چهارشنبه ۱۱ اردی بهشت/ ۲۰ جمادی الثانی/ ۱ مِی
* مناسبت های سال خورشیدی
۱- روز جهاني کار و کارگر
۲- توقيف روزنامه بهار در مشهد به وسيله تأمينات نظميه- ۱۳۰۷
۳- انتشار روزنامه رهبر- ۱۳۲۲
۴- انتشار روزنامه مظفر- ۱۳۲۴علم رجالدور مشروطه بود در همدان
حال مردم، چنین و شهر... چنان
وضع مرکز که درب و داغان بود
همدان شهر بینوایان بود
همه جا بود درهم و برهم
قحطی سبزی و هویج و کلم
دولت مرکزی و احوالش...
بود مثل هویج و اقبالش(!)
تا یکی از رجال و معتمدان...
از رجال شهیر در همدان...
مجلس«شور»ی از رجال گذاشت
روی هر میز، پرتقال گذاشت
(شعر ما شعر عشق و حال نبود...
اولویت که پرتقال نبود!)
غرضش پوست کنده بوده و صاف
مجلسی بوده، اهل آن: اصناف
قند آن روزگارِ زهر، شدند
خودشان شهردار شهر شدند
میزبان شهرتی به هم زده است
گاه در خانه¬اش قلم زده است
عاشق نان خامه¬ای بوده...
بانی روزنامه ای بوده
هدیة روح اهل مطبوعات...
حمد و اخلاص و اولش: صلوات!
مصطفی گرگانی
*
۵- تعطيل روزنامه هاي ديپلمات و دموکرات ايران به دستور شاه- ۱۳۲۶
۶- گشايش بناي جديد آرامگاه فردوسي در شهر مشهد- ۱۳۴۷***
نامه اداری... در این سَنِه، مگر می شود که این بنای رفیع، چنان که افتد و دانی، بر پایه ای شایسته آن رادمرد نباشد؟
رسم روزگار است این که پاداَفره آن رنج خجسته، چنین باشد... که این مرد جهانی، در مغاک بخوابد و نشان مزارش، مدام به دست آدمیان متعصب تخریب شود و باز به اراده یزدان پاک، به دستی دیگر و در مجالی مکرر، بازساخت شود.
از ۱۲۹۹ که میرزامحمدتقی بهار، آن بزرگمرد نامور و ادیب و فرزند ملک الشعراخان صبوری مزار فردوسی را زیارت کرد و برسان مشتاقی پرگشوده، به طهران بازگشت و پرده از غربت مزار، برگرفت، دگرباره اهل ادب سوگوار شدند... چنان که گویی کمند کیانی تقدیر جنبید و بر و بوم به تکاپو آمد. اینش سزاست... که در هفت ساله گی نخست شعرش را در پای طبع پدر سروده و از همان خُردی، دلداده حکیم توس بوده است.
اینک بایست که قُچقاری آوریم و پیش پای آقاحسین لُرزاده قربان کنیم که ما را پیروزه بخت کرده و پذیره شدند معمار بنای تازه شوند.
این پیر فرزانه که معمار مساجدی است، تندرستی پیشین را ندارد اما دم برمَزَده و باد از جگر سرد برکشیده که بنا را معماری خواهد کرد.
اگر ایدر، آن یگانه گیتی نیز شتاب کنند و برآشفته از خوان گسترده بلیت های بخت آزمایی، گوی و چوگان مخارج شارستان حکیم را یکسره برگیرند(بر آن سان که آیین ایرانی است) بی درشتی و مُکیس... و دینار و درم خواسته را دهند، خدای جهان آفرین ایشان را به تخت مهی نشاند... که سزاوار حکیم توس، این سان دَهِشِ به ناز و برگرفته از بلیت بخت نیست.
آرزومندم گزند گیتی از اندیشه و دارایی آن دست افشانِ نیکخواه دور باشد.
زیاده، جسارت به مِهتران است.
سیاوش گازرانی
اداره دهش های مردمی توس
نیکا سلیمانی
*
۷- درگذشت آيت الله شيخ محمدباقر اصطهباناتي- ۱۳۵۴
۸-درگذشت محمد بهمن بیگی بنیان گذار آموزش و پرورش عشایری و ایل قشقایی فارس- ۱۳۸۹
* مناسبت های سال قمری
۹- تولد حضرت فاطمه(س)، زادروز حضرت امام خميني(ره) رهبر کبير انقلاب اسلامي- ۱۳۲۰
۱۰- روز زن و روز مادر ***
روز مادرعزای هدیه مادر بگیرم...
که از پارسال او بهتر بگیرم
از آن بدتر... که باید هدیه ام را...
برای مادر شوهر بگیرم!
