توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 83869
محاجه با مدعي (بخش چهارم)
تاریخ انتشار : شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۹ ساعت ۱۳:۱۸

نگاهي به پيشينه يك ناهنجاري در رفتار‎هاي سياسي
موضوع ديگري که در ادامه مطالب خود به آن پرداخته‌ و مكررا به انحاي گوناگون در بخش‌‎هاي مختلف به آن اشاره کرده‌ايد، وضعيت احزاب و گروه‎ها و برخي فعالان سياسي و نيز مطبوعات در طول دو دهه گذشته است. استنادات متعدد شما به اصول قانون اساسي نيز در همين زمينه صورت گرفته است، به‎طوري كه بايد گفت محور مطالب خود را بر اين موضوعات قرار داده‌ايد. لذا بنده نيز بر همين مسئله متمركز مي‌شوم و ابتدائا لازم مي‌دانم مقدم‎هاي مهم را عرض نمايم. اين مقدمه در واقع نگاهي تاريخي است به وضعيت احزاب و مطبوعات و گردانندگان آن‎ها در تاريخ معاصر ايران، چراكه معتقدم بدون در نظر داشتن زمينه‌‎هاي تاريخي يك موضوع و فارغ از تجربيات گران‎بهاي يك ملت، پرداختن في‌البداهه به مسائل و موضوعات روز نمي‌تواند تصوير و درك درستي از حقايق را به ما بدهد. بنابراين سعي مي‌كنم در حوصله اين مقال به رفتارشناسي اين نهادها و سازمان‎ها و شخصيت‎ها در مقاطع حساس تاريخي کشورمان بپردازم.
 
