عدالت خواهی
مصاحبه جنبش عدالت خواه دانشجویی با دکتر حامد الگار، استاد مطالعات اسلامی و زبان فارسی در دانشگاه دانشگاه کالیفرنیا، برکلی:
همان طور که اطلاع دارید چند روز پیش یونسکو اعلام کرد که از میزبانی ایران در روز جهانی فلسفه حمایت نمی کند و در حقیقت این میزبانی را از ایران پس گرفت. این مسئله تا امروز با پوشش مناسبی از طرف رسانه های داخلی مواجه نشد و به همین دلیل دانشجویان جریان عدالتخواه تصمیم گرفتند این مسئله را پوشش بدهند زیرا معتقد بودیم آنچه اتفاق افتاده می تواند ادعای جوامع غربی در مورد آزادی بیان و آزادی مباحث علمی را به چالش بکشد.
سوال اول من در مورد بیانیه ای است که بر روی وب سایت یونسکو قرار داده شده است. این بیانیه می گوید: “از آن رو که دفتر از کلیه جوانب و حواشی این همایش بین المللی مطلع نشده بود، مدیر کل شرایط لازم برای تضمین تشکیل یک همایش موثر در سطح بین المللی و زیر نظر سازمان ملل را مناسب تشخیص نداده است.” و با این استدلال از میزبانی ایران حمایت نمی کند. این ادعایی است که از طرف یونسکو مطرح شده است اما وقتی که تحقیق خیلی کوتاهی انجام بدهیم متوجه می شویم میزبانی ایران دو سال پیش نهایی شده بوده است، حال سوال این است که در این مدت کوتاه ناگهان چه اتفاقی افتاد که ایران صلاحیت میزبانی را از دست داد؟ نظر شما در این مورد چیست؟
بله آن جمله ای که برای من خواندید نشان می دهد که این جز یک بهانه مبتذل و مزخرف چیز دیگری نیست. این ها این تصمیمی که گرفته اند کاملا معلوم است که تبلیغاتی است و جزئی از برنامه تبلیغاتی است که آمریکا و متحدانش مدت هاست علیه ایران راه انداخته اند. و بدیهی است که این حضرات، منظورم اولیای امور در آمریکا و وابستگان به آمریکا با فلسفه سر و کار ندارند. با آزادی بیان هم سروکار ندارند. فقط می خواهند به هر مناسبت و هر جایی که ممکن باشد به اصطلاح یک نیشی بزنند به جمهوری اسلامی ایران. فقط اینکه این مسائل کوچک و مسائل بزرگ تر از این برای نظام و ملت ایران اهمیتی ندارد و در واقع دارند خودشان را گول می زنند. و اما چرا خودشان را گول می زنند و برای این اقدام احمقانه شان اهمیت قائل می شوند این است که برخی ایرانیان مقیم آمریکا، ایرانی های دلباخته نهضت یا جنبش به اصطلاح سبز از هر اقدام خصمانه آمریکا علیه ایران طرفداری می کنند. البته آنها هم خودشان را گول زده اند. این حضرات فکر کرده اند که نظام جمهوری اسلامی متزلزل شده شده است و ملت ایران پشتیبانی شان را از نظام سلب کرده اند و مخالف است و دیر یا زود همه چیز بر هم می خورد و از این افسانه ها برای خودشان و دیگران می بافند. و به از همین نظر کسانی که در وزارت امور خارجه آمریکا و سازمان های دولتی مختلف آمریکا سر کار هستند به این ایرانی ها (البته اگر به آنها ایرانی بشود گفت!) گوش می دهند و خیال می کنند که کار مهمی می کنند.
