توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 183925
اسناد شهادت حضرت فاطمه (س) در منابع اهل سنت
محمود حبیبی کسبی، 21 فروردین 92
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۱ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۰۱:۵۲
۱- «فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رسول اللَّهِ (صل الله عليه وسلم) فَهَجَرَتْ أبا بَكْرٍ فلم تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حتى تُوُفِّيَتْ»
(صحيح البخاري، ج ۳، ص ۱۱۲۶)
«فاطمه (س) دخت رسول خدا (صلّي الله عليه [وآله] وسلم) از ابوبكر غضبناک شد، از وی روي بگرداند و تا پايان عمر بر همین سیاق باقي ماند.»

۲- «فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِى بَكْرٍ و عُمَر فِى ذَلِكَ فَهَجَرَتْهُ، فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ، وَعَاشَتْ بَعْدَ النَّبِىِّ (صلى الله عليه وسلم) سِتَّةَ أَشْهُرٍ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتْ، دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌ لَيْلاً، وَلَمْ يُؤْذِنْ بِهَا أبا بَكْرٍ وَصَلَّى عَلَيْهَا، وَكَانَ لِعَلِي مِنَ النَّاسِ وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ، فَلَمَّا تُوُفِّيَتِ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌ وُجُوهَ النَّاسِ، فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أَبِى بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ، وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ»
(صحيح مسلم، ج ۵، ص ۱۵۴)
«فاطمه (س) بر ابوبكر و عمر غضب کرده، با وى قهر كرد و تا پايان عمر با او سخنى نگفت. وی بعد از پيامبر اكرم (ص)، بیش از شش ماه نزیست. وقتي فاطمه (س) از دنيا برفت، شوهرش شبانه او را کفن و دفن كرد و ابوبكر را خبر نساخت و خود بر او نماز خواند. تا فاطمه زنده بود، علي (ع) در ميان مردم احترام داشت اما وقتي فاطمه از دنيا برفت، علي در ميان مردم احساس تنهايي و بي‌جايگاهي مي‌كرد لذا با ابوبكر مصالحه و بيعت كرد. علي (ع) نیز در طول شش ماهی كه فاطمه (س) زنده بود، هرگز با ابوبكر بيعت نكرد.»

این دو روایت از مهم‌ترین و قابل اعتمادترین کتابها پس از قرآن، نزد اهل سنت، یعنی صحیحین مسلم و بخاری نقل شده است. از نقل روایات منزلت و مرتبت حضرت صدیقه طاهره (س) نزد پیامبر و پروردگار چشم می پوشیم که یقیناً همگان بر پایگاه قدسی و جایگاه یگانه سرور بانوان دو عالم واقفند اما مگر پس از رحلت خاتم انبیا چه بر تنها فرزند او رفت که سبب شد این دردانه صبور با دلی شکسته از برخی یاران پدر روی بگرداند؟
مگر چه ظلمی بر دخت پیامبرشان روا داشتند که او تا پایان زندگانی کوتاه خویش، نه تنها به بخشایش آنها تن در نداد بلکه حتی راضی به ديدار با ایشان نیز نبود؟!
در این نوشتار تلاش می کنیم تنها با اتکا به منابع روایی اهل سنت به مجموعه وقایعی بپردازیم که با سرباز زدن علی (روحي له الفداء) از بیعت با خلیفه اول آغاز و با شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پایان می یابد؛ تا شاید پاسخی برای دو سوال فوق بیابیم. مخصوصاً که در میان برادران اهل سنت و جماعت فرض است که ماجرای شهادت حضرت سیده النسا ساخته و بافته راویان شیعه است؛ همچنین برخی از شیعیان ناآگاه نیز این ماجرا را برساخته اذهان عوام شیعه بر می شمرند که هیچ سندیت تاریخی و روایی ندارد.
حالیا جهت روشن شدن جهت گیری تاریخی منابع روایی اهل سنت پیرامون وقایع این برهه مهم تاریخ صدر اسلام، برخی از اسناد موجود در منابع اهل سنت را بررسی می کنیم. اسنادی که به جهت حجم بسیار آنها و مجال اندک این مقال، مجبور به گزینش از میانشان هستیم. که برخی از این روایات عیناً در چند منبع ذکر شده که ما به ذکر یکی از اسناد مشابه اکتفا می کنیم:

