قصرنویسنده: فرانتس کافکا
ترجمه: علیاصغر حداد
ناشر:
ماهی، چاپ چهارم ۱۳۹۳
شمارگان ۱۵۰۰ نسخه
۴۲۷ صفحه، ۱۷۵۰۰ تومان
فروشگاه اینترنتی شهر کتاب، این کتاب را تا یک هفته پس از معرفی، با
۱۰% تخفیف ویژه عرضه میکند، در صورت تمایل
اینجا کلیک کنید.
***
نامردی در رفاقت، همیشه هم بد نیست! چهبسا گاه دستاوردهایی بزرگ و باورنکردنی هم داشته است.
در نخستین سالهای دهه بیست میلادی، یهودیزادهای از پراگ، هفتهها بود در آسایشگاه مسلولین بستریشده و آخرین روزهای عمرش را میگذراند. اگرچه خود نیز دریافته بود که واپسین فرصتهای زندگی را در کَف دارد، اما نمیدانست تقدیر چنین رقم خورده که در آینده ای نزدیک، شهرتش سرتاسر جهان را درنوردد و بهعنوان یکی از مفاخر بزرگ فرهنگ و هنر، نامش برای همیشه جاودان شود. مهمتر از همه اینکه، به عنوان یکی از مهمترین نویسندگان قرن بیستم، بر نسلهای بعد از خود، به شکلی عمیق تاثیر بگذارد.
در مرز چهلسالگی، بیماری چنان او را رنجور ساخته بود که جمعآوری و از بین بردن نوشتههایش را به نزدیکترین دوستش سپرد. نویسندهی بیمار، فرانتس کافکا بود و دوست مورد اعتمادش، ماکس برود. اندک زمانی بعدازاین قول و قرارِ دوستانه، کافکا مُرد، اما ماکس برود قول خود را زیر پا گذاشت.
کافکا اگر دوستش را خوب می شناخت، باید میدانست او هیچگاه چنین رفاقتی در حقش نخواهد کرد. ماکس برود بیش از هرکس دیگری به نبوغ کافکا اعتقاد داشت و جاودانگی نام او در آینده برایش محرز بود. هم او بود که از کافکا خواست (و درواقع او را مجاب کرد) که یادداشتهای روزانه اش را بنویسد.
ماکس برود با چنین یقینی نسبت به ارزش نوشتههای کافکا، با اینکه اغلب آثاری کوتاه، پراکنده و یا رمانهای بلندِ ناتمام بودند؛ برخلافِ وصیتِ دوستش، به شکلی دقیق و تدریجی، آثار او را منتشر ساخت و همین رمانهای ناتمام، پس از انتشار در زمرهی شاهکارهای تاریخ ادبیات جای گرفتند.
کافکا نویسندهای سختگیر و کمالگرا بود و به همین دلیل نوشتههای اندکی در طول حیاتش از او منتشر شد. بیشک اگر آثاری که بعد از مرگ کافکا به چاپ رسیدند، در زمان حیات خود او منتشر میشدند، شکلی کمالیافتهتر از این نیز میداشتند.
رمان «محاکمه» که جزو آثار ناتمام و منتشرنشده او محسوب میشود؛ در اصل ده سال پیش از مرگ کافکا نوشتهشده بود؛ اما به قدری وسواس داشت که تا زمان مرگ هنوز تصمیم نگرفته بود آن را چگونه تمام کند و یا از نظرش هنوز برای انتشار آماده نشده بود. این وسواس بهروشنی یکی از دلایل مهم تقاضایِ اجابت نشده کافکا از ماکس برود بود.
