توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 399428
فرید زاده: «هندوی شیدا» به خوبی توانسته است نقش مهم و پر رنگ زنان در جامعه را نمایش دهد
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۰۳
عبدالرضا فرید زاده در جلسه نقد و بررسی رمان «هندوی شیدا» گفت: خط قابل توجهی در ادبیات ما ایجاد شده است و آن هم اهمیت دادن به نقش زن است. پس از انقلاب، نقش زن در ادبیات ما بسیار بزرگتر و پر رنگ تر شده است. رمان «هندوی شیدا» به خوبی این نقش را به تصویر کشیده است.
 
به گزارش الفِ کتاب، نشست نقد و بررسی کتاب «هندوی شیدا» با حضور نویسنده کتاب سعید تشکری و منتقدین محمدرضا گودرزی، قاسمعلی فراست، عبدالرضا فرید زاده و مجید قیصری عصر سه شنبه در فرهنگسرای گلستان برگزار شد.
 
در ابتدای این نشست، نویسنده کتاب بخش هایی از رمان خود را خواند و سپس عبدالرضا فرید زاده صحبت کرد و درباره ی این رمان گفت: صحبت های من در مورد این رمان در سه بخش است. بخش اول راجع به عشق است که در این رمان مطرح شده است. دوم نقش خاص زن در این کتاب و داستان است و سوم شخصیت پردازی خاص نویسنده کتاب است. اگر بخواهم راجع به عشق صحبت کنم باید بگویم که با عشقی رو به ور هستیم که در یک سطحی جریان دارد و ادامه پیدا می کند و البته در ادامه می بینیم که تهی بوده و کسی برای سوء استفاده از قهرمان داستان، خود را عاشق او جلوه داده و او هم شیفته شده است و برای این شیفتگی حاضر است هر کاری برای آن خانم انجام دهد اما بعدا متوجه می‌شود که این گونه نبوده و در این قضیه مغبون شده است. سپس در ادامه می بینیم که این داستان به گونه ای تقدیر گونه در رمان و با چینشی خاص رقم می خورد. به نظرم نویسنده در این جا می خواسته است که با تقدیر مشرف بر همه چیز در جهان، داستان را به ما القا کند و با یک شیرینی خاص، مدبر بودن این هوش بزرگ جهان یعنی خداوند را به نمایش بگذارد. در حقیقت ناصر یک سطحی از عشق را تجربه می کند که سطح بسیار عمیق فرهنگی بالایی نیست و از این رهگذر با عشق دیگری آشنا می ‌شود که سطح دیگری دارد و بسیار بالاتر و عمیق تر است. معشوق او نیز مختصات دیگری دارد. هم آدم امروز است و هم انسان بسیار معتقدی است. شخصیت «پروین» که قهرمان داستان با او آشنا می‌شود به گونه ای درست و منشوری است که به نوعی اسطوره وار به نظر می‌رسد. این جریان به گونه ای است که در وهله اول به نظر می‌رسد که در داستان غلو شده است در حالی که بعدا می‌بینیم این گونه نبوده است و این معشوق خیلی کامل و درست است.

وی ادامه داد: حال اگر به جامعه خودمان در 4 دهه اخیر نگاه کنیم و نقش زنان در آن را مورد بررسی قرار دهیم، حداقل هر کدام از ما با یک، دو، سه نفر از این گونه خانم ها رو به رو  شده ایم. کسی که بسیار به روز است، معتقد است، به ائمه اطهار بسیار اعتقاد دارد و بسیار قوی و با اراده است. انگار که او یک مادر بسیار بزرگ است که قهرمان داستان ما را که اکنون سر خورده نیز شده است، در دامن خود پرورش دوباره می‌دهد و بعد از آن که نقش مادری اش را ایفا کرد، به جایی می‌رسد که باید نقش زن و تکمیل کنندگی را برای او ایفا کند. در حقیقت ابتدا او را آماده می کند و سپس او را تکمیل می‌کند. این جا دقیقا همان جایی در داستان است که قهرمان قصه بینایی اش را از دست داده است اما این بینایی ظاهر است و بینایی باطن خود را دارد. این خانم روی بینایی باطن او کار می کند و او را تبدیل به یک موجود تکامل یافته می‌کند. اگر بخواهم آن را خلاصه کنم باید بگویم که قهرمان داستان یک سطح تشرعی و شریعتی گونه در خانواده معتقد خود دارد، اما زمانی که با این خانم پروین آشنا می‌شود، سطح طریقتی و شهودی را در عشق کشف می‌کند و این سطح همان عین الیقینی است که باعث می‌شود او در اعتقاد حل شده و سپس بیاید و ببیند که عشق چه چیزی هست. من سیر عشق در این داستان را بسیار جذاب و شیرین دیدم و این کشف در مورد این دو سطح بسیار آگاهانه بوده است. به نظرم این کشف نشان دهنده ی اشراف نویسنده بر هر دوی این سطح ها بوده است که بدون این که شعاری داده شود و ادعایی شود داستان جلو برود.

این نویسنده و منتقد بیان داشت: از نظر شخصیت پردازی باید بگویم که ما دو گونه شخصیت سازی در ادبیات داریم. یکی شخصیت سازی در ادبیات داستانی است و دیگری شخصیت سازی در ادبیات نمایشی است. معمولا باید این گونه باشد که شخصیت سازی در ادبیات نمایشی بسیار اصل تر است و از بین 3 فاکتور شخصیت، موقعیت و رویداد که یک داستان یا متن نمایشی را می‌سازد، اولویت با شخصیت سازی است و هر جا که شخصیت سازی قوی تر انجام بگیرد، نمایش نامه ما قوی تر است. باید بگویم که آقای تشکری این تجربه را در نمایش نامه نویسی خود دارند و در آثار داستانی شان هم این موضوع وارد می‌شود. البته متن، رنگ و بوی داستانی خود را نمی‌بازد و تحت تاثیر قرار نمی گیرد که تبدیل به تئاتر شود، بلکه آن پختگی که به دست آورده است در این جا عمل میکند. برای مثال آن شخصیت هایی را که گاهی اوقات آن قدر کامل نمایش داده است که فکر می کنیم غیر قابل باور باشد، اما به دلایل مختلف قابل باور بوده و می‌توانیم آن ها را تصور کنیم. این شخصیت سازی به قدر ظریف و مینیاتوری در داستان کار می کند که ما می توانیم هر شخصیت را به طور کامل در داستان حس و باور کنیم. در حقیقت هر شخصیت به قدر کافی در داستان پرداخته شده و در صورت لزوم زیر ساخت شخصیت را فراهم کرده و بنا به اقتضای رمان، نویسنده کار درست را انجام داده است. یعنی اگر نیازی نیست و فقط باید کلیاتی را راجع به یک شخصیت بدانیم، در همان قدر متوقف شده و در حد لازم به او پرداخته شده است. باید بگویم که برای هر شخصیت به اندازه کافی توضیح داده شده و هم چنین قادر به کشف او هستیم. این موضوع در یک داستان باعث می‌شود که جاذبه بیش تری در داستان ایجاد شود. برای مثال در یک فصل از داستان میفهمیم که این شخصیت تاجر است، معتقد است و فعلا در همین حد می‌دانیم. حال در بعد دیگری از داستان و در فصل دیگری از داستان با او بیش تر آشنا می‌شویم. وقتی من کتاب را می خواندم و آن را جمع بندی کردم، احساس کردم که تمام داستان و شخصیت پردازی های آن کامل است. در حقیقت هر آن چه که باید راجع به یک شخصیت بدانیم را میدانیم و هیچ گاه با انبوهی از اطلاعات گیج کننده مواجه نشده ایم. باید گفت که روحیات، اخلاقیات و شخصیت هر فرد در روند داستان به خوبی معرفی و پردازش شده است.

