مناظره قلمی درباره طب سنتی+ جوابیه

بخش فرهنگی الف، 16 فروردین 91

16 فروردين 1391 ساعت 9:03


مدتی پیش سایت الف به باز نشر مصاحبه دکتر روازاده در باب "طب سنتی و طب مدرن" اقدام نمود.در ادامه آقای  سید محمد تقی ابطحی دانشجوی دکترای فلسفه علم در یادداشتی در سایت ، از دیدگاه فلسفه علم به نقد اظهارات دکتر روازاده پرداختند. در همین راستا آقای حمید رضا رحیمی مسئول وبلاگ طب اسلامی و مصاحبه گر مصاحبه مورد اشاره، جوابیه ای را برای یادداشت انتقادی آقای ابطحی ارسال کردند. در ادامه جناب آقای ابطحی سوالات جدیدی را نسبت به جوابیه آقای رحیمی ارسال کرده اند که در زیر می آید.
جوابیه مجدد آقای رحیمی به سوالات جدید آقای ابطحی نیز که پس از انتشار این مناظره برای سایت ارسال شده است را نیز می توانید در ادامه مطالعه کنید
----------------------------------------------------------
پاسخ آقای ابطحی به یادداشت آقای رحیمی:
برادر گرامی جناب آقای حمید رضا رحیمی
سلام علیکم
از پاسخ مبسوط و عالمانه شما تشکر می کنم. امیدوارم این مباحث به آشکار شدن هر چه بیشتر مبانی نظری علم دینی که یکی از مصادیق آن طب اسلامی است منتهی شود.
در پاسخ خود به یکی از مبانی فکری مکتب طب اسلامی اشاره کرده اید: در طب اسلامی عقیده بر این است که ۱. منشاء علم طب فقط وحی بوده است. ۲. بشر جهت دسترسی به علم طب صحیح هیچ راهی جز مراجعه به وحی نداشته است. ۳. در طول تاریخ هر مطلب صحیحی که از این علم به بشر رسیده است، حاصل آموزه های انبیاء الهی بوده که این آموزه ها نیز طبیعتا توسط خداوند متعال هدایت شده است و ...

بر این اساس بنده را مخاطب قرار داده و فرموده اید اگر بر روبناهای این نحله فکری نقد دارید، قبل از آن باید سنگ خود را با مبانی این نحله فکری وابکنید، چرا که دفاع از مواضع فلسفی، کلامی، حدیثی، تفسیری این نحله برعهده پزشکانی که در این مکتب کار می کنند نیست.

با کلیات بحث شما موافق هستم. امروز اگر از یک فیزیکدان بپرسیم که چرا مشاهدات یا تجربیات را یقین آور می دانی؟ چرا فلان آزمون را یک آزمون سرنوشت ساز و خاتمه دهنده منازعات دو فرضیه می دانی؟ و ... نمی تواند پاسخی فلسفی به این سوالات دهد، و اگر هم به ارائه پاسخی فلسفی در این زمینه اقدام کند، عمدتا از مشهوراتی که در حوزه کاری خود فراگرفته است استفاده خواهد کرد. به تعبیر کوهن در دوره علم عادی دانشمندان بر اساس مفروضات پارادایمی به حل معماهای مطرح در آن پارادایم مشغول هستند و به بحث درباره مفروضات پارادایمی نمی پردازند و تشکیک در آن مفروضات و مبانی به منزله خروج از پارادایم و جامعه علمی مربوطه قلمداد می شود. اما زمانی که چند نظریه رقیب در یک حوزه علمی به رقابت می پردازند و این رقابت در محدوده شواهد تجربی به نتیجه نمی رسد، بحث به حوزه اعتبار مبانی دو نظریه رقیب می انجامد.

در حال حاضر طب جدید، طب غالب است و طب اسلامی، ایرانی، سنتی یا ... در نظر دارد با این هژمونی مبارزه کرده و برتری خود را بر طب جدید اثبات کند. به نظر می رسد طب اسلامی در حال حاضر بیش از همه نیازمند است که شواهد تجربی دال بر برتری نظریه خود نسبت به نظریه رقیب در تشخیص بیماری و علاج بیماری و تامین سلامت ارائه کند. اما به هر حال از آنجا که طب اسلامی مدعی اعتبار مبانی خود و ضعف مبانی طب جدید است، می توان اعتبار مبانی فلسفی، کلامی، اصولی، فقهی، حدیثی، تفسیری و ... این نحله فکری را مورد بحث و بررسی قرار داد.
اجازه دهید ابتدا به جایگاه نحله فکری دکتر روازاده و امثال ایشان در میان کسانی که قائل به علم دینی هستند اشاره ای کنم. در حال حاضر دیدگاه¬های مختلفی درباره علم دینی در کشور وجود دارد. برای مثال:

۱. دیدگاه دکتر گلشنی: علم دینی علمی است که در چارچوب متافیزیک دینی شکل گرفته، توسعه یابد و به کار گرفته شود. مطابق این مبنا علوم تجربی جدید، از جمله علم پزشکی و علوم پایه مرتبط با آن، در آن قسمت که مبتنی بر تجربه هستند، معتبر خواهند بود. اما وقتی این علوم به مرحله تبیین های بنیادی وارد می شوند، باید توسط متافیزیک دینی راهنمایی شود. همچنین در عرصه به کارگیری این علوم باید جهات اخلاقی و دینی لحاظ گردد.

