راه طي شده؛ ديكتاتوري يا توسعه سياسي؟
بهطور كلي بخشهاي بعدي مطلب شما تحت اين عناوين آمدهاند: بخش دوم: استبداد و ديکتاتوري، بخش سوم: ظلم و جور، بخش چهارم: قانون ستيزي و براندازي جمهوري اسلامي و بخش پنجم: وهن اسلام. بنابراين اس و اساس كلام شما در ادامه اين است كه در طول دوران رهبري آيتا... خامنهاي، روند استبدادي و ديكتاتوري بر كشور حاكم شده است و لذا ايشان با خروج از عدالت، از رهبري ساقط است. حال بياييد به ارزيابي اين موضوع بپردازيم.
قبل از پرداختن به مهمترين موضوعات مطروحه در اين بخشها، جا دارد يک نکته کلي را بيان کنم. با مطالعه بخشهاي دوم تا پنجم بهخوبي پيداست شما بهگونهاي مطالب خود را عرضه داشتهايد که گويي در ايران تنها يک مسئول وجود دارد و آن رهبري است. البته بنده ميتوانم درک کنم که چرا چنين تصويري را ارائه ميدهيد چون در غير اين صورت، قادر به مطرح کردن اتهامات خود نخواهيد بود.
چه در غفلت و ناآگاهي باشيد و چه تغافل فرموده باشيد، پيشنهاد ميکنم قدري «جامعهشناسي سياسي» مطالعه کنيد و پس از آشنايي با مطالب و مفاهيم کلي در اين زمينه، به سراغ «جامعهشناسي سياسي ايران» با تأکيد بر دوران پس از انقلاب برويد. کتاب خاصي را هم پيشنهاد نميکنم تا شائبه تلاش براي القاء خط و خطوط خاصي به شما پيش نيايد. همين که همتي بکنيد و به مطالعه در اين حوزه بپردازيد، به نظرم کمک بزرگي به باز شدن ديدتان در حوزه «سياست و جامعه» خواهد بود. در واقع همين که متوجه اين نکته شويد که يك جامعه سياسي متشکل از کانونهاي متعدد (رسمي و غيررسمي) قدرت و نفوذ است که بر يکديگر تأثير ميگذارند و مجموعهاي گسترده از اين تأثير و تأثرات به حيات سياسي يک ملت شکل ميدهند، خود قدم بزرگي در جهت فهم مسائل سياسي بهشمار ميآيد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي، تحول عظيمي در عرصه سياسي داخلي روي داد و شاهد ظهور و فعاليت انبوهي از شخصيتها و گروههاي سياسي بوديم. بنده اگر خواسته باشم به بررسي کليه مسائل و تحولات سياسي در کشور طي اين 32 سال بپردازم، بياغراق مثنوي هفتاد من کاغذ خواهد شد و البته نيازي هم به اين توضيحات نيست. کسانيکه خود از فعالان سياسي - با هر نگاه و نگرشي بودهاند - و نيز آنان که اهل تحقيق و تأمل در زمينه مسائل سياسي هستند، بهخوبي به زير و بم اين قضايا آگاهند. در طول اين دوران، انواع و اقسام تشکلهاي سياسي و مطبوعات حرفهاي و دانشجويي پا به عرصه گذارده و به نقشآفريني در حوزه سياست و اجتماع پرداختهاند. اين همه حاکي از آن است که سه دهه گذشته يکي از پربارترين دورانهاي حيات سياسي جامعه ما بوده است. البته معناي اين سخن، بيعيب و نقص بودن اين برهه نيست. اما عيب و نقصها را بايد با يک ديد جامع و منصفانه مورد بررسي قرار داد تا بتوان از خلال آن به راهحلهاي سازنده رسيد والا آنچه صرفا با هدف محکومسازي طرف مقابل صورت گيرد، تنها جار و جنجالي خواهد بود که به کار هوچيهاي سياسي ميآيد و بس.
