کد مطلب: 488952
یادداشت/ پاسخی به مقاله «در غیاب کس سخن گفتن روا نیست»
شاهدی از غیب
فرهاد طاهری*؛ 13 تیرماه 1396
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۳ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۰۱
انتشار یادداشت «در غیاب کس سخن گفتن روا نیست» در نقدِ نوشتهام با عنوان «حاکم بیتحکم»، شاهدی از غیب در تأیید گفتههایم بود که به فال نیک میگیرم. همچنین ازنویسندۀ محترم «در غیاب کس ...» بسیار سپاسگزارم که با نوشتن این یادداشت، توجه سرورانم را بار دیگر به مقالۀ حاکم بیتحکم جلب فرمودند و موجب شدند تا اظهارنظرهایم در آن مقاله، در معرض قضاوت بیشتر آید. من به شخص ِآقای دکتر امیری، احترام بسیار میگذارم؛ چراکه کاملاً روشن است از سرِ دلسوزی دست به قلم بردهاند و این حس انساندوستی ایشان در نظرم درخور ستایش است اما ایشان استاد دانشگاه تهران نیز هستند و در جایگاهی بسیار مهم تشریف دارند و وظیفۀ تربیت شاید برگزیدهترین فرزندان این کشور را به عهده گرفتهاند (معمولاً رتبههای عالی کنکور وارد دانشگاه تهران میشوند). ازاینرو، در این نوشته، روی سخنم عمدتاً با جایگاهِ نویسندۀ یادداشت «در غیاب کس ...» و با مقام بسیار درخور احترام «عضویت هیئت علمی دانشگاه» است و مخاطب من هم نه «شخص» نویسندۀ آن یادداشت است بلکه همۀ فرهیختگان این سرزمین مخاطب مناند.
در بخشی از مقاله حاکم بیتحکم نوشتهام: آثار بسیار ناگوار آن کتابهای فارسی مدارس، رماندن ذهن و دل دانشآموزان از ادبیات فارسی و راندن آنان بهسوی رشتههای دیگر و کشتن چشمههای نبوغ در نویسندگی و شاعری بود. کمترین نتیجۀ تأسفبار آن هم (اگر یکباره از ادبیات فارسی دل نبریدند) شاید بتوان گفت پرهیز مستعدترینها برای ادامۀ تحصیل در رشتۀ ادبیات فارسی در دانشگاه بود. چون خورهای شد که از درون و به تأنی پیکرۀ گروههای ادبیات فارسی دانشگاهها را به انحطاط و تنزل کشاند. گزیده متون ادب فارسی هم که با تدوین شماری از همکاران دکتر حاکمی منتشر میشد و سرشار از بیذوقی و کجسلیقگی بود حاصلی جز خستگی روح و روان و رمندگی دانشجویان در پی نداشت و موجب شد که روزبهروز رشتههای تعلقخاطر دانشجویان و فارغالتحصیلان رشتههای غیرادبیات فارسی با مهمترین رکن هویت فرهنگی ایران (زبان و ادبیات فارسی) گسسته شود.
همۀ «درد و نقد» من از مرحوم دکتر حاکمی که در این سطرها به قلم آوردهام، فقط بدین سبب است که چرا امروز باید مقالهای مانند «در غیاب کس ...» منتشر شود. از نتایج آن شیوۀ تدریس ِزبان و ادبیات فارسی در مدارس و نیز در رشتههای غیرادبیات فارسی در دانشگاه (که حاصل غفلتِ استادانی امثال مرحوم دکتر حاکمی و همکاران اوست)، ناتوانی در فارسیدانی و فارسینویسی شماری از فارغالتحصیلان دانشگاههای این کشور است.