نخستين مقطع تاريخي حساس، دوران مشروطه است. همان‌گونه که مي‌دانيد نهضت ضداستبدادي و ضداستعماري و عدالت‎خواهانه مردم ايران با رهبري و زعامت روحانيت و علما آغاز گرديد. هنگامي که دم از رهبري و زعامت علما مي‌زنم، منظورم اين نيست که هيچ صنف و قشر ديگري در به راه انداختن اين نهضت سهم و نقشي نداشت بلکه، منظورم اين است که اگر علما به‎عنوان کساني‎که داراي اعتبار بالايي در جامعه بودند، در رأس اين حرکت قرار نمي‌گرفتند، جامعه به حرکت درنمي‌آمد. اين نکته‎اي نيست که من مدعي باشم. ميرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله که معرف حضورتان است؛ همان ناشر روزنامه قانون. ايشان هم اگرچه در ابتدا با انگيزه‌‎هاي خاصي به مخالفت با رژيم استبدادي قاجاريه پرداخت و دم از قانون و قانون‌خواهي زد، اما پس از چندي به اين نتيجه رسيد که بدون حضور علما و بي‌توجه به عقايد و انگيزه‌‎هاي اسلامي، محال است که حرکتي در جامعه به‎وجود آيد و بنابراين در نيمه دوم فعاليت خود، ضرورت همراهي با علما و ارائه تفکرات خويش در قالب‎‎هاي اسلامي را مورد توجه جدي قرار داد، هرچند در اين قضيه از صداقت برخوردار نبود و صرفا نگاه ابزاري به مسئله داشت. جالب‎تر از او ميرزا آقاخان کرماني بود که وي نيز همين رويه را در پيش گرفت. به هرحال، حرکت مردم بر مبناي عقايد و انگيزه‌‎هاي اسلامي عليه استبداد و استعمار آغاز شد و به مشروطه انجاميد. حال رفتار‎هاي احزاب و مطبوعات را در اين دوره بنگريد. منظور از احزاب همان انجمن‎‎هاي غيبي و سري و علني و امثالهم است که به وفور و خلق‌الساعه با انواع و اقسام مرام‎ها و مسلک‎ها سر بر آوردند. از فراماسون‎ها گرفته تا دموکرات‎‎هاي سوسياليست و تا روشنفکران غرب‎زده و غيره هم در اين انجمن‎ها و گروه‎ها حضور داشتند و صحنه‌گردان بودند. بنده در اين‎جا قصد بازگويي مشروح دوران مشروطه را ندارم و حتي در پي اين نيستم که چگونگي به انحراف کشيده شدن جريان فکري حاکم بر نهضت اسلامي مردم ايران در آن دوران را به بحث بکشم. حرف بنده در مورد رفتار‎هاي هيجاني حاکم بر اين دسته‌جات و مطبوعات به‎ويژه پس از پيروزي نهضت است که مرتبا با دميدن در کوره احساسات به انحاي گوناگون، وضعيت جامعه - به معناي اعم آن را - ملتهب نگه داشت و اجازه نداد مشروطيت مسير منطقي و درستي را در پيش گيرد. امروز کم نيستند نويسندگاني که در مسير آسيب‌ شناسي نهضت مشروطه، رفتار‎هاي تند، هيجاني، بدون منطق، تفرقه‌افکن و آشوب‌آفرين احزاب و مطبوعات را يکي از آسيب‌‎هاي جدي در اين دوران به‎شمار مي‌آورند. حتي پس از شکست محمدعلي شاه و به اصطلاح استقرار دولت مشروطه، همچنان اين رفتار احزاب و مطبوعات ادامه يافت. بدين ترتيب در حالي که کشور ما به واسطه تغيير و تحولات داخلي و نيز مداخلات گوناگون بيگانگان نيازمند وحدت، آرامش و همدلي بود، اين‌گونه رفتارها و عملکردها، روغني بر آتش مي‌شد و بحران حاکم بر جامعه را عميق‌‌تر و شديدتر مي‌ساخت تا آن‌گاه که از دل اين وضعيت پرآشوب و بلبشو، زمينه براي استقرار يک ديکتاتوري سياه توسط انگليس- همان به اصطلاح مدافع مشروطيت و آزادي ملت ايران- فراهم آمد و استعمارگران و چپاولگران بين‌المللي با برکشيدن رضاخان و تأسيس سلطنت پهلوي، استمرار استعمارگري خود را در اين آب و خاک براي ساليان سال تضمين کردند. طرفه آن که همان روشنفکران مشروطه‌طلب آزاديخواه! شدند بزرگترين حامي اين ديکتاتوري سياه و با جان و دل در خدمتش قرار گرفتند.
ديکتاتوري رضاشاهي 16 سال- و به تعبيري 20 سال- به طول انجاميد تا رسيديم به مقطع سال 1320 که با توجه به
 اوضاع و احوال بين‌المللي، رضاشاه رفت – و به تعبيري او را بردند تا از مجازات توسط ملت برهانند- و پسر جوانش را دوباره انگليسي‌ها بر تخت نشاندند. فضا و شرايط جديدي بر کشور حاکم شد و منطقا اين انتظار مي‌رفت تا با تجربه‌آموزي از دوران مشروطه، اين بار احزاب و مطبوعات اشتباهات گذشته را تکرار نکنند و نقشي سازنده در شرايط حساس وقت، در پيش گيرند، اما دريغ و افسوس که نه تنها چنين نشد بلکه گفت: ‌اي واي بدتر شد!
احزاب و جمعيت‎ها و دسته‌‎هاي وابسته به شوروي از يک طرف فضاي کشور را با مطبوعات و تظاهرات خود تحت تأثير قرار دادند و متقابلا وابستگان فكري و سياسي و مالي به انگليسي‎ها هم از سوي ديگر و در اين حال آمريكايي‎ها هم كه تازه پاي‎شان به معركه باز شده بود، به دنبال تشكيل و راه‌اندازي دسته‌جات و مطبوعات وابسته به خود بودند. البته بنده مرتبا بايد اين نکته را تکرار کنم که وقتي از اين‌گونه گروه‎ها و مطبوعات وابسته در هر برهه‎اي سخن مي‌گويم منظورم اين نيست که هيچ حزب و دسته و نشريه غيروابسته‎اي وجود نداشته است. اما مسئله اين‎جاست که وابستگان به بيگانه به‎لحاظ برخورداري از حمايت‎‎هاي سياسي و مالي خاص، نقش تعيين‎کننده‎اي در شکل دادن به فضاي سياسي جامعه داشتند.
 