البته اگر اجازه بدهید بحث این طبقه به اصطلاح اینتلکچول ها و به گفته جلال آل احمد “غرب زده ها” را بگذاریم برای قسمت دوم صحبت. می خواهم مجدد به بیانیه یونسکو برگردم و بپرسم که یونسکو به عنوان سازمانی که فعالیت هایش جنبه فرهنگی و هنری دارد و قرار هم هست تمام فعالیت هایش فرهنگی باشد چگونه چنین تصمیم سیاسی می گیرد و آیا این اقدام سایه نمی اندازد بر روی استقلال این سازمان به عنوان یک سازمان فرهنگی؟
واقعیتش این است که – از شما چه پنهان- که من کارهای یونسکو را به دقت و تفضیل دنبال و بررسی نمی کنم اما آنچه مسلم است این است که یونسکو چون وابسته است به سازمان ملل، نمی تواند صرفا یک سازمان فرهنگی باشد و خود به خود یک جنبه سیاسی پیدا می کند. به طوری که اگر اشتباه نکنم سال ها پیش سازمان یونسکو تصمیماتی گرفت و برنامه هایی راه انداخت که مورد پسند آمریکا نبود. آنگاه آمریکا چکار کرد؟ دولت آمریکا بلافاصله پرداخت حق عضویت به این سازمان را متوقف کرد تا زمانی که یونسکو مجبور شد آن برنامه هایی را که بعضا جنبه ضد صهیونیستی داشت متوقف کند و بعد از آن آمریکا مجدد پرداخت حق عضویت خودش را از سر گرفت. این یک نمونه است از آلت سیاسی شدن یونسکو. البته این صحبت من به این معنا نیست که کارهای یونسکو همه بی اعتبار است بلکه این سازمان به ناچار و به دلیل وابسته بودن به سازمان ملل تحت نفوذ و کنترل دولت ها و سازمان هایی در می آید که مسلط بر سازمان ملل هستند و خود به خود جنبه سیاسی پیدا می کند. در نتیجه محدودیت هایی برای یونسکو ایجاد می شود که آخرین نمونه اش همین موردی است که داریم در موردش صحبت می کنیم.
دو بهانه از طرف مخالفان برگزاری این همایش (چه از جانب کشورهایی مثل فرانسه و آمریکا و اتحادیه اروپا) و چه از جانب روشنفکرهای غرب زده مطرح شد. اول مسئله حقوق بشر در ایران (علی الخصوص بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته) و دوم مسئله ای بود که در از آن با عنوان “اسلامی کردن” علوم انسانی درایران یاد می شود. برخی روشنفکران مدافع تحریم ایران مطرح کردند که اسلامی کردن فلسفه و علوم انسانی به معنای محدود کردن آزادی اندیشه و مخالف آزادی بحث و نقد در فضای علمی دانشگاه هاست. تعبیری که به کار بردن این بود که ” اسلامی کردن رشته های علوم انسانی بستن شمشیر از رو در مقابل آزادی و تفکر است”. به نظر شما این حرف تا چه حد می تواند درست باشد؟ یعنی آیا ایران به عنوان کشوری که مهد فلسفه است و فلسفه غرب حفظ آثار بزرگانی مثل افلاطون و ارسطو را مدیون فلاسفه اسلامی-ایرانی است، نمی تواند و اجازه ندارد فلسفه بومی خودش و علوم انسانی بومی خودش را داشته باشد؟
بنده قبلا هم گفتم این ادعای آنها صرفا یک ادعای تبلیغاتی است و همان طور که شما عرض کردید ایران از معدود کشورهایی است که سنت فلسفه بدون انقطلاع و بدون گسسته شدن از قرون اولیه اسلام تا همین امروز در آن ادامه پیدا کرده است و بنابراین تجدید نظر در فلسفه آن طوری که در دانشگاه های ایران تدریس می شود واضح است که حق مسلم جمهوری اسلامی ایران است و چرا فلسفه همان طور که در غرب تدریس می شود باید عینا و بدون تصرف در ایران و یا هر کشور اسلامی دیگر تدریس شود؟
البته باید اذعان کنم من نه فیلسوف هستم و نه اهل فلسفه ولی آنچه فکر می کنم می شود ادعا کرد اینه که در غرب فلسفه به عنوان یک سنت زنده تقریبا از میان رفته و آنچه ما امروز در غرب داریم فلسفه بافی است، بازی با الفاظ است. و ایجاد اصطلاحات جدید که اکثرا بدون محتوی است جای فلسفه را گرفته. در نتیجه آنچه بیشتر تدریس می شود یا تاریخ فلسفه است یا جریان های جدید که تا آنجا که بنده با وجود اینکه اهل فلسفه نیستم با آنها آشنا هستم و بر اساس آشنای متخصری که دارم فلسفه بافی است و به هیچ وجه آنچه به عنوان فلسفه معاصر غرب امروزه شناخته می شود به هیچ عنوان از نظر عمق قابل مقایسه با فلاسفه قرون وسطی اروپا یا عالم اسلام نیست.
