يك عده مخالف روحانیت و مشی امام(ره) بودند سقوط كردند يك عده آمدند جذب روحانیت شدند فهميدند انحراف داشتهاند يك عده هم جذب نشدند اما خود را همراه نشان دادند مباني خود را حفظ كردند ظاهري داشتند كه ما اين ظاهر را قبول داشتيم که در سازمان برخی اینگونه بودند.
سوال: بعد ازپیروزی انقلاب هنوز مجاهدين خلق توسط نيروهاي انقلاب طرد نشده بودند حتي مسعود رجوي كانديداي رياست جمهوري شده بود. موضع سازمان مجاهدين انقلاب نسبت به سازمان مجاهدين خلق چه بود؟ چرا سازمان مجاهدين خلق را جزء آن 7 گروه براي تبليغ نياورديد؟
فدایی: خطاب امام به سازمان مجاهدين خلق نبود گفته بودند گروههاي مسلمان، مجاهدين خلق هم در ابتداي امر نگفتند ما رهبري و مرجعيت امام را قبول داريم بلكه گفتند ما اين انقلاب را قبول داريم که البته آن هم در حد حرف بود.
از همان روز اول هم خط و نشان ميكشيدند ميخواستند موضع خود را تغيير دهند و بگويند ما رهبر انقلاب هستيم آنها نقشي در انقلاب نداشتند اما مدعي رهبري بودند.
ما كه در راهپيماييهای منتهی به 22 بهمن 57 نبوديم اما شنيديم در راهپيماييهاي مردمي سعي ميكردند آرم مجاهدين را جلوي مردم بگذارند كه مردم هم مخالفت ميكردند يعني مردم هم هوشيار شده بودند به خصوص با روشنگريهاي شهيد مطهري؛ در اين زمينه، ايشان بسيار زحمت كشيد و نگذاشت خط انحراف وارد جريان عمومي مردم شود و جريان انقلاب را مصادره كند.
اين نقش بسيار بزرگ روحانيت بود. در بين علما و روحانيون و تيپهاي شهيد مطهري اين طور مطرح شده بود كه سازمان مجاهدين انقلاب از بچههاي جوان و تيپهاي دانشگاهي هستند و مبارزه مسلحانه كردند و چريك هستند پس ميتوانند بين جوانان و دانشگاهيان جاذبه داشته باشند ميگفتند شما به عنوان يك جريان مسلحانه مستقل از حزب جمهوري اسلامي فعاليت كنيد و جوانان را جذب كنيد.
سوال: مشخصاً چه افرادي اين نظر را داشتند؟
فدایی: شهيد مطهري و خيلي دوستان ديگر تحليلهاي آن زمان که در برخی رسانه ها هم منعکس میشد در اين مورد زياد بود.
سوال: بعد از اينكه سازمان مجاهدين خلق تصميم به عمليات نظامي داخل كشور گرفت سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي براي مقابله با ترورها چه اقدامي كرد؟
فدایی: بعد از انقلاب در بين گروههاي مسلمان يكسري انحرافات ظهور و بروز كرد مثل فرقان و جنبش مسلمانان مبارز، گروهك فرقان دست به عمليات مسلحانه زد و شهيد مطهري را به شهادت رساند.
سازمان مجاهدين انقلاب در روشنگري مؤثر بود در شناسايي گروه فرقان و خشكاندن ريشه آن نقش اصلي را داشت. وقتي مجاهدين خلق در مقابل نظام، مشي مسلحانه پيش گرفت، دستور جلسه شوراي اجرايي سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي مبارزه با اين گروهها بود.
سوال: شما در شوراي اجرايي سازمان مجاهدين انقلاب چه سمتي داشتيد؟
فدایی: عضو شوراي اجرايي بودم.
سوال: عضو شوراي مركزي نبوديد؟
فدایی: شوراي مركزي نداشتيم اسمش مجلس مشورتي بود. من هم عضو مجلس مشورتي و هم عضو هيأت اجرايي بودم.