۱ - ابن أبي شيبه:
ابو بكر عبداللَّه بن محمد بن ابى شيبه، استاد و شيخ بخارى، در كتاب المنصف خویش مي‌گويد:
حدثنا محمد بن بشر عن عبيدالله بن عمر عن زيد بن أسلم عن أبيه أسلم «أنه حين بويع لأبي بكر بعد رسول الله (ص) كان علي والزبير يدخلان على فاطمة بنت رسول الله (ص) فيشاورونها ويرتجعون في أمرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب خرج حتى دخل على فاطمة فقال: يا بنت رسول الله (ص)! والله ما من أحد أحب إلينا من أبيك، وما من أحد أحب إلينا بعد أبيك منك، وأيم الله ما ذاك بمانعي إن اجتمع هؤلاء النفر عندك، إن أمرتهم أن يحرق عليهم البيت، قال: فلما خرج عمر جاؤوها فقالت: تعلمون أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما حلف عليه...»
(المصنف، ج۸ ، ص ۵۷۲)
«آنگاه كه مردم پس از رسول الله (ص) با ابى بكر بيعت كردند، على و زبير در خانه فاطمه به مشاوره نشسته بودند. اين خبر به عمر بن خطاب رسيد، او به خانه فاطمه آمد و گفت: اى دختر رسول خدا! محبوبترين انسان نزد ما، پدر تو بود و پس از وی، خود تو! اما به خدا قسم اين علاقه، مانع سوزاندن این خانه و افراد جمع شده در آن نیست. اين جمله را گفت و بيرون رفت. وقتى على و زبير به خانه بازگشتند، فاطمه به على و زبير گفت: عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را و ما را بسوزاند. به خدا سوگند آنچه را كه قسم خورده است، انجام مى دهد!

۲ - امام الحرمین جويني:
امام جويني از رسول خدا (ص) روايت مي کند:
«... وَ أَنِّي لَمَّا رَأَيْتُهَا ذَكَرْتُ مَا يُصْنَعُ بِهَا بَعْدِي كَأَنِّي بِهَا وَ قَدْ دَخَلَ الذُّلُّ في بَيْتَهَا وَ انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا وَ مُنِعَتْ‏ إِرْثَهَا وَ كُسِرَ جَنْبُهَا [وَ كُسِرَتْ جَنْبَتُهَا] وَ أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ فَلَا تُغَاثُ... فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقْدَمُ عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة. فَأَقُولُ عِنْدَ ذَلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ ذَلِّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِي نَارِكَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا حَتَّى أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ ذَلِكَ آمِين‏.»
(فرائد السمطين، ج ۲، ص ۳۴ و ۳۵)
«روزي پيامبر (ص) نشسته بود، حسن بن علي (ع) بر او وارد شد، چون چشمان پيامبر بر حسن افتاد، اشك آلود شد. آنگاه حسين بن علي (ع) نزد وی آمد، مجدداً پيامبر گريست. پس از ایشان، مادرشان، فاطمه و علي (عليهما السلام) وارد شدند، با ديدن آن دو نيز اشك پيامبر جاري شد، وقتي از پيامبر علت گريه بر فاطمه را پرسيدند، فرمود:
زماني كه فاطمه را ديدم، به ياد عذابی افتادم كه پس از من، دخترم بدان دچار می شود، گويا مي‌بينم بدبختی وارد خانه او شده، ‌حرمتش پایمال شده، حقش غصب شده، از ارث خود منع شده، پهلوي او را شكسته اند و فرزندي را كه در رحم دارد، سقط کرده اند؛ در حالي كه پيوسته فرياد مي‌زند: وا محمداه! ولي كسي اجابتش نمي‌کند. ‌مدد مي طلبد اما كسي به فريادش نمي‌رسد. او اول كسي است از خاندانم که به من می پیوندد و بر من وارد مي‌شود در حالي كه محزون، گرفتار، غمگين و شهيد شده است. من در اينجا مي‌گويم: خدايا لعنت كن هركه را ظالم به حق اوست، كيفر ده هركه را غاصب اموال اوست، خوار كن هركه خوارش كرده و در دوزخ مخلد كن هركه پهلويش را شکسته و فرزندش را سقط كرده و ملائكه آمين گويند.»