خیلی متشکر. اگر اجازه بدهید سمت و سوی صحبت را کمی تغییر بدهیم و در مورد طبقه روشنفکر خارج از ایران صحبت کنیم. با توجه به اینکه شما تحقیقات مفصلی در زمینه تاریخ معاصر ایران و نقش علما در انقلاب مشروطه و بعدها انقلاب اسلامی ایران داشته اید، مسلم در طول تحقیقات خود به طبقه روشنفکر و نقش آن ها نیز برخورده اید. بخواهید سیر تحول روشنفکران را بررسی کنید آن را چگونه تصویر می کنید؟ این مسئله از آن رو مهم است که روشنفکران ایرانی همواره مدعی وطن دوستی و ملی گرایی بوده است ولی ما امروز می بینیم موضع گیری برخی از آنها دقیقا هم جهت با رسانه هایی چون روزنامه هاآرتص اسرائیل و یا سایر رسانه های صهیونیستی است. چه عاملی باعث شده است روشنفکران ما به اینجا برسند؟
البته همه را با یک چوب نمی توان راند به نظر من. یک عده ای از این روشنفکر ها تا حد زیادی تحت تاثیر حوادث مابعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ قرار گرفتند و همان طور که می دانید این تشنجاتی که شد در آستانه انتخابات و بعد از آن طوری در خارج از کشور انعکاس یافت و تا حدی در داخل کشور (بنده همان زمان انتخابات ایران بودم) که بعضی ها از روی سادگی خیال می کنند که ایران تبدیل شده است به دیکتاتوری و استبداد و این حرف ها. این ها را باید روشن کرد و در ضمن روشن کردن شان ما باید قبول کنیم که بالاخره یک سری مسائلی هم هست و اختلافاتی پیدا شده در ایران. اما چگونگی و اندازه و عمق این اختلافات و اینکه چگونه می توان این اختلافات را در چهارچوب قانون اساسی حل کرد مسئله دیگری است اما ما نمی توانیم این ها را به طور کلی منکر شویم. این ها هست و بالاخره سایه انداخته روی اذهان برخی ها در خارج از کشور.
در همین دانشگاهی که من تدریس می کردم –البته الان بازنشسته شده ام– یک انجمن دانشجویان ایرانی هست و فکر می کنم حدود سه چهار ماه پیش یک برنامه ای گذاشتند در مورد وضع کلی ایران و یک پوستری چاپ و پخش کردند در رابطه با همان برنامه که بر روی نقشه ایران روی آن بود و گویا کل کشور آتش گرفته بود و شعله ور شده بود. من بهشان گفتم بالاخره شما هر فکری که می خواهید بکنید در مورد شخصیت هایی که هستند در داخل ایران اما باید بدانید که ایران آتش نگرفته و هیچ چنین مسئله ای نیست و شما خیال نکنید که در آستانه یک انقلاب یا در واقع یک ضد انقلاب در ایران هستید. نه هیچ همچین چیزی نیست. خوب حالا یک برنامه ای دیگری گذاشتند همین دانشجویان این ترم و از من هم دعوت کردند شرکت بکنم. و موضوع برنامه تحریم های اقتصادی ایران بود و قرار بود بین بنده (به عنوان کسی که مخالف این تحریم ها هستم) و یک ایرانی دیگری (که طرفدار این تحریم ها بود) که الان اسمش یادم نیست قرار بود مباحثه صورت بگیرد.
