***
*قوچانی: احساسم بر این است که در مکتوبات دکتر علی شریعتی یک «دولت آزاد» به وجود نمیآید. این را هم اصلا تعرضی به شخص و شخصیت دکتر شریعتی نمیدانم. برخی ممکن است بگویند دکتر شریعتی چیزی فراتر از این است که من مطرح میکنم، تو از آزادیخواهی بورژوایی و لیبرالی حمایت میکنی در حالی که دکتر از آزادیخواهی عمیقتری دفاع میکند. من از این منظر دفاع میکنم یعنی از آزادیخواهی بورژوایی! به همین دلیل من موضع کاملا مشخصی دارم و از آن هم دفاع میکنم و آن نقد آرای دکتر علی شریعتی از منظر «اندیشه سیاسی آزادی» است.
*قانعیراد: بعد از اینکه مقاله «روشنفکر مسلح» را مطالعه کردم، مفروضاتی را در مبنای آن یافتم که با آن مفروضات مخالف هستم. این مفروضات به سنت وسیعتری تعلق دارد که آقای قوچانی با آن سنت وسیعتر همراهی و همدلی دارد. به نظر میرسد یک سنت روشنفکران انداموار در حال شکلگرفتن است که «بورژوازی در حال تکوین» را نمایندگی میکند.
*محدثی: از دیگر مشکلات آقای قوچانی نحوة برخورد شریعتی با علمای شیعه و فلاسفه است که این نوع برخورد را توهینآمیز تلقی میکند. چرا شریعتی به بوعلی و حلاج نقد دارد؟ بر مبنای همان نگاه فلسفی است. چیزی که برای شریعتی اولویت دارد و انسانها را در هر مقامی متمایز میکند، «عمل» آنها است نه الزاما فضیلتها و فلسفهشان. اگر برای انسان سه ساحت عمدة / being /knowing / doing قائل باشیم یعنی همان «دانایی»، «هستمندی» و «قلمروی عمل و رفتار»، شریعتی ساحت عمل را اولویت میدهد. این نگاه مبنای فلسفی دارد که همان پادلوگوسمحوری است.
*قوچانی: «امر سیاسی» تقریبا در آرای روشنفکران مفقود است و در نظام فکری آنان موقعیتی به عنوان سیاستمدار وجود ندارد. تعبیری که ماکس وبر از سیاستمدار به کار میبرد، تعریفی بسیار روشن و دقیق و کارکردگرایانه است که در غرب، تاریخ و تعریف روشنی دارد. دموکراسی غرب با همه ایرادهایی که به آن وارد است، محصول تمایز پیدا کردن «امر سیاسی» از «امر اجتماعی» و تعریف کردن یک نهاد برای آن است. در جامعه ما هم البته این سابقه وجود داشته مثلا خواجه نظامالملکها تا فروغیها تا بازرگانها تا خاتمیها و روحانیها نمادی از نهاد امر سیاسی یعنی نهاد سیاستمداران هستند.
*قانعیراد: ما به کسانی نیاز داریم که در کشور بگویند که «روشنفکر انداموار بورژوازی» هستیم و از این منظر جریانها و مقولات را مورد بازخوانی قرار دهند. ولی اگر از «پایان روشنفکری» حرف زدند و خودشان از جایگاه روشنفکری، حرفهای روشنفکرانه زدند، این یک نوع تضاد در موضع آنان را نشان میدهد. با متن آقای قوچانی از این زاویه مشکل دارم و آن را در تضاد با ادعای خودش میدانم. شما و آقای مسعود نیلی وقتی از پایان روشنفکری سخن میگویید خود این بحثی کاملا روشنفکری است. اگر هم بگویید این بحث روشنفکری نیست بلکه بحث تخصصی است من در پاسخ میگویم: تخصص شما چیست؟ مقوله روشنفکری و جایگاه روشنفکران در جامعه و پایان یافتن یا تداوم روشنفکری را مورخان اندیشه و جامعهشناسان معرفت مورد مطالعه قرار میدهند. آقای نیلی! شما که اقتصاددان هستید با کدام تخصص از پایان روشنفکری حرف میزنید؟ وقتی ادعا میکنید که هر کسی باید در حوزه تخصص خودش کار کند، چگونه از مقوله جامعهشناسی مهمی یعنی «جایگاه روشنفکری در دنیا» صحبت میکنید و پایانش را اعلام میکنید؟
*محدثی: «شریعتی نظریهپرداز آزادی نیست.» اگرچه بهرغم اینکه نظریهپرداز آزدای نیست، اما اندیشههایش مایههایی دارد که به رشد آزادی سیاسی در ایران کمک میکند. میخواهم بگویم هر قدر که بیشتر با آثار شریعتی محشور باشیم، اتفاقا بهجد به این نتیجه میرسیم که از یک جور یکپارچگی برخوردار است.
