در اين دنياي پر از عجايب وغرايب بي شمار، ديگه هيچ چيز نبايد باعث تعجب آدم بشه! چرايش را نمي دانم، اما وقتي از يك خاطره خيلي خيلي نزديك براتون بنويسم، خودتون مي فهمين كه ماجرا از چه قراره!
يک روز كه دعوت شده بودم به يك نشست مثلا علمي- پژوهشي خيلي خيلي مهم، در فاصله ي تنفس و زمان پذيرايي همايش (كه از قضا پربارترين و مفيد ترين بخش همه نشست هاي ملي و بين المللي ماست!) يكي از دوستان و همكاران قديمي ام مرا با يك كارشناس برجسته زيست محيطي كشور كه مي گويند از سير تا پياز همه مباحث زيست محيطي يا به قول دوستم «اكولوژيكي» را فوت آب است، آشنا كرد. خيلي زود فهميدم كه آن آقاي كارشناس خيلي خيلي برجسته، در كار خودش خيلي هم پركار و فعال است و هفته يي دست كم شش هفت يادداشت و مقاله به روزنامه ها و سايت هاي مختلف مي فرسته و چاپ مي كنه! البته از سر دلسوزي براي مملكت و براي تنوير افكار عمومي.
وقتي زنگ تنفس وپ ذيرايي همايش داشت تمام مي شد، همان كارشناس خيلي برجسته، به رسم ادب، يك كارت خيلي خيلي خوش آب و رنگ با طراحي زيبا و با نوشته هاي دوزبانه فارسي و انگليسي، مزين به تصوير مبارك خودشان را به من دادند واز اين ديدار كوتاه و آشنايي، اظهار خوشوقتي كردند! هنوز از هم جدا نشده بوديم كه نگاهي به كارت توي دستم انداختم. خوب كه به عنوان روي كارت دقت كردم، داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم!
«فوق تخصص امور سياه نمايي»
اول فكر كردم كه شايد خطاي چاپي باشد و تخصص اين بنده خدا، به «امور سينمايي» يا «سياره شناسي» و رشته هاي نجوم و «ستاره شناسي» مربوط مي شه. وقتي كارت را به دوستم نشان دادم و انگشت گذاشتم روي عنوان آن تخصص عجيب وغريب، دوستم كه از تعجب من بسيار شگفت زده شده بود، گفت: عزيزجان! يعني تو واقعا از چنين تخصصي خبر نداري؟
گفتم: نه!
گفت: البته حق داري! خيلي ها خبر ندارن! اين رشته، كمي نوظهوره! هنوز ۱۰ سالي نيست كه از عمرش مي گذره!
گفتم: خوب ! حالا كاربرد اين تخصص چيه و چه فايده يي براي مملكت داره؟
گفت: از كاربردش خبردارم، ولي راستش هنوز من هم نفهميدم كه فايده اش براي مملكت چيه ؟!
گفتم: حالا واقعا ما به چنين تخصصي نياز داريم؟
دوستم در حالي كه نگاه «عاقل اندر سفيه» به من انداخته بود، پرسيد: تو، اين هفت هشت ده سال اخير ايران زندگي نمي كردي؟
گفتم: ايران بودم. همين جا زندگي مي كردم. چرا مي پرسي؟
گفت: اين سال ها، خيلي از مديران ارشد، براي فرار از مسئوليت هاي خودشون، براي فرار از پاسخگويي، براي اين كه كسي متوجه ضعف ها و كم كاري هاشون نشه، بهترين چاره ي كار را در «سياه نمايي» و تخريب ديگران و ناديده گرفتن فعاليت هاي كساني كه خوب كار مي كنند، ديده اند!
گفتم: يعني چي؟ درست متوجه نمي شم!