باکلاسی
برایم بهترین آقای دنیاست
ندارد کار و توی خانه ماست
برای روز زن، این هدیه کافی ست...
که ماشینش پراید نوع تیباست!
هادی عبدالله نسب
*
* مناسبت های سال میلادی
۱۱- روز جهاني کار و کارگر
۱۲- درگذشت لئوناردو داوينچي- ۱۵۱۹***
مونالیزابخند لامَصَّب!...
نمی شنفی؟!
دِ می گم بخند!...
همین که از صبح تا حالا دنبال چیزی شبیه تو گشته م، بس نیست؟
تازه می خوای خستگی به تنم بمونه و خجالت زده بشم؟
نه نمی شم!
می دونم که تو نمی ذاری خجالت زده بشم.
این مخمل تنت نمی ذاره باور کنم که سنگدلی و می خوای آبروی من رو ببری.
دیگه برای من چی مونده لعنتی؟...
می فهمی؟
می فهمی که «بابا» بودن و پول نداشتن، معنی ش چیه؟!... آره؟...
معلومه که نمی فهمی.
وقتی بچه ت سر صبح ازت بخواد که یکی از اون عروسکای «خندون» براش بخری و تو هم پول نداشته باشی، معلومه که مجبور می شی تو زباله های خشک «بالاشهر» بگردی تا شاید شانست بزنه و یکی گیر بیاری...
حالا هم که «تو» به پستم خوردی، باید بدشانسی م گل کنه و لبخندت پاک شده باشه...
دِ بخند دیگه لعنتی!...
بچه م به باباش امید بسته.
محمدصادق شایان
*
۱۳- تولد ايگنازيو سيلونه، نويسنده ايتاليايي- ۱۹۰۰
۱۴- درگذشت ميلاي ون مونکاسي، نقاش مجارستاني- ۱۹۰۰
۱۵- در گذشت آنتون دوراک، آهنگساز چک- ۱۹۰۴
۱۶- تولد ماکس پل فوشه، روزنامه نگار و شاعر فرانسوي- ۱۹۱۳
۱۷- تولد دانيل داريو، کمدين و هنرمند نامدار فرانسوي- ۱۹۱۷
۱۸- آشوب در مراسم روز کارگر، در پاريس- ۱۹۱۹
۱۹- تولد ساتيا جيت راي، فيلمساز هندي ۱۹۲۱***
نامه پدربزرگهر روز به ایوان می روم و روبه روی دشت سبزی که مقابل خانه است و دوستش داشتی می ایستم... و منتظر می شوم که خورشید کَلکَته غروب کند.
تاگور زیبا گفته است که: «هنرمند، عاشق طبیعت است و به همین دلیل، همزمان برده و ارباب طبیعت می شود».
من هنرمند نیستم اما فلسفه و نجوم، به من آموخته اند که نمی توانی عاشق آسمان باشی و«زیر سایه»اش را دوست نداشته باشی.
شاعر نیستم اما گمان می کنم آسمان به شوق تماشای طبیعتی ایستاده که خداوند او آفریده است.
شاید هم حق با تاگور باشد که گفته است: «آسمان برای گرفتن ماه، تله نمی گذارد... آزادیِ ماه است که ماه را پایند می کند».
فقط من و تو می دانیم باهولا!... فقط من و تو می دانیم که هرچه هم کلکته شهر زندگی ما باشد، شهر«زنده بودن» ما نیست. خاک ما از بنگال است که حالا هند شرقی است.
یادت می آید که چند غروب، همین جا، روی همین ایوان و مقابل همین دشت سبز نشستیم و منتظر خورشید شدیم؟
یادت می آید که همیشه می دانستیم کدام ستاره، نخستین ستاره ای بود که از قلب آسمان خودنمایی می کرد؟... همان ستاره ای را می گویم که گمان می کردیم نشانه ای از نوه آینده ماست و روزی به زمین خواهد آمد و آهسته به قالب پسرمان خواهد دوید و نوه ما خواهد شد.
حالا من مانده ام و تو که دو سال است نیستی و مرا با ستارگان و دشت و رودی که نامه هایت را به دل خروشانش می سپارم، تنها گذاشته ای و پسرمان سوکومار که شخصیت های داستانی فراوانی را برای کودکان جان بخشی کرده، دارد پدر می شود.
باهولا!... ما همه هستیم و فقط جای تو خالی است.
نوه کوچک و ستاره مهربان ما، پسر است و سکومار، می خواهد اسمی را برایش بگذارد که تو همیشه دوست داشتی: ساتیاجیت.
سعید نکوبخش
*
۲۰- پايان خصومتهاي ۴۳ ساله تايوان با چين ۱۹۹۱
***