وی سپس به نقش و جایگاه زن در این کار اشاره کرد و گفت: باید بگویم که خط قابل توجهی در ادبیات ما ایجاد شده است و آن هم اهمیت دادن به نقش زن است. البته قبلا نقش های بزرگ و پر رنگی در کارهای شعرا و نویسندگان بزرگ خود داشتیم اما در دوره اخیر و پس از انقلاب، نقش زن در ادبیات ما بسیار بزرگتر و پر رنگ تر شده است. شاید دلیل آن این است که ما دیده ایم که علیرغم تمام محدودیت ها و بعضی تفکرات که نمی گذاشت زنان ما رشد کنند و واقعیت خود را به جامعه نشان دهند، زنان ما به خوبی توانسته اند جایگاه خود را نشان دهند و در جاهایی بسیار نامناسب بسیار خوب رشد کرده اند. حال وقتی نویسنده های ما این موضوع را در واقعیت می‌بینند، در آثارشان هم وارد می کنند و در این کار اصولا زن یک تصویر فوق العاده ظریف، منطبق بر خواست هایی که اسلام از او داشته دارد و خبری از شعار و کلیشه نیست. ما در روند داستان کم کم کشف می‌کنیم که این زن واقعا کسی است با مختصات درست که هر  آدم معتقد باید این ویژگی ها را داشته باشد. از طرفی در این رمان باید توجه داشت که زن در رابطه با مرد است که معنا پیدا میکند و چه به لحاظ اجتماعی و چه به لحاظ کارکرد معنوی این موضوع تکمیل می‌شود. در این جا نیز همین موضوع وجود دارد. برای مثال می‌بینید که پروین از آبشخور مادری سیراب می‌شود که خود نیز عاشق است و صحنه مرگ او سر مزار پدر پروین یکی از صحنه های تاثیرگذار و تکان دهنده داستان است که البته نویسنده نیز بسیار خوب این قسمت را بیان نموده است. هم چنین می‌بنید که مادر پروین دخترش را به حضرت زینب (سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام) سپرده است و از این بابت خیالش راحت و آسوده است. نویسنده توانسته است که این موارد را با ظرافت و بسیار شیرین بیان کند و از این جهت بر بسیاری از دیگر آثار هنری وجه تمایز دارد. حال در ادامه می‌بینید که پروین با آن ویژگی های مثبت، خودش را در رابطه با مردی تعریف کرده است که نیمی از راه آمده و یک خطا و انحراف داشته است. این مرد دست به یک دزدی زده است که به دلیل عشق اولیه و الکی خود بوده است اما از آن جایی که او صادقانه به دنبال این کار رفته و قصد آسیب رسانی نداشته است، پس می تواند پروین را به عنوان نماد صداقت و راستگویی داشته باشد و پروین هم او را می‌‌پذیرد چرا که او اصلاح پذیر است. البته می‌بینید که خود ناصر هم بینایی اش را از دست میدهد و پروین کوچک ترین تغییری در عشقش ایجاد نمی‌شود و می‌بینید که مهریه ازدواجشان فقط یک زیارت امام حسین (علیه السلام) است. البته این زیارتی است که در آن هیچ خواسته ای وجود ندارد و فقط عشق است. می‌خواهند بروند و زیارت کرده و عشقشان را اثبات کنند. اما در طرف مقابل هم احساس می‌کنید که آن آقا هم کسی نیست که بنده را دست خالی برگرداند. نکته دیگر در این جا این است که بین این دو نفر نسبت اقتصادی و فرهنگی متناسبی وجود ندارد. ناصر وضعیت اقتصادی بسیار بهتری نسبت به پروین دارد در حالی که این نسبت در موضوع فرهنگ این دو کاملا برعکس است اما در این ارتباط، زن به مرد و من خواننده این فرهنگ را یاد می‌دهد.

در ادامه مراسم قاسمعلی فراست صحبت کرد و گفت: با توجه به این که این رمان، رمان دینی است، من می خواهم پیش درآمدی بر رمان دینی و مشکلاتی که بر رمان در کشور ما وجود دارد بپردازم و در ادامه درباره ی کتاب صحبت خواهم کرد. در این بخش باید بگویم که در رمان  با موضوع مذهب با دو مشکل رو به رو هستیم. در مشکل اول اصلا با حکومت و ممیزی رو به رو نیستیم و مشکلی تئوریک و نظریه پردازی است در حالی که مشکل های بعدی به جامعه برمی‌گردد. مشکلی که بر مبنای تئوریک است و ربطی به حکومت ندارد این است که اساس رمان پرسش و ایجاد شک، طغیان و اعتراض است. وقتی یک رمان برای مخاطب شک ایجاد می‌کند و باعث می‌شود که او به دنبال این برود که چگونه جواب داده می‌شود و وقتی که رمان پرسش ایجاد می‌کند تا من مخاطب به دنبال جواب پرسش بروم و لزوما در یک جا جواب هم نمی دهد تا من مخاطب خود آن را کشف کنم و خود را بازیابی کنم، آیا این ویژگی در رمان دینی و مذهبی می تواند وجود داشته باشد؟ برای مثال ما می توانیم براساس ایمانی که به هستی و خداوند داریم، می توانیم شک و چالش ایجاد کنیم یا در برابر فرضیه و حقیقتی قرار گرفته ایم که یکپارچه و مشخص است و هیچ جای پرسش و تشکیک ندارد؟ این موضوع یک نکته است که در رمان های غربی نیز وجود دارد. در حقیقت در بیشتر رمان های غربی ویژگی ایجاد سوال، پرسش و شک و اعتراض وجود دارد. حال قسمت دوم که به نظر من در رمان دینی ما وجود دارد، مشکلاتی است که به جامعه ما برمیگردد. برای مثال فرض کنید که جزییات و تصویر سازی یکی از ارکان بی شک رمان است و اساس رمان بر توصیف است نه شنیدن. حال آیا ما در روابط آدم هایی که در رمان و داستان خود می‌آوریم این جزییات و تصویر کردن آزاد است و اگر این جزییات و روابط را تصویر کنیم، اجازه چاپ خواهیم گرفت یا خیر؟