گفت: اونا وقتي مي بينن كه يك شركتي يا يك سازماني داره بي سر و صدا و بدون جنجال و بدون حاشيه سازي كارشو انجام مي ده و در عمل با شعار «خودكفايي» بدون اتكا به كارشناسان خارجي، كارهاي با كيفيت و مطلوبي انجام مي ده، مثلا جاده و پل و سد و نيروگاه مي سازه، فوري مي افتن به جونشون و هزار تا ايراد بني اسراييلي و بي سر وته از كارشون مي گيرن و با زد و بند هاي فراوان و عجيب وغريب، با بعضي از روزنامه ها و سايت ها، دست به يكي مي كنند و به سياه نمايي و تخريب ديگران دست مي زنند تا حسابي تيشه به ريشه هر چه شعار «خودكفايي» و «ما مي توانيم» و اين حرف ها بزنند!
گفتم: كم كم دارم مي فهمم چي مي گي! توي همين يكي دوساله، شايد صدها صفحه از روزنامه ها – كه بهتره به بعضي هاشون به جاي «روزنامه» بگيم «روزي نامه!»، صدها يادداشت و مطلب غيركارشناسي و عوام فريبانه در مخالفت با سدسازي نوشته شده كه حتي يك درصدش هم صادقانه و واقع بينانه و از سر دلسوزي و نقدي بي غرضانه نبوده! براي مثال، از بزرگ ترين افتخار ملي ما و ازبهترين دستاورد فني – مهندسي كشور، يعني ساخت «سد و نيروگاه گتوند» كه با پشتوانه تاييد بزرگترين شركت هاي اروپايي و غربي مكان يابي شده و مهر تاييد خورده، تصويري سياه ارايه مي دهند و گناه وجود ريزگردها، ترافيك تهران و برخي شهرهاي بزرگ، سيل و توفان و زلزله و طاعون گاوي و آنفولانزاي مرغي و حمله ملخ به گندمزارها و احتمالا به گل نشستن دلفين ها در سواحل جزاير كاراييب و بارش باران هاي اسيدي را هم به گردن سدسازان ايراني مي اندازند و به خصوص به ساخته شدن همين سد گتوند ربط مي دهند! صد البته گناه سد شفارود در شمال ايران را هم كم تر از سد گتوند نمي دانند!
دوستم كه انگار از همدلي و همزباني من خيلي به وجد آمده بود، حرف هايم قطع كرد و گفت: راست مي گي! اين آدم ها خيلي هم فعال هستند و به صورت محفلي، با خيلي از آدم هاي بسيار با نفوذ در دستگاه هاي مختلف هم رابطه دارند. وقتي به سدسازي حمله مي كنند، مي تونن زمينه مساعدي فراهم كنند براي گرفتن بودجه هاي عجيب و غريبي براي مقابله با ريزگردها و ديگر مشكلات زيست محيطي! مي تونن چندين همايش ملي و بين المللي بذارن براي احياي بزرگ ترين درياچه خشكيده جهان، يعني «درياچه اروميه»! مي تونن پيشنهاد عجيب و غريب انتقال آب از درياچه ي خزر به كوير مركزي رو مطرح كنند! حتي مي تونن در كوتاه ترين زمان ممكن، با كمك بزرگ ترين و مجرب ترين شركت هاي اروپايي و آمريكايي، به استان هاي خشك و بي آب يزد و كرمان و به باغ هاي خشكيده و جان به لب رسيده پسته رفسنجان از خليج فارس، آب برسانند و دل همه مردم را شاد كنند! آيا هيچ وقت به اشتغالزايي اين طرح هاي خيلي خيلي بزرگ فكر كردي؟
گفتم: خدايي اش را بخواهي، نه! دروغ چرا؟ عقلم به اين جاها خيلي قد نمي دهد! اما شنيدم كه اين فرنگي هاي حسابگر، وقتي قراراست به جايي بروند، و چند وقتي از خونه و زندگي شون دور باشند، از شير مرغ تا جون آدميزاد، همه جور اطعمه و اشربه و حتي آب خوردنشون را هم همراه مي برند، ديگه چه برسه به نيروي كار و كارشناس و مهندس و نقشه كش و ماشين آلات فني مهندسي، از نرم افزارش گرفته تا سخت افزارش! البته خيلي وقت ها هم در شروع مطالعات اوليه، از نيروهاي محلي استفاده مي كنند اما فقط در حد راه بلد محلي و يكي دو تا مترجم و چند تا قاطرچي براي حمل سه پايه ها و دوربين هاي نقشه برداري و خورد و خوراكشون، كه يه وقت توي كوه و كمرها گم و گور نشن!