فارغالتحصیلانی که چهبسا در دورۀ ارشد و عالی نیز ادامه تحصیل داده و حتی مانند نویسندۀ یادداشت «در غیاب کس ...» عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران هم شدهاند. وقتی نوشتهای در دو یا سه صفحه از یک استاد محترم دانشگاه تهران منتشر میشود که سرشار از اغلاط املایی، دستوری، نگارشی و محتوایی است (حتی مصرع شعر حافظ و فرزدق را هم نادرست مرقوم فرمودهاند!) و بندرت میتوان جملهای بیغلط در آن یافت بهخوبی میتوان به عمق یک فاجعۀ عظیم فرهنگی پی برد. البته در ریشهیابی علل بروز این فاجعه من تقصیری کمتر متوجه این استاد محترم دانشگاه میدانم؛ چراکه «فارسیدانی و فارسینویسی» ایشان و امثال ایشان که متأسفانه کم هم نیستند بر اثر اجرای شیوهای ناکارآمد در آموزش زبان و ادبیات فارسی در نظام آموزشی این کشور حاصل شده است. به یک معنی باید گفت میوههای نارس و آفتزدهای براثر غفلت باغبانان گلگشت زبان و ادبیات فارسی بر درخت دانشگاه خشکیده است. آفتی که بدون تردید از باغ ِ گروههای ادبیات فارسی دانشگاهها و مجامع تدوین کتابهای درسی ادبیات فارسی به باغهای همسایه هم سرایت کرده است. این شیوۀ آسیبرسان به بنیۀ علم و فرهنگ در کشور، اگرنه همه، بیتردید بخشی از آن، براثر غفلت مرحوم دکتر حاکمی و همکاران او شایع شد. من از این منظر و به این سبب، آن نقد را نوشتم. با هیچیک از استادان بزرگوار ادبیات فارسی هم اغراض شخصی ندارم. از صمیم دل هم آرزومندم که وقایع آبرو بربادده در عرصۀ دانشگاه، هرگز اتفاق نیفتد. واقعاً چه قدر مایۀ شرمندگی برای نظام آموزش عالی این کشور است که در حاشیۀ یادداشت یک استاد دانشگاه تهران، متذکر اغلاط نگارشی و دستوری او شوند! زمانی در دانشگاه تهران استادانی مانند دکتر حمید عنایت، دکتر محمود صناعی، دکتر جواد شیخالاسلامی و... تدریس میکردند. استادان بسیار فرهیختهای که از نویسندگان و مترجمان بسیار چیرهدست و خوشقلم و از روشنفکران بزرگ معاصر ایران و مایۀ حیثیت دانشگاه تهران بودند. این استادان هیچکدام نه در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی تحصیل کرده بودند و نه در گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تدریس میکردند، اما وقتی دست به قلم میبردند بهراستی شاهکارها میآفریدند. به نظرم تا میتوان باید مانع بر باد رفتن حیثیت دانشگاه و تحصیلات دانشگاهی شد. پیشرفت و توسعه فرهنگ و علم و شعور اجتماعی و تعالی آگاهی و... همه در گرو حفظ شأن دانشگاه و تحصیلات دانشگاهی است.
وزارت علوم که طی کردن رتبۀ ارتقاءِ دانشگاهی را برای اعضای هیئتعلمی، به انتشار مقاله در مجلات علمی و پژوهشی منوط کرده است، در کنار این الزام اداری، ایکاش تشویق و الزامی هم برای فارسیدانی و فارسینویسی آن دسته از اعضای هیئتعلمی در نظر بگیرد که از نوشتن به زبان رسمی کشور خود عاجزند. یا تمهیدی بیاندیشد که بروز اغلاط املایی و دستوری در نوشتۀ بعضی اعضای هیئتعلمی دانشگاهها به حداقل برسد.(مثلاً برگزاری آزمون املا و انشاء برای این دسته از اعضای هیئتعلمی دانشگاهها اجباری شود). یا بعضی از این دسته اعضای هیئتعلمی ناتوان در فارسینویسی (که چهبسا در گونهای از صنعت «سرهمبندی مقالهسازی» علمی و پژوهشی هم مهارتی دارند و بهتنهایی یا با دستیاری دانشجویانش، به تولید انبوه هم دست یافتهاند) وقتی بر آن میشوند در خصوص موضوعی اجتماعی و فرهنگی در مجلات غیرعلمی و پژوهشی و برای مخاطبان عامتر مطلب بنویسند، ایکاش، عنوان «هیئتعلمی دانشگاه» را در کنار نام خود قید نفرمایند یا اگر هم اصرار دارند نوشتهشان بیزینت «دکتر یا عضو هیئتعلمی دانشگاه» منتشر نشود لااقل از تجربیات خود در نوشتن مقالات علمی و پژوهشی مدد گیرند و با همکاری دانشجویان فرهیختهشان و البته به قلم آنان، چنین مقالاتی منتشر بفرمایند.
