توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 361803
پیشنهاد کتاب/ «اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه‌راه است»؛ رومن گاری؛ ترجمه سمیه نوروزی؛ چشمه
داستان تسلیم ناپذیری انسان
آرمان میرزانژاد؛ 23 خرداد 1395
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۳۸
«اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه‌راه است»
نویسنده: رومن گاری
مترجم: سمیه نوروزی
ناشر: چشمه، چاپ دوم ۱۳۹۴
۷۹ صفحه، ۶۰۰۰ تومان

شما می‌توانید کتاب «اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه‌راه است» را تا یک هفته پس از معرفی با ۱۰ درصد تخفیف از فروشگاه اینترنتی شهر کتاب آنلاین خرید کنید.

***

رومن کاتسف با نام مستعار رومن گاری (۱۹۱۴-۱۹۸۰م.) نویسنده‌ی مشهور رمان «خداحافظ گاری کوپر» است که مخاطبان فارسی زبان از دیرباز با آن آشنایی دارند. کتاب پیش‌ رو «اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه‌راه است» مجموعه داستانهای این نویسنده‌، برگردان سمیه نوروزی ا‌ست که به همت نشر چشمه روانه بازار کتاب شده است.

با قرائتی کنجکاوانه در لا‌به‌لای سطرهای « مقدمه ناشر فرانسوی» در صفحات اول کتاب، به دگرگونگی‌های کم نظیر و مسیر ماجراجویانه زندگی فردی و ادبی رومن گاری پی می‌بریم. دانستن این‌ که او کمی قزاق، کمی تاتار و از نژاد جهود بوده، تحصیلات دانشگاهی‌اش را در رشته حقوق گذرانده، به خدمت نیروی هوایی فرانسه در آمده و در سال ۱۹۴۰ دنباله‌روی ژنرال دوگل می‌شود، در چشم انداز مقدمه مذکور منعکس است. کتاب« اوضاع در ارتفاعات کلیمانجارو روبه راه است» شامل پنج داستان و بیست سوال جذاب و خواندنی از نویسنده است. «پرندگان می‌روند در پرو بمیرند» داستان اول کتاب است که راوی با زمینه‌سازی پیکر روایت به سوی سوم شخص، داستان را آغاز می کند. شیوه توصیف راوی از جریانات محیط خارجی و طبیعت پیرامون، سویه‌ای عینیت گرا و تجسمی برای تخیل خواننده دارد و از نگاهی دیگر، ذهن مخاطب را با زمینه و فضای پرداخته شده‌ی جزیره‌ای در اقیانوسی پر رمز و راز که در آن پرندگان جان می‌دهند آشنا می‌سازد. مکانی که گویی جایگاه قدسی و افسانه‌ای ابهام آمیزی را به یاد می‌آورد.

 رومن گاری از جمله نویسندگان خاصی است که از حیث دایره لغات و وسعت اندیشه در باب کلمات، حیثیت و تشخص ادبی خود را حفظ کرده است. برای مثال در این سطور از داستان «پرندگان می‌روند در پرو بمیرند» ما با تمایلات عاطفی تنانه و احساسات مشترکی میان مرد و زن روبه‌روییم: «زن روی تخت دراز کشید و پتو را تا زیر چانه‌اش کشید. همان طور هم به دقت مرد را نگاه می‌کرد. « ازم که دلخور نیستین، هستین؟» مرد لبخند زد، نشست لبه‌ی تخت، دستی به موهاش کشید. گفت «ببینین به هرحال...» زن دستش را گرفت و به گونه‌اش چسباند. چشم‌هایی بی‌کران، در جریان، کم و بیش میخکوب کننده، با برقی از زمرد، مثل اقیانوس. «اگه می‌دونستین...» « دیگه بهش فکر نکنین.» زن چشم‌هاش را بست، گونه‌اش را خواباند کف دست او.»