برای من خیلی جالب است که شما به عنوان کسی که اصالتا ایرانی نیستید در موضع دفاع از جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته بودید و کسانی که ظاهرا ایرانی هستند در دفاع از تحریم ها صحبت می کردند!
بله، من رفتم مشخصات آن ایرانی را که قرار بود با او بحث کنم از روی اینترنت در آوردم. دیدم که این شخص مقاله ای نوشته با عنوان “سربازان خدا: تروریست ها” و منظور او هم حزب الله لبنان بود. بعد من به آنها نامه نوشتم که این شخص آزاد است هر طوری که می خواهد فکر بکند و در بیان عقیده آزاده اما من شخصا حاضر نیستم با این فرد رو به رو شوم و گفتم که من تا به حال فرد آبرومندی بودم و نمی خواهم با این اراذل نمی خواهم صحبت کنم. اما از این بالاتر. شماها ایرانی هستید و حال فرض کنید به طور کلی با جمهوری اسلامی از ریشه و اساس مخالف باشید اما بالاخره هر چه هست ایرانی هستید یا پدرها و مادرهاتان ایرانی هستند. شما چطور می توانید طرفدار تضعیف پیشرفت فنی مملکت، امکانات دفاعی مملکت، توسعه اقتصادی و فنی این مملکت و مخالف پیشرفت مملکت خودتان باشید؟! این ها اصلا جور در نمی آید با ایرانی بودن.
به نظر شما که سال ها در تاریخ معاصر ایران تحقیق کرده اید و با این چنین افرادی ارتباط داشته اید چه دلیلی را پشت این امر می بینید؟ چه امری باعث می شود برخی افراد اینگونه بشوند؟
والا می دانید البته بعضی هایشان گه گاهی می روند ایران برای تابستان مثلا و ایران که می روند با قوم و خویش هایشان صحبت می کنند و همان طور که اول عرض کردم نمی شود انکار کرد که در خود ایران اقلیتی هستند که اینگونه فکر می کنند دیگر چه کار می توانیم بکنیم؟ این ها تحت تاثیر حرف های آنها قرار می گیرند. و من خودم در ایران این را تجربه کردم که مدعی هستند و می گویند که بله همه در ایران مانند ما فکر می کنند، همه! همه!
همان شعار معروف “ما بی شماریم”…
بله، آره و همان موقع من می گفتم که اگر چنین باشه واقعا و همه با شما باشند و همه ملت مانند شما فکر کند خوب ما چرا شاهد یک قیام ملی نیستیم؟ البته من نمی گویم هر کاری دولت کرده در برخورد با معترضان درست بوده. کاری به آن ندارم. اما آنچه مسلمه اینکه این ها یک اقلیتی هستند. حال اقلیت کوچک یا بزرگ می شود در مورد صحبت کرد. ولی منظورم اینکه این جوانان ایرانی که می روند ایران گوش هایشان پر می شود از این حرف ها که در ایران می شنوند که بله همه ما ناراضی هستیم و همین فردا است یا پس فردا است که جمهوری اسلامی سرنگون شود.
یکی از همین ها که از دوستان منتظری بود که روحانی بود ولی الان لباس روحانی نمی کند و الان نمی دانم آمریکا است یا کانادا مصاحبه ای کرده بود با مجله آلمانی اشپیگل و به طور خلاصه گفته بود که بله امروز نظام رفتنی است و به زودی هم رفتنی است. خلاصه برخی ها خودشان راگول می زنند و خیال می کنند که آرزوی هایشان به زودی محقق خواهد شد و جوانان هم تحت تاثیر آنها قرار می گیرند.