در خصوص شیوۀ نقد و لحن من هم در مقالۀ حاکم بیتحکم، نویسندۀ «در غیاب کس سخن گفتن روا نیست» خردهها گرفته و به من اندرزها داده و ازجمله مرقوم فرمودهاند: «این قلمپرداز خوشذوق بایستی خود دارای نبوغ و جامعالاطرافی حیرتانگیز در زمینه تحقیق و تدریس، چشمههای ذوق و خلاقیت مثالزدنی در قلم و نویسندگی و جسارت و شجاعتی چشمگیر در عرصۀ روشنفکری و مواجهه با تحولات اجتماعی و فرهنگی داشته باشد / به یاد داشته باشید که در باب افراد محتاطانهتر و منصفانه سخن بگوئید .../ چرا اکنون و در غیاب کسی که دستش از دامن دنیا کوتاه است و به سخن خودش اگرچه درسی با او نگذرانده است ولی در «مهربان، بی رشوتان، یاریرسان» بودن او شکی نمیتوان داشت، رعایت حق استادی، همصحبتی و همسفری او را اینگونه با قضاوتی یکجانبه پاس داشته است؟!» من نمیدانم در چه موضعی نامنصفانه و نامحتاطانه سخن گفتهام و درکجای نوشتهام قضاوتی یکجانبه کردهام. این تحذیرها و پندهای جناب استاد رشتۀ مدیریت دانشگاه تهران (که نفس رشتۀ ایشان دقت و شفافیت در اطلاعات را میطلبد و قاعدتا هم باید براین سیاق بیندیشند و بنویسند) جملگی نیازمند مثالهایی است از نوشتهام. در یادداشت حاکم بیتحکم، به یک معضل بسیار مهم فرهنگی و اجتماعی در عرصۀ دانشگاه و جامعه پرداختهام و بعضی مسبب و مسببان آن را نیز (البته به نظر خودم) بدون کمترین بیاحترامی معرفی کردهام. اگر در این گفته برخطا بودهام منتقدان ِ این ادعایم باید ثابت کنند چنین معضل فرهنگی وجود ندارد (که البته یادداشت همین استاد محترم دانشگاه خود دلیل متقنی است بر وجود این معضل فرهنگی) یا منتقدان من هم میپذیرند چنین فاجعۀ فرهنگی رخ داده است اما نمیپذیرند دکتر حاکمی و دیگر استادان محترمی که مؤلف کتابهای درسی زبان و ادبیات فارسی و در موضع تصمیمگیریها برای گروه ادبیات فارسی دانشگاهها بودهاند و من آنان را مقصر در این ماجراها دانستهام مسبب و مسببان این فاجعه فرهنگی بودهاند و تقصیرها را بر گردن دیگران میدانند. آشکار کردن خطای ِمفهوم و مصداق گفتههای من باید موضوع اصلی نوشتههای منتقدانم باشد. (امیدوارم نویسندۀ محترم یادداشت «در غیاب کس...» هم توانسته باشند درست نوشتهام را بخوانند و متوجه منظورم شوند) اما دربارۀ اینکه در چه موضعی میتوان در خصوص شخصیتهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی معاصر تکنگاری کرد یا نقد نوشت ناچارم کمی توضیح دهم. از مرحوم دکتر غلامحسین مصاحب (سرپرست فرهیخته و نابغۀ دایرهالمعارف فارسی) نقل شده است که: شرط ورود شخصیتها به دایرهالمعارف فارسی داشتن برگۀ فوت است. این «شرط» بدین معناست که تا دفتر حیات و کارنامۀ علمی و فرهنگی شخصیتها بسته نشود و به تاریخ نپیوندند دربارۀ آنان نباید قضاوت و تحقیق کرد. از طرفی هم با توجه به زمینۀ مطالعات و تحقیقاتم در حوزۀ تکنگاری و شرح احوال نویسی و... باید عرض کنم در دو موضع میتوان سراغ شخصیتهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعی معاصر خود رفت. اول، زمانی است که آن شخصیت درمیگذرد و همین «درگذشت» او مهمترین انگیزۀ تحقیق و تأمل در زندگی و آراء و آثار آن شخصیت است و دیگر آنکه از شخصیت معاصر، کتابی یا مقالهای یا خطابهای در موضوعی بحثانگیز یا ارجنامهای