خب، شما وقتي در اين زمان ظاهر جامعه را ملاحظه مي‌کنيد، انواع و اقسام احزاب و دسته‌جات و انجمن‎ها و نشريات را مي‌بينيد و چنان‎چه حکم به ظاهر کنيد حتما مي‌فرماييد به‌به! چقدر حزب و گروه سياسي! چقدر تظاهرات و دمونستراسيون! چقدر نشريه و مطبوعه! چقدر توسعه سياسي! چقدر آزادي! و از اين قبيل. اما وقتي به باطن قضايا نگاه کنيم متوجه مي‌شويم که آن‌چه در جريان بود فاصله زيادي با توسعه سياسي به معناي واقعي داشت. يکي به طرف شوروي مي‌کشيد و حتي شمال ايران را «حريم امنيتي» برادر بزرگ‎تر مي‌شمرد و از اين‌سو نيز فردي مانند سيدضياءالدين طباطبايي پس از حدود دو دهه خدمت به انگليسي‎ها، با مراجعت به کشور و راه‌اندازي دسته و نشريه، ادامه خدمت‎گذاري به آنان را در داخل کشور پي گرفته بود و در اين ميان انواع و اقسام گروه‎ها و شخصيت‎‎هاي ديگر نيز موج‎آفريني مي‌کردند.
جالب اين‎جاست که در چنين اوضاع و احوالي به‎تدريج نهضت ملي شدن صنعت نفت آغاز شد و به پيش رفت. شايد بپرسيد اگر آن همه شلوغ‌بازاري بود، پس چگونه اين نهضت توانست سرانجام به موفقيت برسد. پاسخ من اين است که چون داراي يک مرکز ثقل بود که دو شخصيت بزرگ، آن را تشکيل مي‌دادند. بنده در اين‎جا به هيچ‌وجه در پي وزن‌کشي ميان کاشاني و مصدق نيستم و لذا به اجمال عرض مي‌کنم همراهي و همدلي ميان اين دو بزرگوار چنان نيرويي را در متن جامعه ايجاد کرد که توانست تمامي ضعف‎ها و نقص‎ها و اشکالات را به کنار زده و ملي شدن صنعت نفت را به‎مثابه يک نهضت و انقلاب ضداستعماري، استقلال‌طلبانه و بلکه ضداستبدادي در پي داشته باشد. اما بعد چه شد؟ اين‎جاست که «يکي داستان است پر آب چشم»!
در حالي‎که دولت دکتر مصدق با حمايت جدي و همه‌جانبه آيت‌ا... کاشاني روي کار آمده بود تا قانون ملي شدن صنعت نفت را از نوشته به عمل تبديل کند، و در شرايطي که انگليس به‎عنوان يک نيروي بزرگ نظامي، سياسي و اقتصادي تمام توش و توان خود را جمع کرده بود تا از عملي شدن و به واقعيت پيوستن رؤياي مردم ايران در مورد ملي شدن صنعت نفت جلوگيري به عمل آورد و در وضعيتي که آمريکا مزورانه و ناجوانمردانه در پي کسب منافع خويش و يافتن سهمي در نفت ايران بود، شما ببينيد احزاب و مطبوعات در طول اين دو سال و پنج ماه چه کردند!
بحث من در اين‎جا راجع به اين حزب و آن حزب و يا اين نشريه و آن نشريه نيست. بنده به کليت عملکردها و رفتار‎هاي اين نهادها نظر دارم که به جاي زمينه‌سازي براي تحقق عملي اهداف نهضت ملي شدن صنعت نفت، باعث شدند جامعه تکه‌تکه شود، اختلافات اوج بگيرد، زد و خورد‎هاي خياباني به ماجرايي هر روزه تبديل شود، دشمنان واقعي ايران از چشم‎ها پنهان بمانند، التهاب بر فضاي سياسي کشور حاکم شود و خلاصه آن‎که زمينه براي يک کودتاي سياه ديگر به دست بيگانگان آماده شود.
البته چون اصل بحث بر روي نحوه رفتار احزاب و مطبوعات است، فرصت آن نيست تا به آسيب‌شناسي شخصيت‎‎هاي برجسته اين دوران يعني مصدق و کاشاني بپردازم. مسلما اين بزرگواران نيز خطاها و اشتباهاتي داشتند، اما آن‌چه موجب ‌شد تا فضا به سمت تخاصم و دشمني پيش ‌رود و شرايط غيرقابل تفاهمي شکل گيرد - کما اين که چنين شد - نقش احزاب و مطبوعات و شخصيت‎‎هاي سياسي اطراف اين دو بزرگوار بود. پرواضح است که در آن برهه حساس نيز اين نهادها نتوانستند کارنامه خوبي از خود برجاي گذارند و سرانجام با کودتاي 28 مرداد 32، بار ديگر بيگانگان استعمارگر، نفس ملت ايران را بريدند و خود نفسي به راحتي کشيدند و مشترکا به غارت و چپاول منابع ملي ايرانيان پرداختند.
 