۳ - علامه بلاذري:
المدائني عن مسلمة بن محارب عن سليمان التيمي عن ابن عون «إن أبابکر ارسل إلي علي يريد البيعة، فلم يبايع، فجاء عمر و معه فتيلة. فتلقته فاطمة علي الباب فقالت فاطمة: يابن الخطاب! أتراک محرّقا عليّ بابي ؟! قال: نعم، و ذلک أقوي فيما جاء به أبوک.»
(انساب الاشراف، بلاذرى، ج ۱، ص۵۸۶ )
«ابوبکر به جهت بيعت گرفتن به دنبال علي فرستاد، چون على از بيعت با ابوبكر سرپيچى كرد، وی به عمر دستور داد او را بياورد، عمر نیز با شعله آتش به سوى خانه فاطمه هجوم برد. فاطمه پشت در خانه آمد و گفت: اى پسر خطّاب! آيا مى خواهى درِ خانه مرا آتش بزنى!؟ عمر پاسخ داد: آرى! اين كار من، دینی که پدرت آورده را مستحكم تر مى سازد.»

۴ - ابن قتيبه دينوري:
«وإن أبا بكر رضي الله عنه تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند علي كرم الله وجهه، فبعث إليهم عمر، فجاء فناداهم وهم في دار علي، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب وقال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنها علي من فيها، فقيل له: يا أبا حفص، إن فيها فاطمة ؟ فقال: وإن...»
«في رواية أن عمر جاء إلى بيت فاطمة في رجال من الأنصار ونفر قليل من المهاجرين... يا ابت يا رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه...»
(الامامة و السياسة، ج ۱، ص ۳۰ و همان کتاب ج ۱ - ص ۳۰)
«ابي بکر در پی عده اي بود که با او بیعت نکرده بودند و گرد علي تجمع کرده بودند، لذا عمر را به دنبال آنها فرستاد، چون عمر سر رسيد، آنان را صدا كرد ولى آنها اعتنايى نكرده و از خانه خارج نشدند. عمر هيزم خواست و گفت: به همان خدايى كه جان عمر در دست اوست، سوگند ياد مى كنم كه بيرون بياييد وگرنه خانه را با كسانى كه در آن هستند، به آتش خواهم کشید. به عمر گفتند: اى اباحفص! فاطمه در اين خانه است. عمر پاسخ داد: باشد!
و در روايت ديگر «عمر به اتفاق بسیاری از انصار و اندکی از مهاجرين به درِ خانه حضرت فاطمه آمده بود...
فاطمه چون صداى آنها را شنيد، با صداى بلند ندا كرد: اى پدر! اى رسول الله! پس از تو چه ظلم‌هایی كه از (عمر) بن خطاب و (ابوبكر) ابن ابى قحافه نديديم...
همراهان عمر به مجرد شنیدن صدای ناله فاطمه، پشیمان شده و بازگشتند؛ در حالی که اشک هایشان جاری و جگرهایشان سوخته بود ولی عمر با عدۀ قلیلی ماندند تا علی را جبراً از خانه بیرون کشیده و نزد خلیفه ببرند.»
ابن قتیبه ماجرا را کاملاً ذکر می کند تا جایی که می گوید: «بعدها ابوبکر و عمر به منزل فاطمه رفتند تا استرضای خاطر او را فراهم آورند. ابتدا آن دو را نپذیرفت، سپس با پادرمیانی علی، آن دو را به حضور پذیرفته در بستر بیماری فرمود: خدا را شاهد می گیرم که شما دو نفر مرا آزار دادید ، در هر نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت کنم... الی آخر»

۵ - مسعودي شافعي:
مسعودی نیز مانند ابن قتيبه دينوري، ماجرا را به شکل کاملی بیان کرده است. وی پس از شرح مفصل قضایای پس از سقیفه و بعد از روایت هجوم عمر و اصحابش به بیت وحی، یادآور می شود که:
«فهجموا عليه وأحرقوا بابه، واستخرجواه منه كرهاً، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً.»
(اثبات الوصيه، ص ۱۴۳)
«به او (فاطمه) هجوم آورده و درِ خانه او را به آتش کشیدند و علی را به زور بيرون آوردند و درِ خانه را چنان بر سرور زنان فشار دادند که به سقط محسنش انجامید.

۶ - محمد بن جرير طبری:
حدثنا ابن حميد عن جرير عن مغيرة عن زياد بن كليب: «أتى عمر بن الخطاب منزل علىّ وفيه طلحة والزبير ورجال من المهاجرين فقال: واللّه لأحرقنّ عليكم أو لتخرجنّ إلى البيعة، فخرج عليه الزبير مصلتاً بالسيف فعثر فسقط السيف من يده فوثبوا عليه فأخذوه.»
(تاريخ الطبرى، ج ۲، ‌ص ۴۴۳)
«عمر بن خطاب به خانۀ على آمد، در حالى كه گروهى از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وى رو به آنان كرد و گفت: به خدا سوگند خانه را به آتش مى كشم مگر اينكه براى بيعت بيرون بياييد. زبير از خانه بيرون آمد در حالى كه شمشير کشیده بود، ناگهان پاى او لغزيد و شمشير از کفش افتاد، آنگاه بر او هجوم آورده و شمشير را از دستش گرفتند.»