سوال: دبیر کل چه کسی بود؟
ما دبیر کل نداشتیم، یک مجلس و شورای مشورتی پانزده نفره بود. اول نمایندگان گروهها بودند، یعنی از هر گروهی یک نماینده بود که هماهنگ کننده بودند، و تصمیم گیرنده اینها بودند. هر گروهی هم برای کار سیاسی، برای کار اعتقادی و برای هر بخش دیگری یکی دو نفر داشت که به صورت مشترک اداره میشد تا اینکه یک اساسنامه کلی آماده شد. مثلا در بخش عضوگیری از امت واحده، آقای قدیانی بود و گروه ما(توجیدی بدر) هم بنده بودم و در بخش سیاسی از ما آقای عسگری، آقای اسلامی و آقای عاصف را داشتیم و در بخش اعتقادی آقای تقوی و شهیدقلنبر را داشتیم، در هر بخشی ما 2 یا 3 نیرو داشتیم.
سوال: مجلس مشورتي نقش شوراي مركزي را در تشكلهاي ديگر داشت؟
فدایی: خير ما گفته بوديم رهبري سازمان مجاهدين انقلاب با رهبري جامعه يكي است و هر دو به عهده امام است. لذا ما شوراي مركزي نداشتيم كه مستقلاً تصميمگيري كند مجلس مشورتي داشتيم و هر جا لازم بود با امام مشورت ميكرديم روزهاي اول هم خواستيم امام در سازمان نماينده تعيين كند كه تصميمات خود را با وي هماهنگ كنيم.
سوال: عملا اینطور بود که یک گروه در این هفت گروه محور باشد؟
فدایی: در همین سال اول بچه های گروهها رفتند در دل کارهایی که برای حکومت لازم بود، در افغانستان یک تیم رفتند برای آموزش دادن مسلمانان که شهید قلنبر و سه نفر دیگر بود، در سیستان بلوچستان یک تیم رفتند برای کمک کردن، یک تیم در دادستانی رفتند، یک عده به کمیته رفتند، یک عده به کردستان رفتند و عدهای هم به خوزستان رفتند بعد آرام آرام بعضی از دوستان احساس کردند که تیم آقای بهزادنبوی و امت واحده، می خواهند در ستاد بمانند و اینجا را قبضه کنند و یک نگرانی در ذهنها بوجود آمد، این نگرانی فقط از این زاویه نبود بلکه از دو یا سه شبهه و یا سوال ذهنی شروع شد، مثلا سالگرد شریعتی بود آقای بهزادنبوی و تیمشان به همراه آقای الویری، یعنی گروه آقای الویری وگروه آقای نبوی دنبال این بودند که برای سالگرد شریعتی اطلاعیه بدهند و بعد اختلاف شد، اختلاف بالا گرفت و قرار شد پیش حضرت امام(ره) بروند، خدمت ایشان رفتند و امام فرمودند: "الان موقع بزرگداشت نیست بروید و کار کنید مملکت کار می خواهد"، برداشت دوستان این بود که لزومی ندارد ما اطلاعیه بدهیم و بعد آقای نبوی تصمیم گرفت و اطلاعیه داد و اینجا تقریبا کودتایی عمل کرد که یک سوال جدی بوجود آمد، یا در یک نشست که تعداد زیادی از دوستان بودند و بحث می کردند آقای نبوی گفت: همانطور که امام رفته است درس خوانده و در فقه مجتهد شده است، ما هم در مسائل سیاسی مجتهدیم، خوب این هم یک تلنگر دیگری بوجود آورد و امثال این نوع موضع گیریهای داخلی که بعضیها هم ظهور و بروز بیرونی داشت، یک سوال در ذهن بچههای متدین و حزب الهی سازمان بوجود آورد، و بعد هم وقتی دیدند اینها بنا دارند داخل ستاد بمانند و مسئولیتهای داخل سازمان را بهعهده بگیرند و کارهای اجرایی بیرون را دست بچهها بدهند، از طرف بدنه سازمان واکنش نشان دادند، در انتخابات مجلس مشورتی من رأی آوردم، ولی رأی آقای نبوی کمتر از رای من بود، و این برایشان گران تمام میشود که جوسازیایی را بوجود آوردند.
