توصيه به ديگران
 
کد مطلب: 191877
روایتی از شکست اصولگرایان
بخش تعاملی الف - محسن مدنی
اشاره: مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های بینندگان الف است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. بینندگان الف می توانند با ارسال یادداشت خود، مطلب ذیل را تایید یا نقد کنند.
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۲ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۶:۰۶
۱. انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۸ به پایان رسید و محمود احمدی نژاد با ۲۴میلیون رای و با اختلاف ۱۱میلیونی نسبت به نفر دوم برای چهار سال دیگر سکان هدایت قوه مجریه را بدست گرفت. جرزنی ها آغاز شد، مهندس موسوی شب انتخابات و قبل از آغاز شمارش آرا در یک نشست خبری خود را پیروز انتخابات اعلام کرد و بزرگ دیگری از لفظ "شعبده بازی" استفاده نمود، این شد که دوستان معترض قبل از هر چیزی "قانون" را در کف خیابان ها جستجو کردند و صراط مستقیم آنها ابطال انتخابات شد. بگذریم...

دکتر احمدی نژاد کارش را طوفانی آغاز کرد و مشایی را به عنوان معاون اولی خود منصوب نمود. دودی به هوا برخواست که خبر از آتشی بزرگ می داد. حکم رهبری آمد و یازده روز خانه نشینی احمدی نژاد. به مرور هم احمدی نژاد کم علاقه شد به اصولگرا بودن و هم اصولگراها کم علاقه به احمدی نژاد بودن! مطرودهای احمدی نژاد کم کم نمایان شدند و آنقدر تعدادشان زیاد شد که می توانستند یک حزب یا به تعبیر خودشان یک جبهه ایجاد کنند. اسمش را گذاشتند "پایداری". گوشه چشمی به احمدی نژاد داشتند و گوشه چشمی به اصولگرایان، دو رنگ نبودند ولی رنگ عجیبی گرفتند. دایره تنگی داشتند و خطها می کشیدند دور خودشان بس تنگ! خود را نماینده گفتمان انقلاب اسلامی می دانستند و جلوتر از احمدی نژاد خود را تنها سوم تیری اصیل می خواندند.

مرادی داشتند بسیار معتبر به نام آیت الله مصباح یزدی، انسانی وارسته و با کمالات. آیت الله در گذشته آنچنان اهل سیاست نبود ولی اخیرا چند دوره ای است که گرد شهر به دنبال اصلح می گردد. یکبار در انتخاب اصلح یعنی همین احمدی نژاد دچار اشتباهی فاحش شد اما باز شروعی دوباره داشت. بگذریم...

۲. ولایتی و حداد و قالیباف به دور هم ائتلافی سه نفره تشکیل دادند. برای من بیننده قبول ائتلاف از طرف قالیبافی که سالیان سال است تلاشی وافر را برای رسیدن به پاستور آغاز کرده کمی عجیب می نمود. حالا این بماند که چرا قالیباف چنین ائتلافی را پذیرفت و چه نفعی برای او داشت!

پس از آن ابوترابی، باهنر، متکی، آل اسحاق و پورمحمدی نیز گرد هم ائتلافی پنچ نفره شکل دادند. از همان آغاز مشخص بود که این ائتلاف نمی تواند وزنه سنگینی در فضای انتخاباتی کشور باشد، آمده بودند که بگویند ما هم هستیم!

پایداری ها و آیت الله مصباح سخت بدنبال اصلح خویش بودند، در این میان نام لنکرانی بیش از دیگران می درخشید. وزیر بهداشت دولت نهم و هلوی رئیس جمهور! آیت الله صحبت از زیر نظر داشتنش در هفت سال اخیر و اطمینان از اصلح بودنش می کرد. اما لنکرانی به عینه نه از تجربه اجرایی کافی و فراگیر برخوردار بود و نه از کاریزمای قابل اعتنایی. بنده به شخصه با انتخاب لنکرانی، کار پایداری را در انتخابات ریاست جمهوری بازدهم تمام شده فرض کرده بودم. در همین زمان بود که پچ پچ هایی از درون پایداری برای انتخاب فرد دیگری به گوش می رسید. آری...! او کسی نبود جز دبیر شورای عالی امنیت ملی جناب دکتر سعید جلیلی. اما اینگونه که از شواهد و قرائن پیدا بود چون آیت الله مصباح تجربه بدی از انتخاب احمدی نژاد داشت و اینکه آدم عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود، حاضر به اعلام حمایت از جلیلی زیر نظر گرفته نشده نشد! ولی الحق نیز جلیلی مصداق بارز ضرب المثل های هندوانه دربسته و تا مرد سخن نگفته باشد بود! خبرهایی هم به گوش می رسید که جلیلی این پیشنهاد را نپذیرفته و از نداشتن برنامه و تیم سخن به میان آورده است. همه ی این اتفاقات و صحبت ها دست به دست هم داد تا مدتی کاندیداتوری جلیلی مسکوت باقی بماند.