۲. دیدگاه دکتر باقری: در این دیدگاه آموزه های دینی تنها به عنوان منبع الهام برای فرضیه های علمی قلمداد شده و داوری درباره فرضیه ها برعهده تجربه است. مطابق این مبنا با مراجعه به آیات و روایات می توان فرضیه هایی درباره آثار دارویی گیاهان خاص بدست آورد، اما این فرضیه ها تا زمانی که در آزمون تجربی موفق نشوند، علمی نیستند.

۳. دیدگاه آیه الله جوادی آملی: ایشان معتقدند همان طور که فهم معتبر نقل جزء معرفت دینی است، فهم معتبر عقل و تجربه هم جزء معرفت دینی است. در این دیدگاه اگر تجربه به این نتیجه رسید که فلان دارو فلان بیماری را برطرف می کند، این دانش در هندسه معرفت دینی قرار می گیرد و حجیت می یابد و اگر کسی عالما و عامدا به چنین دستوری عمل نکند، نزد خدا پاسخی نخواهد داشت؛ مگر این که مشخص گردد این دانش با یکی از اصول اندیشه دینی در تضاد است. البته آیه الله جوادی آملی به بی مبدا و معاد بودن علوم تجربی جدید هم اشاره کرده و آن را از نواقص این دسته از علوم می دانند، اما راه برطرف کردن این نقصان را قرار دادن این دانش ها در چارچوب متافیزیک دینی می دانند. برای مثال پزشک امروزی که مطابق با مشاهدات و مجربات از خواص داروها آگاهی می یابد، اگر به نقص الهام الهی در تشخیص بیماری (حتی با رعایت آزمایشهای دقیق تجربی) اعتقاد داشته، اگر خواص داروها را باذن الله بداند و اگر در طبابت خود قصد قربت داشته باشد و ... در چارچوب طب اسلامی تحقیق و عمل کرده است.

۴. دیدگاه آیه الله عابدی شاهرودی: این دیدگاه که توسط برخی از شاگردان ایشان از جمله دکتر حسنی و دکتر علیپور بسط یافته است، برای پی بردن به دیدگاه اسلام درباره یک علم خاص، باید از روش اجتهادی استفاده کرد. مطابق با این دیدگاه زبان دین زبان واقع نماست، متون دینی خودکفا هستند و نقش عقل تنها فهم متون دینی است و ... بر این اساس برای دست یافتن به طب اسلامی تنها باید از آیات و روایات بهره گرفت و روش اجتهادی نه تنها در مقام کشف که حتی در مقام داوری نتایج بدست آمده کفایت می کند. این دیدگاه علی رغم شباهت هایی که با مکتب تفکیک و دیدگاه امثال آقای مهدی نصیری دارد، اما تفاوت های برجسته ای هم میان آنها وجود دارد که این نوشتار فرصت پرداختن به آنها را ندارد.
به نظر می رسد نحله فکری طب اسلامی که جناب آقای رحیمی به آن اشاره کرده اند و دکتر روازاده را از آن نحله فکری می دانند به چهارمین دیدگاه از دیدگاه های فوق نزدیک تر باشد. آنها تنها طب معتبر را طب برگرفته از وحی و آموزه های انبیاء و اولیاء می دانند.