البته در سطر بعد می‌خوانیم که این جریان حسی و تنانه مهارنشدنی، به نوعی ازخودزدگی یا جریانی مخالف با آنچه معنای مثبت و سازگار با طبیعت خود و تن خود دارد بدل می‌شود:«دلم می‌خواست تمومش کنم. باید تمومش کنم. دیگه نمی‌تونم زندگی کنم. دیگه نمی‌خوام. حالم از بدنم به هم می‌خوره.» آیا در این مسیر روایی از داستان مذکور برخورد عاری از اصل غریزه‌ی جنسی و گرایش شهوانی سرکوب شده بر نمی‌خوریم؟ نیهلیسم مدرن بسیاری از امیال طبیعی و درون گرایانه چون لذت شهوانی را، به سوی پوچیدگی و پوشیدگی از خود و دیگری پیش می‌برد. در واقع مسیر اصلی داستان از اینجاست که خود را به شکلی محسوس آشکار می‌کند. تجربیات تلخ عاطفی و شکست عاطفی، زندگی گذشته‌ی زن و زن‌هایی را بیان می‌کند که امروزه بیشتر روابط به سبب آسیب پذیری شایع و زمین‌گیرکننده‌ی روابط پیشین است که امر نوینی را در رابطه‌ی تازه محقق نمی‌سازد. همین سطر که زن می‌گوید:«حال تون از من به‌هم نمی‌خوره؟» تمنای ملتمسانه زن برای بازگشت به دنیایی معنادارتر از تجربه‌ای که به واسطه‌ی روابط عاطفی او را دچار شکستی ترمیم‌ناپذیر کرده بود و او از مرد این تقاضای عاجزانه برای بازیابیدن خود مطرح می‌کرد: زن گفت: «ازتون خواهش می کنم. کمکم کنین فراموش کنم. کمکم کنین.» از سوی دیگر ما با انعکاس صداها و اظهارات متفاوت و مشابه‌ی دیگری هم در مسیر روایت مواجه‌ایم خرده روایت‌هایی که با کلیت روایت داستان و زمینه و پیرنگ هم‌سان و هم ردیف می‌شود: «و صدای دیگری که به زبان انگلیسی می‌گفت: «جهنم و درک عزیز من، جهنم و درک، کلمه‌ی بهتری سراغ داری؟ دیگه دارم ذله می‌شم. آخرین باره باهاش می‌آم دور دنیا رو بگردم. جمعیت دنیا دیگه واقعا زیاد شده» موضوع و محتوای کماکان رایج و مشابه این داستان، گریز از آن شادابی سرمستی آور روابط انسانی در فضای کلی قرن ماست، گرایش به افسردگی و نوعی کاستی‌پذیری گرداب‌وار از بی‌عاطفه‌گی انسان‌ها با همدیگر و میل به جدایی و فاصله‌گذاری بیگانه ساز از خود و دیگری. به عبارتی دیگر صداهای آشکار و پنهانی که در اذهان عمومی و زبان مشترک آنها به عرصه بیان می‌آید، وضعیت انسان‌های جهانی را تصویر می‌کند که گوینده‌اش مهم نیست کجایی‌اند و چه می‌کنند، اما نسبت مشترک‌شان تا حدودی نمایان‌گر نارضایتی از فضای موجود اجتماعی و فردی خود می‌باشد که توامان با کنش و واکنش از خود بیگانگی و عدم درک پلشتی رویه زیستی‌شان است. سوال بنیادی و اساسی این داستان همانجاست که می‌پرسد: «راستی، میشه بهم بگین این همه پرنده‌ی مرده از کجا می‌آن؟» بازگشت تدریجی و ارجاع پذیر «پرنده‌های مرده» در سیر روایت خود را نجات می‌دهد. در واقع روایت به شکل متنوعی با موضوعات عاطفی و ضد عاطفی شخصیت‌ها به نفع حفظ موضوع و سوال اصلی در متن پیش می‌رود. یعنی نقش و موقعیت کاراکترها، وضع طبیعت خارجی، اقیانوس، موج های عظیم و تصویرگری و گریزهای روایت‌های گوناگون از یک دستی روایت اصلی داستان توسط راوی جهت داده می‌شود. موضوع اولیه داستان که در نام انتخاب شده‌ی داستان «پرندگان می‌روند در پرو بمیرند» به شکل محسوسی دچار چندگانگی روایت،و اتصال و انفصال روایت کلی متن می‌شود.