از آن طرف نیز زمزمه هایی برای آمدن هاشمی به گوش می رسید. استراتژی "میام، نمیام..." سال ۸۳ دوباره به کار گرفته شد، اینبار آیت الله عزمی راسخ تر از گذشته داشت و از تکلیف کردن دیگران به خود برای کاندیداتوری صحبت می کرد اما کسی از نقشه های هاشمی خبری نداشت!

خاتمی را که کسی جدی نمی گرفت، نه اینکه رای نداشت بلکه رد صلاحیتش صدویک درصدی بود! عارف، روحانی، کواکبیان، جهانگیری و... هم برای رزرو در نظر گرفته شده بودند.

حال می رسیم به دولت و کاندیدای مورد حمایتش. اسفندیار رحیم مشایی را باید مرد مرموز ۲۵ سال اخیر ایران دانست! وجود او بود که همواره کفه ترازوی تعامل دولت و اصولگرایان را به سمت اختلاف سنگین می کرد. صحبت ها و سخنرانی های او بود که تا هفته ها موج های بزرگ و بحث های ناتمام ایجاد می نمود. ارادت بی نظیر احمدی نژاد به مشایی را هیچ کس نفهمید . هیچ کس نفمید مراد و مرید کدامند! اینکه مشایی ماریست در آستین احمدی نژاد یا ابزاریست برای داندان نشان دادن های احمدی نژاد؟! مشایی دلیلی بود که احمدی نژاد را برای اولین بار در برابر رهبری قرار داد. تاریخ حرفهای بسیاری درباره این دو و رابطه شان خواهد داشت.

۳. یکی پس از دیگری آمدند، ثبت نام کردند، ژست گرفتند، عکس انداختند و رفتند! ائتلاف پنج نفره خروجی خود را ابوترابی معرفی کرد اما متکی حرف دیگری داشت و خود به تنهایی ثبت نام نمود. کواکبیان، زاکانی، حداد، ولایتی، عارف، روحانی، قالیباف همه و همه آمدند. اما سرنوشت ثبت نام ها را باید در بعد از ظهر روز آخر جستجو کرد. جایی که جلیلی بعد از چرت نیمروزی به وزارت کشور آمد و ثبت نام کرد. هاشمی و مشایی هم که رقابتی شکل داده بودند برای تاخیر در ثبت نام، دقایق آخر دوش به دوش هم و با فاصله(!) راهی وزارت کشور شدند.

همه منتظر نتایج احراز صلاحیت ها ماندند و اینکه چه کسانی از دم تیغ آیت الله جنتی خواهند گذشت. نتایج احراز صلاحیت شدگان تا حدی قابل پیش بینی و البته جسورانه بود! مشایی را که چند ماه قبل خود آیت الله جنتی خبر ردصلاحیتش را می داد، هاشمی نیز، سن بالا بهانه خوب و معقولانه ای برای رد صلاحیتش به نظر می رسید. لنکرانی و کواکبیان و ابوترابی و متکی نیز هیچ کدامشان نتوانستند پیر شورای نگهبان را متقاعد به احراز صلاحیت خودشان بکنند و یکی پس از دیگری پیش از اعلام رد صلاحیتشان با عناوین مختلف انصراف خود را اعلام کردند.

جلیلی ماند و حداد و روحانی و رضایی و عارف و قالیباف و ولایتی و پدیده احراز صلاحیت شدگان مهندس غرضی!

بعد از نشستن گرد و خاک آیت الله جنتی و شورای نگهبان در رد صلاحیت ها بهتر می شد فضای سیاسی کشور را رصد کرد و به تحلیل درست تری رسید. آیت الله مصباح که به دلیل رد صلاحیت لنکرانی و احیانا فشار اطرافیان مجبور به حمایت از جلیلی شد. هاشمی و خاتمی نیز نیم نگاهی به کاندیداهای رزرو خود یعنی روحانی و عارف داشتند. آیت الله مهدوی کنی نیز منتظر خروجی ائتلاف سه نفره مانده بود، غافل از اینکه از درون ائتلاف خبرهای بدی می رسید، امروز فردا کردن های اعضای ائتلاف بسیار نگران کننده می نمود. رضایی و غرضی هم سرشان به کار خودشان گرم بود، نه با کسی سر و سری داشتند و نه دیگران با اینها!