نقش «ولايت فقيه» در جلوگيري از فروپاشي ملي  در دوران پس از انقلاب
اين دوران سياه 25 سال به طول انجاميد تا رسيديم به بهمن 57 و پيروزي انقلاب اسلامي در ايران به رهبري امام خميني. از اين‎جا به بعد را سن جناب‎عالي و بنده قد مي‌دهد که به بازگويي مشاهدات خويش بپردازيم. حتما به‎خاطر داريد که بلافاصله پس از پيروزي انقلاب، بساط احزاب و انجمن‎ها و دارودسته‌ها دوباره پهن شد و باز روز از نو، روزي از نو! انگار نه انگار که دو تجربه تلخ را پيش از اين پشت سرگذارده‌ايم و چوب اين‎طور رفتارها و عملکردها را خورده‌ايم. دوباره گروه‎‎هاي چپ و راست مثل قارچ از زمين رویيدند و انواع و اقسام نشريات‎شان اعم از روزنامه و شب‎نامه سراسر جامعه را فرا گرفت. ماشاءا... همه هم با طبع بلند و اعتماد به نفس بالا، طوري که کمترين ادعا و درخواست‎شان به دست‌گيري رهبري جامعه و در اختيار داشتن سکان دولت بود. از طرفي اين بار با توپ پر هم آمده بودند، چراکه در هنگامه انقلاب، مقادير زيادي اسلحه و مهمات را از پادگان‎ها به غارت برده و در جايي پنهان ساخته بودند.
 
يادتان که نرفته است چه اوضاع و احوالي بود. هنوز يک هفته از پيروزي انقلاب نگذشته بود که نخستين جرقه‌‎هاي حرکت‎‎هاي شورشي و ضدانقلابي در ترکمن صحرا و بعد در کردستان آغاز شد و به‎سرعت اوج گرفت. تحريک احساسات از طريق سخنراني‌‎هاي مکرر و انتشار شب‎نامه‌ها و اعلاميه‌ها و همچنين جريده‌هايي که با اسامي و عناوين گوناگون چاپ و پخش مي‌شدند، در زماني اندک، کار را به فعاليت‎‎هاي مسلحانه کشاند و آتش درگيري‎‎هاي داخلي را برافروخت و شد آن‌چه شد. از سوي ديگر، گروه‎‎هاي مختلف در شهرها و شهرستان‎‎هاي کشور به ايجاد پايگاه‎هايي براي خود دست زدند و با انتشار نشريات گوناگون مرتبا در كوره احساسات و التهابات دميدند. انبوهي از دروغ‎ها و تهمت‎ها و شانتاژها را به افکار عمومي و به‎ويژه نسل جوان پمپاژ مي‌کردند و به هيچ قاعده و ضابطه‎اي هم پايبند نبودند چون چشم به قدرت دوخته بودند و به هيچ وجه قصد کوتاه آمدن در اين زمينه را نداشتند. هر روز در جايي بلوايي به پا مي‌شد و در گوش‎هاي از کشور، غائله‎اي بزرگ يا کوچک، انقلاب را در معرض تهديد قرار مي‌داد. نمي‌دانم آيا نيازي به توضيح بيشتر در اين زمينه وجود دارد يا خير؟
 
اوضاع و احوال به سمتي رفت که بحران‎هايي به مراتب عميق‌تر و شديدتر از دو دوره قبل کشور را در برگرفت و اين در حالي بود که آمريکاي زخم خورده از انقلاب اسلامي، به چيزي کمتر از سقوط نظام نوپاي جمهوري اسلامي رضايت نداشت و براي اين منظور، خود و تمامي اعوان و انصارش دست به کار بودند.
 
ظاهر ماجرا اين است که انقلاب و نظام بيش از شش ماه يا حداکثر يک سال نمي‌بايست در مقابل اين حجم عظيم و پرقدرت بحران دوام مي‌آورد. كاخ سفيد نيز آرزو و انتظاري جز اين نداشت و بي‌شک اميدوار بود تا براي سومين بار، جامعه ايران پس از يک قيام موفق، بر زمين افتد. اما چنين نشد، چرا؟
 