به یاد او منتشر میشود. اگر پژوهشگری بدون این انگیزهها، دربارۀ شخصیتهای معاصر فرهنگی و اجتماعی سیاسی قلم بر کاغذ گذارد، انگیزههای او را باید در دلخوریها و دلزدگیها یا در شیفتگیها و دلدادگیها سراغ گرفت. لحاظ شدن این ویژگیها، البته در تکنگاری و شرحاحوالنویسی و بررسی آثار شخصیتهای معاصر، دور افتادن از طریق تحقیق و روش علمی است؛ اما اینکه نوشتن نقدِ احوال و آثار شخصیتهای فرهنگی و سیاسی و اجتماعیِ هم روزگار، در بعد از درگذشت آنان، چقدر با اصول علمی و اخلاقی مطابقت دارد نیازمند کمی تأمل است. وقتی زندهیاد استاد ابراهیم پورداود درگذشت دکتر احسان یارشاطر در سوگنگاشت خود نوشت: «مرگ سایهای خطاپوش دارد». جان کلام این سخن آن است که داوریهای بیغرض و نگاه منصفانه دربارۀ شخصیتهایی که درگذشتهاند، در سایۀ مرگ دچار خطا و چشمپوشی بر حقایق میشوند! همین شاید مهمترین دلیلی است که نقد از «درگذشتگان» را در دیدۀ بسیاری ناخوشایند جلوه دهد. از طرفی هم باید دانست اصولاً در نقد علمی به «دست آوردن دل» یا «آگاه کردن یا رنجاندن» یک نفر یا شخصیت خاصی منظور نویسندۀ نقد نیست. اگر اینگونه بود بهجای اینکه بر کتابی نقد بنویسند و منتشر کنند، محتوای نقد را فقط با نویسندۀ کتاب در میان میگذاشتند. بلکه هدف، آگاه کردن جامعه و قدم برداشتن بهسوی تعالی اندیشهها و شعورهاست. وقتی هدف این است و مستندات مورد ارجاع نویسندۀ نقد هم در دسترس و در معرض قضاوت همگان باشد، بنابراین «زنده» و «درگذشته» بودن شخصیتی که دربارهاش نقد به قلم آمده است، در «ماهیت و انگیزۀ» نقد تأثیری ندارد. در حالتی هم که آن «شخصیت» درگذشته و به تاریخ پیوسته است، قضاوت و آراءِ خوانندگان، بهترین مدافع یا مخالف آن شخصیت یا قویترین مدافع و مخالف اظهارنظر منتقدان آن شخصیت خواهد بود و اینگونه نیست که اگر دربارۀ «شخصیت درگذشتهای» نقد بنویسند او را در دادگاهی «بی حضور متهم» محاکمه کردهاند. چند نمونه از اظهار نظر خوانندگان یادداشت «حاکم بیتحکم» و «در غیاب کس سخن گفتن روا نیست» همین نکته را ثابت کرده و بهخوبی نشان داده است که «زمانه را سند و دفتر و دیوانی است!». در باب اینکه نویسندۀ نقد هم تا چه میزان صلاحیت قضاوت و اظهارنظر دارد و تا کجاها مجاز است دایرۀ شمول انتقادهای خود را بگستراند چند کلمهای عرض میکنم. شاید بعضی معتقدند اگر دربارۀ هنر نویسندگی و نبوغ و جامعالاطرافی و... شخصیتی، منتقدی خواست نظر بدهد لزوماً باید خود آن منتقد هم تمام و کمال حائز آن اوصاف باشد. این سخن یعنی فقط «باغبان» حق دارد دربارۀ کیفیت میوهای نظر بدهد! از طرفی دیگر، در ارزیابی ارزشها یا در تشخیص زیباییها و مهارتها، سنجۀ داوری و ارزشگذاری لزوماً «مواجهۀ خود منتقد» با آن «ویژگیها» نیست. بلکه منتقد در مقام مقایسۀ دو یا چند «ارزش» یا «ویژگی» در پیش ِچشم و بیرون از «خود» به نتیجه دست مییابد. کسی که زیبایی رنگ و بافت فرشی را میستاید، این حس ستایش از طریق مقایسۀ آن فرش با دیگر فرشها در او القا شده است. در مقالۀ حاکم بیتحکم، داوری من در باب بعضی ویژگیهای علمی و آثار قلمی مرحوم دکتر حاکمی، دقیقاً اینگونه بوده است. من زندهیاد دکتر حاکمی را از این نظر با هم روزگاران و همکاران خود او مقایسه کردهام.