حال نوبت می رسد به بررسی مبانی این دیدگاه. در این زمینه چند سوال مبنایی وجود دارد:
۱. آیا زبان دین، تنها زبان واقع نماست؟ یا زبان دین، همچون زبان عادی از تمامی کارکردهای زبانی بهره گرفته است؟
۲. آیا آیات و روایات طبی که بدست ما رسیده است برای تدوین یک نظریه جامع طبی کفایت می کند؟ یا تنها می تواند به عنوان یک نظریه، در بخشی از حوزه وسیع علم طب اظهار نظر کند؟
۳. آیا مسلک ما در استفاده از آیات و روایات طبی، مسلک اخباری گری است یا مسلک اجتهادی؟
۴. آیا بررسی اعتبار روایات طبی ضرورت دارد؟ در این زمینه تابع دیدگاه قدما هستیم یا متاخرین؟
۵. روش ما برای فهم محتوای روایات طبی چیست؟
۶. آیا تجربه می تواند به عنوان ملاکی برای سنجش فهم ما از روایات طبی ایفای نقش کند؟ و ...
روشن است که بحث درباره مبانی متعدد این نحله فکری مجالی بسیار وسیع می خواهد. اجازه دهید در این جا تنها یکی از مواردی که اکثر قائلین به طب اسلامی آن را در تایید دیدگاه خود به آن اشاره می کنند را بررسی کنیم. کتاب اهلیلجه منتسب به امام صادق(ع). همان طور که جناب رحیمی و دیگر پیروان طب اسلامی تصریح دارند. این کتاب متن مناظره امام صادق(ع) با یک طبیب هندی کافر است که معتقد است علم طب توسط بشر و بصورت مستقل از وحی و با استفاده از تجربه و مقایسه به دست آمده است. حضرت در این مناظره با اشاره به ادله ای اثبات می کنند که بشر هیچ راهی برای دسترسی به علم طب با استفاده از تجربه نداشته و تنها از طریق وحی می توانسته به علم صحیح طب دست پیدا کند (رک: http://shiateb.blogfa.com/post-۱۷.aspx). سپس چنین برداشتی از روایت به استناد قدمایی همچون شیخ مفید(ره) مورد تایید قرار می گیرد.

وقتی مبانی فکری این نحله به احادیثی از این دست مستند شد، برای تحکیم این مبانی باید به چند سوال مهم پاسخ داد؟
۱. آیا صحت انتساب این رساله به امام صادق اثبات شده است؟ به عبارت دیگر آیا روایت صحیح است؟
۲. در صورت قوت سندی روایت، آیا محتوای روایت نیز دلالت بر صحت استناد روایت به معصوم دارد؟
در این جا تنها اشاره ای می کنم به نظر آیه الله محمد حسین حسینی طهرانی درباره این رساله:
حضرت‌ اُستادنا الاكرم‌ علَّامۀ طباطبائي‌ - قدّس‌ الله‌ تربته‌ - در تعليقۀ خود بر عبارت‌ مجلسي‌ بر صحّت‌ خبر چنين‌ آورده‌اند: ما حصل خبر اهليلجه‌ اثبات‌ حجيّت‌ حكم‌ عقل‌، عدم‌ كفايت‌ حسّ در احكام‌، اثبات‌ وجود صانع‌ از طريق‌ سببيّت‌، اثبات‌ وحدت‌ صانع‌ از طريق‌ اتّصال‌ تدبير و ... است و در اين‌ امور ابداً شكّي‌ نیست، نه‌ از جهت‌ حكم‌ عقل‌ و نه‌ از جهت‌ مطابقت‌ آن‌ با ساير ادلّۀ نقليّه.

اما این خبر مشتمل‌ است‌ بر تفاصيلي‌ كه‌ شاهدي‌ بر آنها از احكام‌ نقليّه‌ و عقليّه‌ نداريم‌، بلكه‌ مطلب‌ در آنها برعكس‌ مي‌باشد، مثل‌ اشتمال‌ آن‌ خبر بر آنكه‌‌ علم‌ طبّ و داروشناسي‌ مستند به‌ وحي‌ خدائي‌ هستند. در اين روایت استدلال‌ شده است‌ بر آنكه‌ انسان‌ واحد قدرت‌ بر اين‌ تتبّع‌ عظيم‌ و تجارب‌ وسيع‌ را ندارد.

در حالي‌ كه‌ مي‌دانيم آن‌ علوم‌ استناد دارند به‌ رَصَدهاي‌ بسيار، و محاسبات‌ علميّه‌ و تجربه‌هاي‌ ممتدّه‌ از اُمَّت هاي‌ مختلفه‌ در أعصار و قرون‌ طويله‌ كه‌ همگي‌ آنها برروي‌ هم‌ انباشته‌‌ شدند و به‌ صورت‌ فنّ طب درآمدند‌. دليل‌ بر اين‌ گفتار آن‌ است‌ كه‌ نهضت‌ علمي‌ أخير، علم‌ طبّ را در قالب‌ جديدي‌ ريخت‌ كه‌ از آن‌ قالب‌ قديمي‌اش‌ به‌ مقدار غير قابل‌ إحصاء و شمارش‌، وسيعتر و گسترده‌تر مي‌باشد و استنادشان‌ فقط‌ به‌ رَصَدْها و تجربه‌‌ها و محاسبه‌هاي‌ علميّه‌ است‌. آري‌ ممكن‌ است‌ استناد أصل‌ علم‌ طبّ به‌ وَحْي‌ و بيان‌ پيامبر بوده‌ باشد.