در داستان «آدم پرست» راوی از اندیشه های ایدئالیستی هرکارل که تابع گفتمان‌های روشنفکری در آلمان عصر نازیست، شروع می‌کند. با چشمداشت به این نکته که افزونه‌هایی نه چندان گرته‌برداری شده از حیث‌ تاریخی و سیاسی با واقعیت موجود در آن برهه زمانی، بلکه عناصری را در شکل دهی مطلوبیت‌خواهانه‌ی تفکر کارل وارد فضا و محتوای داستان می‌کند. در حقیقت باورمندبودن هرکارل در بحبوحه‌ی پر آشوب آلمان عصر نازی، به انسان‌گرایی و ایدئالیزه کردن انسانهایی در بطن ادبیات و تاریخ آون هاینه، شیلر و اراسموس، ما را متامل به این نکته می‌کند که او در عصری که سرطان سیاست‌های نژادی و رویکردهای ایدئولوژیک به شکلی بدخیم، انسانهای محکوم به جنگیدن را به جان همدیگر انداخته، او از انسانی با انگیزه‌های منزه طلبانه صحبت می‌کند که ایمان به آن‌ها گزندی به معنا و مفهوم انسانیت نمی‌زند. باور به ناباوری در او نسبت به مقوله حفط شأن انسانی و انسان‌گرایی نیست، اتفاقا نقطه‌ی مقابل جریان‌های تندروانه تاریخی و سیاسی دوره‌ی حزب نازی و فعالیت‌های استبدادی آنان بر ضد انسان و مسیر رستگاری اوست. هرچند هرکارل از درد و رنج می‌میرد اما از حیث پایه‌های عقیدتی به آرمان‌های انسانی خود وفادار می‌ماند. و دوستانش او را شخصی متعهد در زمانه‌ای غیر متعهد می‌دانند.

«تاریخی ترین داستان تاریخ» داستان آخر این اثر رومن گاری است. از ابتدای داستان مسیر و جریان روایت با توصیف موقعیت«شوننباوم» خیاط پاریسی آغاز می‌شود. خیاطی که وارث سنت با شکوه و عظیم پنج نسل از خیاط‌های جهود شده بود. او در لاپاس مستقر شد و پس از سالها رنج و زحمت، توانست به استقلال مالی و فردی خود دست یابد. تا این که اوضاع سفارش‌هایش به تدریج زیادتر می‌شود. او از میان سیصد هزار هم‌کیش لوجی‌اش، از زمره کسانی بود که راوی آن را نجات یافته تعریف و توصیف می‌کند. چرا که نویسنده در نظر می‌گیرد که شوننباوم به عنوان یک خیاط پاریسی، خود پدیده‌ای دیگرگونه و متفاوت در لاپاس است و این شانس را داشته که کپه سفارش‌هایش بیشتر از هم کیشانش باشد. اما حضور شخصیت گلوکمان سد مقاومت‌اش را می‌شکند. مجادله‌ای میان شوننباوم و آن که او را به ظاهر گلوکمان می‌داند در می‌گیرد. در متن این مجادله کوشش نقش اول داستان، تاکید بر آن چهره‌ای است که بر حسب تصادف او را دیده بود ولی بعدتر ترس فروخورده‌ی یکی از شخصیت‌های داستان از جو سیاسی اجتماعی متشنج آلمان در آن دوره مجموعه‌ای از حالات ترس و اضطراب از محیط خارجی و اجتماعی را در روند گفتگو به وجود می‌آورد که قابل ارزیابی و تامل است.

در صفحات پایانی کتاب، در حوزه‌ی تفکر، عقاید، حالات درونی و حسی نویسنده سوالاتی مطرح می‌شود که مرتبط به جنبه‌های وجودی و تجربیات ادبی و زیستی رومن گاری ست. سوالاتی از قبیل:« آیا نقدهایی که به شما می‌شود می‌خوانید؟» یا «تا به حال خیانت کرده‌اید؟» و... که به روند آگاهی‌سازی مخاطب از نظر تحقیقی، در باب نظریات رومن گاری کمک شایانی می‌کند.
 
کلمات کلیدی : نشر چشمه
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
داستان تسلیم ناپذیری انسان