در يك نگاه واقعي به جامعه مجموعهاي از شخصيتهاي حقوقي با مسئوليتهاي مشخص قانوني - و البته افکار، عقايد، رفتارها و انگيزههاي متفاوت - را ميتوان مشاهده كرد که بخشي از کنشگران در عرصه سياسي جامعه را تشکيل ميدهند. در کنار آنها شخصيتهاي حقيقي بسياري را نيز ميتوان ديد که هر يک بنا به دلايل و عواملي صاحب قدرت و نفوذ هستند. مطبوعات و رسانهها در انواع و اقسام مختلف، از ديگر بخشهاي فعال و تأثيرگذار در عرصه سياسي بهشمار ميآيند. احزاب، گروهها، انجمنها، جمعيتها و امثالهم که تعدد و تنوع بسيار گستردهاي دارند، بخش مهم ديگري از کنشگران سياسي را شکل ميدهند. افراد و آحاد جامعه نيز با تفکرات، احساسات و رفتارهاي گوناگون به نوع ديگري در صحنه سياسي کشور تأثير گذارند. سازمانها، رسانهها، شخصيتها، احزاب و دولتهاي خارجي نيز هر يک به نحوي در اين مسئله دخيل و شريکند. تحولات بينالمللي را هم در انواع و اقسام گوناگون آن نبايد ناديده گرفت و خلاصه اين که آنچه در عرصه سياست ميگذرد محصول دهها و صدها عامل بزرگ و کوچک است که تقليل اين همه، به يک فرد، در عالم واقع امکان ندارد، هرچند بر روي کاغذ چرا! اين نکته را بهصورت کلي و مجمل در اينجا بيان کردم و انشاءا... در طول بحث و به مقتضاي موضوع، توضيحات بيشتري راجع به آن خواهم داد.
اينک ببينيم آنچه جنابعالي نگاشتهايد از جنس سخنان محققانه است يا عوامفريبانه؟
هنگامي که مشغول مطالعه متن مکتوب جنابعالي بودم، در نخستين پاراگرافهاي بخش دوم، يکي از جملات شما بهشدت توجهم را جلب کرد. شما پس از آن که حکم به تشديد استبداد و خودکامگي در کشور دادهايد، نوشتهايد: «در فرصتهايي که سال گذشته مردم امکان ابراز نظر يافتند، در خيابان و پشتبام پس از ا...اکبر از مقام رهبري بهعنوان ديکتاتور ابراز انزجار کردند...» در اين جمله، واژه «مردم» بود که موجب جلب توجه بنده شد. علتش هم اين بود که ديدم «تئوري بزغاله» تا چه حد در ميان فعالان سياسي ما، از هر طيف و مرام و مسلکي نفوذ و رواج دارد. بنده از شما سئوال ميکنم، آيا فقط آنان که چند شبي به ا...اکبر گفتن در پشتبامها پرداختند «مردم» بودند؟ پس تکليف بقيه ايرانيان چه ميشود؟ آيا جز اين است که جنابعالي نيز از پيروان تئوري بزغاله بهشمار ميآييد؟
اساسا «مردم» يکي از مبهمترين واژههايي است که در مباحث سياسي به کار ميرود. هرکسي، هواداران خود را- کم باشند يا زياد- «مردم» ميخواند. حتي کساني بيآنکه هواداري داشته باشند نيز به خود اجازه ميدهند تا افکار و عقايد و درخواستهايشان را به نام «مردم» در مطبوعات و مکتوبات و سخنرانيها رواج دهند.
براي روشنتر شدن بحث و نيز تغيير ذائقه، ماجرايي را بگويم که خود شاهدش بودم. در يکي از روزها سوار اتوبوس بودم و به ايستگاهي رسيديم که ازدحام جمعيت در آن زياد بود. پس از توقف اتوبوس که خود نيز لبالب از مسافر بود، چند نفر از منتظران در ايستگاه سوار شدند و فشردگي جمعيت داخل اتوبوس بهصورتي شد که ديگر واقعا امکان سوار شدن افراد بيشتري نبود. در همين حال يکي از منتظران در ايستگاه که سعي ميکرد به هر ترتيب ممکن سوار اتوبوس شود مرتبا با صداي بلند خطاب به مسافران اتوبوس ميگفت: «آقا کمي جلوتر برويد تا ملت سوار شوند.» فرد مزبور بارها اين جمله را تکرار کرد و نهايتا به هر زور و ضربي بود جايي براي خود بر روي پلکان اتوبوس فراهم کرد و در اتوبوس پشت سرش به زحمت بسته شد. يکي از مسافران که شاهد اين ماجرا بود با لبخند از او پرسيد: «آقا بالاخره اين ملت سوار شد؟» و پاسخ شنيد: «بله آقا، ملت سوار شد»!