سوال: ماجرای بند 209 زندان اوین چه بود؟ آقای بهزادنبوی اخیرا گفته که سازمان مجاهدین انقلاب، زندان اختصاصی داشته؟
فدایی: نه مطلقا زندان نداشتیم. اما مدیریت بند 209 زندان اوین که بازداشت شدگان منافقین در آن بودند با بچههای سازمان بود.
در شورای هماهنگی سازمان(شورای اجرایی) من در رابطه با مجاهدين خلق پيشنهاد كردم ظرفيت نيروهای سازمان مجاهدين انقلاب را براي مقابله با منافقين بگذاريم بعضيها مثل آقاي صادق نوروزي زياد موافق نبودند.او ميگفت ممكن است سازمان متلاشي شود اما بالاخره سازمان تصمیمات خوبی گرفت و همکاریهای زیادی با سپاه و دادستانی انجام داد. اداره بخش اصلي بند 209 زندان كه بند منافقين بود زيرنظر دادستناني و سپاه بود و كارهاي اصلي را بچههاي سازمان بر عهده داشتند من و آقاي آرمين و آقاي ذوالقدر و ديگر بچهها با هم بوديم. افراد ديگري هم دورادور در جريان بودند. آقاي تاج زاده به صورت غيرمستقيم و از دور نقش داشت. آقاي بهزاد نبوي هم بود.
سوال: آقاي نبوي بازجو بود؟
فدایی: خير.
سوال: آرمين و تاج زاده بازجو بودند؟
فدایی: بله اینها بودند آقاي علي بيگي هم بود.
سوال: آغاجري، صادق نوروزي، سلامتي بازجو بودند؟
فدایی: از همه گروههاي سازمان به طور غيرمستقيم يا مستقيم با اينكار درگير بودند.
سوال: چه زماني خط انحراف در سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي نفوذ كرد؟
فدایی: در زندان بند 209 كه منافقين بودند يك اختلاف بروز كرده بود كه شايد كمتر گفته شده باشد، اين بود كه عدهاي از دستگير شدگان تواب شدند و اعلام همكاري كردند آقاي آرمين و دوستانشان پيشنهاد داشتند كه توابها بچههاي زرنگي هستند بيايند عضو سازمان مجاهدين انقلاب شوند اين يكي از نقاط اختلافي ما بود و ما مخالف بوديم که البته آقاي آرمين و دوستانشان نتوانستند در مقابل نیروهای فقاهتی سازمان کاری انجام دهند.
سوال: علت مخالف شما چه بود؟
فدایی: چون آنها قابل اطمينان نبودند
سوال: كليد اختلافات از اينجا خورد؟
فدایی: خير اين اختلاف عملكردي است. انحراف و جرقههاي اوليهاش از سال اول ظهور پيدا كرد از جمله در 30 خرداد 58 كه سالگرد وفات شريعتي بود گروه آقاي بهزاد نبوي و چند نفر از امت واحده از جمله آقاي تاجزاده (که از بچههاي خارج كشوربود) و گروه آقاي الويري، اين سه گروه خيلي با هم نزديك بودند. خط مشي نزديكي داشتند. اينها طرفدار دادن اطلاعيه و بيانيه براي شريعتي بودند بعضي دوستان مخالف اين كار بودند ميگفتند لزومي ندارد چون موضوع روشن نيست. داستان به حضرت امام كشيده شد گفتند يك عده بروند از حضرت امام سوال كنند نظر امام هر چه باشد نظر ما هم همان است. حضرت امام فرمودند الان زمان بزرگداشت گرفتن نيست مملكت نياز به كار و كمك دارد برويد كار كنيد. برداشت بعضي دوستان از حضرت امام اين بود كه نبايد اين كار را انجام دهيم نظر عمومي همين شد. در كميته سياسي آن زمان آقاي بهزاد نبوي و تاج زاده غلبه داشتند مصوب كردند و اطلاعيه صادر كردند بعد مجلس مشورتي آنها را توبيخ كرد كه چرا چنين كاري انجام دادند؛ اين يك جرقه بود. قبل يا بعد از اين هم يك جرقه زده شد در رابطه با قهر كردن آقاي طالقاني آن موقع در سازمان جلسه گپي بود آقاي بهزاد نبوي گفت همان طور كه امام بعد از حدود پنجاه سال درس خواندن مجتهد شده بود من هم در كار سياسي مجتهد هستم. يك جرقه هم در رابطه با ازدواج ب-ن پيش آمد. همه دوستان به او توصيه ميكردند ازدواج كند او هم پذیرفت و دوستان را برای خواستگاری ترغیب می کرد دو سه تا از دوستان رفتند با يكي دو نفر مذاكره كردند وقتي به ايشان گزارش ميدادند ايشان رفتار غیر معمولی از خود بروز می داد بعداً فهميدند ايشان قبل از انقلاب نامزد داشته و ازدواجي صورت گرفته است.
