کد مطلب: 422526
از روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله/1۴
استاد فروتن عرفان و هنرپیشۀ بیایمان
فرهاد طاهری*؛ 20 آذر 1395
تاریخ انتشار : شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۳
دم غروب دوست عزیزی در کانالی در تلگرام فیلمی برایم فرستاد. موضوع فیلم هم این بود که جانی دپ، هنرپیشه نامدار، سرزده و غافلگیرانه در بیمارستان به عیادت دختری مبتلا به سرطان خون رفته است. این دختر از سینهچاکان این هنرپیشه بود و آرزوی دیدن او را از نزدیک داشت. نشاطزدگی و بیخودی دختر از دیدن جانی دب بسیار دیدنی است! دستها را بیاختیار بر دهان میگذارد تا مانع فریاد کشیدن خود شود و بعد خود را در آغوش «آرزویش» میبیند... با دیدن این فیلم بیاختیار سخت گریستم. کمی که آرام شدم با خود فکر کردم اگر میتوانستم خاطرات خود را از بعضی استادان بزرگوار که در این سالها افتخار شاگردی یا همصحبتیشان را داشتهام روزی منتشر کنم چه بسا در درک خیلی از معضلات اجتماعی و تنزل اخلاق در جامعه مفید افتد.
روزی در سال ۱۳۸۰ یکی از دوستان خیلی عزیزم که ساکن یکی از شهرهای نزدیک تهران است گفت: فلانی در همسایگی من خانمی زندگی میکند که دچار بیماری اماس است در پیش انقلاب دانشجوی دکتر... بوده است. (آقای دکتر... از استادان بسیار بزرگ و نامبردار گروه زبان و ادبیات فارسی در دانشکدهای از دانشگاههای درجۀ اول و بسیار معتبر تهران است) بارها این خانم گفته تنها آرزویم این است یکبار آن استاد را ولو چند دقیقه هم شده ببینم. در این سالها و در این بستر بیماری تنها دلخوشیام مطالعه آثار ایشان است. هر وقت کتاب یا مقالهای از او به دستم میرسد با ولع میخوانم یا هر دفعه مطلع میشوم کتابی از ایشان منتشرشده بیدرنگ به دست میآورم و میخوانم. ولی حیف، افتادن در بستر و ناتوانی از قدم برداشتن، مانع بزرگ تحقق این آرزوی من شده است. دوستم ادامه داد که من چند بار از آن استاد بزرگوار که سالهاست ارادتمندش هستم خواهش کردم که بپذیرد یک روز او را از «در» خانهاش سوار ماشینم کنم ببرم پیش این خانم و بعد هم دوباره برش گردانم به منزلش در تهران. هر روز و هر ساعتی هم او تعیین کند من با کمال میل خواهم پذیرفت. گفتم: خوب نتیجه چه شد؟ گفت: یک سالی از این پیشنهاد و دعوت من میگذرد اما استاد هنوز تشریف نیاوردهاند! هر بار هم یادآوری کردهام گفته عجیب سرم شلوغ است و ابراز امیدواری کرده که انشاءالله این توفیق نصیب او شود. گفتم یعنی اینقدر گرفتار است!؟ دوستم گفت فکر نمیکنم. چون خبردارم سفر به این طرف و آن طرف میرود و مدام هم در منزل پذیرای دانشجویان و ارادتمندانش است... شنیدهام تو هم (نگارنده) با ایشان رابطۀ گرمی داری. ممکن است خواهش کنم در این امر انساندوستانه کمکم کنی و از او این خواهش را بکنی! گفتم حتماً. با آن استاد قضیه را مطرح کردم. دقیقاً همان جواب را داد: چقدر دلم میخواهد این خانم را ببینم. انشاءالله سرم خلوت و این توفیق نصیبم شود. بگذریم.
بیش از ۲۰ بار من و آن دوستم از این استاد، خواهش کردهایم. او هم همین جواب را داده است. تا این لحظه (۸ آذر ۱۳۹۵ یعنی بعد از ۱۵ سال) هنوز این توفیق نصیب ایشان نشده است. استادی که حوزۀ مطالعات و تحقیقاتش ادبیات فارسی است. از خانوادۀ عالمان دین است که از پدر هم گاه روایت میکند. در گفتار و نوشتار خود مدام از اقوال عارفان بزرگ ایران سخنان بدیع در خصوص تواضع و محبت و سادهزیستی و حرمت انسانها شاهد مثال میآورد. همچنین شیفته مولانا و حافظ و... است...
* دانشنامهنگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
کلمات کلیدی : فرهاد طاهری