتی و متمایزکردن خود با طرح شعارها و برنامههای جسورانه بودند. نکته اینکه، از نگاه هر دو طیف کاملا متضاد، هیلاری کلینتون نماد واشنگتن خوانده شده است، نماد نخبگان حاکم، نخبگانی که از سوی حامیان ترامپ به یک چوب رانده میشوند: سر و ته یک کرباسند.
از سوی دیگر، اینان وضعیت بد خود را بهواسطه حضور همهجاگستر مهاجرانی میدانند که بازار کار آمریکا را اشباع کرده است. نکته اینکه بسیاری از مهاجران یا به کارهای پست گماشته میشوند (بهویژه مهاجران غیرقانونی از آمریکای لاتین و آفریقا) یا در شرکتهای چندملیتی تکنولوژی (high-tech) در شغلهایی با درآمدهای نسبتا بالا مشغول به کارند، شغلهایی که بسیاری از حامیان سفیدپوست ترامپ تخصصی در آن نداشته و ندارند؛ بااینحال در میانه بحران اقتصادی و نارضایتی بیشینه از نهادهای سیاسی، وجود «دیگران»- دیگرانی که آمریکایی سفید نیستند- خود بهانه و رانهای است در ایجاد هویت جنبش. ترامپ نیز همین وعدهها را سر میداد. وعده داده بود قوانین سختتری برای مهاجرت وضع کند، ورود مسلمانان را ممنوع کند «تا زمانی که بدانیم چه خبر است» و مهمتر از همه دیوار بزرگی در مرز با مکزیک و با پول مکزیک برپا کند. از سوی دیگر وعده داده بود که قشر نخبگان حاکم را درهم شکند؛ بیجهت نبود که خود هزینه کارزار انتخاباتیاش را تقبل کرد؛ هم ازاینرو، واشنگتننشینان را به هراس واداشت.
همین یک ماه پیش بود که میگفت، «آنها که اهرمهای قدرت را در واشنگتن در دست دارند و منافع خاص در سراسر جهان، کمپین ما چنان موجودیت اینها را به خطر انداخته که شبیه آن را ندیدهاند» و همین چندی پیش بود که به حامیانش گفته بود: «باید برویم دیسی [واشنگتن] و سیفون را بکشیم».
در میانه تهدیدکردن نخبگان حاکم، دونالد ترامپ اما نتیجه انتخابات را در صورت شکست، زیر سؤال برده. هم از این رو که خود را مظلوم و قربانی نخبگان فاسد در واشنگتن میدانست. بیجهت نیست که از اعلان پذیرش نتیجه انتخابات روی برتافته بود. تا اینکه همین دو روز پیش گفت: «نتیجه انتخابات را میپذیرم، تنها و تنها اگر پیروز شوم». میتوان غیرمنتظرهاش خواند، میتوان عوامفریبش دید. بااینحال صعود پیشبینیناپذیر ترامپ همراه بوده است با خیزش جنبشی بیهمتا در جامعه آمریکا. آنچه اما از شخص وی نیز مهمتر بوده است، نگرشی است که بهدست او به یک جنبش تبدیل شده است. جنبشی که رسانههای مسلط را نیز به چالش کشیده بود.
بخش اعظم حامیان ترامپ، نه به غولهای خبری اعتماد میکردند و نه به شبکههای تلویزیونی چشم دوخته بودند. درمقابل به کاربرد شبکههای اجتماعی روی آورده بودند. این همه نشان از اهمیت اینترنت و شبکههای اجتماعی در شکلدادن به افکار عمومی دارد. تأسیس شبکهای تلویزیونی را نیز به این جنبش اضافه کنید؛ گامی نخستین خواهد بود در ایجاد شکاف میان غولهای رسانهای آمریکایی. بیگانهستیزی جنبش حامیان ترامپ خودسویهای است از انزوا طلبی آمریکایی. «آمریکا نمیتواند پلیس دنیا باشد و میلیاردها دلار برای کشورهای دیگر هزینه کند، درحالیکه آنچه را نیاز داریم به ما نمیدهند»، این را در مناظره نخست گفته بود. تأکیدش بر مجبورکردن متحدان آمریکا به تقبل هزینه بیشتر برای تأمین امنیت خود در صورت رسیدن به ریاستجمهوری، خود سویهای است از رشد انزواطلبی میان بخشی از جامعه آمریکایی.