و نکته آخر. نویسندۀ محترم یادداشت «در غیاب کس ...» مرقوم فرمودهاند: «در این سالها که دکتر حاکمی نفوذی که دیگران و بهطور مسلم آگاهاندیشی چون شما با قلم توانایتان [داشتید] نداشت و در همین حال با عشق به دانش و دانشگاه و دانشگاهیان بدن نحیف خود را به دانشگاه میکشاند و آنچه از او برمیآمد از دیگران دریغ نمیداشت، شما برادر کجا بودید و چه میکردید و چه مینوشتید؟»
میگویند پیرمردی از روستای خود به تهران آمد و وقتی به ده برگشت دربارۀ تهران گفت: جای زیبایی است حیف که از آبادی دور است! ظاهراً ملاک گمنامی و گم بودنم، ناشناختگیام در نزد این استاد محترم دانشگاه تهران است! استاد محترم، من سالهاست هستم. سالهاست در عرصۀ تکنگاری و تحقیق در شرح احوال معاصران قلم میزنم. نمیپرسم شما کجا بودی و چه میکردید؛ اما آمدنتان به اینجا فکر کنم به صلاح دانشگاه تهران و شما نبود!
* دانشنامهنگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
کلمات کلیدی : حاکم بی تحکم
ممنون از آقای طاهری که با بیانات علمی و متقن خود حق مطلب را ادا کردند. امیدوارم مخاطب بار دیگر درصدد پاسخ برنیاید و به بیندیشد که خود و جامعه دانشگاهی را اصلاح کند. (4458146) (alef-15)
غلط های املای، اشتباه گفتن شعر معروف، واقعا با این اساتید باید هم کشور پیشرفت کنه!!!! (4458170) (alef-15)
آموزگار
۱۳۹۶-۰۴-۱۳ ۲۱:۳۲:۳۳
با خواندن پاسخ بی غرض جناب طاهری این بیت حافظ به یادم آمد که دوستانه به جناب امیری عرض می کنم"حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم" (4458855) (alef-11)
یادداشت عالی و پر معنایی بود که بسیار از آن آموختم.
سپاسگزارم استاد طاهری عزیز (4458946) (alef-11)
اینقدر این استادان عزیز و محترم عضو هیئت علمی و عضو پیوسته و عضو افتخاری خودشان را با بدن نحیف و ضعیف به دانشگاهها و فرهنگستان و مراکز پژوهشی و آموزشی می کشانند که فرصت را از جوانان و میانسالان صاحب نظر و پرتلاش گرفته اند.
کاش استادان عزیز و نوردیده، کمی هم به جوان ترها فرصت حضور میدادند. جوانانی که نه به مدد مدرکهای نه چندان مدرک دانشگاه دولتی و آزاد و پیام نور و نه امداد پارتی های آنچنانی و نه به یمن قوانین بسیار عادلانه جذب مدرس و پژوهشگر ، برایشان امکان و فرصت حضور در عرصه های علمی دانشگاهها و فرهنگستان و مراکز اسناد فراهم نیست.
روسای فرهنگستان و دانشگاهها ک وزیر علوم و نمایندگان مجلس هم چشم بر این همه بی عدالتی حاکم بر قوانین بسته اند.
استادان عزیز و نوردیده حتی اگر جوانانی مستعد و صاحب نظر را بشناسند که در انزوای خانه و کتابخانه به فعالیت پژوهشی مشغولند، دستی برای دعوت از آنها از آستین بیرون نمی آورند. عرف و عقل و منطق آنان می گوید: هیئت علمی و جلسات علمی مراکز آموزشی و پژوهشی_ فرهنگستان و وزارت علوم و پژوهشگاهها و..._ عرصه حضور بزرگان مدرک دار بی نظر است نه جوانان دانشمند صاحب نظر...
درها و راهها را به روی جوانان صاحب نظر بسته اند و دل به پیران با تجربه اشان سپرده اند و میبینیم...
تا وقتی چنین است تا وقتی ملاک حضور در مراکز علمی مدارکهای نه چندان با ارزش است نه ذهنهای پرتوان و برجسته، تغییر چشمگیری رخ نخواهد داد... (4459126) (alef-15)
كاوه پرهام
۱۳۹۶-۰۴-۱۴ ۱۶:۴۵:۱۰
باسلام...
از جناب آقاي دكتر طاهري و نكته بيني هاي دقيق اش .. مثل هميشه سپاس ويژه دارم.
راست و روشن لپ مطالب را فرموده اند.در اين چند سال خيلي از مدرك پرستان پرادعا در جاهاي مختلف اين ضعف نوشتاري و ادبي خود را سهوا و عمدا نشان داده اند. (4460026) (alef-15)