همان طور که مستحضر هستید یکی دیگر از بهانه هایی که برای تحریم این همایش مطرح شد بحث تولید علم بود. از حدود ده سال پیش رهبر انقلاب حضرت ایت الله خامنه ای روی این مسئله تاکید فراوانی داشته اند. اجازه بدهید قسمتی از سخنرانی ایشان در جمع اساتید و دانشجویان را که پارسال ایراد کردند برای شما بخوانم: “یکى از آقایان اشاره کردند که ما در برخورد با علوم انسانىِ کنونى، به جاى برخورد سلبى با رویکردهاى غربى، برخورد ایجابى بکنیم؛ به معناى اینکه رویکردهاى اسلامى را مطرح کنیم. بله، اساس قضیه همین است؛ شکى نیست. در خلأ که نمیشود زندگى کرد. وقتى مسئله مطرح شد، پاسخ میخواهد؛ یا پاسخ اوست، یا پاسخ ماست” بعد ایشان ادامه می دهند و می گویند که ما باید جرات مناقشه با رویکرد های علمی غرب که مبتنی بر تفکر لیبرال- دموکراسی است را داشته باشیم و این لازمه تولید علم انسانی است[۲]. سوال این است که بعد از گذشت بیش از سی سال از پیروزی انقلاب اسلامی که ما هنوز داریم همان علوم انسانی پیش از انقلاب را (که غربی بودند) در دانشگاه هایمان تدریس می کنیم. شما به عنوان کسی که هم در علوم اسلامی مطالعه داشته اید و هم سال ها در فضای علمی غرب تدریس کرده اید فکر می کنید آیا امکان اسلامی کردن علوم انسانی اساسا وجود دارد؟ و اگر چنین است چه راه کاری را شما پیشنهاد می دهید؟
البته تمام این ها که شما گفتید موضوع های عمیقی است که تحقیق مفصلی می خواهد و نمی شود در این صحبت کوتاه به آنها پرداخت. اگر درست یادم باشد یک یا دو سال بعد از انقلاب یک انقلاب فرهنگی در ایران شروع شد و قرار بود این مسائل حل بشود. فکر می کنم نزدیک به یک سال و یا کمتر یا بیشتر دانشگاه ها اصلا تعطیل بود و بعد دانشگاه ها باز شدند. اما از قرار معلوم آن مشکلات حل نشدند و یا دوباره پیدا شده اند.
اما در مورد سوال شما که چه می شود کرد چون من اهل فلسفه نیستم نمی دانم چه باید کرد اما می خواهم توجه شما و سایر دوستان را به این یک نکته جلب کنم که خود این تصنیف علوم و طبقه بندی فعلی علوم محصول غرب است. ما اگر به تاریخ علوم در اسلام نگاه کنیم می بینیم که چیزی به نام “علوم انسانی” وجود ندارد و یا “علوم اجتماعی.” یعنی همین طبقه بندی علوم به شیوه کنونی ریشه غربی دارد. اگر به کتاب های قدما مانند فارابی نگاه کنیم می بینیم که تقسیم علوم کاملا جنبه دیگری داشته است. بنابراین فکر می کنم خیلی ریشه ای باید عمل کرد. باید دید مثلا ادبیات باید بحث شود که ایا جز علوم انسانی حساب می شود یا تاریخ نگاری که آیا جز علوم انسانی است یا چیز دیگری. یعنی با قبول کردن اضافاتی مانند “انسانی” یا “اجتماعی” یک معنای دیگری را به علم داده ایم که باید به این نکته توجه کرد.
و به عنوان آخرین سوال: به نظر شما فضای علمی معرفتی کشورهای مسلمان چه چیزی برای انتقال و ارائه به فضای علمی معرفتی کشورهای غیر اسلامی دارد؟ آیا ما اصلا چیزی برای ارائه کردن به فضای علمی غرب داریم یا نه؟
این هم باز سوال بسیار سختی است. می دانید که رشته من (اسلام شناسی) هم رشته وسیعی است و هم مشخص. بنده از تحولاتی که در ایران و رشته های دانشگاهی ایران تدریس می شود اطلاع دقیقی ندارم. اما فقط این را می خواهم عرض کنم که وقتی تابستان سال گذشته و در حین انتخابات ایران بودم. هم در تهران، هم در قم و هم در مشهد آنچه که خیلی برایم چشمگیر و جالب و تازه بود وجود این همه پژوهشکده و موسسه تحقیقاتی مخصوصا در قم بود. سر هر کوچه که می رفتم می دیدم که یک پژوهشکده باز شده و کتابخانه ها. نمی توانم اینجا وارد جزئیات بشوم اما همین که در ایران این همه اهمیت داده می شود به علم، به تعلیم و تربیت و تحقیق خیلی امیدوار کننده است برای آینده ایران و همه کشورهای اسلامی.