انزواطلبی آمریکایی بر کاربرد حداقلی زور در بیرون استوار شده است. در نگاه ترامپ، رابطهای ظریف میان حفظ ثبات و دخالتنکردن در منازعات و تنشهای منطقهای خاورمیانه وجود دارد. نفی نقش پلیسِجهانبودن خود اما نقطه عطفی خواهد بود در رد یا دستکم کاهش تعهدات جهانی آمریکا، مانند ناتو و چتر حمایتی برای کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس و شرق دور. کاربرد کمینه زور در خاورمیانه، اما به پرهیز کاخ سفید از منازعات منطقهای و واگذاشتن رقابت در خاورمیانه به دینامیک درونی خود ختم میشود. هم از این روست که نامزد جمهوریخواه، دخالت تمامعیار آمریکا را در خاورمیانه به سود متحدان منطقهای را رد میکرد. همین چندی پیش، آگوست ٢٠١٥، گفت دولتهای عرب خلیج فارس، میباید به آمریکا پول دهند؛ چراکه بدون حمایت آمریکا وجود نداشتند.
هم از این رو، انزواطلبی ترامپ خطری به مراتب سهمگینتر برای عربستان سعودی است. درست باشد یا خطا، رهبران ریاض خاورمیانهای بدون حضور آمریکا را با پذیرش هژمونی ایران مساوی میبیند. به بیان دیگر، گفتمان مسلمان- عربستیز ترامپ، در کنار انزواطلبی گسترده، متحدان منطقهای عرب آمریکا را نگران کرده است. بیآنکه نگاه خود را به ریاض پنهان نکرده باشد، ترامپ درگذشته عربستان را بزرگترین حامی تروریسم نامیده بود. حتی درباره نبرد یمن نیز ترامپ نگاه خود را تغییر نداد و تنها بر حمایت بااکراه از ریاض آنهم در صورت تأمین هزینه، اشارهای گذرا کرد. در آگوست ٢٠١٥، ترامپ با صراحت لهجه خود بر این امر تأکید کرد که تنها دلیل برای حمایت از عربستان، نفت آن کشور است. در ادامه اما اشاره کرد: «ما دیگر به نفت (عربستان) خیلی نیازی نداریم...؛ پس ما میتوانیم به دیگران اجازه بدهیم بر سر نفت (عربستان و خاورمیانه) به نزاع برخیزند».
انزواطلبی آمریکایی و نزدیکی احتمالی ترامپ به روسیه و پوتین، نیز میتواند چیدمان قدرت را در منطقه تغییر دهد. ترامپ نگاه خوشبینانهاش را به حضور روسیه پنهان نکرده است. گفته بود: «ما میخواهیم از شر داعش خلاص شویم؛ روسها هم همین را میخواهند؛ خب پس بگذارید آنها این کار را بکنند؛ چه مشکلی با این موضوع دارید؟ ما چرا باید نگران این درگیری نظامی روسها در سوریه باشیم؟» ایده انزواطلبی ترامپ در نهایت به کاهش جایگاه خاورمیانه در میانه اولویتهای آمریکا ختم میشود. نزول خاورمیانه در نگاه خاورمیانه را اما برخی به فرصتی برای دولت ایران تعبیر کردهاند. پرهیز از دخالت در منطقه، نزدیکی احتمالی با روسیه و پوتین و حمایتنکردن از ریاض و دولتهای خلیج فارس، هرچند در کنار حمایت پرطنین و البته غیرشفاف (به گمان متنفذان تلآویو)، چنین چشماندازی را در میان برخی از تحلیلگران پررنگ کرده است.
در کنار این موضوع، ویژگی تاجرانه ترامپ نیز که بر سودآوری کوتاهمدت و نه استراتژیک استوار است، بخشی از تهراننشینان را احتمالا به تکاپو وامیدارد. از نگاه اینان، انزواطلبی آمریکایی میتواند ایران را از تهدیداتی دیرپا برهاند و حتی به نفوذ احتمالی ایران در خاورمیانه، آسیای مرکزی و قفقاز بینجامد. بیشک ترامپ بر قدرتیابی ایران در منطقه تاخته است و آن را نمود عینی اشتباه اوباما و کلینتون خوانده است. بیجهت نیست که در مناظره نخست، ادعا کرد: «آنها (ایرانیان) داشتند سقوط میکردند. زیر فشار تحریم داشتند خفه میشدند؛ اما احتمالا با استفاده از این توافق، به یک قدرت بزرگ بدل خواهند شد». گرچه ایران در میانه آماج حملات ترامپ است، اما در ذهن ترامپ، تجسد و مثال اسلامستیزی نیست.