وی ادامه داد: بعضی جاها این مشکل کاملا حکومتی می‌شود و ربطی به دین ندارد. برای مثال ما اگر قرآن را به عنوان یک نمونه که همه ما روی آن اتفاق نظر داریم، قرار دهیم و سپس بگوییم که آقای دستگاه ممیزی آیا شما قرآن را قبول دارید؟ قطعا می‌گویند بله. خاطرم هست که من روزی به کسی میگفتم که اگر که من یا شما یک رمانی بنویسم که در آن رابطه یک زن شوهر دار با مردی باشد، اجازه چاپ میدهید؟ ایشان به من نگاه کرد و گفت شوخی ات گرفته است. من در جواب گفتم که اگر این دو نفر با هم خلوت بکنند چی؟ ایشان نگاهش را چپ تر کرد. این موضوع در حالی است که همه ی ما این داستان را در قرآن و در سوره یوسف خوانده ایم. تصاویری که در قرآن دیده می‌شود همگی کامل و روشن است. برای مثال در قرآن می بینید که خداوند چه تصویر روشنی از اندام زن در قرآن آورده است. اما آیا ما اجازه این کار را داریم یا خیر؟ یا برای مثالی دیگر، کسی مثل حضرت مولانا که حقیقتا دیانت او از دیانت مسئولان فعلی ما کمتر نیست و کار اول ایشان فقاهت بوده است، در مثنوی معنوی تصویر هایی را به عنوان کسی که دین را خوب شناخته می‌آورد که اکثرا برخاسته از قرآن است. آن تصاویر و آن کلمات و واژه ها را من و شما اجازه داریم که دررمانمان بیاوریم؟ قطعا ممیزی می‌شود و قطعا اجازه چاپ پیدا نمی‌کند. این ها مسائلی است که به شکل کلی در رمان دینی مان وجود دارد و وقتی بخواهیم رمان دینی بنویسیم با آن درگیر هستیم.

او ضمن اشاره به کتاب «هندوی شیدا» گفت: وقتی نویسنده نویسنده بسیار خوبی باشد، صحبت کردن راجع به کار او بسیار سخت می‌شود چرا که وقتی شما حس می‌کنید که با چنین نویسنده ای رو به رو هستید، به همان نسبت هم باید اثر او قدرتمند تر بشود. در مورد این رمان میخواهم کمی در مورد ای کاش های آن صحبت کنم و مطمئن هستم که ایشان خوش حال می‌شوند و مواردی را هم که قبول ندارند با دیده ی اغماض نادیده می‌گیرند. من فکر میکنم که اگر شروع رمان به جای این که بدانیم ناصر دزدی کرده است و ماجرا چگونه است، از فصل دوم شروع می‌شد بسیار قشنگ تر و زیباتر بود. در این حالت میدیدم که خانه به هم ریخته است و نمیدانیم که چه اتفاقی افتاده است. از طرف مقابل به دنبال کافه هندو می‌رویم و میبینیم که آن هم به هم ریخته است و خود ناصر هم نیست. در این جا سوال پشت سوال ایجاد می‌شود که چه اتفاقی افتاده است؟ من در این جا فکر می کنم که جذابیت رمان با این رویکرد بسیار بیش تر می‌شد. در این جا به دنبال این میرفتیم که ببینیم چه شده است و دزد که بوده است؟ سپس در ادامه متوجه می‌شدیم که خود ناصر این کارها را انجام داده است و سپس به دنبال ادامه داستان میرفتیم. نکته دوم این است که من فکر میکنم که در این رمان دو گروه آدم داریم. یک عده کاملا خوب هستند و عده ای دیگر بد هستند. در این میان فقط ناصر است که در بعضی اوقات خوب و در بعضی مواقع بد است. در حقیقت فقط قهرمان داستان است که نه کاملا سفید و نه کاملا سیاه است. به نظرم ای کاش بقیه نیز در عین خوبی گاهی اوقات خلاف هایی هم می‌کردند. برای مثال شخصیت پروین، تمام خوبی ها را دارد و من عاشق پروین در این داستان شدم. اما ای کاش این پروین در جاهایی هم بد میشد تا ما بهتر بتوانیم او را باور کنیم. شخصیت باید در دسترس من و شما قرار گیرد. معصومی که من نتوانم به آن دسترسی پیدا کنم و او را بفهمم، خیلی از دست من دور است پس رهایش می‌کنم. برای مثال امام حسین را با آن همه عظمت و انتخاب بزرگ، می‌بینید که در شب عاشورا بیرون از خیمه ها آمده و با شمشیر خود خار بوته ها را کنار می‌زند. خواهرش حضرت زینب از ایشان میپرسد که ای برادر چه کار می‌کنی؟ ایشان نیز در جواب می‌گوید که فردا وقتی خیمه ها را آتش می زنند و آن ها مجبور به فرار از این خیمه ها می‌شوند، می خواهم تیغ در پایشان نرود. دقت کنید که این موضوع چه قدر تاثیرگذار است و باعث می‌شود تا من این شخصیت را باور کنم و در این جا است که خوب او را میفهمم.  این ها مسائلی است که ای کاش در شخصیت پردازی ها مورد توجه قرار می‌گرفت. برای مثال آن شخصیت پردازی مربوط به قبر پدر پروین که آقای فرید زاده نیز مطرح کردند بسیار خوب است.

وی بیان داشت: در مواردی نویسنده موقعیت های خوبی در کل داستان ایجاد کرده است که در مواقعی بسیار خوب از آن استفاده شده است و در مواقعی از آن رد شده اند. حال شاید تشخیص داده اند که این جا لازم نیست تا بیش تر پرداخته شود که به نظر من واقعا نیاز بوده است. برای مثال وقتی ناصر فرار می‌کند ما واقعا به دنبال این هستیم که این آدم چگونه بدون هیچ آدرس و ردپایی می‌خواهد تا آلمان برود؟ این جا برای من بسیار جذاب شده بود تا بدانم که بالاخره او چه کار خواهد کرد و چگونه خواهد شد اما ناگهان می‌بینیم که او را دستگیر می‌کنند و زندان می‌رود. در حقیقت این چنین موارد ناگهانی زیاد داریم که می توانست بیش تر مورد توجه قرار گیرد. برای مثالی دیگر می بینید که وقتی پدر ناصر، پروین را می‌بیند ناگهان از او خواستگاری‌ می کند و مادر ناصر نیز ناگهان تمام آرایش های خود را به این دلیل که آدم های داخل آن مجلس متفاوت با او هستند، در دستشویی پاک می‌کند. از این موارد ناگهانی و زود تمام شوها تعدادی داریم که به نظرم وجود آن ها می توانست داستان را بسیار جذاب کند. من فکر می کنم که مواردی از این ها واقعا مساله داستان بوده اما آقای تشکری به هر دلیلی خواستند که از آن ها رد شوند اما من به عنوان خواننده حس می‌کنم که این ها جز موارد اصلی داستان بوده است. نکته ی دیگری که باید بگویم این است که ما در بعضی موارد بعضی چیزها را میشنویم. برای مثال بد بودن شخصیت «طلعت» را می شنویم. می‌شنویم که این زن، زن بدی است که نتوانسته بچه های خود را خوب تربیت کند. در حالی که من هر چه قدر گشتم نتوانستم این بد بودن را ببینم تا بتوانم باور کنم. در مقابل آن جایی که ول می کند و به دبی می‌رود و سپس درخواست طلاق می‌دهد واقعا خوب و باور پذیر است. به نظرم این شنیده های داستان در مواردی زیاد شده است در حالی که شما میدانید رمان بستر دیدن، لمس کردن و جزییات است و جای شنیدن نیست. شنیدن در حکایت و ژانر روایت است.