از جمله‌ چيزهائي‌ كه‌ خبر اهليلجه‌ بر آن‌ مشتمل‌ است‌ آن‌ است‌ كه‌ درياها هميشه‌ بدون‌ زياده‌ و نقصان‌ باقي‌ هستند و دائماً بر يك‌ حال‌ بوده‌ و خواهند بود، با آنكه‌ تغييرات‌ كلّي‌ در آنها امروزه‌ از امور واضحه‌ محسوب‌ مي‌شود، و علاوه‌ بر اين‌ كتاب‌ و سُنَّت‌ با اين‌ تغييرات‌ مساعد است‌.

آنچه‌ را كه‌ من‌ گمان‌ دارم‌ - و الله‌ أعلم‌- اصل‌ خبر از آن‌ اخباري‌ است‌ كه‌ از امام‌ صادق‌ (ع) صادر شده، وليكن‌ از تصرّفِ تصرّف‌ كنندگان‌ محفوظ‌ نمانده‌ است و در آن‌ زيادتي هائي‌ و نقيصه‌هائي‌ را اعمال‌ نموده‌اند كه‌ آن‌ را از استقامت‌ اصلي‌ خود خارج‌ كرده‌ است‌. شاهد بر اين‌ نظريّه‌، نسخه‌هاي‌ مختلفۀ عجيبه‌اي‌ است‌ كه‌ مُصَنِّف‌؛ آنها را نقل‌ مي‌نمايد. به‌ علّت‌ آنكه‌ نسخه‌ها ممكن‌ است‌ در يك‌ كلمه‌ و دو كلمه‌، و يك‌ جمله‌ و دو جمله‌ با هم‌ اختلاف‌ داشته‌ باشند به‌ جهت‌ سهو كردن‌ راوي‌ در ضَبْط‌ آن‌، يا سهو كاتب‌ در استنساخ‌ آن‌؛ و اما اختلاف‌ به‌ مقدار يك‌ ورقه‌ و دو ورقه‌، و پنجاه‌ سطر و يكصد سطر، جدّاً مستبعد به‌ نظر مي‌رسد، مگر آنكه‌ مستند به‌ تصرّف‌ عمدي‌ بوده‌ باشد. از آنچه‌ كه‌ شاهد بر كلام‌ ما مي‌باشد، مشكل‌ بودن‌ بيان‌ و گفتار در اوائل‌ و اواسط‌ خبر است. وَاللهُ أعلم‌(امام شناسی، ج ۱۸، ص ۶۸،
رک: http://www.maktabevahy.org/Services/Document/View.aspx?OId=۲۱۵.
البته قصد بنده از بیان این نقل قول بهره گیری از اتوریته شخصیتی همچون استاد حسینی تهرانی یا علامه طباطبایی نیست، بلکه خواستم شاهدی آورده باشم که اگر کسانی هستند که صحت کل روایت را پذیرفته و برداشت خود را از این روایت به عنوان مبنای فکری نحله خود قرار داده اند، بدانند که چنین ادله ای در نقد این مبنا ارائه شده است و به همین دلیل متواضعانه تر از استحکام بی چون و چرای مبانی نحله فکری خود و ضعف نحله های فکری مقابل سخن بگویند.
در پایان باز هم از پاسخ منصفانه و عالمانه جناب آقای حمید رضا رحیمی تشکر می کنم و امیدوارم این گفتگو به روشن شدن هر چه بیشتر بحث کمک کند.
------------------------------------------------------
جوابیه مجدد آقای رحیمی به سوالات آقای ابطحی:
برادر بزرگوار، جناب آقای ابطحی، سلام علیکم ...
در طرح مساله طب اسلامی برای متخصصین بنده فکر میکنم آن موضوع اساسی که باید فعلا مورد توجه قرار گیرد، بحث بر سر این مساله است که آیا اساساً بشر بدون رجوع به وحی می‌تواند علم صحیح نافع در جهت هدف خلقت انسان تولید کند یا نه. وقتی نتیجه معلوم شد آنوقت نوبت به این مساله می‌رسد که در علوم مختلف از جمله طب، چگونه می‌توان نظام سازی کرد. این‌که جریاناتی هستند که معتقد به این نظام سازی بر حول محور وحی هستند اما جواب دقیقی به این مساله نداده‌باند در اصل مساله خدشه‌ای وارد نمی‌کند. اگر معلوم شود که راهی جز تولید علوم خالص دینی وجود ندارد در هر مرتبه و مرحله‌ای از تبیین آن قرار گرفته باشیم در جایگاه حق واقع شده‌ایم. اینکه طب اسلامی چه مبانی فلسفی و کلامی و فقهی دارد، موضوعی است که در مراحل بعدی بحث قرار می‌گیرد. و بهتر است که بدون روشن شدن وجه اول مباحثه اصرار در ورود به مسائل تخصصی این عرصه نداشته باشیم چون عجله در ورود به این حوزه با مشکلاتی همراه خواهد بود. از جمله اینکه بخش وسیعی از فعالان حوزه طب سنتی و اسلامی هنوز نسبت خود را با مسائل مبنایی و فلسفی این عرصه روشن نکرده‌اند و در التقاطی از طب مدرن و سنتی و اسلامی به سر می‌برند. یکی از نتایج این التقاط این است که بدون توجه به اختلافاتی که در مبانی معرفت‌شناسی این علوم وجود دارد در پی ایجاد هماهنگی و تعامل بین این علوم هستند که به دلیل حاکمیت علوم مدرن در فضای حال حاضر علمی کشور ناخودآگاه و بدون قصد خاصی، جریان طب اسلامی را به سمتی می‌کشانند که نتیجه آن