۷. ابن عبد ربّه:
«الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم. فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال: نعم أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة فخرج علي حتى دخل على أبي بكر.»
(العقد الفريد، ابن عبدربه، ج۳، ص ۶۳)
«ابوبكر به عمر بن خطاب مأموريت داد كه برود و آنان را از خانه زهرا بيرون آورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت كردند و از بيرون آمدن خوددارى كردند، با آنان جنگ كن. عمر با شعله آتشى كه همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه آماده کرده بود، به سوى آنها یورش بورد. فاطمه گفت: (يابن الخطاب اجيت لتحرق دارنا؟) اى پسرخطاب! آتش آورده اى که خانه مرا بسوزانى؟ گفت: آری! مگر در آنچه امت داخل شدند (بيعت با ابوبكر)، داخل شويد...»

۸ - صفدي:
«انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.»
(الوافى بالوفيات، ج ۵، ص ۳۴۷)
«عمر در روز بيعت به چنان ضربه به شکم فاطمه وارد کرد که منجر به سقط شدن محسن شد.

۹ - ابن حجر عسقلاني:
«إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.»
(لسان الميزان، ج ۱، ص ۲۶۸)
«عمر به فاطمه لگدی زد که سبب سقط محسن شد.»

۱۰ - ابو وليد محمد بن شحنه حنفي:
«... ثم إن عمر جاء إلى بيت علي ليحرقه على من فيه فلقيته فاطمه. فقال: ادخلوا فيما دخلت فيه الأمة.»
(روضة المناظر في أخبار الأوائل والأواخر، ج ۱۱، ص ۱۱۳)
«پس از سقیفه، زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشنم مانند زبیر، عتبه بن ابی لهب، خالد بن سعید بن العاص، مقداد بن اسود کندی، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، عمار بن یاسر و... از بیعت با ابوبکر سر باز زده و متمایل به ولایت علی در خانه وی جمع بودند، عمر به خانه علي آمد تا خانه را با کساني که در آن بودند، به آتش بکشد، آنگاه به فاطمه که پشت در ایستاده بود، گفت: در آن چيزي که همه امت در آن وارد شدند، وارد شويد.»

۱۱ - ابن عبد البر قرطبي:
«... فقالت لهم: إن عمر قد جاءني وحلف لئن عدتم ليفعلن وايم الله ليفين بها...»
(الاستيعاب، ج ۳، ص ۹۷۵؛ المصنف)
پس از بازگشت علی (ع) و عباس به خانه «فاطمه به ايشان گفت: عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره در اینجا جمع شوید، قسم به خداوند که چنين و چنان مي کنم. و قسم به خدا که وي چنين خواهد کرد...
سپس عمر با مشعلى بر در خانه فاطمه آمد و در جواب فاطمه كه فرمود: آيا من نظاره‏گر باشم و تو خانه مرا آتش بزنى؟ گفت: آری بنگر!

۱۲ - مقاتل بن عطية:
«ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارحاب و السيف و القوة ارسل عمر و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه و جمع عمر الحطب على دار فاطمه و احرق باب الدار.»
(الامامة و الخلافة، ص ۱۶۰)
«آنگاه كه ابوبكر از مردم به زور تهديد و شمشير بيعت گرفت، عمر با قنفذ و جماعتى به سوى خانه على و فاطمه آمد و با هيزم درِ خانه آنها را به آتش کشید...»

۱۳ - ابي الفداء:
«ثم إن أبا بكر بعث عمر بن الخطاب إلى علي ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار على أن يضرم الدار فلقيته فاطمة رضي الله عنها وقالت إلى أين يا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فيما دخل فيه الأمة...»
(تاريخ ابوالفداء، ج ۱، ص ۱۵۶)
«ابوبکر، عمر را به نزد علي و همراهيان وي فرستاد تا ايشان را از خانه فاطمه بیرون آورد و متفرق سازد و با وی گفت که اگر گردن ننهادند، با ايشان جنگ کن. پس عمر با آتش به سمت ايشان آمد تا خانه را به آتش بکشد. آنگاه فاطمه او را ديد و گفت به کجا ميروي اي فرزند خطاب! آيا آمده اي که خانه ما را به آتش بکشي؟ گفت آري مگر اينکه همان کاري را کنید که مردم کردند...»