این نویسنده و منتقد به زاویه دید انتخاب شده در این کتاب اشاره کرد و گفت: زاویه دیدی که آقای تشکری انتخاب کرده است، زاویه دیدهای چندگانه است. در این کتاب یک زاویه دید اول شخص در ابتدای داستان داریم و هم چنین در فصل های 3 و 31 و 38 نیز از این راوی استفاده شده است. در مقابل در بقیه داستان از زاویه دید دوم شخص و سوم شخص استفاده کرده است. در 3 فصل نیز هم راوی اول شخص و هم راوی سوم شخص داریم. این موضوع توانایی آقای تشکری است که می‌تواند چنین کاری انجام دهد اما در فصل 28 داستان، مشغول روایت حالت هستیم و مشغول واکاوی درون آدمی است. خب در درون پردازی چه زاویه دیدی بهتر از اول شخص است؟ البته زاویه دید اول شخص آورده شده است اما چرا زاویه دید سوم شخص نیز آورده اید و این موضوع چه کمکی به داستان می‌کند؟ در پایان باید بگویم که در چنین شرایطی که دین وسیله نان خوردن خیلی ها شده است و مخالفتشان با خیلی از مواضع گروه ها به خود خدا قسم به خاطر خدا نیست و به خاطر نان و جایگاهی است که قرار گرفته اند، این که آقای تشکری می‌آید و دردمندانه از دین می‌گوید و از حسین (علیه السلام) صحبت میکند تا دل من خواننده را با ساحت قدسی و معنوی آشنا کند، باید دستش را بوسید و از ایشان تشکر کرد.

سپس مجید قیصری صحبت کرد. او ضمن اشاره به خلاصه از داستان این کتاب، گفت: به نظرم طرح جلد این کتاب، بسیار زیبا و جذاب بود و به خوبی توانست حق مطلب را ادا کند. هم چنین انتخاب اسم کتاب نیز بسیار هوشمندانه انجام شده است. این رمان، رمان جستجو است و جستجوی آن، یک عشق است. قهرمان داستان عاشق دختری به نام بیتا است و زمانی که می فهمد بیتا او را ترک کرده و به آلمان رفته است، عصیان می کند. او کافه ای دارد، خیلی سریع آن را فروخته و پس به خانه پدری اش می‌رود و سعی می کند هر آن چه که پول نقد یا جواهرات است را با خود برده و بفروشد تا بتواند به آلمان سفر کند. در این جا حادثه ای رخ می‌دهد و پایش به بخاری برخورد کرده و خانه پدری اش آتش می‌گیرد. همین موضوع باعث می‌شود که پدرش دچار سوختگی شدیدی شود اما او بدون اعتنا از آن جا می‌رود. او که قصد رفتن به آلمان را از طریق مرز ترکیه دارد، در آن جا گیر افتاده و به زندان می‌رود. سپس دوباره به مشهد برمیگردد و دوباره به زندان می‌افتد و در این جا پدرش به این نتیجه می‌رسد که تربیت فرزندش خوب نبوده که به چنین انحرافی افتاده است. حال سعی می کند که تربیت فرزند را خودش بر عهده بگیرد و در اولین کار مهاجرت می‌کند و از مشهد به شاهرود می‌روند. در آن جا با همسایه ای آشنا می‌شوند که اسمش بی بی نرگس است و او دختری به نام پروین دارد. داستان ادامه پیدا می‌کند تا شخصیت های فرعی به نام پری و فرزام وارد داستان می‌شوند. آن ها نیز داستان خود را دارند. در نهایت پدر ناصر از پروین خوشش می‌آید و او را برای پسرش خواستگاری می‌کند و در نهایت ناصر به وصال خود می‌‌رسد.

وی ادامه داد: اولین موضوعی که میخواهم به آن بپردازم، زاویه دید دانای کلی است که داستان به وسیله ی آن روایت شده است. البته این زاویه دید دانای کل نه به شکل سنتی خود که بر موضوعات اشراف داشته باشد استفاده نشده بلکه سعی شده است تا تقریبا از منظر دانای کل محدود توام با ضمیر تو خطابی استفاده کند. این جا من با این مشکل رو به رو شدم که چرا این ضمیر تو خطابی برای همه وجود دارد. یعنی اگر این ضمیر فقط مختص ناصر استفاده می‌شد بسیار خوب بود و باعث صمیمیت می‌شد اما وقتی می‌بینیم که این ضمیر راجع به دیگر شخصیت های داستان یعنی طلعت و پروین و .... نیز استفاده می‌شود، به نظرم کمی شیوه و کارکرد آن از بین رفته است و آن صمیمیت که باید ایجاد شود از بین رفته است و البته گاهی هم باعث می‌شود تا من خواننده سردرگم شوم که بالاخره این تو که اکنون خطاب شد کیست؟

او سپس به شیوه روایت پرداخت و گفت: چیزی که به نظرم در صحبت دوستان نیز وجود داشت، مربوط به نوع و شیوه روایت است. به نظرم داستان چیزی برای کشف برای خواننده باقی نمی گذارد و دلیل آن این است که روایت، یک روایت تلویحی نیست. در حقیقت همه چیز از ابتدای داستان تا انتهای داستان قابل حدس است و همه چیز به خواننده گفته می‌شود. راجع به بحث زن ها در داستان و تعداد آن ها در این رمان باید بگویم که اولین زن در این رمان بیتا، معشوقه ناصر است و سپس پروین، بی بی نرگس، طلعت وپری نیز به مرور وارد داستان می‌شوند. اگر این 5 شخصیت را کنار هم بچینیم، میبینیم که طلعت یک زن بدخو و اشرافی است که فرزندش را درست تربیت نکرده است. بیتا نیز کسی است که پدر و مادرش را قاچاقچی ها کشته اند و اکنون نیز در کافی شاپ کار می‌کند و اصلا معلوم نیست که چه می‌کند و با چه کسی است. در حقیقت بار منفی این دو شخصیت در داستان بسیار زیاد است. بی بی نرگس نیز یک زن سنتی است که زیاد شناختی نسبت به او پیدا نمی‌کنیم و البته وجهه مثبت آن بیش تر است. سپس پروین را داریم که انگار شخصیت اصلی داستان است و یک زن شش دانگی است که اعتقاد و تحصیلاتی دارد و بنا به دغدغه خود در حال انجام کارهایی است. در این داستان نیز به عنوان معشوقه ظاهر شده و به نظرم رنگین کمانی را در بین اشخاص نداریم. بدین معنی که این آدم ها دوقطبی هستند و یا خیلی سیاه هستند و یا خیلی سفید. در حقیقت آن وجه خاکستری و نقاط ضعف و قوتی که باید داشته باشند را ندارند. از این نظر در میان شخصیت های زن داستان، آن چنان که از رمان توقع داریم، شخصیت ها خیلی کار نشده است.

