کد مطلب: 212203
داستان رضاشاه، آتاتورک و مطبوعات ترکیه
بخش تعاملی الف - حسن محمدعلی بیگی
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : يکشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۲ ساعت ۰۱:۴۰
پیگیری نماینده به حق مردم، جناب آقای توکلی در ماجرای رانت وزارت صنعت و معدن و همچنین سایر افشاگری ها و پیگیری های ایشان اگر ادامه داشته باشد و اگر دیگرانی چون آقای مطهری و... مجال همراهی با ایشان را داشته باشند صرف نظر از دیدگاه سیاسی آنها، همانطور که در کامنت های مطالب سایت الف و سایر سایت های خودی می بینید علی الرعم انکار بسیاری از دولت مردانی که خود را ولی نعمت مردم می دانند روزنه امیدی در دل مردم ایجاد می کند. این پیگیری ها حکایت نقلی است از نصیحت آتاترک به رضا شاه. حال راست یا دروغ بودن این ماجرا مهم نیست مهم نتیجه آن است که قابل تامل است و حکایت افشاگری های سایت الف. حکایت باکمی تلخیص نقل می شود:
روزی رضاشاه و آتاتورک مشغول گپ و گفت بودند، آتاتورک یکی از روزنامههای محلی را که در دست داشت به نخستوزیر وقت میدهد و دربارۀ مطلبی از آن روزنامه که کارمندان یکی از وزارتخانهها را متهم به اختلاس و سوء استفاده کرده بود. سوال میکند.
رضاشاه، نمیتواند سکوت کند. رو به رئیسجمهور ترکیه میکند و میپرسد: «شما چطور به مطبوعات و جراید اجازه میدهید که از طرز کار مامورین دولت انتقاد کنند؟» و اضافه میکند: «من در ایران به هیچیک از جراید ابدا اجازه نمیدهم کوچکترین اعتراض و انتقادی از رفتار و عملکردهای مامورین دولتی کنند.»
آتاتورک، پس از قدری تامل در جواب میگوید: «قبل از اینکه پاسخ آن اعلیحضرت داده شود، خوب است حکایتی را برایتان تعریف کنم. در زمان آلِ عثمان کسب و کارِ رمالی، دعا نویسی، فالگیری و جنگیری رواج داشت.
روزی خانمی زیبا و طناز به یکی از این رمالها مراجعه نمود و گفت من شوهرم را دوست ندارم ولی او برعکس به من خیلی عشق و محبت دارد. میخواهم دعایی به من بدهید که محبت من از دلِ شوهرم بیرون رفته و در نتیجه مرا طلاق دهد.
مرد رمال، تصمیم گرفت تا آخرین درجۀ امکان از تمول او استفاده نماید. بنابراین با وعده و وعید و دادن بعضی دستورات، قول داد که اگر آن دستورات را انجام دهد در آیندهای نزدیک، محبتِ او از دلِ شوهر بیرون رفته و بالاخره او را طلاق داده و آزاد خواهد نمود.
آن خانم مدتی بعد مجددا به رمال مراجعه کرد و اظهار داشت که تمام دستورات را انجام داده، ولی متاسفانه نه فقط مفید و موثر واقع نشده، بلکه روز به روز محبتِ او در دلِ شوهر زیادتر شده
مردِ رمال، از یکطرف نمیخواست که این مشتری متمول را از دست دهد، و از طرفی دیگر وسیلهای نداشت که تقاضای او را عملی نماید. بالاخره حیلهای به خاطر او رسید. پس به خانم گفت که یک دستور جالبی از استاد پیر خود بهخاطر دارد و برای آخرین مرتبه به او میدهد که اگر بتواند آنرا عملی کند حتما از شر شوهر سمج خود رهایی خواهد یافت.
بستۀ کوچکی به او داد و گفت باید آنرا در یکی از شبهای تاریک در یک قبرستانی دفن کند. ولی به این شرط که در موقع دفن کردن و زیر خاک گذاشتنِ آن دعا، ابدا و اصلا نبایستی که به «گرگ» فکر کند. و اگر در موقع این عمل به گرگ فکر کرد و فکرش متوجۀ گرگ شد، نتیجه عملیات معکوس خواهد بود و محبت شوهر به او چندین برابر خواهد شد.
بیچاره خانم چندین مرتبه فرصت بهدست آورده و خود را به قبرستانی رسانید ولی بهمجرد اینکه خواست دستورِ رمال را عملی و اجرا کند، فورا نه فقط بهفکر و خیال «گرگ» افتاد، بلکه منظرۀ گرگِ زنده نیز در مقابل چشم او مجسم شد و از ترس اینکه مبادا عمل او نتیجۀ معکوس داده و محبت شوهر نسبت به او چند برابر شود، از انجام عمل و دستور رمال منصرف شد.
راوی حکایت یعنی دوستِ آقای مستشارالدوله ـ که خود شاهد این حکایتگویی جنابِ آتاتورک به رضاشاه بوده، اضافه میکند: «در پایان این داستان، آتاتورک گفت: برادر من، جناب اعلیحضرت! حالا حکایتِ ماست. قضیۀ مطبوعات و رفتار و رویۀ مامورین دولتی هم کمتر از حکایتِ این خانم طناز و گرگ نمیباشد.
کلمات کلیدی : حسن محمدعلی بیگی