۱۴ - عبدالکریم بن احمد شافعی شهرستانی:
«اِنّ عُمَرَ ضَرَبَ بَطْنَ فاطِمَةَ یَوْمَ الْبَیْعَةِ حَتی اَلْقَتْ الْجَنینَ مِنْ بَطْنِها»
(الملل و النحل، ج ۱، ص ۵۷)
«به راستی عمر در روز بیعت، ضربتی به فاطمه وارد کرد که بر اثر آن، جنین خویش را سِقط کرد.»

۱۵ - ابن ابی الحدید:
«وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب، شیخ معتزله نقل کردم: زینب دختر رسول خدا، عیال پسر خاله¬اش، ابوالعاص بن ربیع بن عبد العزی بود. ابوالعاص در جنگ بدر اسیر شد. سپس بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند؛ ابو العاص برای زینب پیغام داد که فدیه برای او بفرستند. دخت رسول الله، مالی تهیه کرد و به انضمام گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت رمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او میراث رسیده بود، فرستاد خدمت پیامبر؛ رسول خدا محزون شد و امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابو العاص را آزاد کردند. پیغمبر به ابی العاص فرمود که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه کن، او نیز پذیرفت.
حضرت ، زید بن حارثه را که پیرمردی بود، با او روانه کرد که زینب را بیاورد. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابوسفیان حرکت کردند و در راه به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت وی برخورد کرد. بی بی زینب خائف شد و از ترس جنینی را که در رحم داشت، سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول الله نقل نمود، حضرت فوق العاده محزون و اندوهگین شد و خون هبار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع کرده، به قتل رسانند. آنگاه استادم، ابی جعفر نقیب فرمود: (لو کان رسول الله حیا لاباح دم من ورع فاطمة حتی القت ذابطنها) اگر رسول خدا زنده بود، حتماً مباح می¬کرد خون کسی که فاطمه را ترساند و جنینش (محسن) را سقط کرد.
(شرح نهج البلاغه، ج ۳۰، ص ۳۵۱)

۱۶ - ابن خزابه:
«از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: «من از جمعی بودم که با عمر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم. وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا کردند، عمر به فاطمه گفت هرکه در خانه ات هست را بیرون کن وگرنه خانه و هر که در آن هست را می سوزانم. در آن زمان علی، حسنین و فاطمه (سلام الله علیهم اجمعین) و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند، فاطمه فرمود: آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت آری! والله اگر بیرون نیایند و با خلیفه پیغمبر بیعت نکنند، چنین خواهم کرد.»
(کتاب غرر، ص۱۰۲)

۱۷ – عبدالقاهر اسفرائینی:
«اَن عُمَرَ ضَرَبَ فاطِمَةَ وَ مَنَعَ میراثَالْعِتْرَةِ»
«اَلفرقُ بین الفرق، ص۱۰۷)
«عمر، فاطمه را زد و از وراثت اهل بیت علیهم السلام جلوگیری کرد.»

۱۸- ابن ابی الحدید معتزلی:
«عمر به در خانه فاطمه رفت که گروهی از انصار و اندکی از مهاجرین در آنجا بودند. گفت: قسم به کسی که جان من در دست اوست، یا برای بیعت خارج شوید و یا خانه را به آتش می کشم.»
(شرح نهج البلاغه، ج۶ ص ۴۸)
(همچنین وی قریب به ۳۰ مورد روایات مختلف پیرامون این واقعه در همین کتاب شرح نهج البلاغه آورده است. مانند نشانی های ذیل: ج۱ ص ۱۷۴، ۲۱۲، ۴۶ – ۴۸، ۵۹ – ۶۰ و ج۳ ص ۱۹۰ و ج۶ ص ۱۲ – ۱۳، ۴۸ – ۴۹، ۵۱ و ج۹ ص ۱۹۸ و ج۱۰ ص ۲۶۵ و ج۱۱ ص ۱۴، ۱۱۱ و ج۱۳ ص ۳۶ – ۳۷، ۳۰۲ و ج۱۴ ص ۱۹۳ و ج۱۵ ص ۷۴، ۱۸۳، ۱۸۶ و ج۱۶ ص ۲۱۰، ۲۸۶، ۲۳۴ – ۲۳۵ و ج۱۷ ص ۱۶۸ و ج۲۰ ص ۱۶- ۱۷، ۱۴۷)