در گفتمان ترامپ، تجسد نخست اسلامستیزی، نه تهران و متحد آن حزبالله که دولت اسلامی خودخوانده در سوریه و عراق است. از همین رو است که برخی از حامیان تلآویو، مانند شلدون آدلسون، سوپرمیلیاردر اسرائیلی و ناشر بزرگترین روزنامه اسرائیل، اسرائیل هیوم، زبان انزواطلب ترامپ را خطری مهیب برای موجودیت اسرائیل میبینند. در زمانهای که تلآویو خاورمیانه را رهاشده از سوی آمریکای اوباما میبیند، ترامپِ انزواطلب، دروازه منطقه را بیشازپیش به روی مسکو و تهران باز خواهد کرد. بااینحال، گفتمان ترامپ بر نامتعارفبودن استوار است؛ امری که در صورت تحقق مدیریت دولتی مسلح بههزاران کلاهک هستهای را دیوانهوار خطرناک میکند.
پوپولیسم مسلح به سلاح هستهای در دستان مردی پیشبینیناپذیر. پیشبینیناپذیری او نیز میتواند شرایط را برای ایران سخت کند. لفاظیهای تندش علیه ایران درباره مذاکره دوباره بر سر توافق هستهای و برخورد با قایقهای تندرو ایرانی در خلیج فارس میتواند فاجعهای را به همراه بیاورد. گذشته از این، زبان ضداسلامی ترامپ میتواند شمشیر دولبهای برای تهران باشد؛ گرچه ترامپ دولت اسلامی سنی و نه ایران شیعی را تجسم اسلام رادیکال معرفی کرده است، چنین نگاهی چرخشی معنادار، مثبت (به نظر تهران) و البته پایدار در سیاست خارجه خاورمیانهای آمریکا برنمیسازد. چه بسا انزواگرایی آتی آمریکایی در صورت پیروزی ترامپ به پایان نبرد سوریه ترجمه شود؛ بااینحال این لحظهای موقتی خواهد بود.
گفتمان ترامپ، مانند دیگر گفتمانهای بیگانهستیز بهشدت بر برساختن یا تشدید حضور دشمنی خارجی وابسته است؛ پس در فردای نابودی داعش، به دنبال برساختن و جایگزینی دشمنی نفرتانگیز خواهد بود. دراینمیان گفتمان «ایران مانند امالقرای اسلام»، ایران را میتواند به دشمن بعدی آمریکا تبدیل کند.
میتوان بر این مسئله نیز اشاره کرد که تفاوت زیادی بین لفاظی و واقعیت حاکم بر جهان وجود دارد. در کنار افول اهمیت شعار انتخاباتی، ترامپ رئیسجمهوری اما خود در چنبره بوروکراسی، چیدمان نهاد داخلی آمریکا و بهویژه نقش کنگره در سیاست خارجی آمریکا در خاورمیانه و ایران محصور میشود. نهادهای قدرتمند، کانونهای سنتی قدرت و سازوکار حفظ توازن در ساختار قدرت همگی میتوانند او را مهار کنند.
بامداد چهارشنبه آمریکا میتواند هیلاری را رئیسجمهوری خود ببیند، نخستین رئیسجمهوری زن. بانویی که حتی حامیانش او را کاملا معتمد نمیخوانند؛ بااینحال او «ترامپ نیست». چه بسا همین مسئله و تنها همین مسئله او را پیروز کند؛ امری که در نهایت میتواند پاشنه آشیل وی در دوران ریاستجمهوریاش باشد. چراکه پیروزی او نه بهواسطه شایستگیهای شخصیتیاش، که تنها بهدلیل حضور ترامپ بوده است. اما در نقطه مقابل افسانه ترامپ همچنان باقی خواهد ماند؛ افسانهای که جنبشی را به راه انداخته است که جامعه و سیاست آمریکا را تا اینجا تغییر داده است؛ تغییراتی برگشتناپذیر!