و اینکه می بینیم در داخل آمریکا خود آمریکایی ها این را قبول می کنند که در بحث آموزش و پرورش دچار انحطاط شده اند یعنی نمی دانند چکار کنند. یعنی دانش آموزانی که از دبیرستان فارغ التحصیل می شوند و می آیند دانشگاه سواد درست و حسابی ندارند. دانشجویانی که می ایند در همین دانشگاهی که من درس می دادم می خواهند زبان فارسی و عربی یاد بگیرند اما خوب بیچاره ها زبان مادری خودشان را هم درست نمی دانند! یعنی در بررسی آمریکا باید نه تنها این نیروی عظیم نظامی که دارند و قابل انکار هم نیست را در نظر گرفت بلکه این انحطاط فرهنگی را که باعث نگرانی روشنفکرانشان شده است را هم باید در نظر گرفت. این هم جزء مهمی از واقعیت آمریکاست.
موضوع آمریکا را مطرح کردید و من یادم آمد که سال گذشته هنگامی که در مورد شما مطلبی می نوشتم به این مطلب رسیدم که آقای دیوید هوریویتز شما را جز یکی خطرناک ترین اساتید آمریکا دسته بندی کرده اند! برای دوستانی که در این زمینه اطلاع ندارند هم می شود بفرمایید شما چه خطراتی برای جامعه دانشگاهی آمریکا دارید؟!
بله (با خنده)! مسئله اینکه اگر استادی در اینجا در دانشگاه از اسرائیل انتقاد کنه چه برسد به اینکه مثل بنده مشروعیت اسرائیل را به طور کلی انکار کنه آنگاه بله مانند بنده خطرناک حساب می شود. این برمی گردد به مسئله آزادی بیان. خوب من نگفته ام که بروید و بسوزانید و سر ببرید و این حرف ها اما بارها گفته ام که دولت اسرائیل را یک دولت نژاد پرست غاصب می دانم و بالاخره ملت مظلوم فلسطین باید به حقوق شان برسند و گفتن این اصلا قابل هضم برای این حضرات نیست. نمونه های دیگری هم هست البته. مثلا یک پیرزنی هست به نام هلن تامس[۳]. ایشان سال های سال خبرنگار اسوشیتد پرس بود و بعد از آن حرفی که بر علیه اسرائیل زد روز بعدش مجبورش کردند بیچاره را بازنشسته بشود! به هر حال امیدوارم اوضاع بهتر بشود.
از آن جهت که شما خاطرات بسیاری از دوران انقلاب دارید و نَفَس امام (ره) به تن تان خورده است در خواست می کنم یک جمله پایانی خطاب به دانشجویان و کسانی که دل در گرو انقلاب و آرمان های امام(ره) دارید بگویید.
امیدوار باشند به برکت امام خمینی (رحمه الله علیه) و به فیض امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) که اسلام پیروز هست و پیروز خواهد ماند ان شا الله تعالی.
***
[۱] این مصاحبه در تاریخ پانزده نوامبر ۲۰۱۰ مطابق با ۲۴ آبان ۸۹ انجام پذیرفته است
[۲] http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=10055
[3] Helen Thomas. خبرنگار آمریکایی که بعد از اظهار نظری صریح بر علیه اسرائیل و گفتن اینکه یهودی ها باید از اسرائیل به خانه های خودشان برگردند در اثر فشار صهیونیست ها در کمتر از یک روز مجبور شد سریعا عذرخواهی کند و سپس خود را بازنشته کند.