۱۹ - ابن ابی الحدید معتزلی:
در جای دیگر در ص ۱۳۶، جلد اول شرح نهج البلاغه از کتاب سقیفه جوهری قضیه سقیفه بنی ساعده را مبسوطاً نقل کرده تا آنجا که گوید: «بنی هاشم در خانه علی (ع) جمع شدند و زبیر با ایشان بود زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (چنان که علی (ع) فرمود زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرش عبدالله بزرگ شد و او را از ما بر گرداند) پس عمر با گروهی به سوی خانه حضرت فاطمه رفتند و او فریاد زد بیرون بیایید و بیعت کنید اما ایشان امتناع کردند. آنگاه زبیر شمشیر کشید و بیرون آمد، عمر گفت این سگ را بگیرید، سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنگاه علی را به اجبار و عنف کشیدند به سوی ابی بکر. بنی هاشم نیز با او می آمدند و ناظر بودند که با علی چه می کنند! علی می گفت من بنده خدا و برادر رسول هستم ولی کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد. تا او را به نزد ابی بکر بردند؛ گفت بیعت کن! حضرت فرمود من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم. شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خدا (ص) و من نیز با همان حجت بر شما احتجاج می کنم، پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید؛ به حق ما اعتراف کنید، همان گونه که انصار در حق شما انصاف کردند. وگرنه معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید. عمر گفت هرگز از تو دست بر نمی دارم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند خوب با یکدیگر ساخته اید! امروز تو برای او کار می کنی تا فردا او این مقام را به تو برگرداند...
آنگاه علی (ع) بیعت نکرده به خانه برگشت و ملازم خانه شد تا حضرت فاطمه از دنیا رفت. آنک به اکراه بیعت کرد.

۲۰ - ابوبکر جوهری:
«جمعی از اصحاب و مهاجرین در این که چرا با آنان در مورد بیعت ابوبکر مشورت نشده و همچنین علی (ع) و زبیر، خشمگين به شور در خانه فاطمه (س) نشسته بودند. پس عمر با عصبانیت به همراه اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه به خانه فاطمه (س) حمله برد و هر چه فاطمه فریاد زد و آنها را به خدا قسم داد، فایده نکرد. پس آنها شمشیر علی (ع) و زبیر را گرفتند و بر دیوار زدند و شکستند.»
(کتاب السقیفه، ص۲۴۳)

۲۱ - ابن ابی دارم:
«إنّ عمر رفس فاطمه حتّی اسقطت بمحسن»
(سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۸)
«عمر لگدی بر فاطمه (س) زد که محسن سقط شد.»

۲۲ - متقی هندی:
«ابوبکر گفت: ای کاش به خانه فاطمه (س) حمله ور نشده بودم و آن جا را به حال خود وا می گذاشتم، حتی اگر قصد جنگ علیه مرا داشتند»
(کنز العمال، جلد ۵، صفحه ۶۵۱)


۲۳ - محمد حافظ ابراهيم:
محمد حافظ ابراهيم، شاعر مصري كه به شاعر نيل شهرت دارد، ديواني دارد كه در ده جلد چاپ شده است. وي در قصيدۀ معروف به «قصيده عمريّة»، يكي از افتخارات عمر بن خطاب را اين دانسته كه در خانه علي عليه السلام آمد و گفت: اگر بيرون نياييد و با ابوبكر بيعت نكنيد، خانه را به آتش مي‌كشم، حتی اگر دختر پيامبر در آن باشد:
«وقولة لعلي قالها عمر أكرم بسامعها أعظم بملقيها
حرقت دارك لا أبقي عليك بها إن لم تبايع وبنت المصطفى فيها
ما كان غير أبي حفص بقائلها أمام فارس عدنان وحاميها»
(ديوان محمد حافظ ابراهيم، ج ۱، ‌ص ۸۲)
«چه گفتاري كه عمر آن را به علي گفت! چه شنوندۀ بزرگواري و چه گويندۀ مهمي!
به او گفت: اگر بيعت نكني، خانه‌ات را به آتش مي‌كشم و احدي را در آن باقي نمي‌گذارم؛ هر چند دختر مصطفي در آن باشد.
جز ابوحفص (عمر) كسي جرأت گفتن چنين سخني را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وي نداشت.»