قیصری به موقعیت های استفاده شده در داستان اشاره کرد و گفت: از موقعیت هایی که در داستان به عنوان شهر انتخاب شده بود بسیار خوشم آمد اما از این موقعیت ها زیاد استفاده نشده بود. برای مثال مشهد را داشتیم اما از ظرفیت این شهر و بارگاه علی ابن موسی الرضا (علیه السلام) استفاده ای نشده بود و در همین حد که گنبدی می‌بینیم و تعظیم می کنیم و... استفاده شده است. علاوه بر این، حال وارد شاهرود می‌شویم. این داستان یک صبغه عرفانی دارد و صبغه طریقتی آن بیش از صبغه شریعتی آن است. حال اگر شما شهر شاهرود را رصد کنید میبینید که دو پایگاه بزرگ و مهم دارد. یکی بارگاه شیخ حسن خرقانی و دیگری بارگاه بازید بسطامی است. بین این دو نفر یک تفاوت بزرگ وجود دارد و آن این است که اکثر عرفای ما متاهل نبودند. در میان این ها شیخ حسن خرقانی متفاوت است و یک جایگاه بالاتری به دلیل تاهل و تشکیل زندگی دارد. شاید اگر من جای نویسنده بودم، در این متن و زمانی که خلوت های پروین و ناصر را به تصویر بکشم، به جای استفاده از بقعه بایزید بسطامی از بقعه شیخ حسن خرقانی استفاده می‌کردم که حداقل این وجه عرفا را در رمان نشان دهم. باید بگویم برخوردی که با شهر مشهد و شاهرود در متن انجام شد، یک نگاه توریستی است و علیرغم بعضی تصویرهایی که داده اند، بقیه با همین نگاه جلو رفته است. در حقیقت شیوه روایت تصریحی انگار خوب از آب درنیامده و سابقه نمایش نامه نویسی نویسنده در متن بسیار زیاد وجود دارد. برای مثال ریتم و ضرباهنگ جملات بسیار شبیه به نمایش نامه ها است و دیالوگ هایی که بین شخصیت ها جا به جا می‌شود بسیار تلگرافی منتقل می‌شود. این موضوعات دست به دست هم میدهد و باعث می‌شود تا جغرافیای مشهد یا شاهرود آن طور که توقع داریم بیاید و در ذهن ما هک شود، نیامده است. میخواهم این را بگویم که وقتی من متن را خواندم و کتاب را بستم، تنها تصویری که در ذهنم مانده بود، فقط آن خیمه در حسینیه بود. این ها دقیق آن ظرافتی است که دوست داریم وقتی کتاب را میخوانیم و تمام می‌شود، درگیر آن شده و ساعتها به آن فکر کنیم. برای مثالی دیگر می خوانیم که آقای ریحانی پدر ناصر، زخمی شده و صورتش سوخته است. من خواننده هیچ تصویری از این صورت ندارم و نمی دانم که چگونه باید آن را تصور کنم و چه تصویری باید داشته باشم. در کل باید بگویم که روند داستان به شکل یک جستجو است و از یک عشق زمینی که بیش تر شبیه به یک هوس و نیرنگ است شروع شده و سپس به سمت یک عشق ریشه ای می‌رود.

او بیان داشت: در این جا میخواهم کمی راجع به بحث ازدواج صحبت کنم. جوزف کمبل می گوید که اسطوره یک سنت است. یعنی به اسطوره در قالب یک آیین نگاه می‌کند و هر آن چه که آیین داشته باشد، یک سنت است. ازدواج در این داستان یک اسطوره است. نوع برخوردی که ناصر برای اولین بار با این موضوع می‌کند از نوع ضد اسطوره ای بودن است و خیلی غربی است. البته نه به شیوه غلط چرا که اسطوره آن ها با اسطوره ما فرق می‌کند و برخلاف ما ایرانیان که باید پدر و مادر زوج را انتخاب کنند، آن ها خودشان این کار را می‌کنند. در حقیقت در مرتبه اول، ناصر درگیر ازدواج و پیوندی می‌شود که به بیراهه می‌رود اما در دفعه دوم، پدر او انتخاب میکند چرا که فکر میکند شیوه تربیتی مادر ناصر غلط بوده و او باید آن را اصلاح کند. برخورد بدی با طلعت دارد. با او دعوا می‌کند. طلعت از خانه میرود و بعد از مرگ بی بی نرگس، حاج آقا ریحانی همه را به یک هتلی میفرستد و سپس زنی را برای ناصر انتخاب میکند و از این جا به بعد است که اسطوره شکل گرفته و دلدادگی آغاز می‌شود. یعنی ناصر در ابتدا به این انتخاب دلبستگی ندارد اما کم کم و بعد از ان که روی دیگری از یک زن، بعد از بیتا را می‌بیند مرحله پختگی او شکل گرفته و شیدایی او آغاز می‌شود. در بخش دیگری میخواهم بگویم که به نظرم شیدایی ناصر کمی ذهنی است و ما این موضوع را در ناصر به خوبی نمی‌بینیم. برای مثال در آن صحنه میبینیم که او می‌آید خانه را به هم میریزد و می‌رود تا به معشوق خود در آلمان برسد. اما بعدا به کلی او را فراموش می‌کند. مگر می‌شود کسی که این چنین عاشق است و زندگی خود را به خاطر او آتش می‌زند، برود و برگردد و در گذر زمان، دیگر حرفی از بیتا نزند در حقیقت من توقع داشتم که این شیدایی را در طول اثر از ناصر ببینم اما این که او به راحتی دل از بیتا میکند و به پروین دل می‌دهد، تعارضاتی است که در این شخصیت رخ می‌دهد. به نظرم این اتفاق آن طور که باید رخ نداده است. شاید هم دلیل این توجه ما زیاد خواندن این کتاب و توجه بیش از حد باشد و شاید یک مخاطب عام تر و جوان تر بهتر بتواند با او کنار بیاید و این پیچ و خم ها را با او طی کند. باید بگویم که همان طور که آقای فراست هم گفت، جای خالی چنین آثاری که خاستگاه و پایگاه آن خود ما باشد به گونه ای که در هر کوچه و خانه ای که رد می‌شویم مصداق ناصر و بیتا و پروین و... را ببینیم، بسیار خالیست. این گونه نیست که آدم ها خیلی آپارتمانی باشند. این اثر جز آثار ارزشمند ما است که توانسته است به آثار بومی ما نزدیک شود و از این جهت که شخصیت ها، چیزی شبیه خودمان است گام بسیار بلندی است. در حقیقت این گونه نیست که بگوییم این ناصر را از جای دیگری کپی کرده است و شباهتی به ما ندارد.

