چند ماهی از درگذشت استاد بزرگوار دکتر اسماعیل حاکمی والا میگذرد و داغ او هنوز تازه مینماید. حاکمی انسانی خدوم و بیآزار و مهربان و معتقد و پرتلاش بود و در عرصۀ متون نثر کهن بهترین استادی بود که ما در دانشگاه تهران دیدیم. تواضع او در حدّی بود که در سالهای نخست تدریس من در دانشگاه تهران، روزی بدون اطّلاع قبلی در جلسۀ درس دیوان متنبّی این حقیر حاضر شد و تمام ساعت درس را با وجود اصرار من و بچّههای کلاس که از ایشان تمنّا کردیم در صدر بنشیند و خود ادارۀ درس را به عهده بگیرد، در نزدیکترین کرسی به در اتاق نشست و با دقّت همۀ مباحث کلاس را شنید و در پایان با بیان نکاتی ارزشمند در بارۀ سخن متنبّی هم مطالب تازهای به ما آموخت و هم این کمترین شاگرد خود را آنگونه بزرگوارانه و از سر لطف نواخت که هنوز شرمساری آن برای من باقی است.
سخن گفتن دربارۀ استاد بزرگواری مثل حاکمی در حدّ و اندازۀ من و کسانی چون من نیست و ما هرچه دربارۀ این انسان والا بر زبان بیاوریم، گستاخی و جسارت است؛ حتّی اگر زبان به تمجید او گشوده باشیم.
خوشبختانه استادان بزرگی مثل دکتر ناصر تکمیل همایون و دکتر علی شیخالاسلامی و دکتر جلیل تجلیل و دکتر مهدی ماحوزی و دکتر عبّاس کیمنش و دکتر علیمحمّد موذّنی و دکتر حکیمه دبیران و... در مناسبتهایی که به یاد ایشان برپا شد در باب ابعاد علمی و اخلاقی و خدمات و بزرگواریهای این استاد ارجمند که پس از یک دوره بیماری طاقتسوز به تلخی به لقای پروردگار خویش پیوست سخن گفتند و حقّ مطلب را ادا فرمودند. از جمله استاد بزرگوار دکتر مهدی ماحوزی در مراسم یادبود استاد حاکمی سخنانی نغز ایراد فرمودند و قصیدهای زیبا را با بغضی که در گلو داشتند به روان مینوی استاد حاکمی تقدیم کردند. با کسب اجازه از محضر استاد ماحوزی این ابیات را در اینجا منتشر میکنم؛ با این توضیح که «نون» در بیت 13 اشارتی است به آیۀ «ن و القلم و مایسطرون». در ضمن ابیات به اسامی برخی آثار استاد حاکمی و زحمات همسر و فرزندان ایشان نیز اشاره رفته است.
***
سوگنامهای به مناسبت درگذشت دوست آزاده و گرانمایه استاد دکتر اسماعیل حاکمی والا
سپاه شب نگر و حیلت شبیخونش
که خواست تا شکند پشت عشق ز افسونش
نه سنگریزِ فلاخن نه تیغ آتشزای
نه تنگیِ محاصره، نی کرّ و فرّ موزونش،
نکرد سود و در آمد ز پس طلایۀ عشق
ز تنگچشمی آن لشکر و شبیخونش
غم از صلابت سلطان عشق آگه نیست
که پشت خصم تواند شکست ز افسونش
ز خاک میکده کُحلِ بصر نکرده، مدار
امید آنکه برَد ره به سرّ مکنونش
حبیب عشق تواند که نیک دریابد
بهای عشق و مزایای یار و مضمونش
ذبیحه «مریم» و چونان ذبیح «اسماعیل»
لطیفهایست ز لیلای عشق و مجنونش
ز «حاکمیّت والای عشق» دانم و بس
وجود آنهمه ایثار و بار افزونش
کسی چه داند هشتاد سال عمر عزیز
در این سراچۀ تزویر و فعل موهونش
چه کرد باید تا اینچنین زبانه زند
فروغ عشق ز جام شراب گلگونش
چه کرد «نسل وکیل» از شرف همی امروز
که هر که دید شد از موج عشق مفتونش
پدر بماند گرامی چو مادر اندر عمر
زهی مروّت و ایثار و خوی میمونش!
ذبیح دانش و بینش چه گویمت که چه کرد
فرج ز شدّت تا شد میسّر از نونش
دو صد کتاب و مقالت کزو بمانَد دیر
طربسراست ز اندیشۀ گهرگونش
ز نظم و نثر دری خوانمش بهارستان
سماع و سِحرش داند رهِ همایونش
چه شورها که برانگیخت در افاضۀ درس
چه شاخها که برافراخت فضل بیچونش
ز عاطفت نتوان یافت حدّ فُرقت او
که از قضای تن آزرد دور گردونش
بر او درود فراوان ز بارگاه ودود
چنانکه بر دو گل خاندان و خاتونش
مهدی ماحوزی
پس از پنجاه سال دوستی و همراهی، جمعه 12 خرداد 1396/ 7 رمضان 1438
* دکترای زبان و ادبیات فارسی و استاد دانشگاه