نظر منتشر شده
۴
توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 477091
از روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله/ 24
نجارِ شاهنامه‌خوان و شیفتۀ تاریخ
فرهاد طاهری*؛ 16 خردادماه 1396
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۳۳
حسن نجار هم رفت. حسن نجار کربلایی نصرت. پدرش هم که با پدرم خویشاوندی دوری داشت نجار بود. از آن نجارهای سخت‌کوش و پرتوان و پرحوصلۀ روزگاران گذشته و دور که انواع الوارهای جنگلی را با اره دستی می‌برید و می‌رندید و نیاز و سفارش مشتریان را برمی‌آورد. در روزگاری که پدرم تازه معلم شده بود همین استاد کربلایی نصرت نجار، کتابخانه‌ای دو در، تمام از چوب جنگلی برای پدرم ساخته بود. اولین تصورم از «کتابخانه» که در دوران کودکی در ذهنم شکل گرفت، درواقع همان کتابخانۀ چوبی دست‌ساز استاد کربلایی نصرت بود. تمام بدنه و قفسه‌ها و درِ کتابخانه از چوب جنگلی بود؛ فقط از چوب جنگلی نه از ترکیب نئوپان با روکش. بعدها البته کالای بی‌روح و بی‌جانی به نام ام‌دی‌اف که نماد ابتذال و به سخره گرفتن صنعت چوب است همان نئوپان روکش‌دار را هم گوشه‌نشین کرد و از رونق انداخت و آن اندک رایحۀ مست‌کنندۀ نقش و نگارهای چوب گردو و زیتون و راش و ملچ که از روکش‌ها به مشام می‌رسید خاموش شد. هنوز هم در عالم خیال خود، محو زیبایی و جانداری نقش و نگار رگه‌های چوبِ جزء‌جزء کتابخانۀ دست‌ساز کربلایی نصرت هستم. میخ، کمترین سهم را در سرپا نگه‌داشتن کتابخانه داشت. بدنه‌ها و کلاف چهارچوپِ درها، تماماً با نرو مادگی فارسی‌بُر در دل هم نشسته بود. حاصل کار، نتیجۀ ظرافت و پرهیز از شتاب‌زدگی و سمبل‌کاری بود. در دورانی که دانش‌آموز دبیرستان دکتر بهشتی تاکستان بودم (1361- 1365)، در وزارت آموزش و پرورش طرحی اجرا می‌شد که طرح کاد (مخفف کار و دانش) نام داشت. در این طرح، دانش‌آموزان موظف بودند یک روز در هفته به‌جای رفتن به مدرسه و سر کلاس، بنا به علاقه خود در کارگاهی از ارباب حِرَف و صنایع حاضر شوند و مهارتی عملی بیاموزند. من هم کارگاه نجاری حسن نجار را برگزیدم و دو سالی وردست او، شاگردش بودم و کارهای خرد و ریز جاری را انجام دادم و کمی هم از این حرفه سررشته درآوردم. الآن هم اگر اندک شناختی از چوب و صنایع چوبی و نیز علاقه به این معمای حیرت‌انگیز آفرینش دارم و گاه محو نقش و نگار چوب‌های جنگلی راش و توسکا و مَلَچ می‌شوم یادگاری از همان دوران است. استاد حسن نجار با این سابقه که گفتم بر گردنم حق استادی دارد و من دانسته‌هایم را در عالم چوب و نجاری مدیون او هستم؛ دانسته‌هایی که البته کم هم به دردم نخورده و بارها پیش آمده که در خرید اسباب چوبی مددرسانم بوده و مانع کلاه رفتن بر سرم شده است!!! غیر از ادای احترام به استاد نجاری‌ام، او از زمرۀ نسل سخت‌کوش اربابِ صنایعِ متخصص در کار خود و نیز نجاری خوش‌ذوق بود. از نسلی بود که تقریباً رو به اضمحلال است. دیگر جوانان امروز مانند آن نسل از صنعتگران، دل به کار نمی‌دهند و سختی خبره شدن را بر خود هموار نمی‌کنند. تهی و سطحی بودن، فقط بیماری مزمن و پاگیر فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌های ما نیست. در همه حرفه‌ها متأسفانه شایع شده است. اما استاد حسن نجار ویژگی‌های دیگری هم داشت که همواره احترام مرا برمی‌انگیخت. هم خطی خوش داشت که از صاحب حرفه‌ای چون او واقعاً بعید بود صاحب چنان دستخطی باشد و هم علاقه‌مند به شاهنامه و تاریخ ایران بود. دو باری یادم هست که در تنها میدان روزگاران قدیم تاکستان (همان فلکه یا میدان هفده شهریور که کارگاه نجاری‌اش در ضلع جنوب غربی آن بود) از دور مرا صدا زد و به کارگاهش دعوتم کرد. وقتی نزدش رفتم بریده‌های روزنامه‌ای را از جیبش درآورد و درخصوص پیش‌خرید شاهنامۀ فردوسی و تاریخ ایران باستان مشیرالدوله و تاریخ تمدن ویل دورانت نظرم را جویا شد. من هم البته تشویق‌اش کردم که بخرد. نمی‌دانم خرید یا نه! ولی بارها پیش می‌آمد تا مرا می‌دید از پهلوانان و قهرمان شاهنامه و از پادشاهان دورۀ هخامنشی و اشکانی و ساسانی از من می‌پرسید. گاهی هم می‌خواست معنی شعری از حافظ یا سعدی را برای او توضیح بدهم.