در ادامه محمدرضا گودرزی صحبت کرد. او در پاسخ به مباحث مطرح شده از جانب قاسمعلی فراست و مجید قیصری گفت: داستان ها از نظر تعلیقی و عنصر جاذبه دو جور شروع می‌شوند. یک نوع این گونه است که عامل رخداد مشخص نیست و خواننده به دنبال این است که ببیند او کیست؟ همین باعث ایجاد تعلیق می‌شود و آن انتظار است. نوع دوم که در این کتاب نیز استفاده شده است این است که عامل رخداد مشخص است اما خواننده دنبال چرایی کار و نحوه فهمیدن شخصیت های دیگر است که دلهره نام دارد. هر دوی این شروع ها نیز در کتاب ها وجود دارد و از نظر من این شروع خوب بود اما نحوه فهمیدن شخصیت ها خوب نبود و این همانی است که به عنوان حفره از آن یاد شده است. درباره ی راوی دوم شخص نیز باید بگویم که مخاطب مهم است چرا که او مورد خطاب قرار می‌گیرد چرا که راوی در راوی دوم شخص بسیار کلی و مبهم است و میتواند خود نویسنده، وجدان و هر کس دیگری باشد. بنابراین در راوی دوم شخص مخاطب مهم است که آیا مورد خطاب قرار می‌گیرد یا خیر. معمولا در دوم شخص یک قاعده ای است که راوی بیرونی میخواهد مخاطب را به شناخت تازه ای جلب کند. پس به نظرم این که افراد مختلف به عنوان دوم شخص قرار می‌گیرند، ایرادی نداشت. درباره ی نکته ی دیگر نیز که راجع به مکان بود باید بگویم که این که بگوییم مثلا مشهد را جوری روایت کنیم که در ذهن مخاطب بماند، از آن دست نکاتی است که نویسنده های ما اخیرا بسیار زیاد به آن توجه کرده و بحثی مربوط به مطالعات فرهنگی است. از نظر ارزش ادبی اصلا مهم نیست که جایی ساخته نشود. در حقیقت این موضوع از نظر مطالعات فرهنگی قابل بررسی است و از نظر مطالعات ادبی ارزشی ندارد. مطالعات فرهنگی به ما میگوید که بهتر است از روی شهر باید داستان را بشناسیم در حالی که مطالعات ادبی به ما می‌گوید که مکان زمانی باید در ذهن بماند که خاص باشد یعنی در پلات داستان یک کارکردی داشته باشد. برای مثال در این جا وجود بارگاه امام رضا (علیه السلام) در رخداد داستان تاثیری ندارد اما خیمه خیلی تاثیر دارد. این خیمه یک مکان خاص است که ساخته شده و باید حتما در داستان تاثیرگذار باشد و همین موضوع در این حد کفایت می‌کند.

وی درباره ی این رمان گفت: رمان «هندوی شیدا» رمان واقع گرای اجتماعی روان شناختی است که جز رمان های دینی و باور مند دسته بندی می‌شود. از نکات مثبت کتاب این است که رمان در عین حال که عامه پسند نیست اما مخاطبان زیادی دارد. یعنی جذابیت روایی آن به گونه ای است که می تواند خواننده های زیادی را در بربگیرد. ما این مشکل را در ادبیات خود داریم که خیلی از نویسندگان ما یا خیلی نخبه گرا می‌نویسند که برای آدم های خاص است و یا خیلی سطحی مینویسند که مخاطب آن عام است. در این جا علاوه بر این که جذبه روایی دارد، در دام عامه پسند بودن نیفتاده است. نکته مثبت دیگر در داستان وجود راوی مرکب در چرخش و تغییر داستان است. این موضوع نشان میدهد که دغدغه نویسنده فقط این است که آن باور اجتماعی را بیان کند بلکه به فرم و محتوا و نحوه روایت هم فکر می‌کند. اگر این گونه نبود میتوانست از یک راوی دانای کل و یا دو راوی اول شخص از ابتدا تا انتهای داستان استفاده کند. اما این چرخش و تغییر باعث می‌شودکه به فضای شکلی رمان توجه شود. این رمان در 48 فصل نوشته شده است. یکی از نکاتی که در کارگاه های رمان نویسی بیان می‌شود این است که فصل های رمان باید به نوعی هارمونیک وتناسب زیبایی شناختی داشته باشد یعنی این گونه نباشد که یک فصل دو صفحه و فصل دیگر 10 صفحه باشد. من با این موضوع موافق نیستم و معتقدم که بسته به فصل می تواند متفاوت باشد و در این کتاب نیز این موضوع رعایت شده است. ممکن است الزامات یک فصل به گونه ای باشد که در 4 صفحه خاتمه یابد و یا ممکن است 10 صفحه شود و ایرادی ندارد. در این جا نیز به نظر می رسد که نویسنده صلاح ندیده است تا این موضوع را رعایت کند. راوی فصل اول، دوم شخص است و مخاطب آن ناصر است. مخاطب فصل دوم دانای کل است و فصل سوم راوی اول شخص با لحن محاوره ای است. در همین جا باید بگویم که استفاده از لحن محاوره ای یکی از مواردی بود که من نپسندیدم. البته غلط نیست . بعضا نویسنده ها وقتی که اول شخص مشغول درون کاوی است، به کمک محاوره در ذهن آن را بیان میکنند اما به نظر من نویسنده ای که قوی تر است این کار را نمی‌کند و فقط گفتگوها و نقل قول های مستقیم را محاوره ای می‌نویسند. در حقیقت هیچ الزامی ندارد که راوی اول شخص که در چند صفحه صحبت کرده است، همه را به صورت محاوره ای بنویسیم. اگر بگوییم که ما وفادار به زبان ذهنی هستیم، خب این اصلا زبان ذهنی نیست و البته نویسنده های بزرگ می‌گویند که کسی نمی تواند زبان درونی را بنویسد چرا که نه فعل دارد و نه فاعل و کاملا تصویر است. میخواهم بگویم که وقتی ما درون گرایی را انتخاب می‌کنیم، بهتر بود که در آن جا از لحن نوشتاری استفاده می‌کرد و کار دشوار این بود که محاور لحن ایجاد کنیم. حال ببینید که آن مخاطب ذهنی بیتا است که در هر فصل در حال عوض شدن است و این دقیقا همان چرخش راوی را نشان می‌دهد. این موضوع نشان می‌دهد که نویسنده این چرخش را به خوبی می‌داند و از آن استفاده کرده است.

گودرزی در بخش دیگر سخنان خود گفت: یکی از منتقدین میگفت که چه فرقی بین راوی اول شخص با دوم شخص وجود دارد؟ داستان را یک نفر میگوید و فرقی ندارد. در جواب باید گفت که این که بگوییم من از پله بالا رفتم یا او از پله بالا رفت فرق بسیار زیادی با هم دارد. چه طور ممکن است که خواننده متوجه این تغییر نشود؟ وقتی میگوییم من بالا رفتم یک سری محدودیت ها برای شخصیت ایجاد می‌شود که نویسنده با علم به این موضوع آن را ایجاد می‌کند در حالی که وقتی می گوییم او رفت، دست خودمان را باز گذاشته ایم و ارزش بیانگری آن بالاتر رفته و ارزش هنری آن کمتر می‌شود. حال در تغییر این راوی ها مساله گفتار به صورت کلی عوض می‌شود. نکته بعدی تشخص مکانی است. خیلی ها فکر می کنند که خوب است تا معلوم نشود که داستان در کجا روایت شده که در همه جا قابل اطلاق باشد اما در این جا به نظرم آوردن نام مشهد و شاهرود تشخص خود را دارد و به خوبی توانسته بیان شود اما به نظرم مهم ترین عنصر داستان که ارزش بیش تر آن مربوط به این عنصر است، عنصر تعلیق است. تعلیق به معنای ایجاد جذابیت و کشش است. میبینیم که نویسنده مدام در حال ایجاد تعلیق است و این نشان دهنده ی مهارت ایشان است. تعلیق استفاده شده در این کتاب یادآور تعلیق های استفاده شده در متون کهن ادبیات فارسی است. اگر شما کتاب های قدیمی را بخوانید متوجه می‌شوید که آن ها چه طور مدام خواننده را با خود می‌کشانند. نویسنده از تکنیک تاخیر مطلع است و از آن استفاده کرده است. تکنیک تاخیر به معنای به تعویق انداختن اطلاعات است. البته اگر این کش دادن موجه نباشد تعلیق کاذب می‌شود که البته در این کتاب من اصلا با چنین مواردی رو به رو نشدم. نویسنده می‌داند که اطلاعات را باید در کجا بدهد تا جاذبه رمان حفظ شود و این که می داند که اطلاعات را باید چگونه و از ذهن چه کسی بگوید.