بچههاي سازمان بچههاي حزب اللهي طرفدار روحانيت، ايثارگر و فداكار بودند آقاي ب-ن با فردي ازدواج كرده بود كه از لحاظ ظاهري و حجاب با بچهها تفاوت داشت. اين مسائل و مسائل ديگر دست به دست هم داد. حتي لغو عضويت و توبيخ آقاي ب-ن تصويب شد که به دلیل فضای آنزمان و درگیری با مخالفین نظام، موضوع را مسکوت گذاشتیم.
آنها به صراحت با نظرات نماینده امام(ره) در سازمان مخالفت و عداوت نشان می دادند چرا که اذعان داشتند در مقابل امام خود مجتهد هستند. دیدید که آن مواضع را که در سالهای اول انقلاب در لفافه می گفتند در سالهای اخیر بی پرده بیان داشتند و در مجلس ششم مقابل نظام ایستادند قصه آغاجری هم که تاکیدی بر این سخن است .
سوال: یکی از نکات قابل تامل در مورد آقای نبوی ماجرای انفجار نخستوزیری بود. این ماجرا چه بازتابی در سازمان داشت؟
فدایی: خوب در مورد این ماجرا تفاسیر بسیاری وجود دارد. در ماجرای انفجار نخستوزیری و شهادت عزیزان رجایی و باهنر، طرح برخی ابهامات از سوی نیروهای انقلاب، فشار سنگینی علیه آقای بهزادنبوی در جامعه شکل گرفت. آقای هاشمی رفسنجانی، سعی کرد این فضا را آرام کند لذا در همان زمان در یکی از خطبههای نمازجمعه، به طرفداری از آقای بهزادنبوی برخاست و محکم از وی، دفاع کرد. در تحلیل این خطبهها در سازمان، آقای بهزاد نبوی گفت: " این شیخ می خواهد با این حرفها من را نمد مال کند." که این اظهار نظر همان زمان هم باعث تعجب و شگفتی سایر اعضا شد.
نکته قابل تامل این است که اینها سعی میکردند حرفهایشان علیه نیروهای انقلاب حتی علیه شهید بهشتی و شهید مطهری نماد بیرونی پیدا نکند لذا همواره در شکل بیرونی ظاهر را حفظ میکردندو هیچگاه صادقانه برخورد نمیکردند یا در مورد شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی، همان مواضعی که بسیاری از مخالفین می گرفتند به صورت شوخی و جدی مطرح میکردند. اینها حتی حاظر نبودند در پاسخ به سوالها و نامههای مردم از متن کتابهای شهید مطهری استفاده شود و می گفتند ما خودمان نظر داریم و تعجب برانگیز است که تلاش می کردند تبلیغ کنند ما مخالف شهید بهشتی و شهید مطهری هستیم.
سوال: باند مهدی هاشمی معدوم هم در سازمان نفوذی داشت؟
فدایی: یکی از مسائلی که در سازمان وجود داشت و خیلی تامل برانگیز بود این بود که یک روزی دیدم که مخالفان نماینده امام، اصرار دارند مهدی هاشمی معدوم عضو رسمی سازمان مجاهدین انقلاب بشود. این مساله خیلی برای ما سنگین بود.