انحلال نرم طب اسلامی در مبانی علمی طب کلاسیک است و به جای تدوین اصول علمی این جریان بر اساس مبانی اسلامی به تشریح دستاوردهای این عرصه بر مبنای اصول پذیرفته شده در سیستم سکولار دانشگاهی می‌پردازند. یکی از نمونه‌های مشهور آن را می‌توانید در تشریح علت استفاده از ظروف مسی توسط حکمای قدیم در بیان دکتر روازاده مشاهده نمایید که در مقام تشریح علت، به بحث یون در علم شیمی متمسک می‌شوند تا مخاطب خود را متوجه این مساله کنند که حکمای قدیم تا چه حدی در شناخت مسائل علمی پیش رفته بودند! در حالی که اگر معتقد به غیر علمی بودن نگاه مدرن در رویکرد به شناخت پدیده‌های عالم باشیم دیگر نمی‌توانیم از نتایج حاصله از آن در تبیین و تشریح اصول علمی مورد بحث در علوم اسلامی استفاده نماییم. چون اتفاقی که در چنین رویکردی واقع می‌شود، قرار گرفتن اعتبار دستاوردهای طب اسلامی در گرو حجیّت اصول علمی نظام سکولار مدرن است. در واقع در چنین رویکردی قبل از اینکه بخواهیم علمی بودن دستاوردهای اسلامی را اثبات کنیم، علمی بودن نگاه مدرن را به پدیده های عالم پذیرفته ایم. در چنین شرایطی، مهمترین مساله این است که فهم عمومی این جریان را به مرحله‌ای برسانیم که متوجه اختلافات مبنایی در بین این دو نگاه شوند و از این رویکرد التقاطی فاصله بگیرند و در حوزه تخصصی نیز علمائی پرورش یابند که بتوانند عمل مقنّن کردن اجزاء مختلف این علم را نسبت به مبانی اسلامی به انجام رسانند و ممکن است این مساله سال‌ها به طول انجامد. بنابراین اگر بخواهیم از همین ابتدا جریان عمومی طب اسلامی را مورد سوال قرار دهیم که مبانی فقهی و فلسفی و کلامی اش را توضیح دهد، نباید انتظار پاسخی در حد افق های آرمانی ترسیم شده را داشته باشیم. این جریان مثل هر جریان علمی دیگر در مسیر رسیدن به اهدافش سیر میکند و با تکامل ابعاد مختلف فهم ما از حقیقت علوم اسلامی نسبت های خود را با دین جامع الهی مستحکم تر خواهد کرد. این از لحاظ جو عمومی و غالب در طب اسلامی ...
اما در جریان طب اسلامی افرادی حضور دارند که در سطحی بسیار بالاتر قرار دارند که شاید حاضر به بروز اطلاعات خود نباشند! بنده در مصاحبه‌ای که با یکی از این افراد داشتم درخواست کردم که منابعی معرفی کنند، و پاسخ ایشان این بود که: "ببینید، ما اسناد این حرف ها و خود این حرف ها رو فقط برای شاگردان خودمون توضیح میدیم ؛ برای افرادی که اهل مجادله هستند و وقت ما رو میگیرن و برای کسانی که می خواهند سوء استفاده کنند و برای کسانی که می خواهند این علم رو بدزدند و تا حالا هم خیلی از علوم اسلامی رو دزدیدند و به نام خودشون کردند، ما این حرف ها رو نمیگیم ... بله، اون هایی که گفتم شاید از روی ضرورت بوده و خدا خواسته، ولی اون مسائل اصلی و مسائلی که سرّی هستند و مسائلی که شیعیان ناب از اون ها مطلع هستند و در مورد اون ها دارن کار می کنن، این ها رو فقط به شاگردان خودشون یاد میدن ..."
بر این اساس بنده نظری دارم که به این شرح میباشد:
حقیقت طب اسلامی ریشه در معارفی دارد که از اسرار علوم انبیاء الهی است، و برخی از این معارف در اسناد روایی موجود نیستند بلکه محل آن در سینه افرادی است که حاملان این اسرار هستند و همچنین کتبی که کلید کشف سرّ آن در دست این افراد است. اگر آن بخش غالب فضای علمی کشور به حدی نرسیده باشد که از این معارف بهره لازم را بگیرد، انتشار آن کار عاقلانه‌ای نخواهد بود و باید صبر کرد تا عمق فهم این فضای غالب به مرحله ای برسد که توانایی هضم این معارف را داشته باشد. بر این اساس اینکه شما می‌فرمایید: "آیا مبانی فلسفی، کلامی، اصولی، فقهی و تفسیری طب اسلامی در جایی منقح و مدون شده است که بتوان به عنوان مرجع به آن رجوع کرد؟ آیا در این زمینه متخصصی را می شناسید که بتواند به سوالات این حوزه پاسخ دهد؟" پاسخ مثبت است. اما بنده هرچند که پاسخ اصلی را در رجوع به این عده خاص میبینم ولی در مقام عمل چاره ای جز ارجاع به همان جو غالب عمومی ندارم! و آن جو غالب هم هرچند پاسخ های بسیار مناسبی دارند اما در حد فهمی که فضای عمومی این جریان تا امروز توانسته به آن برسد. پس لازم است که نگاه ما به جریان طب اسلامی در حد راهی باشد که این جریان نوپا تا به امروز طی کرده است. و یکی از مشکلات ما در این جو غالب این هست که معارف مورد نیاز به صورت پراکنده در دست افراد مختلف موجود است. یعنی مثلا جهت بررسی مسائل فلسفه علم باید به یک شخصی رجوع بدهم که فلسفه میداند اما از مسائل طبی چندان آگاهی ندارد و در مسائل طبی باید به فردی رجوع دهم که طب میداند اما فقه و فلسفه نمیداند و در فقه هم به همین صورت است. این واقعیت باعث شده است که اجزاء مختلف این سیستم هنوز ارتباط بین این حوزه ها را در آن سطحی که در موضوع علم طب تخصصی شده باشد کاملا بررسی نکرده باشند. مثلا یک فیلسوف هرچند که می‌تواند به مفاهیم کلی در نوع رویکرد به مساله علم بپردازد اما چون موضوع تحقیق خود را بطور تخصصی به شاخه علم طب اختصاص نداده است، توان برقراری ارتباطات دقیقتر را ندارد و در همان حالت کلی می‌تواند به جایی برسد که لزوم وجود طبی را که اسلامی باشد اثبات نماید. اما مبانی فلسفی علم طب را نمی‌تواند تبیین کند و از طرف دیگر یک پزشک که بیشتر توان خود را صرف یادگیری تکنیک ها و روش های درمانی کرده است چون از فلسفه علم طب و ارتباطات آن با این روش ها اطلاع کافی ندارد بنا بر جو رایج به سمت تعامل با جریان های علمی رقیب تمایل پیدا میکند و با همین رویکرد به تبلیغ طب اسلامی می‌پردازد. در واقع عدم اجتماع حوزه های مختلف مورد بحث در بررسی تخصصی در موضوع علم طب، باعث عدم تطبیق رویکرد اجزاء مختلف این جریان به علم طب شده است، پس ابتدا باید حرکتی انجام گیرد که این حوزه های مختلف در موضوع علم طب به یکدیگر متصل شوند. به همین دلیل با اینکه اعتقاد زیادی به ضرورت نقد جریان طب اسلامی دارم و خودم هم این رویه را در پیش گرفته ام اما فکر می‌کنم افرادی که از مسائل جاری در این جریان اطلاع کافی ندارند ممکن است که در رویکرد انتقادی خود بجای تقویت این جریان و اتصال این اجزاء از هم گسسته، طب اسلامی را در تقابل با علوم اسلامی قرار دهند و به جای منظم کردن این فضای تقریباً آشفته باعث گسستگی و آشفتگی بیشتر ‌شوند. مثلا یک فیلسوف وقتی با مواضع دکتر روازاده در موضوعات مربوط به حوزه تخصصی خود برخورد می‌کند، اگر از شرایط حال حاضر جریان طب اسلامی آگاهی نداشته باشد، به نقد مستقیم مواضع ایشان خواهد پرداخت و دیگر این را در نظر نمی‌گیرد که جریان طب اسلامی پس از عبور از موانع بسیار توانسته در بین مردم جایی برای خود باز کند و این حرکت به گونه ای بوده است که امثال دکتر روازاده را در ذهن عموم جامعه به عنوان یکی از پرچمداران و پیشکسوتان این جریان مطرح کرده است. بنابراین نقد ایشان در ذهن عموم جامعه به مثابه نقد جریان طب اسلامی قلمداد خواهد شد و با واکنش احساسی، هم از سوی علاقه‌مندان ایشان و هم از جانب مخالفان ایشان مواجه خواهد شد و عملاً گره‌ای از مشکلات این جریان باز نخواهد کرد. فرضاً اگر دکتر روازاده به این نقد پاسخ هم بدهند به احتمال زیاد این پاسخ، فرد منتقد را قانع نخواهد کرد و بیشتر به صحت انتقاد خود مطمئن می‌شود و از طرف دیگر جو عمومی طرفداران ایشان چون از ظرائف و دقائق این مباحث تخصصی بی اطلاع اند جوابیه جناب دکتر را به عنوان جوابیه قاطع قبول خواهند کرد و همچنان در همان جهت قبلی به سیر خود ادامه خواهند داد! در واقع در چنین شرایطی به جای استفاده مثبت از پتانسیل به وجود آمده در بین اقشار مردم در حرکت به سمت ارزش ها و تصحیح انحرافات، به سوء تفاهم ها و بدبینی ها دامن