او اضافه کرد: محور معنایی رمان از نظر اندیشه ای و فکری حول تاثیر تربیت فرزند از سوی خانواده است. در جای جای رمان آمده است که عامل انحراف ناصر، تربیت بد پدر و مادر او و رفتار نادرست آن ها با او بوده است و آن هم مربوط به افراط و تفریط این دو است. مادر او را ننر بار آورده و پدر نیز از او فاصله گرفته است و بارها در داستان می‌‌بینیم که او می گوید دوست دارم با پدر صحبت کنم. نکته تربیتی دیگر این است که انسان ها تاوان عمل بد خود را در همین جهان می‌دهند. این موضوع به نوعی تقدیر گرایی مکانی و زمانی است. صورت پدر می‌سوزد و بخشی از اموال او به دلیل تربیت غلط از بین می‌رود و ناچار به مهاجرت به شاهرود می‌شود. مادر خانواده نیز آواره شده و خواهان طلاق می‌شود و مکافات تربیت غلط خود را می‌بینید. هم چنین می‌بینید که خود ناصر هم به همان شکل مکافات می‌بیند. سوختن و نابینا شدن در متن داستان آمده است که اگر در متن هم نیامده بود قابل فهم است. ما در این داستان 6 شخصیت اصلی داریم و بقیه نقش کمتری دارند. ناصر، طلعت، فریبا، آقا جان، بیتا، نرگس، پروین، پری و فرزام شخصیت های داستان هستند که از میان آن ها 6 نقش اصلی ناصر، آقاجان، پری، فرزام، پروین و طلعت هستند که البته هر کدام از این ها مقدار اصلی بودنشان با هم متفاوت است. به نظر میرسد که شخصیت پردازی ها خوب و کامل است و نکته مهم در این جا این است که نویسنده طیف های متفاوت از شخصیت ها را در نظر گرفته است. حاجی بازاری، جوان دارای کافی شاپ، آدم مومن، قاچاقچی و ... را آورده است و هر کدام را در نوع متفاوت خود برخورد کرده است. نکته مثبت دیگر زمان بندی است. عامل داستان شدن یک داستان عنصر زمان بندی است. به این معنی که زمان تقویمی را تبدیل به زمان داستانی می‌کنیم. تکرار کارهای صورت گرفته توسط هر یک از شخصیت ها چیزی است که این موضوع را فراهم کرده و علاوه بر آن باعث تند شدن ضرباهنگ داستان می‌شود. گاهی اوقت نیز تمرکز بر لحظه ها و کاهی اوقات سرعت و شتاب بخشیدن به رخداد را شاهد هستیم. برای مثال به زندان افتاد ناصر که به صورت خیلی سریع بیان شد، می تواند صحنه بسیار پر کششی ایجاد کند که نویسنده در این جا از حفره یا پرش استفاده کرده است و زمان را تند کرده است. اما آن چیزی که در این جا مثبت است این است که نویسنده می‌خواهد یک چیزی را به ما بگوید. آن این است که  هر جا که داستان ملودرام شده و احساسات نقش عمده ای در آن داشته است، با این کار نخواسته است که به دام احساسات گرایی بیفتد. در آن صحنه ها که بیان شد قطعا احساسات شدیدی وجود دارد و با این کار در این جا خواننده بیش تر به عقلانیت فکر می‌کند. اگر از این بعد نگاه کنیم به نظر می‌رسد که بد هم نبوده است. هم چنین باید بگویم که عنصر رفت و برگشتی بودن زمان از طریق فلش بک در درون گرایی ها رخ داده است.

این نویسنده و منتقد کتاب در بخش دیگری از صحبت های خود به نکات منفی در کتاب پرداخت و گفت: مهم ترین اشکالی که در این بخش وجود دارد استفاده ماهوی از عنصر تصادف است. در رمان اصولا می‌گویند که تصادف نباید عنصر اصلی اش باشد. رمان باید دلالت مند و ضروری باشد. در زندگی تصادف وجود دارد اما این تصادف نباید تکلیف رمان را مشخص کند. می بینید که پای ناصر به شلنگ بخاری گیر می‌کند و خانه آتش میگیرد. خب در روایت شناسی می‌گویند که فرض کنید این تصادف رخ نمیداد. خب شما چه کار می‌کردید؟ نویسنده نباید به زور پای یک نفر را به شلنگ گیر دهد تا با ایجاد یک تصادف رمان را جلو ببرد. یا می‌بینید که پدر ناصر در حالی که قرار نیست به خانه برگردد، به خانه برمی‌گردد و این هم باز تصادف است. میخواهم بگویم که در این جا نویسنده او را به زور برمیگرداند تا تصادف ایجاد کند چرا که اگر برنمی‌گشت داستان شکل دیگری پیدا می‌کرد. در حقیقت نویسنده از ساده ترین کار برای جلو بردن رمان استفاده کرده است و آن هم استفاده از تصادف است. دوباره می‌بینید که بازهم با ایجاد تصادف ناصر سوخته می‌شود. خب این تصادف ها دیگر مصنوعی می‌شود. ناصر دقیقا به همان شیوه که پدرش سوخته است، میسوزد که کمی بد است. نکته مهم دیگر که از اشکالات کتاب است، بحث توصیف است. دقت کنید که در این رمان تاکید بیش تر بر کنش و رخداد است و توصیف که عمق می دهد، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. توصیف مکان و درون بسیار خوب است. اما توصیف ظاهری شخصیت ها عملا وجود ندارد. برای مثال کسی نمی داند که صورت سوخته این پدر چگونه است؟ من حتی دیگر شخصیت ها را هم نمی توانم تصور کنم. شاید بهتر بود رنگ چشم، ویژگی این افراد و ... را توصیف می‌کردید. این موضوعات باعث می‌شود تا داستان بیش تر ملموس شده و خواننده با آن ارتباط بهتری برقرار کند. به نظر من عدم توصیف درست شخصیت ها که اعم از زن و مرد را نمی توانیم ببینیم و احساس کنیم، اشکال بزرگی بوده است. دقت کنید که ما رخداد ها را به خوبی می‌بینیم اما آدم ها را نمی توانیم ببینیم. ظاهرا آقای تشکری نمایش نامه نویس هستند. شاید همین موضوع باعث این کار شده است چرا که در نمایش نامه ها چون شخصیت ها خودشان روی سن می‌آيند و نمایش داده می‌شوند، نمایش نامه نویس دلیلی نمی‌بیند تا آن ها را توصیف کند. اما در این جا ما این افراد را نمی ‌بینیم پس نویسنده باید جز جز  آن ها را بسازد و نمایش دهد. البته این را باید بگویم که در رمان های مدرن به این دلیل که اعتقاد دارند مهم تر از فیزیک شخصیت ها، درون آن ها و وجه روان شناختی شان مهم است، زیاد به توصیف شخصیت ها نمی پردازند. البته این رمان، رمان مدرن نیست و رئال است و نمی توان همانند رمان مدرن شخصیت ها را توصیف نمود.