پاسخ جناب‎عالي به‎جاي خود محفوظ، اما بنده فکر مي‌کنم آن‌چه مانع تکرار تجربيات تلخ پيشين شد، «ولايت فقيه» بود. اگر يادتان باشد، هنگامي که قيام انقلابي مردم ايران در حال اوج‌گيري بود، شاه مرتبا‌ هشدار مي‌داد که چنان‎چه اين حرکت ادامه يابد و پايه‌‎هاي سلطنت سست شود، ايران، ايرانستان خواهد شد. به نظر من شاه بي‎راه نمي‌گفت، البته اگر در اين نهضت يک عامل وجود نمي‌داشت و آن چیزی نبود جز شخصيت امام خميني که مظهر اکمل ولايت فقيه به‎شمار مي‌آمد. انقلاب اسلامي يک واقعه عميق سياسي و اجتماعي بود که کليه نظامات مستقر در ايران شاهنشاهي را فرو ريخت و طبعا کشور را وارد دوران گذار کرد تا به‎تدريج نظامات جديد در آن شکل بگيرند. کساني‎که با مسائل سياسي و اجتماعي آشنايي دارند، به‎خوبي مي‌توانند درک کنند که اين دوران گذار- و در واقع دوران بي‌نظمي- چه دوران حساس و سرنوشت‌سازي است و چه اتفاقات تعيين‎کنند‎هاي مي‌تواند در اين مرحله به وقوع بپيوندد. اين آگاهان همچنين واقفند که از بر هم ريختن نظم سابق تا استقرار نظم نوين، به لحاظ زماني نيز فاصله اندکي نيست، بلکه سالياني چه بسا طولاني به درازا مي‌کشد تا يک نظام بتواند حالت استقرار به خود بگيرد.
 
پس از فروپاشي نظم سابق در ايران، کشور و جامعه وارد دوران گذار شد و انواع و اقسام بحران‎‎هاي داخلي و خارجي، آن را دربرگرفت. به يقين مي‌گويم اگر شخصيتي همانند امام خميني در اين کشور نبود، ايران، ايرانستان شده بود. لابد عنايت مي‌فرماييد به عرض بنده كه من از ادامه حيات يا سقوط «نظام جمهوري اسلامي» سخن نمي‌گويم، بلکه به «موجوديت ايران» توجه دارم. اين البته موضوع چندان صعب و ثقيلي نيست که براي درک آن نياز به هوشمندي و مطالعات بالايي باشد. در همان ابتداي انقلاب هم براي همه معلوم بود که ادامه آن‌گونه بحران‌سازي‎ها به کجا خواهد انجاميد. آيا واقعا آن عضو سازمان چريک‎‎هاي فدايي خلق که در ترکمن صحرا و کردستان مشغول تحريک‌ احساسات قومي بود و آن‌ بلواها را دامن زد، نمي‌دانست در صورت ادامه اين‌گونه تحرکات و آشوب‎ها، کار به کجا مي‌کشد؟ آيا آن‎ها که در خوزستان و آذربايجان غائله آفريدند، نمي‌دانستند انتهاي چنين حرکت‎هايي به کجا خواهد کشيد؟ آيا آن‎ها که خانه‌‎هاي تيمي تشکيل داده و با سازماندهي نيرو‎هاي به اصطلاح ميليشيا زمينه‌‎هاي تحركات مسلحانه را فراهم آورده بودند، نمي‌دانستند که حضور نظامي نيرو‎هاي سياسي در صحن جامعه چه پيامدهايي را در برخواهد داشت؟ آيا آن‎ها که روزنامه‌ها و نشريات خود را به‎صورت توپخانه تهمت و افترا و دروغ درآورده بودند، از عواقب کار خود بي‌اطلاع بودند؟
 
از اين قبيل سئوالات را به وفور مي‌توان مطرح کرد اما غرض بنده از طرح تمامي اين سئوالات آن است که به اين سئوال بزرگ برسيم و بپردازيم: راستي چرا چنين رفتارهايي در ميان احزاب و دسته‌جات و شخصيت‎‎هاي سياسي ما ديده مي‌شود؟ چرا وقتي به تاريخ معاصر کشورمان نگاه مي‌کنيم از دوران مشروطه به بعد، هرگاه فرصت و فضايي به‎وجود آمده است، احزاب و گروه‎‎هاي سياسي و مطبوعات به‎جاي بهره‌گيري عاقلانه و درست از اين فرصت‎ها، نوعي رفتار هيجان زده، آشوب‌طلبانه و بحران‌آفرين را از خود نشان داده‌اند؟
بي‌ترديد ما بايد درباره اين قبيل سئوالات به دقت و به دور از تعصبات گوناگون، بينديشيم زيرا استمرار و استحکام حيات سياسي ما در جهان پرغوغاي امروزي، وابسته به ارائه پاسخ‎‎هاي درست و عميق در اين‎باره است.
 