زده‌ایم. در حالی که اگر از دل جریان طب اسلامی به انتقاد آن بپردازیم نتایج فوق العاده عالی خواهد شد. باید اذعان کنم که جریان طب اسلامی متاسفانه از وجود چنین نقدهایی بی بهره است و این باعث می‌شود که برخی تصورات عامیانه از این جریان شریف حتی بین برخی فعالان و علاقه‌مندان جریان وجود داشته باشد. به همین علت وقتی با نقد شما به دکتر روازاده برخورد کردم با خود گفتم که چه عجب! بالاخره یک نفر پیدا شد که به نقد مبنایی و اصولی این مواضع بپردازد و از این بابت خوشحالم. اما اگر اطلاع شما از ابتلائات حال حاضر این جریان بیشتر شود نقد شما می‌تواند به نقد سازنده تری تبدیل شود .. ان‌شاءالله
اما در مورد جوابیه ای که در وبلاگ خود با عنوان "بررسی مبانی طب اسلامی" مطرح کرده اید باید اشاره کنم که هم این مطلب و هم مطلب قبلی شما بیش از اینکه انتقادی باشد، به طرح سوالات مختلف اختصاص یافته و این عجیب نیست که در برخورد با جریان طب اسلامی سوالات مختلفی در ذهن ایجاد شود. طرح سوالات از جریان طب اسلامی شاید ساده باشد اما پاسخ به این سوالات چون ناظر به ابعاد مختلفی است که هر کدام باید توضیح داده شوند به هیچ عنوان ساده نخواهد بود و بنده به هیچ عنوان قصد نداشتم که مساله تا این حد کشدار شود. به هر حال بنده هم با توجه به شرایط کاری و تحصیلی خود وقت بسیار اندکی برای پرداختن به این قسم مباحثات دارم و بعید است که بتوانم بیش از این مقدار برای این مباحثه وقت بگذارم. همچنین باید توجه کنید که فهم دیدگاه های این نحله فکری برای عموم مخاطبین کار آسانی نیست و یکی از مواردی که بحث در این موضوع را مشکل می‌سازد سوء تفاهم های بسیاری است که در برخورد با این دیدگاه ایجاد می‌شود که هم ناشی از وجود بحران مفاهیم در جامعه ماست و هم به علت راه متفاوت و جدیدی است که این جریان در نسبت با باورهای رایج و مشهورات امروزی جامعه می‌پیماید که این مسائل نمی‌گذارد که منظور واقعی نویسنده از پس واژه‌های به کار گرفته به مخاطب برسد.
در ضمن باید متذکر شوم که نحله فکری جناب دکتر روازاده که انصافاً حق بزرگی بر گردن امثال بنده داشته‌اند با نحله فکری مورد نظر اینجانب یکی نیست و ایشان برخی روش های تحقیق و استدلالات علوم مدرن را قبول دارند و بحثشان بر سر خروجی های این سیستم هاست و معتقدند که این خروجی ها در یک فضای دینی متفاوت از فضای غیر دینی است. اما بحث بنده بر سر مساله "حجیت روش" است که در تفکرات فرهنگستان علوم اسلامی بیش از جریان های دیگر مشهود است. و در مورد آن ۶ سوالی که مطرح فرموده اید باید بگویم که سوال‌های خوبی است اما جواب دادن به این سوال‌ها با توجه به این‌که ناظر به مباحث تخصصی مختلفی هستند وقت بسیاری می‌گیرد که برای بنده میسور نیست. اما بطور خلاصه آنچه مورد نظر بنده است بدین شرح است:
۱- آیا زبان دین، تنها زبان واقع نماست؟ یا زبان دین، همچون زبان عادی از تمامی کارکردهای زبانی بهره گرفته است؟
بنده هنوز به این نتیجه نرسیدم که آیا قرار دادن زبان دین بین دو گزینه واقع نما و سمبلیک کار صحیحی است یا نه. بحث درباره زبان دين ابتدا در اروپا و پيرامون گزاره‌هاى آيين يهوديّت و مسحيّت مطرح شد و از اين رو، دين شناسان و متفكّران در مقام ارائه ديدگاه خود از مثالهايى كه در كتاب مقدّس يهوديان و مسيحيان ذكر شده بود سود جستند و در نهايت چنين گفتند كه وقتى ما به كتاب مقدّس مى‌نگريم و مطالبى را در آن مى‌يابيم، نبايد تصوّر كنيم كه اين كتاب همانند يك كتاب علمى مى‌خواهد ما را با واقعيت‌هاى خارجى آشنا سازد، بلكه زبانى كه در دين به كار رفته، مانند زبان اسطوره و زبان سمبليك واقع نما نيست. اما اینکه ما هم در رویکردی که به دین جامع الهی داریم بخواهیم دقیقاً همین تقسیم بندی را انجام دهیم مساله‌ای است که بنده هنوز در مورد آن اطمینانی ندارم.