گروه توحیدی صف قبل از این که با سازمان پیوند بخورد، دو جناح داشت. یک جناح تندرو که بیشتر به شهید محمد منتظری وصل بودند و جناح دیگری هم داشت که اختلافات داخلی داشتند. تحلیل شهید محمد منتظری این بود که بهزاد نبوی انگلیسی است و قابل اعتماد نیست. در یک برهه از زمان جناح بهزاد نبوی یک حمله سنگین را علیه شهید محمد منتظری و فکر و جریان او داشتند اما بعدا دیدیم که که این جریان برعکس شد و آمدند و گفتند که سیدمهدی هاشمی که آن زمانها خود را خیلی نزدیک به محمد منتظری نشان می داد را عضو گیری کنیم و این برای ما ثقیل بود که این دو نظر با هم نمی خواند و معنی نمی دهد و در نتیجه با مخالفت جدی دوستان این مساله منتفی شد.
سوال: قبل از 7 تیر و فرار بنی صدر این اختلافات نمودی هم داشت؟
فدایی: بعد از انفجار 7 تیر و رسوا شدن منافقین و لیبرالها فضای کشور تغییر کرد یعنی جریان لیبرالی و منافقین، حذف شدند و فضای عمومی کشور آرام شد. در این زمان مسائل داخلی سازمان، آرام آرام بروز کرد، ابتدا اختلافات حزب و سازمان مطرح شد و بالا گرفت بعد از آن مسائل داخلی سازمان مطرح شد، البته مسائل داخلی قبل هم بود که دوستان با آن برخورد کردند ولی بصورت جدی نبود، مثلا آقای رضایی به سپاه رفت و نامه نوشت که یک نوع فکر لیبرالی در سازمان هست، یا یکی دونفر از افراد که با منصورون بودند رها کردند و رفتند فکر می کنم، آقای ساجدی بودند. بعضی از افراد به نشانه اعتراض رفتند و بعضی بدون انگیزه رفتند.
ما یک جلساتی در هیئت خودمان از گذشته داشتیم که همچنان در منزل ما هم بود، حجت الاسلام والمسلمین آقای فهری هفتگی منزل ما میآمد، شرح منازل سائلین، شرح ارشاد القلوب و شرح مصباحالشریعه بود، همه هم میآمدند و آزاد بود. تیم آقای نبوی حتی نسبت به این گونه جلسات هیات، حساس بودند و برنمیتابیدند لذا دستوری را در مجموعه سازمان در دستور مجلس مشورتی قرار دادند که عنوان آنرا "پچ پچ" گذاشته بودند، دوهفته تا یکماه طول کشید تا نوبت آن شد سپس معلوم شد که میخواهند بگویند داخل سازمان جریانی علیه تیمی خاص، اعتراض میکند، منظور اصلیشان این بود که علیه امت واحده و بهزاد نبوی کار می کنند.
این موضوع را تحت عنوان (پچ پچ) در دستور قرار دادند و مسأله جدی شد، آنها نظراتشان را گفتند و ما هم گفتیم شما برای چه به ما سوءظن دارید و به ما تهمت میزنید؟ به این بحث دامن زده شد، حتی جلسات هفتگی خانه ما را گفتند که هنوز شما جلسات خودتان را دارید و مستقل هستید و در سازمان هضم نشدید، چرا؟ چون جلسات آقای فهری است. البته بحثهای فنی و فکری هم زیاد بود مثلا عدهای شهیدمطهری و شهیدبهشتی را اصلا قبول نداشتند.
سوال: چه کسانی پشت آنها بودند؟
فدایی: آنها اصلا مواضع فکری شهیدمطهری و شهیدبهشتی را قبول نداشتند، حتی در شوخیهایشان به زشتی شهید بهشتی را «راسپوتین» می گفتند و در موضع گیریها که مردم سوال میکردند که نظر شما(سازمان مجاهدین انقلاب) چیست؟ آنها دیدگاههای شریعتی را میآوردند، اما دوستان ما مثل آقای حمیدزاده که در روابط عمومی بود دیدگاههای شهید مطهری را میآوردند که با او برخورد میکردند.