توهم‌زدگي خشونت‌زاي گروه‎‎هاي سياسي
خوب، اينك مي‌خواهم به يک مسئله مهم بپردازم. همان‌گونه که گفتم در دو دوره پيش از انقلاب اسلامي، يعني مشروطيت و نهضت ملي، همين‌گونه رفتار‎هاي نامناسب، زمين‎هاي را فراهم آورد که دستان خارجي توانست ملت بپاخاسته ايران را بر زمين بکوبد. در دوران پس از انقلاب اسلامي نيز ظاهر قضايا به همان سمت مي‌رفت اما ظهور يک عامل بسيار مهم جديد در عرصه سياسي و اجتماعي ايران، از وقوع اين واقعه زيان‎بار جلوگيري به عمل آورد. عرض بنده اين است که بدين ترتيب يک دوران جديد در حيات سياسي ملت ايران آغاز شد که بسيار فرخنده و سازنده بود و تاکنون نيز ادامه دارد. شاخصه اين دوران جديد آن است که نيروي ثبات بخش به جامعه بر نيروي تخريب‌گر فزوني و تفوق يافت و راه براي حرکت مردم ايران در مسير توسعه سياسي باز و هموار شد، هرچند که در اين راه، فراز و نشيب و گردنه‌‎هاي فراواني نيز به چشم مي‌خورد.
 
در اين دوران جديد، شاهد بوديم که گروه‎‎هاي سياسي جدا از خط حرکت كلي جامعه، برمبناي توهمات خويش دست به حرکت‎هايي زدند، اما عامل ثبات بخش جامعه، يعني ولايت فقيه از سرنگوني نظام و اضمحلال ايران جلوگيري به عمل آورد.
 
يکي از رفتار‎هاي جالب توجه گروه‎‎هاي سياسي زاويه‌دار و مخالف با خط کلي انقلاب و مردم، سوق يافتن به سمت خشونت پس از شکست در کسب حمايت سياسي جامعه بود. در واقع مي‌توان نوعي قدرت‌طلبي آميخته با توهم را در آن‎ها مشاهده کرد. سازمان چريک‎‎هاي فدايي خلق که غرق در تئوري‎‎هاي مارکسيستي بود، پس از انقلاب بي‌آن‎که به خود زحمت انديشيدن به ماهيت نهضت انقلابي مردم ايران بدهد و بدون توجه به ويژگي‎ها و مختصات جامعه ايراني، در پي به راه انداختن يک انقلاب سوسياليستي روان شد و اگرچه تشنجات و خساراتي را به بار آورد، اما طبعا به موفقيتي دست نيافت. سازمان مجاهدين خلق که پس از انقلاب رهبري آن را مسعود رجوي به دست گرفته بود، با طرح شعار‎هاي فريبنده و جذب تعدادي نيروي جوان که جز بر مبناي احساسات به اين سازمان نپيوسته بودند، دچار توهم قدرت شد و به‎تدريج در مسير رويارويي با انقلاب اسلامي و نظام قدم برداشت.
 
اگرچه رهبريت اين سازمان به‎دليل رأي ندادن به قانون اساسي، از امکان حضور در انتخابات رياست‌جمهوري - که مي‌بايست سوگند پاسداري از قانون اساسي مي‌خورد - برخوردار نشد، اما نظام حتي اجازه حضور او و ديگر اعضاي سازمان در انتخابات نخستين دوره مجلس را فراهم آورد که به‎دليل عدم اقبال جامعه، قادر به ورود به مجلس نشدند. در اين حال، سازمان مزبور به جاي آن که در پي بررسي اشکالات و نواقص و اشتباهات خود برآيد، برمبناي توهم قدرت، راه ديگري را در پيش گرفت تا جايي‎که دست به اسلحه برد و مسلحانه در مقابل نظام ايستاد. بديهي است که چنين رفتارهايي، پاسخ‌‎هاي خاص خود را نيز در بر داشت.
 
