"قِیدار"، آخرین رمّان رضا امیرخانی، روایت لوطی های مهربانی است که در کنج ذهن امیرخانی نشسته اند و برای خودشان بروبیایی دارند.
لوطی های تنومند سیبیلو و صاحبقرانی که گویا کشته مرده مرام امیرالمومنین و امام حسین علیهم السلام اند و گستردگی خوانهای کرمشان همیشه نقل محفل چارسوهای بازارها و گرد نشسته های بازنشسته ها بوده است.
از ذهن امیرخانی عزیز که بگذریم، مطالعه فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها اینطور می گوید که مرام عیاری و جوانمردی همیشه و همیشه پای ثابت افسانه و روایت های سینه به سینه چرخ خورده ی ملت ها از انسان های آرمانی شان بوده است.
این "جوانمردی" بوطیقای یکسانی دارد اما در مکاتب مختلف همانند سامورای در ژاپن، پهلوانی در فلات ایران و "ماچو"گری در غرب، با ظهور و بروزهایی ناهمسان به پیدایی می رسد.
جوانمردی های توصیف شده در این مکاتب در همیشه تاریخ به صورت عامل شکل دهنده آن مکتب وجود داشته و توانسته است روایت هایی از کمک به مردم، رساندن پول و غذا به مستمندان و بعضاً ایستایی محدود در برابر جور زمانه را از خود به ثبت برساند.
فِتیان وابسته به این مرام و مسلک ها در تمام دنیا همیشه اینطور خود را به ثبت رسانده اند که اهل عصیان گری های محدودند، اهل تشبّث به ظاهر پذیرفته شده در جامعه و حتی افراد پست و دنی مثل طرّارها و یقه بگیرها (اما در عین رفاقت با مردم) و البته به فکر زنان آسیب دیده و بچه های بی پناه و غیره...!
آنها در یکی از بارزترین صفت های خود حتی در فرهنگ پهلوانی نیز هیچگاه نه تنها مشکلی برای حکومت های زمانه شان ایجاد نکرده اند بلکه در عمده موارد ظهور و بروز خود نیز به عناصر حامی حکومت های پادشاهی تبدیل شده اند و ظل اللهی شاهان را در چشم مردم زمانه تعیّن بیشتری بخشیده اند.
در واقع، نکته اینجاست که در مسلک اشاره شده به ویژه در ایران، مفهوم "دیانت ما عین سیاست ما است و سیاست ما عین دیانت ما"، چندان و حتی اصلاً پررنگ نیست.
پر واضح آنکه در انقلاب اسلامی ما بر عکس آنچه امیرخانی متظاهراً در قیدارش به تصویر می کشد، از این همه پهلوان و لوطی غیر از خاطره طیب حاج رضایی، آن هم سال ها قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران خاطره ای به ثبت نرسیده است. (و البته اگر خاطرات تلخ شعبان بی مخ ها را نیز هیچگاه به یاد نیاوریم.)
صحبت از این است که رضای امیرخانی عزیز این همه خیال و نازک خیالی را صرف آدمهایی کرده است که در تمام تاریخ ما نه حکومتی از جور را فرو انداخته اند و نه حکومتی از عدل را برپا کرده اند.
آدمهایی که ما نسل های جدیدتر وقتی آنها را در کنار بسیجی هایی مثل حسین فهمیده، بابانظر و حاج قاسم سلیمانی می گذاریم هیچ ضرورتی برای قیاس کردن آنها نمی یابیم.
و البته حتی در سایر فرهنگ های پیرامون هم اوضاع بهتر از این نیست.
جوان های افغان، امروز عکس ها و خاطرات احمدشاه مسعود، مجاهد دره پنج شیر را بیشتر پسند دارند تا خاطره پهلوانهایشان را.
و یا ژاپن، به عنوان مهد مکتب و تفکر سامورای، امروز در اشغال آمریکاست.
در اینجا، عیب از آمریکا به واسطه ددمنشی ها و دشمنی هایش نیست که از نقص پرداختن آدم ها به صفت خوبی مثل یَلی و جوانمردی به عنوان امّ الصفات است.
عیب رمان قیدار که با زیبایی هرچه تمام تر و البته قلم شهلا! و تعهد مثال زدنی رضا امیرخانی نوشته شده؛ نوشتن و وسواس های بیمورد درباره آدم هایی است که زیبایی های طریقت، آنها را از ضرورت های شریعت باز می دارد.
در واقع، ما بر خلاف رضای امیرخانی عزیز که در مصاحبه ای گفته است طریقت بدون شریعت، تحمل کردنی تر است از شریعت بدون طریقت؛ معتقدیم که اگرچه شاید در واهه و لحظه اینطور باشد، اما این طریقت های منهای شریعت اولاً به انحراف می انجامند، ثانیاً خواصّشان مانایی ندارد و ثالثاً اگر آنطور که اهل دل از مقدم بودن شریعت بر طریقت و ضرورت انجام موکداتش برای ورود به وادی باطن می گویند، نباشد؛ این طریقت بی شریعت سرمنزلی غیر از برهوت نخواهد داشت.
حرف این است که از امیرخانی عزیز انتظار است به جای پرداختن به مفاهیم بی اثر و مصادره شدنی مثل قیدار، به فکر آنهایی باشد که میل نزده و کبّاده نکشیده و شیتیل نگرفته، مرد مردستان شدند و بسیجی وار، نه یک صفت که نمایی از تمام صفات امیرالمومنین(ع) را در طول 32 سال ایستایی و استقرار انقلاب اسلامی ایران به تمثّل و تعیّن آوردند.
رضای امیرخانی عزیز در این زمین آماده کشت و این آب و هوایی که نوید خرمن خرمن محصول را می دهد، ارزن بکارد و از لوطی های گاراژدار بسراید یا اینکه گندم طلایی بکارد و از آنها بگوید که پهلوانی فقط یکی از صفاتشان بود و آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست در وصفشان می فرمود: "اینجانب از دور دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خداوند بالای آن است میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم. شما دِین خود را به اسلام عزیز و میهن شریف ادا کردید."
انتخاب با امیرخانی است.