روشن نیست وقتی سر پل صراط، کافکا یقهی ماکس برود را میچسبد(!)، بُراق میشود و نامردیاش را به رخ او میکشد؛ ماکس برود چگونه بدعهدیاش را توجیه خواهد کرد؟ اما هر چه باشد در این دنیا، بدعهدی ماکس برود، از بختیاری ما بوده، چراکه اگر چنین نکرده بود، نه محاکمهای منتشر میشد، نه قصری و نه آمریکایی و نه خیلی از داستانهای کوتاه دیگر کافکا در کار میبود، نه علیاصغر حداد به سراغ ترجمه این آثار میرفت و نه نشر ماهی با وسواسی خورندِ آثار کافکا، مجموعه کاملِ نوشتههای داستانی او را، به شایستگی در اختیار مخاطب فارسیزبان قرار میداد. اما خوشحال باشیم، که لااقل در این فقره، ماکس برود نامرد از کار درآمد و اصلا نامردی اش آخر رفاقت بود.
... و اما؛ رمان قصر طولانیترین اثر کافکاست و همانند دو اثر بلندِ دیگرش، اینیکی هم ناتمام مانده است. قصر پیشازاین دو بار به فارسی ترجمه و منتشرشده. یکبار توسط عبدالرحمان صدریه از آلمانی به فارسی برگردانده شد و دیگربار توسط امیرجلالالدین اعلم از زبان انگلیسی به فارسی درآمد. اولی دربرگیرنده بخشی از پس گفتار ماکس برود (در چاپ نخست این رمان) بود، اما دیگری تنها رمان را دربر می گرفت، بهضمیمهی مقاله جهانِ فرانتس کافکا؛ نوشته اریش هلر که دنیای داستانی کافکا را با تأکید بر رمان قصر ارزیابی کرده بود.
اگر منصفانه به قضاوت بنشینیم؛ هر دو ترجمه اگرچه پاسخگوی غنا و اعتبارِ متنِ رمانِ کافکا نبودند؛ اما در حد زمان خود، ارزنده محسوب شده و مخاطبِ فارسیزبان را به بیراهه نمیبردند. چنانچه بسیاری از ما، رمان قصر را نخستین بار، با همین ترجمهها خواندیم و لذت هم بردیم.
در این بین کارِ امیر جلالالدین اعلم که دیگر آثار کافکا را نیز به فارسی برگردانده، متأخرتر است و مقبولتر، بنابرین بیشتر هم دیده و منتشر شده. اما ناگفته نماند که او باری از ادبیّت به نثر کافکا داده که شاید در ظاهر، شکلِ فاخر یا خوشایندتری به متن رمان بخشیده؛ اما نثر کافکا، بهزعم صاحبنظران، باوجود استواری و غنا، از این خصیصه برخوردار نیست؛ و سبک آثار او نیز نیازمند این جنس نثر نبوده است. اتخاذ این رویکرد، میتواند عناصر درونمتنی رمان را که وابسته به نثر هستند، تحتالشعاع قرار داده و دگرگون کند. بیشک از همین روست که ترجمههای علیاصغر حداد، بهمراتب فضای آثار کافکا را زندهتر و تأثیرگذارتر از دیگر ترجمههای موجود از آثار کافکا، از کار درآورده است.
قصر از واپسین نوشتههای کافکاست، او نوشتن این رمان را دو سال پیش از مرگش، در ژانویه ۱۹۲۲ آغاز کرد، رمان ماجرای مردی بنام «کا» است که در شبی پر برف، وارد دهکدهای میشود که قصری بزرگ در آن قرار دارد. او ظاهراً از سوی ارباب قصر برای مَساحی فراخوانده شده است. در طول این رمان، قصر مظهر جایی دست نیافتنیست که کا برای ورود به آن تلاشِ فراوان میکند و دراینبین میان او و اهالی دهکده و برخی از افراد مرتبط با قصر، رابطهای شکل میگیرد که جزییات آن کلیت این رمان را شکل میدهد.
قصر از آن سنخ رمانهایی نیست که محتوای آن به لحاظ بیرونی، فراز و فرود محسوسی داشته باشد که اگر هم داشت، باتوجه به ناتمام ماندن این رمان، نمیتوانست ضامن انتخاب یا ارتباط با این اثر باشد.