اما يکي از جالب‎ترين نمونه‌‎هاي توهم قدرت را در گروه «اتحاديه کمونيست‎هاي ايران» مي‌توان مشاهده کرد که باعث و باني قضاياي آمل در بهمن 60 بود. رهبران اين گروه با گردآوري چيزي حدود يکصد تا يکصد و پنجاه نفر و چند قبضه اسلحه و دو تا و نصفي نارنجک! تصور مي‌کردند با تجمع در جنگل‌‎هاي شمال و سپس حمله به آمل، ابتدا مراکز حساس اين شهر را مي‌گيرند و بعد مردم آمل هم با سلام و صلوات به آن‎ها مي‌پيوندد و بعد کل مازندران به آن‎ها خواهند پيوست و در مراحل بعد يکي يکي استان‎هاي ديگر براي‎شان فرش قرمز پهن مي‌کنند و خلاصه در کمتر از يک هفته، تمامي ايران زير سيطره قدرت آن‎ها قرار خواهد گرفت. يکي از اعضاي اين گروه که از آن غائله‌ جان سالم به در برده است، چند سال پيش کتابي راجع به اين ماجرا نوشته است به نام «پرنده نوپرواز» که خواهش مي‌کنم آن را مطالعه فرماييد. ببينيد چقدر از واقعيات فاصله داشتند و چگونه يک ديد کاملا رمانتيستي و خيال‌پردازانه و ساده‌نگرانه بر ذهن آن‎ها حاکم شده بود. مثلا ايشان مي‌گويد صبح‎ها با ورزش صبحگاهي و خواندن سرود انترناسيونال شروع مي‌شد و اكثر شب‎ها نيز رفقاي هر كمپ دور آتش حلقه مي‌زدند و شب را با اجراي برنامه‌‎هاي هنري و سرودخواني‌‎هاي جمعي به پايان مي‌رساندند و چه و چه. واقعا اين بندگان خدا فکر مي‌کردند با اين اطوارها مي‌توانند يک کشور را آن هم با شرايط خاصي که بر آن حکمفرما بود، تحت سلطه خود بگيرند. ببينيد توهم آن‌ها تا کجا بود!
 
البته فکر نکنيد که اين‌گونه توهم‎زدگي‌ها به دوران اوليه انقلاب محدود مي‌شود و اين گروه‎ها چون فاقد تجربه بودند، مبتلا به چنين عارضه‎اي مي‌شدند. خواهيم ديد که اين يک مسئله ادامه‌دار است. به‎عنوان نمونه در سال 67، سازمان مجاهدين خلق که توانسته بود در عراق پايگاهي براي خود فراهم کند و مقاديري تسليحات نظامي در اختيار داشته باشد، در اثناي جنگ هشت ساله و در شرايطي که ايران قطعنامه 598 را پذيرفته بود، دچار يکي ديگر از اين‌گونه توهم‌زدگي‌ها شد و ماجراي عمليات به قول آن‎ها «فروغ جاويدان» و به تعبير ما «مرصاد» را به راه انداخت. من وارد جزييات آن شرايط نمي‌شوم. عرضم اين‎جاست که قبل از انجام اين عمليات، جلسه‎اي با حضور «مسعود و مريم» و جمع زيادي از فرمانده‎هان و نيرو‎هاي اين سازمان تشکيل مي‌شود که متن پياده شده صحبت‎هاي اين جلسه در «فصلنامه مطالعات جنگ ايران و عراق» (صاحب امتياز: مرکز مطالعات و تحقيقات جنگ، سال پنجم، شماره هفدهم، تابستان1385، ص67 الی 73) موجود است و مي‌توانيد مطالعه كنيد. حالا قرار است مثلا اين نيروها با تجهيزات نظامي حرکت کنند و يکي يکي شهر‎هاي ايران را بگيرند و خلاصه در کمتر از يک هفته به تهران برسند (نمي‌دانم چرا هرکس هوس گرفتن ايران را مي‌کند، مي‌گويد در کمتر از يک هفته اين کار را انجام خواهد داد. اين هم حکايتي است!). در اين جلسه، مسعود رجوي که به اصطلاح فرمانده کل قواست و قصد دارد فرمانده‎هان را توجيه کند، طوري سخن مي‌گويد که انگار قصد دارد اين افراد را به ميهماني بفرستد و مشغول آدرس دادن به آن‎هاست تا يکباره راه را گم نکنند يا در جايي بي‎خود معطل نشوند که دير به ميهماني برسند! توجه فرماييد:
«همانند شهاب بايد به تهران برويم. از لحظه‌ها، حتي كوچك‌ترين لحظه‌ها بايد استفاده كرد، نبايد هيچ لحظه‎اي را از دست بدهيم، زيرا در اين عمليات، لحظه‌ها تعيين كننده و سرنوشت سازند. اين عمليات بايد در عرض دو يا سه روز انجام شود... كاري كه ما مي‌خواهيم انجام دهيم در حد توان و اشل يك ابرقدرت است؛ چون فقط يك ابرقدرت مي‌تواند كشوري را ظرف اين مدت تسخير كند... (رو به محمود قائم شهر:) محمود، خوب فهميدي كه بايد به كجا بروي؟ يك دفعه به قائم شهر نروي! تو اول به همدان برو، كار و مسئوليت خودت را انجام بده، بعدا كه به تهران آمدي، مازندران را به تو مي‌دهم...» واقعا كه آدمي حيرت مي‌کند از اين همه توهم.
 
