حکما در تعريف و تبيين هنر و هنرمندي بسيار گفتهاند و نوشتهاند.
پرداختن به اصل هنر، يعني تفکر و تعمق که از قوه عقل بر ميخيزد، در هنر که از جنس احساس و شهود و کشف روحي است، يکي از دشوارترين و پرچالشترين فلسفههاي مضاف را پديد آورده است: فلسفه هنر.
اينکه هنر چيست، چه شعبهها و تجلياتي دارد، و چه غايت و مقصودي دنبال ميکند و از اين ابواب دانش که در سطح اطلاعات باقي نميماند و به معرفت و حکمت ميرسد؛ در فلسفه هنر جاي ميگيرد.
اما هر چه هست، در يک نگاه تقليلگرايانه و شايد ذاتگرايانه هنر از انسان و براي انسان پديد آمده است. انسانيت، جوهره و ذات هنرمندي است. انسان به واسطه تفضلي که در نيروها و قواي فطري بر ساير موجودات دارد، بينش و نگرشي متفاوتي نسبت به عالم هستي در پيش ميگيرد.
چرا که دريافتهاي او از عالم با دريافتهاي ساير موجودات تفاوت دارد.
الغرض، چه هنرمندان و چه فلاسفه مدعياند ذات و غايت هنر، انسانيت است.
هنر براي تعالي روح انساني پديد آمده است و هنرمند ميکوشد نه تنها انسانيت را پاسداري کند، که اين موهبت الهي را نيز تعميق ببخشد.
حکيم و فيلسوف بزرگ معاصر، حضرت امام خميني (ره) تنها هنري را عاشقانه ميداند که نشان دهنده نقاط كور و مبهم معضلات اجتماعى، اقتصادى، سياسى باشد و براي هنري ارزش و اعتبار قائل است که ترسيمِ روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسيم تلخكامى گرسنگانِ مغضوبِ قدرت و پول باشد. (صحيفه امام، ج 18، ص 218)
در حقيقت، نگاه ايشان به هنر، يک نگاه اجتماعي شريعتمدارانه است که هدايت مخاطبين هنر به حيات جاويدان را دنبال ميکند.
فاطمه، يا آنچنان که خود اصرار دارد، سيمين معتمدآريا، هنرمند سينما و تلويزيون جمهوري اسلامي را اگر همه ايرانيان نشناسند، حداقل علاقهمندان سينما و تلويزيون ميشناسند. تصوير مهربان او در کلاه قرمزي و پسرخاله را بسياري از کودکان و نوجوانان دهه 70 به ياد دارند، همين گونه است تصوير بازيهاي دقيق و واقعي او در کنار ايرج طهماسب.
معتمدآريا در گيلانه به شکلي معصومانه و منحصر به فرد نقش مادر يک رزمنده را بازي ميکند و گوشهاي از آلام و دردهاي بيپايان مادران و همسران جانبازان را نشان ميدهد.
بازي او در سريال زير تيغ محمد رضا هنرمند و به ويژه در کنار پرويز پرستويي، تحسين منتقدان سريالهاي اجتماعي را بر انگيخت.
هم اکنون نيز سريال آشپزپاشي با بازي او در تلويزيون پخش ميشود.
اما او به موازات همه اين بازيگريها و در طول همه اين سالها، نه تنها با انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي و ارزشهاي برخاسته از آن مخالفت داشته، که با ارزشهاي ديني و هويت اسلامي خود نيز ستيز کرده است. صد البته که اين حقيقت تلخ، در ابتدا اين اندازه اسفبار نبوده است که او امروز حجاب بردارد و مقابل دوربينهاي جشنواره کن عکس بگيرد.
وي چند سال پيش در با راديو فردا، سکس، خشونت و شراب را مهمترين عوامل جاذبه سينما دانست که انقلاب اسلامي عملاً آنها را از سينماي ايران حذف کرده است.
اين در حالي است که براساس نظر امام خميني (ره) هرگز در متن سينما و تئاتر نوشته نشده است كه بايد مركز فساد باشند (صحيفه امام، ج21، ص 328)، سينما هم ميتواند نقش تربيتي و انسانسازي داشته باشد.
از سويي ديگر بايد اذعان داشت انقلاب اسلامي به هيچ روي، با سينما و مظاهر تمدني غرب مخالفت ندارد:
«ما با سينما مخالف نيستيم، ما با مركز فحشا مخالفيم. ما با راديو مخالف نيستيم، ما با فحشا مخالفيم. ما با تلويزيون مخالف نيستيم، ما با آن چيزى كه در خدمت اجانب براى عقب نگه داشتن جوانان ما و از دست دادن نيروى انسانى ماست، با آن مخالف هستيم.» (صحيفه امام، ج 6، ص 15)
صحبتهاي معتمدآريا عليه نظام به بهانه آزادمنشي و آزاديخواهي، همراهي مجدانه با جريانات فمينيستي، بازي در فيلم دوم انتخاباتي مير حسين موسوي و تظلمخواهي دروغين براي امنيت زنان، بستن دستبند سبز در جشنواره کن و حتي حضور ناهنجار در جشنوارههاي خارجي طي همه اين سالها، هيچيک در برابر اين گناه وقيح کشف حجاب اهميت ندارد.
آنچه در اين ميانه مهم است، توهين آشکار معتمدآريا به ارزش مسلم اسلام يعني حجاب است. همان ارزشي که خط نخست مبارزه زنان اين سرزمين با سلطه رضاخاني با نام تجدد خواهي و مدرنيته ايراني در طول ساليان بسيار بوده است. اقدامي که امام (ره) آن را پاره کردن حجاب انسانيت ميداند.
انسانيتي که همان غايت و هدف هنر است.
کشف حجاب او، هر چه نباشد، دهن کجي است به هنر ايراني؛ هنري که بايد انسانيت را تعميق بخشد و به تربيت و تعالي مردمان غيور و متدين جامعه مسلمان ايراني ياري رساند.
معتمدآريا ميتواند همچنان بازيگري کند، اما ديگر هنرمند نيست، هنرپيشه است؛ کسي که به واسطه امکانات و بودجه و فضاي فرهنگي- سياسي ايران پس از انقلاب اسلامي تا بلندترين قلههاي بازيگري پيش رفته است.
مناديان آزادي و طلايهداران هنر هاليوودي، بيترديد از اين اقدام انقلابي او هيجانزده خواهند شد و براي او فرش قرمز پهن خواهند کرد و او عليه همه آنچه که در اين سالها بوده است، عليه «فاطمه معتمدآريا» صحبت خواهد کرد. گرايشات سياسي سيمين معتمدآريا هر چه که باشد، به هنر او ارتباط ندارد. اما انسانيت او با هنر او پيوند خورده است و او نميتواند فارغ از اين انسانيت، هنرمندي کند.
سيمين معتمدآريا هنرپيشه قابلي است، اما هنرمند مؤمني نيست؛ کشف حجاب، او را از انسانيت دور کرده است.
حيف از نام فاطمه براي چنين هنرپيشگاني که هوس جاذبههاي مادي و تشويقهاي هاليوودي را بر نام و رسم و دين و ارزش وجودياش ترجيح ميدهند.
حيف از نام فاطمه، خانم سيمين معتمدآريا!
حيف!
محمد رستمپور
http://tabeedy.blogfa.com/