۲۴ - عمر رضا كحاله:
«وتفقد أبو بكر قوماً تخلفوا عن بيعته عند علي بن أبي طالب كالعباس، والزبير وسعد بن عبادة فقعدوا في بيت فاطمة، فبعث أبو بكر إليهم عمر بن الخطاب، فجاءهم عمر فناداهم وهم في دار فاطمة، فأبوا أن يخرجوا فدعا بالحطب، وقال: والذي نفس عمر بيده لتخرجن أو لأحرقنّها على من فيها. فقيل له: يا أبا حفص إنّ فيها فاطمة، فقال: وإن...»
(اعلام النساء، ج ۴، ص ۱۱۴)
«ابوبکر عمر را به دنبال عده اي که از بيعت با او سرباز زده بودند، از جمله عباس، زبير، سعد بن عبادة و علي عليه فرستاد که در خانه زهرا تحصن کرده بودند، عمر آمد و آنها را صدا زد که بيرون بيايند، آنها در خانه بودند و از بيرون آمدن ابا کردند. عمر هيزم طلب کرد و گفت: قسم به آنکه جان عمر در دست اوست، يا بيرون بيائيد و يا اينکه خانه را با اهلش به آتش مي کشم. به او گفتند اي اباحفص! در اين خانه فاطمه است! او گفت حتی اگر فاطمه هم باشد، چنین کنم (خانه را به آتش مي کشم).»

۲۵ - عبد الفتاح عبد المقصود:
«إنّ عمر قال: والذي نفسي بيده، ليخرجنَّ أو لأخرقنّها علي من فيها...! قالت له طائفة خافت الله ورعت الرسول في عقبه: يا أبا حفص! إن فيها فاطمة...! فصاح لا يبالي: و إن...! واقترب وقوع الباب، ثم ضربه واقتحمه... وبدا له عليّ.... و رنّ حينذاك صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هي إلاّ رنة استغاثة أطلقتها: يا أبت رسول الله...
تستعدي بها الراقد بقربها في رضوان ربّه علي عسف صاحبه، حتي تبدّل العاتي المدل غير إهابه، فتبدّد علي الأثر جبروته، وذاب عنفه وعنفوانه، و ودّ من خزي لو يخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدميه ارتداد هدبه اليه....
وعند ما نكص الجمع، وراح يفرّ كنوافر الظباء المفزوعة أمام صيحة الزهراء، كان عليّ يقلّب عينيه من حسرة وقد غاض حلمه، وثقل همّه، وتضبضت أصابع يمينه علي مقبض سيفه كهمّ من غيظه أن تغوض فيه...»
«علي بن أبي طالب، ج۴، ص۲۷۴-۲۷۷)
«عمر گفت: قسم به كسي كه جان عمر در دست او است، بيرون بياييد و الا خانه را بر سر ساكنانش به آتش مي‌كشم! گروهي كه از خدا مي‌ترسيدند و حرمت پيامبر را در نسل او نگه مي‌داشتند، گفتند: اي أباحفص! فاطمه در اين خانه است! اما او بي پروا فرياد زد: باشد! عمر نزديك آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در كوبيد تا به زور وارد شود، آنگاه علي (ع) پيدا شد.
صداي ناله زهرا در آستان خدا بلند شد. آن صدا، طنين استغاثه‌اي بود كه دختر پيامبر سر داده و مي‌گفت: پدر! اي رسول خدا...! مي‌خواست از دست ظلم يكي از اصحابش نزد او شکایت کند.
وقتي جمعيت برگشت و عمر مي‌خواست همچون آهوان رميده، از برابر صيحه زهرا فرار كند، علي از شدت تأثير و حسرت با گلوي بغض گرفته و اندوهي گران، چشمش را در ميان آنان مي‌گردانيد و انگشتان خود را بر قبضه شمشير فشار مي‌داد و مي‌خواست از شدت خشم در آن فرو رود.»

۲۶ - شمس الدين ذهبي:
«ان عمر رفس فاطمه حتی اسقطت محسناً»
(سير اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۵۷۸)
«عمر ضربه به فاطمه زد که او محسن را سقط کرد.»