*قوچانی: من در مقدمه مقالهام آوردهام که کتابهای دکتر شریعتی «کشکول» هستند. نگفتهام طرز تفکر او کشکولی است. به محدودیتهای زمانی شریعتی هم بطور کامل اشاره کردهام از جمله به اینکه در 44 سالگی درگذشته است و نتوانسته کتابهایش را تدوین کند و دیگران این کار را کردهاند و حتی دکتر وصیت کرد دیگران آثارش را بازنگری کنند. البته خدا را شکر که به نصیحت خود شریعتی عمل نشد چراکه کشکولتر از این میشد که امروز شده است! کتابهای دکتر واقعا کشکول است و من اینبار که برای بار چندم آنها را مرور میکردم، بیش از پیش به این مورد پی بردم. بیشترین چیزی که در کتابهای دکتر به کار میآید، فهرست اعلام است. یعنی از فهرست اعلام آن میشود دانست که چه چیزهایی در این آثار وجود دارد. واقعیت امر این است که شریعتی راجع به یک موضوع دهها بار صحبت کرده است. من حتی به شوخی گفتم در آثار دکتر دچار الیناسیون شدم! چراکه انسان را به انزجار از تکرار و «از خودبیگانگی ذهنی» میرساند.
*محدثی: انسانی که درگیر تعهد اجتماعی نیست، به مردم توجه ندارد و دنبال تغییر جهان نیست، از نظر رُرتی دارای زندگی شرمسارانه است. همان چیزی که شریعتی تحت عنوان «پفیوزیسم» از آن نام میبرد. تمام اینها را آقای قوچانی فحاشی میداند. یک متفکر «پادلوگوسمحور» مقایسة گاندی با علامه مجلسی را کوچک کردن گاندی میداند. چرا؟ زیرا برای چنین متفکری آنچه انسان را میسازد، «عمل» او است و وقتی عمل گاندی و کسانی همچون علامه مجلسی را مقایسه میکنیم، گاندی در مقام برتر است. بنابراین، اگر از زاویة درونمتنی، بخواهیم قبول کنیم که آقای قوچانی دنبال حقیقت بوده است، من دچار شک میشوم. اگر از این منظر نگاه کنیم که ایشان میخواسته متن شریعتی را فهم کند، تصور میکنم که مقالة ایشان نشان میدهد نویسنده کسی است که در واقع آشنایی لازم را ندارد و گلچین میکند و حوصلة تعمق در اندیشة شریعتی را ندارد و به اولین نشانهها برای قضاوت بسنده میکند. به همین خاطر، تفسیرهای به شدّت اشتباه ارایه میدهد.
*قانعیراد: آنجا که آقای قوچانی تصویری که از روشنفکر ساختهاست، یک «انسان مسلح» است. شما نگفتهاید که مثلا ما دو نوع روشنفکر داریم: یکی روشنفکر مسلح، دیگری روشنفکر غیرمسلح! اساسا بین روشنفکری و مسلح بودن، روشنفکری و چریک بودن، روشنفکری و تروریست بودن در شمارههای مختلف مهرنامه پیوند معنایی برقرار کردهاید و این است که ذهن روشنفکران را آزرده کرده است. خیلی از روشنفکران از رویکرد شما ناراحت هستند! ربط دادن ذاتگرایانۀ روشنفکری به «ترور» و «خشونت» یعنی آغاز فرایند غیرسیاسی شدن جامعه و روشنفکرزدایی از جامعه....البته بازاندیشی در روشنفکری مهمترین وظیفۀ روشنفکران و دانشگاهیان است.
*قوچانی: فکر میکنم مقدمه مهرنامه خیلی جدی گرفته شده است. متأسفانه این مجله خیلی مهم شده و باری که بر یک مقدمه یا سرمقاله گذاشته شده، آنقدر زیاد است که تبدیلش کرده به یک اتهام! ما یک مجله منتشر میکنیم که کارش تغییر جهان نیست بلکه تفسیری است که ارائه میدهد. اما من وقتی عضو یک حزب میشوم، حتما به دنبال تغییر جهان هستم.
