کد مطلب: 417944
از روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله/12
دکمه شلوار و اینهمه ماجرا!
فرهاد طاهری*؛ 6 آذر 1395
تاریخ انتشار : شنبه ۶ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۴۰
من از شهریور 1374 تا تیرماه 1381 در انتشارات علمی و فرهنگی ویراستار و دستیار مجموعه میراث ایران و اسلام بودم. دبیر این مجموعه زندهیاد دکتر پرویز اتابکی (مشهد، 10 اسفند 1307 – تهران، 25 اسفند 1383) بود. استاد پرویز اتابکی از دیپلماتهای کارکشته وزارت امور خارجه و متخصص در امور خاورمیانه، مترجم نامدار متون تاریخی معتبری چون پیکار صفین، تاریخ ایوبیان، سفیران، خطط مقریزی و...، ویراستار بسیار متبحری بود مسلط به زبانهای انگلیسی و عربی که نثر فارسی را نیز به غایت ادیبانه و فصیح مینوشت (خوانندگانی که میخواهند بیشتر با استاد اتابکی آشنا شوند میتوانند به مدخل «پرویز اتابکی» نوشتۀ من در ایرانیکا مراجعه کنند). منزل استاد اتابکی در چندصد متری اداره (حدود صدمتر بالاتر از چهارراه جهان کودک) بود و استاد بیشتر ساعات روز را در منزل کار می کرد و فقط در روز چندساعتی به اداره میآمد تا به بعضی کارهای روزمره رسیدگی کند؛ مانند نوشتن پاسخ بعضی نامهها، تأیید ویرایش یا ترجمه بعضی کتابها، پیگیری پرداخت حقالزحمه مترجمان و ویراستاران، و دیدار با بعضی مترجمان و ویراستارانی که از قبل با آنها در دفترش قرار ملاقات میگذاشت. استاد معمولاً حوالی ساعت ده یا دهونیم سروکلهاش پیدا میشد و حدود ساعت یکونیم هم بلند میشد و عصایش را برمیداشت و با گفتن عبارت «اندکاندک جانب خانه رویم» با من خداحافظی میکرد و من هم تا در آسانسور طبقه پنجم بدرقهاش میکردم. در همین چندساعتی که استاد در اتاق حضور داشتند (من و استاد هماتاق بودیم و درست مقابل هم مینشستیم) معمولاً پیش میآمد که بسیاری از اهل فضل و دانشمندان بزرگ روزگار که گذارشان به انتشارات علمی و فرهنگی میافتاد سری هم به استاد میزدند و با صرف یک چایی و اگر اهل دود بودند با کشیدن سیگاری یا پیپی ازهر دری سخنها و خاطرهها میگفتند. استاد ایرج افشار، استاد عبدالمحمد آیتی، هرمز وحید، دکتر ایرج علیآبادی، دکتر فریدون بدرهای، دکتر جواد شیخالاسلامی، دکتر علیمحمد کاردان، پرویز مرزبان، نجف دریابندری، سیروس پرهام، دکتر احمد شهسا، هرمز والیپور و... از زمره این دسته از میهمانان استاد بودند.
یک روز از همین روزها که استاد از پشت میزش برخاست تا لغتنامهای را از قفسه بردارد دیدم که زیپ شلوار استاد باز است. با شوخی گفتم جناب استاد ظاهراً دیشب یا امروز صبح، غذای پرروغنی پختهاید چون روغن به روی شلوار ملوکانه ریخته شده است (استاد اتابکی تنها زندگی میکرد و انصافا هم آشپز بسیار ماهری بود). استاد سرش را خم کرد نا محل روغنشدگی را ورانداز کند و دید زیپ شلوارش باز است. به فراست نکتهام را دریافت و خندید و از من تشکر کرد و گفت جناب فرهادخان روزگار عجیبی است. من (پرویز اتابکی) تازه از وزارت فرهنگ به وزارت امور خارجه منتقل شده بودم و در اداره روابط فرهنگی کار میکردم. رئیس من هم مرحوم دکتر محمدحسین مشایخ فریدنی بود. یک روز وارد اتاق رئیس شدم و دیدم زیپ شلوار جناب رئیس باز است مانند شما با اشاره او را متوجه باز بودن زیپ شلوارش کردم. مرحوم مشایخ خندید و گفت جناب اتابکی روزگار عجیبی است. من (محمدحسین مشایخ فریدنی) آغاز کارم در وزارت امور خارجه در دفتر وزیر امور خارجه بود. در آن هنگام مرحوم میرزا علیاصغرخان حکمت وزیر امور خارجه بود (در دولت محمد ساعد مراغهای). روزی خدمت وزیر رفتم دیدم دکمه شلوار جناب وزیر باز است؛ مانند شما با ایما و اشاره جناب وزیر را از باز بودن دکمه شلوارش مطلع کردم. مرحوم حکمت خندید و بعد از بستن دکمه شلوارش گفت جناب مشایخ فریدنی روزگار عجیبی است. من (علیاصغر حکمت) در وزارت معارف و فرهنگ رئیسکل اداره تفتیش بودم. روزی خدمت وزیر فرهنگ و معارف، یحییخان اعتمادالدوله قراگزلو، رفتم. دیدم دکمه شلوار جناب وزیر فرهنگ باز است. با اشاره و کنایه جناب وزیر فرهنگ را از قضیه مطلع کردم و ... .
روح همه این بزرگان شاد که جملگی در دل خاک تیره خفتهاند.
* دانشنامهنگار و پژوهشگر تاریخ معاصر
کلمات کلیدی : فرهاد طاهری
همه کسانیکه نام برده شد بزرگانی بودند، که در جستجوی علم بزرگ شدند و منصب گرفتند، ولی متاسفانه در مقطعی دانش را بی اعتبار کردیم و مناصب را با معیاری غیر قابل سنجش یعنی تعهد واگذار کردیم، با منتصبانی مواجه شدیم که رفتند و دانشنامه گرفتند و باقی روزگارمان نیز از خدا و خلق خدا پنهان نیست ...
باشد که عبرت آموزیم ... (4033636) (alef-15)