به علاوۀ این اسنادی که از مورخین و محدثین به نام اهل سنت نقل کردیم، بسیاری اسناد و روایات دیگر پیرامون واقعه شهادت حضرت صدیقه طاهره از علمای بزرگ اهل سنت و جماعت در دست است که تنها به جهت تسهیل کار محققین و علاقمندان به ذکر نشانی برخی از آنها بسنده می کنیم:
۲۷ - الجويني الحمويني، فرائد السّمطين، ج ۲، ص ۳۴
۲۸ - الذّهبي، ميزان الاعتدال، ج ۱، ص ۱۳۹
۲۹ - اليعقوبي، التاريخ، ج ۲، ص ۱۰۵
۳۰ - الدّيار البكري، تاريخ الخميس، ج ۱، ص ۱۷۸
۳۱ - المحبّ الطّبري، الرياض النّضره، ج ۱، ص ۱۶۷
۳۲ - گنجي شافعي، كفايه الطالب، ص ۴۱۳
۳۳ - مصطفي بك دمياطي، شرح القصيده العمريه المحمد حافظ ابراهيم، ص ۳۸
۳۴ - القاضي عبدالجّبار، المغني، الجزء الاول، ص ۳۳۷
۳۵ - الدّهلوي، قرّه العينين، ص ۷۸
۳۶ - الدّهلوي، ازاله الخلفاء، ج ۲، ص ۲۹
۳۷ - النّويري، نهايه الارب في فنون الادب، ج ۱۹، ص ۴۰
۳۸ - السّيوطي، مسند فاطمه، ص ۳۶

با ارایه این اسناد از منابع دسته اول اهل سنت دیگر هیچ جای انکاری نمی ماند، مگر اینکه کسی قصد منکر شدن بر خورشید را داشته باشد که چنین کسانی تنها عرض خود می برند. اما کم نیستند از اهل معنا که حقایق را با آغوش باز می پذیرند.
لذا با مشاهدۀ دقیق و بررسی اصولی این منابع، چند زاویه از این واقعه تلخ تاریخ صدر اسلام به درستی روشن می شود:
۱) هجوم عمر بن خطاب و جمعی از اصحابش به خانه حضرت صدیقه طاهره
۲) طلب کردن هیزم و آتش زدن خانه وحی
۳) فشار آوردن به در و با زور و مشت و لگد وارد خانه شدن
۴) مضروب و مجروح کردن حضرت سیده النسا (س)
۵) سقط جنین دخت پیامبر خاتم و شهادت حضرت محسن (ع)
۶) غضب حضرت زهرا (س) از عمر بن خطاب و ابوبکر بن ابی قخافه، قهر کردن با این دو
۷) لعن و نفرین آن دو و به حضور نپذیرفتن آنها جهت طلب بخشایش
۸) شهادت حضرت فاطمه

و اما نکته ای که به نوعی تمام این روایات را تکمیل می کند، روایات مربوط به اعتراف خلیفه اول در روزهای پایانی حیات وی است. چنان که در (کنز العمال، ج ۵، ص ۶۳۱)، (تاریخ الامم و الملوک ابن جریر طبری، ج ۲، ص ۶۱۹)، (مروج الذهب مسعودی، ج ۲، ص ۱۹۴)، (المعجم الکبیر طبرانی، ج ۱، ص ۶۲)، (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۲، ص ۴۷)، (ازاله الخلفاء دهلوی هندی، ج ۲، ص ۲۹)، (میزان الاعتدال ذهبی، ج ۲، ص ۲۱۵)، (لسان المیزان ابن حجر عسقلانی، ج ۴، ص ۲۱۹)، (الامامه و السیاسه ابن قتیبه دینوری، ج ۱، ص ۱۸) و (الاموال حافظ ابوعبید، ص ۱۹۴) که همگی از منابع اهل سنت هستند، ذکر شده، عبد الرحمن بن عوف در بيماري ابوبكر بر او وارد شد و بر وي سلام كرد، پس از گفت وگويي، ابوبكر به او چنين گفت:
«أما إني لا آسى على شيء إلا على ثلاث فعلتهن ، وثلاث لم أفعلهن ، وثلاث وددت أني سألت رسول الله صلى الله عليه وسلم عنهن : وددت أني لم أكن كشفت بيت فاطمة وأن أغلق علي الحرب»
«من به چيزي تأسف نمي‌خورم ، مگر بر سه چيز كه انجام دادم و سه چيزي كه انجام ندادم و سه چيزي كه كاش از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌پرسيدم؛ ای کاش خانه فاطمه را هتك حرمت نمي‌كردم، هر چند براي جنگ بسته شده بود...»
اما افسوس که این هتک حرمت واقع شد و داغش تا قیام منتقم خاندان رسالت بر دل محبان آل الله خواهد ماند.