کنش های بیتا در این داستان در نوع خود جالب است. هیچ وقت یک زن نمی تواند این قدر بی وفا باشد. بالاخره ناصر و بیتا ارتباطاتی با هم داشته اند که این جدایی را به سادگی فراهم نمی‌کند. اگر این عشق تا این حد عمیق است که ناصر حاضر می‌شود تا تمام زندگی اش را بفروشد تا به دنبال او برود، چرا بیتا این قدر بی معرفت است و با آن همه خاطره راحت می‌رود؟ من به همین دلیل نمی توانستم بیتا را درک کنم. حداقل کاری که بیتا در مورد مردی مثل ناصر میتوانست انجام دهد این بود که به او دروغ نگوید و تمام ماجرا را برایش بیان کند و البته واکنش ناصر هم برای چنین فردی بسیار افراطی بوده است. در حقیقت در کنش های بیتا یک حفره وجود دارد که عمل ناصر را هم تحت تاثیر قرار داده است. در این رمان دو زن درست و حسابی وجود دارد و آن نرگس و پروین است و بقیه به درد نمی خورند. خب این موضوع و این صرفا سیاه و سفید بودن کمی داستان را از باورپذیری خارج کرده است. چرخش های راوی ها، رخداد ها، این که رمان توانسته تا پی در پی انتظارات خواننده را عوض کند، تعلیق ها و پایان بندی داستان بسیار عالی است و از ویژگی های مثبت این رمان است. در پایان بندی داستان می‌بینیم که ناصر در پروین غرق شده و از نگاهی دیگر، پروین بر ناصر پدیدار می‌شود و زمانی که این اتفاق رخ می‌دهد تمام زندگی این ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. از دیگر موارد مثبت هم میتوان به وجود خیمه امام حسین (علیه السلام) برای برگشت قهرمان داستان به مسیر اصلی زندگی، انتقام پری از فرزام و ... اشاره کرد. در نهایت نتیجه کلی که رمان در قالب باور مندی می‌گیرد این است که می‌خواهد بگوید که تمام این اشکالات برای این است که راه و روش زندگی ما در توسل به امام حسین دور شده است و کسی که زندگی اش را وقف خیمه امام حسین کرده است، راه درست را انتخاب کرده و راه نجات را یافته است. به همین دلیل نیز این رمان در دسته بندی رمان دینی قرار می‌گیرد.

در بخش بعدی، سعید تشکری صحبت کرد و در پاسخ به تعدادی از سوالات مطرح شده گفت: هر نویسنده حرفه ای در یکی از این 3 ژانر می‌نویسد. یا نمایش نامه می‌نویسد، یا فیلم نامه می‌نویسند و یا داستان می‌نویسند. این جنگ همواره بین این ها وجود داشته و البته فکر می کنم زمان و دوره آن نیز به اتمام رسیده است و همه ی ما امروز به صورت ترکیبی هنر ها را درک می‌کنیم و مورد استفاده قرار می‌دهیم. ممکن است که یک بینده خیلی خوب بهتر از یک کارگردان فیلم را بفهمد چرا که او خوب فیلم ها را می‌بیند و کارگردان آن ها را دزدی می‌کند. من معتقدم وقتی که مخاطب رمان را می‌خواند باید بتواند آن را ببیند هم چنان که یک فیلم را می‌بیند. در مورد موضوع دیگر یعنی حفره که مطرح شد باید بگویم که ما یک میل به شناور بودن در ادبیات داریم که باعث نوشتن موارد بسیاری می‌شود. دقت کنید که ما در تصادف ها زندگی می‌کنیم و اصولا زندگی یک تصادف است. اما در رمان اتفاقاتی که رخ میدهد اصلا تصادفی نیست و به گونه ای یک نوع پیشنهاد است. من با این کار می‌توانم انتهای رمان را باز بگذارم تا خواننده خود تخیل کند و اگر من این کار را نکنم در حقیقت قدرت تخیل را از خواننده خود گرفته ام. در هنرهای تجسمی می‌گویند که هر گاه این تجسم را علمی می‌کنید دیگر راه تخیل را بر آن بسته اید. رمان نباید به گونه ای نوشته شود که خواننده حس زیبایی شناسی و تخیل خود را از دست بدهد. در حقیقت رمان باید این اجازه را به ما بدهد که در کنار تخیل، حس تازه ای از زیبایی شناسی را هم تجربه کنیم. برای مثال میگویند که هنر در اندیشه نسبیت انیشتین زاده شد. این موضوع در حالی است که در رمان دینی از اندیشه نسبیت گریزان هستیم چرا که در آن تکثر وجود ندارد. حال اگر این تکثر را جدا در نظر بگیرید می‌بینید که قضیه کمی فرق می‌کند برای مثال شخصیت طلعت را می‌‌بینید، او معتقد است که دختران در بند هستند و پسران آزاد هستند.

وی ادامه داد: هم چنین باید بگویم که اتفاقات تصادفی رخ نمی‌دهد برای مثال همان شب آتش سوزی، پدر چون خبر تولد نوه اش را شنیده است به خانه برمی‌گردد. در پایان باید بگویم که من هم رمان و هم نمایش نامه و هم فیلم نامه نوشته ام و به دنبال این نیستم که کدام وجه این نوشته بر دیگری غالب است و به همین واسطه نویسنده ای که با غریزه اش می‌نویسد را قبول ندارم. بالاخره نویسنده یا توانایی دارد که بنویسد و یا ندارد. این که من راوی ها و زاویه دید ها را تغییر میدهم به این دلیل نیست که به فکر نفع خود هستم بلکه به استفاده ترکیبی از هنر ها فکر می‌کنم. شما در بسیاری از رمان های نامدار دنیا نظیر داستایوسکی و... نیز همین موضوع و استفاده ترکیبی از هنرها را می‌بینید. بهتر است که آرای نویسندگان را در داستان نویسی به صورت مرکب ببینیم.
این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران پایان یافت.
۱۳۹۶/۰۵/۰۸ ۱۱:۱۳
 
۱۳۹۶/۰۴/۱۱ ۱۶:۰۰
 
۱۳۹۶/۰۳/۲۴ ۱۹:۱۹
 
۱۳۹۶/۰۳/۲۳ ۱۱:۲۶
 
۱۳۹۶/۰۳/۲۲ ۱۶:۵۷
 
۱۳۹۶/۰۳/۰۵ ۲۱:۰۷
 
۱۳۹۶/۰۳/۰۳ ۱۱:۳۱
 
۱۳۹۶/۰۲/۳۱ ۱۱:۰۴
 
۱۳۹۶/۰۲/۳۰ ۱۲:۱۴
 
۱۳۹۶/۰۲/۲۱ ۱۲:۵۴
 
 
کلمات کلیدی : انتشارات نیستان
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.
فرید زاده: «هندوی شیدا» به خوبی توانسته است نقش مهم و پر رنگ زنان در جامعه را نمایش دهد