غرض اين که جنابعالي وقتي ميگوييد «مردم» چنين و چنان کردند، چشم خود را يکسره بر حمايت دهها ميليون نفر از ايرانياني که در تظاهرات به مناسبتهاي مختلف حمايت خود را از رهبري و نظام جمهوري اسلامي بيان داشتهاند ميبنديد و حيا هم نميکنيد. خيلي هم که خواسته باشيد آنها را به حساب آوريد، از حضور اين جمعيت عظيم تحت عنوان «تظاهرات اتوبوسي» و «اجتماعات مهندسي شده» نام ميبريد و باز هم حيا نميکنيد.
ضعف استدلال در اثبات ادعا
جنابعالي براي اثبات ديکتاتوري رهبري به تکرار همان مسئله مادامالعمر بودن دوران رهبري پرداختهايد که پيش از اين درباره آن توضيحاتي دادم. اما در اينجا از اين باب به موضوع مورد اشاره شما ميپردازم که قوت استدلال و ميزان انصاف جنابعالي را آشکار سازم.
جنابعالي در ابتداي اين متن نوشتهايد: «نويسنده کوشيده است در چهارچوب قانون اساسي نشان دهد رهبري به چه ميزان تخلف کرده و تا چه حد مسئول بحران عميق امروز ايران است.»
حال از شما ميپرسيم چرا رهبري را متهم به ديکتاتوري ميکنيد؟ پاسخ ميدهيد: «نخستين اماره استبداد و ديکتاتوري، حکومت مادامالعمر، و موقت و محدود نبودن دوران زمامداري است.»
ميپرسيم: اين که دوران مسئوليت رهبري محدود به مدت معيني نشده - بلکه مقيد به شرايط خاصي گرديده - جزو قانون اساسي است يا طبق خواست و اراده رهبري برخلاف نص قانون اساسي صورت پذيرفته است؟
مسلما چارهاي جز اين نداريد که بفرماييد طبق نص قانون اساسي است.
اينک سئوال ميکنيم: آخر خوشانصاف! مگر نميفرماييد که در چهارچوب قانون اساسي قصد اثبات ادعاهاي خود را داريد. با چنين فرض داوطلبانهاي، اين هم شد اماره استبداد؟!
خوب، اگر قصد استدلال در چهارچوب قانون اساسي را نداريد، چرا شرط و شروطي ميگذاريد که در مراحل بعدي موجب اذيت و آزارتان شود؟ آخر چرا خودآزاري ميکنيد؟
البته فارغ از اين كه شما را چندان مقيد به اصول منطقي و احترام به شرايط ضمن بحث نميدانم، خدمتتان عرض ميکنم که آنچه زمينه چرخش قدرت را در طول دوران پس از انقلاب در حوزه سياسي داخلي فراهم آورده، حاکميت ولايت فقيه در اين سرزمين بوده است و الا بودند کسانيکه ميخواستند با زمينهسازيهايي بساط ديکتاتوري و انحصارطلبي را در اين کشور بگسترانند. از جمله معروفترين آنها، سيدمهدي هاشمي بود که به همراه اطرافيانش دستي هم به اسلحه داشتند و هر مخالفي را با ترور از سر راه برميداشتند. اگر ريشه اين فتنه توسط امام از جا کنده نشده بود، امروز به شما ميگفتم که ديکتاتوري يعني چه؟
همچنين از خاطر نبردهايم برخي از آنان که خود را هوادار رييسجمهوريي دوران سازندگي معرفي ميکردند، ازجمله آقاي عطاءا... مهاجراني، قصد داشتند با زيرپا گذاردن قانون اساسي محدوديت دوران رياستجمهوري به دو دوره را از بين برده و از اين طريق براي ماندگاري خود در قدرت، زمينه مناسب را فراهم آورند. اين که آنان چه طرح و نقشهاي در سر داشتند، بماند. اما آنچه موجب مرتفع شدن اين خطر بزرگ گرديد، مخالفت جدي رهبري بود که البته نقش شخص رييسجمهوريي جناب آقاي هاشميرفسنجاني را نيز در نفي اين طرح خطرناک نبايد ناديده گرفت.