سوال: آیا با صراحت می گفتند ما شهید مطهری را قبول نداریم؟
فدایی: نه، چون امام فرموده بود مطهری پاره تن من است و کتابهایش را بدون استثنا بخوانید. آنها برخورد آشکار نداشتند اما با موضعگیریها و نوع پاسخ به نامهها و... کاملا مشهود بود. یا کتابی را آقای محمدسلامتی نوشته است بنام ***«پنج اصل»***، این کتاب را بنام سازمان میخواستند چاپ کنند که حزبالهیهای سازمان، اجازه ندادند، بعد از آن نماینده ولی فقیه آنرا خواند و گفت که این کتاب خط به خطش ایراد دارد و انحراف دارد این کتاب را بعدها در مشهد و در دفتر شهرستان به چاپ رساندند و این تخلف جدی بود و قرار شد که با اینکار برخورد شود، در جلسه شورای مشورتی هم صحبت شد که چرا این تخلف صورت گرفته است؟
پس در مسائل فکری و رعایت ضوابط دینی،در مسائل تشکیلاتی، در مسائل سیاسی و خلاصه در همه زمینه ها، ابهامات زیادی انباشته شد و تقریبا برای بدنه سازمان که همه مرید امام و مطیع ایشان و گوش به فرمان امام و حزبالله بودند، روشن شد جریان گروه امت واحده چه خطی دارد.
تقریبا در این مقطع یعنی نیمه دوم سال 60، اکثریت بدنه سازمان چه در مرکز و چه در شهرستانها یکپارچه و یکدست میشدند و ده پانزده نفر طرفدار بهزادنبوی و چند نفر هم با آقای الویری که روی هم بیست نفر نمیشدند، اینها هم از یک طرف کارهای اصلی سازمان هم دستشان بود، منتهای بصورت طبیعی در نظام رأی گیری حذف میشدند، یا باید خودشان را با سازمان تنظیم میکردند و یا رأی نمیآوردند و حذف میشدند، ما تصمیم گرفتیم در چهاردهم فروردین سال شصت و یک، جلسه مجمع عمومی با حضور نماینده ولی فقیه برگزارکنیم که این دعوا را تمام کنیم، از طرفی آخر سال 60، بنده هم به جبهه رفتم و قبل از اینکه بروم، خدمت نماینده ولی فقیه رفتم و مسائل سازمان را گفتم و به ایشان گفتم: نظر امام بود ما به سازمان بیاییم و شما هم نماینده ایشان هستید و برای ما و تشکیلات حجت هستید. رفتم عملیات فتح المبین یعنی اواخر 1360 و یک هفته مانده بود به عملیات، خداحافظی کردیم و رفتیم.
سوال: موضع معارضین در آن مقطع درباره نماینده ولی فقیه چه بود؟
فدایی: در این مقطع اینها شروع کردند -به بررسی اینکه اصلا ولی فقیه و امام نماینده در سازمان دارد یا ندارد، نظارت یعنی چه؟ نظارت چطور است، حق نظارت چیست اصلا نظارت است یا دخالت. همانطور که آقای راستی نماینده ولی فقیه است، آقای موسوی اردبیلی هم نماینده است، آقای هاشمی رفسنجانی هم نماینده است و آقای امامی کاشانی هم نماینده ولی فقیه هستند، آنها میرفتند و دیدگاههای این اشخاص را که فکر میکردندبا نظرات آیتالله راستی تفاوت دارد پیدا میکردند و یا اطلاعات غلط میدادند و آن نظرات را به صورت اطلاعیه در سازمان و حتی به رسانهها میکشاندند یعنی برای تطهیر خودشان سعی میکردند ثابت کنند که بین علما اختلاف است، و یک غائله مسخرهای به راه انداختند. چند موضوع دیگری را هم مطرح کردند قبل از اینها که من یادم رفت بگویم اینها در حوزه سیاسی چند تحلیل داخلی دادند، یک موضع گیری در مورد فرمان هشت مادهای امام بود که عنوان جلسه را پیامدهای مثبت و منفی نظر امام گذاشتند، که من در آن جلسه گفتم یعنی چه چرا اینطور برخورد میکنید و این تحلیل هم غائلهای شد.