شاید آنها که چندان با آثار کافکا دمخور نیستند، وقتی میشنوند با رمانی ناتمام روبهرو هستند، بپرسند خواندن رمانی ناتمام، چه توجیهی میتواند داشته باشد؟ آیا دیوانگی نیست، چهارصد صفحه رمان بخوانی، بااینکه میدانی پایان ندارد و ناتمام است؟
کافکا فرصت پایان بردن این رمان را نیافت و هرچند اگر عمر درازتری هم داشت، هیچ بعید نبود همانند دو اثر دیگرش، اینیکی هم سالهای سال ناتمام باقی بماند. بااینحال او در این زمینه تعمدی نداشت؛ شاید تنها علت مهم آن، وسواس و کمالگرایی او بود که دستآخر باعث شد به این نتیجه بینجامد. به هر حال ناتمام ماندن آثار کافکا، بهطور ناخودآگاه به یک ویژگی منحصربهفرد بدل شده و خوانندهای که با آگاهی به سراغ این آثار میآید، آن را می پذیرد.
گفتیم قصر رمانی نیست که محتوای آن، از فراز و فرود دراماتیک برخوردار باشد، افتوخیز و یا حرکت داستانی واقعی این اثر، نه در بُعد بیرونی که در لایههای درونی اثر جریان دارد. قصر رمانی است بهشدت نمادین؛ که این نمادین بودن باعث شده بتوان از نظرگاههای گوناگونی آن را مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
در این رمان نیز تنهایی، بیگانگی، اضطرابهای انسان و مهمتر از همه مرگ، از بنمایههای اساسی مورد تأکید کافکا هستند که در دیگر آثار مهم او نیز میتوان مشاهده کرد.
کافکا هیچگاه پایان قصر را ننوشت، اما وقتی ماکس برود از او درباره پایان این رمان پرسیده، کافکا توضیحاتی درباره چگونگی آن داده که خوانندگان رمان در صورت علاقه و کنجکاوی، میتوانند به پسگفتار ماکس برود (از پیوست های رمان قصر)، رجوع کنند. یکی از محاسن مهم ترجمه حاضر از رمان قصر، در قیاس با دیگر ترجمهها، کاملتر بودن آن است.
نخست به دلیل ترجمه و افزودن پسگفتارهای ماکس برود، برای چاپ های مختلف رمان قصر و اهمیت کلیدی آن ها برای درک بهتر این رمان. دلیل دیگر نیز چاپ حذف و اضافات و بازنویسیهایی است که کافکا روی متنِ خودِ رمان انجام داده که نسخههای مختلف آنها در اختیار ماکس برود بوده است.
اهمیت این پیوستها و توضیحاتی که علی اصغر حداد به ترجمه خود افزوده، زمانی به درستی آشکار میشود که بدانیم ماکس برود در هنگام آمادهسازی و انتشار رمان قصر، ارتباطی میان فصلهای رمان پیدا نمیکرد. بنابراین مجبور شد با بررسی نوشتههای کافکا، حذف و اضافات موجود و... از روی حدس و گمان (بر اساس دریافت و تصمیمِ خود) فصول رمان را مرتب کند.
درباره کافکا و آثار او بسیار میتوان نوشت، اما به نیت معرفی این رمان، و برای پرهیز از درازگویی، برگردیم به این پرسش که چرا باید رمانی نیمهتمام را خواند؟ پاسخ این سؤال، هم دشوار است و هم ساده.
ساده اش اینکه، همین آثار ناتمام مانده و بهزعم خود کافکا نهایی نشده، که دوست نداشت منتشر شوند، از چنان جادویی برخوردارند که اغلب خوانندگان، نه یکبار که چندین بار آنها را میخوانند. آلبر کامو در آغاز نوشتهای درباره کافکا مینویسد: مهمترین هنر کافکا این است که خواننده را وادار میکند (با رغبت و علاقه) چندین بار آثارش را بخواند. (نقل به مضمون)
حال تو خود حدیث مُفصل بخوان از این مُجمل...حکایتِ سحرِ آثاری ناتمام، که با علم به ناتمام بودنِ آنها، نه یکبار که چندین بار با لذت آنها را میخوانیم، حدیثی ست درازدامن که بماند برای فرصتی دیگر. مختصر اینکه عجب دیوانگانی هستیم ما!