ماراتن آغاز شد، موتورها روشن، شعارها ردیف و وعده ها حفظ! استارت را در تلویزیون رضایی با شرکت در برنامه با دوربین شبکه یک زد، شاید رضایی تنها کاندیدایی بود که همیشه در بیان وعده هایش وقت کم می آورد. وعده هایی زیبا با صاحب سخنی کم انرژی و کم رمق! جلیلی را هم می شد همان شب در گفتگوی خبری دید، همه منتظر پی بردن به رنگ این هندوانه دربسته بودند. استفاده بسیار زیاد از کلمات کمتر شنیده شده برای عموم مردم همچون "منزج، ژئوپلتیک، کلدور و..." و سبک صحبت و بیان خشک و عصا قورت داده جلیلی، کار پیش بینی در مورد سرنوشت او را بسیار آسان می کرد، به تعبیر زیباکلام کاریزمای غرضی حتی بیشتر از جلیلی می نمود. همان شب خطی بر روی اسم جلیلی کشیدم و اطمینان داشتم به اینکه او را بر صندلی ریاست جمهوری نخواهم دید.

عارف و قالیباف و ولایتی و حداد کارشان را معمولی آغاز کردند و همانی را نشان دادند که بودند.

روحانی نیز کارش را با گفتگوی خبری شبکه دو آغاز کرد، پرابهت و باصلابت. همان شب بود که او را جدی گرفتم، نشان داد که آمده تا بماند. فن بیان ملاگونه روحانی بسیار جذاب بود و هر شنونده ای را مجاب به گوش فرا دادن به صحبت هایش می کرد. با اینکه او را بسیار خطرناک دیدم اما اعتراف می کنم که تا پایان اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری باور نداشتم که می تواند راهی برای رسیدن به پاستور پیدا کند!

بهتر است در مورد مناظره های اول و دوم بحثی نکنیم، مناظره هایی خسته کننده، ملال آور و بی خاصیت. مناظره هایی که به گمان بنده نه تنها کسی را مجاب به رای دادن نکرد بلکه شاید برخی را هم از رای دادن دلسرد نمود!

هر آنچه که آقایان کاندیدا و دوستان رسانه ای ملی در چنته داشتند، در مناظره سوم موسوم به مناظره سیاسی رو کردند. آقایان تا توانستند به هم تاختند و تا توانستند از اسرار نظام برای به زیر کشیدن هم بهره جستند. قالیباف را باید شکست خورده نسبی مناظره آخر دانست، نه اینکه اشتباهی به زبان آورد و یا اینکه جواب درخوری به منتقدان نداد. قالیباف در مکان و زمان حمله به روحانی خطایی استراتژیک مرتکب شد. یک فرمانده زبده کمتر از دشت های باز برای پاتک زدن به دشمن استفاده می کند. آن روز روحانی ثابت کرد که هنوز اصول فرماندهی را از دوران دفاع مقدس فراموش نکرده است.

صورت سرخ ولایتی در پایان مناظره نیز پایانی بود بر رویای ریاست جمهوری او.

آخرین برگ برنده هاشمی و خاتمی کناره گیری عارف بود. عارف را باید سلاح مخفی و منجی اصلاح طلبان در انتخابات ۹۲ دانست. کنار نرفتن عارف با احتساب همین رای بالای روحانی مساوی بود با به دور دوم رفتن انتخابات. پس روحانی نیمی از موفقیت خودش را باید مدیون کناره گیری عارف و تدبیر هاشمی و خاتمی در این زمینه بداند. حال نیم دیگر را باید کجا جستجو کرد؟!

در اردوگاه اصولگرایان با اینکه حداد به وظیفه اش عمل کرد و به ائتلاف پایبند ماند و کنار رفت، با این حال هیچ کدامشان به یکدیگر رحم نکردند! ولایتی انگار نه انگار که ائتلاف کرده بود و قول و قراری داشت. جلیلی و بویژه پایداری در خواب زمستانی گفتمان خود غوطه ور بودند و انگار چیزی به نام "مصلحت" به گوششان نخورده بود. آنها پرچم قالیباف را پایین کشیدند و بی تفاوت نسبت به اینکه پرچم روحانی بالا می رود کار خودشان را کردند و در آخر هم خود را به"من نبودم..." زدند. جالب اینجاست که خاتمی و اصلاحات به کاندیدایی راضی شدند که در گفتمانشان اشتراکات حداقلی داشتند ولی دوستان همیشه در صحنه پایداری و شخص جلیلی همه چیز را فدای تمامیت خواهی خود کردند.
... در پایان نیز نتیجه این شد که مردم به تعامل و مصلحت اندیشی دیگران رای دادند در برابر تقابل و تمامیت خواهی ما.
 
کلمات کلیدی : محسن مدنی
 


نظراتی كه به تعميق و گسترش بحث كمك كنند، پس از مدت كوتاهی در معرض ملاحظه و قضاوت ديگر بينندگان قرار مي گيرد. نظرات حاوی توهين، افترا، تهمت و نيش به ديگران منتشر نمی شود.