یک تحلیل دیگر دادند که روحانیت، طرفداران و شاگردان امام دو جناح هستند، یک جناح طرفدار سرمایهداران هستند و یک جناح طرفدار مستضعفین هستند، آنهایی که طرفدار مستضعفین هستند جامعه روحانیت مبارز تهران هستند و آنهایی که طرفدار سرمایهداران هستند جامعه مدرسین هستند. میخواستند بگویند که آقای راستی هم در گروه دوم است، بصورت غیر مستقیم و سیستم داخل تشکیلات داشت بهم میخورد یعنی میخواهم بگویم در حوزه سیاسی، هم در حوزه اعتقادی و تشکیلاتی و هم در حوزه تبعیتپذیری در همه اینها سئوالات جدی به وجود آمد.
سوال: جریان جلسه فروردین را می گفتید؟
فدایی: ما به جبهه رفتیم و عملیات فتح المبین هم در فروردین شروع شد، قرار بود قبلتر شروع شود ولی عراقیها پاتک زدند و عملیات دو سه روز عقب افتاد. آقای راستی برای ما پیغام فرستادند که من با حضرت امام صحبت کردهام و امام فرمودهاند که "جبهه شما اینجاست" و شهید اخوت آمد و پیغام آقای راستی را آورد و گفت شما باید سریع برگردید و ما برگشتیم و آمدیم در آن جلسه چهاردهم یا هفدهم فروردین سال 61 در نشست عمومی سازمان شرکت کردیم. یک اتفاق مهمی قبل از این افتاد در اسفند ماه سال 1360 حضرت امام(ره)،فرمانی دادند، مبنی بر اینکه کلیه کسانی که عضو گروههای سیاسی هستند و هم در نهادهای نظامی هستند، یک کدام را انتخاب کنند، یا بیایند در نهاد نظامی و از گروهشان بیرون بیایند، و اگر مایلند عضو گروهشان بمانند از نهادهای نظامی بیرون بیایند. اینها این موضوع را به عنوان برگ برنده خودشان گرفتند، این موضوع در آخر اسفند سال 60 بود و کنگره ما و مجمع عمومیمان که از قبل هم تصمیم گرفته بودیم در فروردین سال 61 بود، بچههای سازمان که اکثرا در سپاه و کمیته بودند آمدند به آقای راستی گفتند که ما چه کار کنیم؟ حضرت آیت الله راستی فرمودند: "تشکیلات برای این است که به حکومت کمک کند، همهتان به سپاه بروید." معنایش این بود که وضع و تعادل سیاسی ما را بهم میزد، یعنی ما که اکثریت قاطع بودیم یک مرتبه تبدیل شدیم به یک اقلیت، مخصوصا کادرهای اصلی میرفتند و این مهم بود و این اتفاق افتاد. بعد به سپاه رفتند و از آنطرف آقای راستی فرمودند "در عین حال که دوستان به سپاه یا کمیته می روند ولی در این نشست عمومی شرکت کنند و نظراتشان را مطرح کنند و سپس بروند" دوستان آقای نبوی گفت که این ضد حرف امام است و شما مخالف با امام هستید و در این خط تبلیغات میکردند. ما برای اینکه این شبهه هم نباشد رفتیم با نماینده ولی فقیه در سپاه که حضرت آیت الله طاهر خرمآبادی بود، این مساله را مطرح کردیم و ایشان گفتند: "اشکال ندارد، بیایند در جلسه شرکت کنند و نظرمن، نظر آقای راستی است"، در اینجا هم اینها دیگر نتوانستند این موضوع را ادامه بدهند و لذا جلسه برگزار شد. جلسه از ساعت هفت یا هشت صبح تا ساعت ده – یازده شب طول کشید و در همه جلسه از اول تا آخر آقای راستی حضور داشت. در آنجا هم مواضعی که آقای راستی گرفت روشن بود، تحقیقا معلوم شد که مسیر سازمان باید چگونه باشد و اشکالات فکری روشن شد و دیگر به رایگیری کشیده نشد و جلسه تمام شد. آنها باز ادامه دادند، بسیاری از دوستانی که از سابقه و توانایی بالایی برخوردار بودند رفتند عضو نیروهای مسلح شدند و آقای نبوی و دوستانش فکر کردند که ما از اکثریت افتاده ایم و لذا ادامه دادند البته باز هم اقلیت نبودیم ولی با اکثریت قاطع آن موقع نبودیم. دیگر اختلافات داخلی با دو جریان کار میکرد که آقای راستی برای پیشگیری از قضیه یک شورا را انتخاب کرد، که چند نفر مسئول شدند از جمله آقایان شهید محسن اخوت، کاتوزیان، روح الامینی،علی عسگری ، مجتبیشاکری ، مجتهدی، صرافپور و بنده.