می‌گویند نجاران، بدقول‌ترین مردم روزگارند. حرف کاملاً درستی است. استاد حسن نجار مثال تمام‌عیار این صفت بود؛ اما خودش بارها به طنز (که جزء جدایی‌ناپذیر شخصیت او بود و نمی توانست بدون طنز و مطایبه امورش را بگذراند) مدعی بود که در مقایسه با پدرش بسیار هم خوش‌قول است. تعریف می‌کرد یکی از اقوام پدرم صاحب پسری شده بود. در همان هفته نخستِ تولدِ فرزندش، نزد پدرم آمد و با دادن پیش‌پرداختی به پدر، سفارش ساختن گهوارۀ چوبی داد. آن بندۀ خدا هفته‌ها و ماه‌ها مدام به مغازه پدرم می‌آمد و سراغ گهواره را می‌گرفت. پدرم هم از این هفته به آن هفته و از این ماه به ماه آینده وعدۀ تحویل گهواره را می‌داد. سرانجام آن شخص ناامید شد و دیگر سراغ پدر نیامد. سال‌ها بعد، جوانی به پدرم مراجعه کرد و گفت: پدرم سال‌ها پیش وقتی من نوزاد بودم به شما سفارش داده بود گهواره‌ای بسازی! برای من که گهواره درست نکردی. من اکنون صاحب فرزندی شده‌ام می‌خواهم در طی یک هفته برای فرزندم گهواره درست کنی و اگر درست نمی‌کنی بی‌جهت مرا سر نگردان و معطلم نکن که من تکلیف‌ام را بدانم. پدرم گفت من نمی‌دانم مردم ما چقدر عجول هستند و نیامده می‌خواهند سفارششان را انجام دهم. بعد هم عجله کار شیطان است!!!

گفتم استاد حسن هم بدقول بود و هم اهل طنز و شوخی. همین طنز و شوخی‌اش بهترین حربۀ او در جان سالم به‌دربردن از دعوا و بگومگو با مشتریانش بود. هر یک از مشتریان به تنگ آمده از بدقولی‌های او تا پایش را به داخل مغازه می‌گذاشت که با گله‌گذاری و عصبانیت تکلیف سردوانی‌های استادِ نجار را روشن کند استاد حسن لبخندی با نگاهِ شیطنت‌آمیز حواله او می‌کرد، بیچاره در همان دم در خلع سلاح می‌شد. بعد هم یک سفارش بستنی از مغازۀ کناری‌اش برای طرف می‌داد و دعوا را تا یک ماه به تأخیرمی انداخت... یادش به خیر

امروز وقتی داشتم وارد مجلس ختم او می‌شدم در آستانۀ ورودی مسجد، تصویر بزرگی از او را نصب کرده بودند که همان لبخند و نگاه شیطنت‌آمیز را داشت... اما این بار مردمی که می‌آمدند هیچ‌کدام قصد نداشتند تکلیفشان را با استاد حسن نجار روشن کنند. درعین‌حال این نگاه، همان نگاه همیشگی بود. بدجوری آدم را خلع سلاح می‌کرد...
 
* دانشنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
کلمات کلیدی : روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۶-۰۳-۱۶ ۱۴:۳۶:۱۶
روانش شاد.‌ولی بد قولی،خوب نیست. (4414354) (alef-15)
 
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۶-۰۳-۱۶ ۱۶:۱۴:۵۷
بسیار زیبا و دلنشین نوشته اید.

واژگان زیبایی که به کار بردید و حس روح بخشی که در تمام جملاتتان جاری است، زیبایی و دلنشینی خاطراتتان را صدچندان می کند.

سپاسگزارم که خوانندگان را در خاطرات پر احساس و شادی بخشتان سهیم می کنید.

استاد طاهری عزیز
آرزو می کنم همیشه سلامت و شاد و پر امید باشید... (4414513) (alef-15)
 
رها
United States
۱۳۹۶-۰۳-۱۷ ۱۰:۴۹:۴۱
استاد طاهری عزیز
بسیار دلنشین و زیبا نوشته ایدمخصوصا قسمت مربوط به گهواره .آنقدر قشنگ بود که من آن صحنه و مغازه و حسن نجار و جوان را در ذهنم به تصویر کشیدم گویی گه در آنجا هستم. (4415399) (alef-15)
 
کاوه پرهام
Iran, Islamic Republic of
۱۳۹۶-۰۳-۱۸ ۱۹:۱۵:۴۴
درود.... بر استاد طاهری گرانقدر
همچین اوستاهای دلسوزی و واردی را داشتیم و قدرشان رو به موقع و کافی نمی دانیم.... و از بین ماها که میروند جایشان خالی خالی است و جایگزینی هم با این نسل گوشی باز و آماده خور و بی صبر... اصلا ندارند.
روحش شاد و از جناب دکتر طاهری هم باز هم ممنون... و خداقوت. (4418830) (alef-11)
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
نجارِ شاهنامه‌خوان و شیفتۀ تاریخ