بنابراين مي‌بينيد كه سئوالاتي اساسي در پيش روي‎مان قرار مي‌گيرد؛ چرا گروه‎هاي سياسي دچار توهم مي‌شوند و چرا اين توهمات به‎صورت افراطي در آن‎ها ديده مي‌شود؟ ريشه اين توهم‌زدگي در کجاست؟ پيوند اين توهم‌زدگي با قدرت‌طلبي چيست؟ آثار و عوارض اين توهم‌زدگي بر رفتار و عملکرد آن‎ها چيست؟ اين توهم‌زدگي چه تبعات سياسي و اجتماعي در پي دارد؟ آيا راه درماني براي اين عارضه مي‌توان يافت؟
با تأمل در اين سئوالات به نکات ديگري نيز مي‌توان دست يافت که يکي از اين نکات از اهميت خاصي برخوردار است. وقتي مي‌پرسيم ريشه اين توهم‌زدگي در کجاست؟ يکي از پاسخهايي که مي‌توان به آن داد اين است: «نگاه به خارج». معتقدم نقش عامل «نگاه به خارج» به‎ويژه با گذشت زمان، پررنگ‎تر شده است. اين بدان معنا نيست که در ابتداي انقلاب، اين عامل نقشي نداشته است. هنگامي که گروه‎هاي چپ دست به اغتشاش‌آفريني در گوشه و کنار کشور مي‌زدند، از پشتيباني و حمايت بيگانگان برخوردار بودند و حتي به طرق مختلف تسليحات نظامي نيز در اختيار آنان قرار مي‌گرفت. بنابراين آن‎ها احساس مي‌کردند بدين ترتيب از توانمندي‎هاي گسترد‎هاي در مقابل يک نظام نوپا برخوردارند. مسعود رجوي وقتي در سال 67 به آن صورت نيروهايش را روانه خاک ايران مي‌کند، بي‌ترديد با توجه به تجزيه و تحليلي که از توان نظامي عراق و نيز از معادلات بين‌المللي دارد، نظام جمهوري اسلامي را در تنگناي نظامي و سياسي فشرد‎ه‎اي احساس مي‌کند که با يک تلنگر قابل افتادن است. اين‌ همان توهم‌زدگي ناشي از «نگاه به خارج» است. گروه‎هاي راست و به اصطلاح ليبرال که راه خود را از انقلاب جدا کردند، همواره يک چشم به بيرون از مرز‎هاي ايران داشتند، چراکه موضع‎گيري سازمان‌‎هاي بين‌المللي و نيز دولت‎هاي خارجي را پشتوانه‎اي براي خود احساس مي‌کردند و بر همين مبنا دچار توهم در ميزان قدرت و نفوذ خود در جامعه و در برابر نظام مي‌شدند. اين روال به‎ويژه در سال‎هاي بعد اوج گرفت و «نگاه به خارج» به يک عامل بسيار مهم در رفتارها و عملکرد‎هاي برخي گروه‎هاي سياسي مبدل شد.
غرض اين كه ما به لحاظ تاريخي مواجه با يک سوءرفتار در احزاب و دسته‌جات و مطبوعات خود بوده‌ايم که خسارات زيادي را در طول زمان به ما زده، اما در دوران انقلاب اسلامي، علي‌رغم بروز همين‌گونه سوءرفتارها، وجود عامل ولايت فقيه، موجب کنترل و مهار اين وضعيت شده و از وارد آمدن خسارات ويرانگر به كشور و جامعه همچون دوره‌‎هاي قبل، جلوگيري به عمل آمده است.
 
پایان بخش چهارم
بخش پنجم را از اینجا بخوانید
 
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.