*محدثی: چون حوزة کار من جامعهشناسی دین است، هر آنچه نقد دین باشد را میخوانم. میبینم که اغلب کسانی که دین را نقد میکنند بر مبنای «هرمنوتیک نفرت» نقد میکنند؛ یعنی در دین هیچ چیز مثبتی نمیبینند. کسانی هم که فقط مثبت حرف میزنند، مثل اغلب آثاری که در حوزة علمیه منتشر میشود، بر مبنای «هرمنوتیک شیفتگی» از دین است. آنها بسیاری از نقدهای جدی را که بر دین وارد است، نمیبینند. در مورد شریعتی هم همینگونه است: دو دیدگاه «هرمنوتیک شیفتگی» یا «هرمنوتیک نفرت» در اینجا هم عمل میکند. در مورد آقای قوچانی هم از نظر من «هرمنوتیک نفرت» صادق بوده است.
*قانعیراد: آقای قوچانی را یکبار به عنوان یک فرد میشود دید، یکبار هم از درون یک پاردایم. من اینجا ایشان را در آن پارادایم میخواهم ببینم. پارادایمی که از «پایان روشنفکری» صحبت میکند، اما میبینم حرفهای روشنفکرانه خوبی میزنند! اینجا میمانم به ایشان چه بگویم؟ شما که چنین تأملات روشنفکرانهای دارید، چرا ژانر روشنفکری را مردود میدانید؟ روایت شما هم در این مقاله از شریعتی، یک روایت سادهسازانه است که به معنای بد کلمه وجه روشنفکری دارد. همان وجهی که فاجعه میآفریند. مفهومی ساختهاید که جا بیندازید و این کاملا رفتار تراژیک روشنفکرانه است.
*قوچانی: شریعتی روشنفکر عرصه عمومی بود و یکی از مصادیق روشنفکر عرصه عمومی روزنامهنگاری و ژورنالیسم است. به نظر من شریعتی به دلیل همین موقعیت ادبی و سخنورانه است که مورد توجه واقع میشود. این مورد توجه واقع شدن هزینهای است که متفکر برای عمومی شدن اندیشهاش میپردازد. اگر میتوانستم در مهرنامه برای مقالهام نه تیتر میزدم نه سوتیتر که خواننده مجبور شود کل مطلب را بخواند و خودش تیترش را بزند.
*محدثی: احساس من این است که آقای قوچانی دنبال گزکی میگردد تا اتهامی به شریعتی بزند. آقای قوچانی بسیار جزمی اعلام میکند که تعبیر این است. احتیاط لازمی را که از یک محقق انتظار داریم، در کار ایشان نیست. من اینجا مطرح میکنم که چرا نوشتههای شما را در اینباره نه فقط در این مقاله که در نوشتههای دیگرتان هم معتبر نمیدانم. من بهعنوان مخاطب شما میگویم نوشتههای شما «بزن در رویی» است نه محققانه! مثلاً شما میگویید شریعتی از نهضت سلفی دفاع کرده است. بعد «نهضت سلفی» را با «نهضت سلفی بنیادگرایانة امروز» یکی میگیرید. اینجا لفظ مشترک را در نظر میگیرید و این دقت را اعمال نمیکنید که سلفی شریعتی یک نهضت پیرایشگرایانه است. یک «نهضت پیرایشگرایانه» فرق دارد با «نهضت سلفی بنیادگرایانه»! وقتی شما، آقای قوچانی، بنیادی به مطالب نمیپردازید، به نظر من دچار تفسیرها و خطاهای بسیار فاحش میشوید.
*قانعیراد: «روشنفکر» مفهوم خود را در هر زمانهای مورد چالش قرار میدهد. یک نوع خودشناسی و شکلگیری مجدد جامعه را سامان میدهد که نه سیاستمدار نه تکنوکرات و نه دانشگاهی به معنای درون پارادایمی و حرفهای آن، هیچ کدام ظرفیت و توانایی انجام اینگونه کارها را ندارند. این کار روشنفکر است که با مشارکت در جنبشهای اجتماعی و یا طرح مفاهیم تازه، سوژهسازی میکند. یعنی مردم را به سوژهها و نیروهای اثرگذار تبدیل میکند. روشنفکر با درک حساسیتها و شرایط خاص تحول و تغییر تاریخی به مردم میگوید که سبک دیگری میتوان زندگی کرد و راه دیگری نیز وجود دارد؛ روشنفکری ممکن است در طرح مسأله و راهبرد دادن اشتباه کند، ولی شکی نیست که ما به چنین ژانر فکری نیاز داریم.
*قوچانی: روشنفکری را مقدس نمیدانم که اگر کسی روشنفکر بود دست به جنایت نمیزد بلکه گاه روشنفکران هم جنایتکار میشوند مثل داعش! اما دقیقتر بگویم: داعش روشنفکر نیست اما در طرز تفکر داعش ریشههای روشنفکرانه وجود دارد.