دوستم پرسيد: اگر اين طور باشه كه بايد بي خيال اشتغال زايي اين طرح هاي عظيم بشيم! اين كه همه اش به ضرر مملكته! يعني مي گي كساني كه بر اجراي اين جور طرح ها مهر تاييد مي زنند، حضرت عباسي متوجه اين ضرر و زيان هاي ملي نيستند؟
آهي كشيدم و گفتم: اي بابا! كجاي كاري؟! انگار اون تخصص عجيب و غريب دوست عزيزت يادت رفته؟ همون «فوق تخصص امور سياه نمايي» به درد همين جوروقت ها مي خوره ديگه! وقتي سدي ساخته مي شه، خيلي ها عزادار مي شن! هر سيل ويرانگري كه مهار مي شه انگار نون خيلي ها آجر مي شه! از تماشاي آب هاي آلوده و شور رودخانه كارون سرمست مي شن! از ديدن منظره ورود پساب هاي صنعتي كارخانه ها و مزارع نيشكر در حاشيه رودخانه كارون، كلي كيف مي كنند! ديدن انبوه لاشه هاي ماهي هاي مرده و خشكيده كه در آب هاي آلوده از سموم كشاورزي مرده اند، اونا رو به وجد مي آره! يه دليل بزرگ تر رو هم نبايد فراموش كرد. واقعيتش اينه كه اين طفلكي ها دلشون براي ديدن خارجي خيلي تنگ شده! شايد هم حق داشته باشن؟ مي دوني كه چند ساله براي ديدن كارشناسان خارجي، براي از ما بهتران چشم آبي روز شماري مي كنن؟ خدارو چي ديدي شايد دري به تخته بخوره و بتونن سري هم به خارج بزنند؟ گفتم كه، چه مي شه كرد؟ دل نازك اند ديگه! به نظرم اين همه بي تابي براي ديدن خارجي ها، بي دليل نيست! اونا راستي راستي به فكر «تبادل تجربيات سازنده» و اين جور حرف ها هم هستند. اما حواس شان نيست كه دو تا «راه بلد محلي» و «مترجم» و چهار تا «قاطرچي» چه جوري مي تونن از تجارب ارزنده «از ما بهتران» استفاده كنن و اونو به مهندسان ما منتقل كنن و خون تازه يي در رگ هاي كارشناسان داخلي تزريق كنند؟!
البته گفتم كه بي تابي اين جور آدم ها رو بايد به حساب دل نازكي شون بذاريد! اين جور آدما اگه هرچه زودتر به آرزوهاشون نرسند، دق مرگ مي شن! راستش من هم كم كم دارم قانع مي شم كه ما براي نجات جان اين هموطنان دل نازك مان هم كه شده، ديگر نبايد سد بسازيم! ما هم بايد همه جوره كمك كنيم تا همان پروژه ي عظيم انتقال آب از خليج فارس به كوير مركزي هرچه زودتر عملي بشه! مگه ما هموطنانمان را دوست نداريم؟ خدايي اش چرا بايد بذاريم كه بعضي از هموطنان دل نازك مان، دستي دستي «دق مرگ» بشن؟ جان عزيزان ما مهم تره يا حضور ما در عرصه هاي جهاني و تحقق شعارهاي تكراري «خودكفايي» و «صدور خدمات مهندسي»؟ چراغي كه به خونه رواست، به مسجد حرام است! جان عزيزان ما مهم تره يا حضور در بازارهاي جهاني و تبادل تجربيات در آن سوي مرزها؟ ول كنيد آن سوي مرزها را! ول كنيد اين شعارهاي كهنه رو! تا كي دلتان را به شعارهاي صدتا يه غاز خوش مي كنيد؟