این شورا فعالیت میکرد ولی اینها آمدند یک مجمع عمومی برای انتخابات گذاشتند، خودشان به صورت جداگانه، و شروع به فعالیت کردند دوباره یکی دو سال دعواهای داخلی ادامه داشت.
سوال: جریان معارض پیش امام هم رفتند؟
فدایی: دو سه بار پیش حضرت امام(ره) رفتند، حرفهایی زده شد. تا این که آقای نبوی بعنوان عضو هیات دولت و وزیر صنایع با امام دیداری داشت، ایشان قبل از هیات دولت حدود ده دقیقه خدمت حضرت امام(ره) میرود و مطالبی را مطرح میکند، حضرت امام(ره) میفرماید: "بروید با حزباللهیها بسازید". ایشان پس از ملاقات نیامد این گزارش را به ما بگوید، و گزارش بدهد ما از طریق آقای الویری فهمیدیم.
در دیدار دیگری هم حضرت امام(ره)، شفاف اختیارات آقای راستی را تبیین فرمودند و بعد از این ماجرا، محرز شد که آقای راستی با اختیارات کامل نماینده امام هستند و حضرت امام(ره) بر حضور ایشان تاکید دارد. آقای نبوی و دوستانش آمدند و گفتند که ما قبول داریم و باید با شما کار کنیم و آقای راستی را هم قبول میکنیم و سرفصل جدیدی باز شد. اینها آمدند و یک جلسه گذاشتیم که آسیب شناسی کنیم و ببینیم اشکالاتمان چه بوده که آن اشکالات را دوباره انجام ندهیم. دوستان را تقسیم کردیم با همه افراد بحث کنند، من با آقای نبوی جلسهای طولانی را گذاشتیم که بحث کنیم و ببینیم که اشکالاتمان چه بوده، و موارد زیادی را پیدا کردیم و در اواخر جلسه ایشان یک دفعه عصبانی شد و گفت: "مثلا اگر امام، آقای مشکینی را نماینده ولی فقیه کند شما قبول دارید"، گفتم: بله قبول دارم، هر کسی را بگذارد قبول دارم.
در آن جلسه به ایشان گفتیم که شما چرا نامه نوشتید به دروغ به امام که عکس عروسی خانوادگیت را حسین فدایی و علی عسگری در مجلس پخش کردهاند و چرا به امام دروغ نوشتی؟ خودت هم میدانی که ما اینکار را نکردیم، گفت: نه دروغ نبوده، گفتم: چرا دروغ بوده، و او دیگر با من حرف نمی زد و رو به ضبط صوت که جلسه را ضبط می کرد، داد می کشید و فریاد میزد!
جلسه بهم خورد و فردایش یک اطلاعیه سی – چهل نفری دادند که ما از سازمان رفتیم. رفتند و ما کارمان را در سازمان ادامه دادیم تا اینکه بعدش من به جنگ رفتم. پس از انحلال یا تعطیلی حزب جمهوری اسلامی، حضرت امام(ره) پیغام فرستادند به آقای راستی که من میخواهم نمایندگیم را در سازمان بردارم، میخواهید چکار کنید، آقای راستی هم منتقل کردند و ما هم گفتیم اگر ولی فقیه در سازمان نماینده نداشته باشد، سازمان را منحل کنید و سازمان در سال 65 منحل شد.
که متاسفانه بعدا اعضای گروه امت واحده با اضافه کردن پسوند ایران، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را بوجود آوردند.
سوال: کلام آخر؟
آنچه بیان کردم بیشتر واقعه نگری بود تا تحلیل، خوب است فرصتهای مبسوطتری وجود داشته باشد تا با بیان بیشتر وقایع تاریخ قبل و بعد از انقلاب و تحلیل دقیق آن بتوانیم در ادامه راه، محکم و استوار بر مسیر حق و ولایت امر حرکت کنیم.
بخش اول گفتگو
بخش دوم گفتگو