*محدثی: معتقدم آقای قوچانی به بلوک فکریای در ایران تعلق دارد که به دنبال کسب هژمونی فکری است. به نظر من در ایران سه بلوک فکری جدی داریم که نبرد هژمونیک دارند. بقیه نیروهای روشنفکری یا نیروهای متفرّقی هستند یا هنوز بلوک روشنفکری نیرومندی را شکل ندادهاند. یکی «بلوک روشنفکران وابسته به قدرت»؛ مانند فیاض و کچوئیان و پارسانیا و ازغدی و غیره که به دلیل عدم موفقیت دستگاه فکریشان و از دست دادن رهبری فکری، دچار بحران هژمونیک هستند. دیگری بلوک فکری هژمونیک، بلوک روشنفکری دینی و بویژه «روشنفکری دینی حول شریعتی» است؛ یعنی نیروهایی که دارند یکدیگر را پیدا میکنند که اتفاقاً نیروهای چپ را هم جذب کردهاند. بلوک فکری دیگری هم در حال تکوین است که حول شخصیتهایی مانند سیدجواد طباطبایی یا غنینژاد در حال شکلگیری است که نگاهی «ایرانپرستانه و ملیگرایانه و نیز نگاه بازار آزادگرایانه» دارند. این بلوک روشنفکری میخواهد کسب هژمونی کند. در کسب این هژمونی، غیری برای خودش میسازد. از روشنفکران دینی به خصوص شریعتی غیری میسازد که خیلی هم واقعی نیست. این بلوک سوم بازار آزادی که آقای قوچانی سخنگوی آن است در مهرنامه، غیری از شریعتی میسازد که شروع میکند به اتهام زدن: داعشی، بنیادگرا، غربستیز ... آقای قوچانی دست کم میتوانست بگوید آثار شریعتی «پیامدهای ناخواسته» دارد. این خیلی متفاوت و صادقانهتر است. به نظر من آقای قوچانی سخنگوی این بلوک سوّم شده است.
*قانعیراد: آقای قوچانی روایت و مدلی سیاسی از شریعتی ارایه میدهد که طرفدارانش از آن عبور کردهاند. شریعتی قدیمی را ایشان بازنمایی میکند. الان شریعتی تازهتری وجود دارد. خوب است آقای قوچانی «اندیشههای نوشریعتی» را نقد کند. روایتهای جدیدتر از اندیشههای او را نقد کند. ولی اینکه صرفا یک روایت خشن بسازید و بعد آن را نقد کنید، یک سویه است. در نقد خوب است روش «هرمنوتیک انتقادی» پیش بگیریم. زمانه شریعتی و خود شریعتی را بفهمیم و درک کنیم همانطور که ما اکنون لازم است شما را و زمانه شما را درک کنیم و بفهمیم که در چه شرایطی کار میکنید و ارزش کارتان را هم ببینیم با اینکه جنبههای منفی آن را هم بازگو میکنیم.
*قوچانی: من با هر پروژهای که نام «نو» بر خودش میگذارد و در عمل به بازگشت منتهی شود، که لب کلام بنیادگرایی است، مشکل دارم. همانطور که دکتر اباذری صحبت از بازگشت به شریعتی میکند. احساس من از این نگاه بازسازی نیست.
*قانعیراد: چرا باید تفکر را به دانشگاه محدود کنیم؟ پشت این نگاه همان «شاه-فیلسوف» ایستاده است. وقتی میگوییم دانشگاه باید بیندیشد و همهچیز را تعیین کند، جامعهزدایی و سیاستزدایی رخ میدهد. مردم و گروههای اجتماعی باید بتوانند حرف بزنند و نگاه نخبهگرایانه نه تنها حذف روشنفکری که حذف حوزه عمومی را هم در پی خواهد داشت. یک نوع بنیادگرایی جدید در این نگاه وجود دارد. نه لزوما در نگاه شخص شما بلکه در پارادایمی که شما از آنجا به مسأله نگاه میکنید.
الگوی شما مربوط به اوایل قرن بیست است. الگوی دکتر نیلی هم کهنه است. بینادگرایی که در آینده ما را تهدید میکند، از اندیشههای شریعتی برنمیخیزد چون این اندیشه در طی چهار دهۀ اخیر از سوی مخالفان و مهمتر از آن از سوی شاگردانش نقد و پالوده شده است. بنیادگرایی آینده، ما را از سوی «متخصصان مسلح» و به ویژه اقتصادانان تک بعدی و مهندسان ابزارگرا تهدید میکند؛ این نگاه است که باید تعدیل و تلطیف شود و با آن وارد گفتوگو شویم.