ملاحظه ميفرماييد که بهحمدا... حضور رهبري در رأس نظام تاکنون آفات و خطرات بسياري را از سر راه توسعه سياسي در کشور برداشته است که به ديگر موارد آن نيز در ادامه بحث اشاره خواهم داشت.
نوشتهايد: «انتخاب يک بار براي هميشه نيست» و سپس خواستار همهپرسي درباره رهبري شدهايد. ضمن ارجاع جنابعالي به بحث قبلي و تذكر آييننامهاي مبني بر زير پا گذاردن شرط ضمن بحث، يعني سخن گفتن در چهارچوب قانون اساسي، بايد به استحضارتان برسانم البته اين همه پرسي مرتبا و به انحاي گوناگون وجود داشته است و اقبال جامعه نسبت به رهبري چيزي نيست که حتي از چشم دشمنان انقلاب نيز دور مانده باشد. کافي است به تحليلهاي گوناگون رسانههاي خارجي درباره اوضاع داخلي ايران مراجعه كنيد تا ببينيد که چگونه در لابهلاي سخنان خود و بعضا ناخواسته معترف به اين حقيقتند که رهبري از جايگاه بسيار مستحکمي در ميان مردم ايران و حتي در ميان ديگر ملتهاي جهان برخوردار است.
البته اين که جنابعالي چشم بر واقعيت فرو بنديد، امر بعيد و بديعي نيست. بعيد نيست چون به هر حال دچار کينه شديدي نسبت به نظام هستيد و بنابراين خودبهخود چشمتان بر روي واقعيت بسته ميشود. بديع هم نيست، چراکه امثال شما را در طول اين 32 سال کمابيش ديدهايم. بهويژه در اوايل انقلاب فراموش نکردهايم که هر چند نفر بهاصطلاح جوجه مارکسيست دور هم جمع ميشدند و پس از تشکيل يک گروه خلقالساعه، به کمتر از «رهبري انقلاب و کشور» رضايت نميدادند و خوشمزه اين که مدعي ميشدند امام خميني رهبري انقلاب را از آنان ربوده است!
حال حکايت جنابعالي است که خيالات در سر ميپرورانيد. نکند چنين تصور ميکنيد که اگر يک همهپرسي در کشور برگزار شود، مردم حضرتعالي را بهعنوان رهبر انتخاب ميکنند؟ واقعا اينطور فکر ميکنيد؟!
اظهارات شما در اينباره كه «مجلس شوراي اسلامي هم كه از تحقيق و تفحص در نهادهاي تحت امر رهبري رسما منع شده است» نيز بهكلي فاقد صحت و سنديت است. اگر ادعاي صحت آن را داريد، ماده قانوني را ارائه دهيد كه اين منع رسمي و مطلق در آن قيد شده باشد. پيشنهاد ميكنم براي يافتن آن به خود زحمت ندهيد چون وجود خارجي ندارد، مگر آن كه جنابعالي در ذهن خود چنين قانوني را به تصويب رسانده و به مرحله اجرا گذارده باشيد. ضمنا به اطلاعتان ميرسانم كه تاكنون از برخي نهادهاي تحت نظر رهبري نيز تحقيق و تفحص به عمل آمده كه ازجمله صدا و سيما و قوه قضاييه را ميتوان نام برد و گزارش مربوطه نيز در صحن علني مجلس قرائت گرديده است.
پایان بخش سوم
بخش چهارم را از اینجا بخوانید