۲- آیا آیات و روایات طبی که بدست ما رسیده است برای تدوین یک نظریه جامع طبی کفایت می کند؟ یا تنها می تواند به عنوان یک نظریه، در بخشی از حوزه وسیع علم طب اظهار نظر کند؟
در منابع روایی ما حدود ۱۲۰۰۰ حدیث طبی وجود دارد که البته باید احادیث مربوط به انسان شناسی و هستی شناسی و ... را هم به آن اضافه کرد. اگر کسی بعد از مطالعه این احادیث معتقد باشد که هنوز مطالب کافی جهت بنای یک نظام طبی وجود ندارد باید پاسخ دهد که از چه جایگاهی نسبت به نقص این اطلاعات صحبت میکند؟ آیا نظام طبی خاصی (مثلا طب رایج) مد نظر او بوده که بر اساس آن این سنجش را انجام داده یا از قبل مشرف به تمام ابعاد علم طب بوده که امروز از نقص اطلاعات در این عرصه صحبت میکند. در مورد اول باید خود آن معیار در بوته سنجش قرار گیرد و قبل از آن نمیتواند ادعایی داشته باشد و مورد دوم هم که مخصوص اولیاء الهی است و بشر عادی نمیتواند چنین ادعایی داشته باشد! اما ممکن است که این ادعا بر اساس یک نیاز ایجاد شده باشد. مثلا جهت درمان یک بیماری به هیچ راهی در منابع روایی اشاره نشده باشد و بر این اساس به این نتیجه برسیم که نیاز به اطلاعات دیگری در این زمینه هست که مستقل از منابع روایی باید بررسی شود. اما نکته‌ای که اینجا باید توجه شود این است که منظور از رجوع به منابع روایی یک رجوع اجتهادی برای ساختن یک نظام طبی است نه یک برخورد اِخباری! بر این اساس اگر کسی معتقد به نقص در طب اسلامی باشد باید بتواند این نقص را در اصول لحاظ شده در این سیستم جستجو کند. حال اگر از این زاویه به بحث نگاه کنیم از دو منظر به بررسی این سیستم خواهیم پرداخت. اول در مقایسه با طب غالب که طب مدرن است و دوم در مقایسه با حقیقت طب اسلامی است که هرچه از آموزه های انبیاء و اولیاء الهی در این باره در دست داریم از آن مشتق شده است. در مقایسه طب اسلامی - که حاصل اجتهاد ما در قرآن و حدیث است - با طب مدرن، هیچ موضوعی را نمی‌توان یافت که طب مدرن بتواند مدعی بررسی آن باشد و طب اسلامی نتواند. اما در طب اسلامی موضوعات بسیاری یافت میشود که توان بررسی آن وجود دارد و طب رایج یا به بررسی آن نمی‌پردازد و یا اصلا راهی به شناخت صحیح آن ندارد (مثلا ارتباط بین مسائل معنوی با بیماری ها). پس از لحاظ موضوعات مورد بررسی در علم طب ما برتری داریم. بر این اساس در یک مقایسه نسبی برتری ما نسبت به طب مدرن و تمامی مکاتب طبی دیگر احراز خواهد شد. حال سوال اینجاست که به چه دلیل منطقی میتوان این برتری نسبی را رد کرد؟ طب مدرن بر اساس یک دید محدود و غلط نسبت به ظاهر حیات دنیا تحقیقات خودش را انجام داد و به نتایج امروزی رسید (که البته ثبت دستاوردهای علمی مسلمانان به نام غربی ها و تاثیرات آن ها از علوم اسلامی را در نظر نمی‌گیریم) و طب اسلامی هم همین راه را با توجه به دیدی وسیع تر که حاصل نگاه دینی و عقل قدسی است می‌پیماید و به نتایج مورد نظر می‌رسد. پس طب مدرن و هر مکتب طبی دیگر هیچ برتری در مقایسه با طب اسلامی ندارد و هرچه دارند کمبود و نقص نسبت به طب اسلامی است. به همین دلیل حتی اگر این طب اسلامی که نتیجه اجتهاد ما از قرآن و حدیث بوده است نقصی داشته باشد نسبت به سایر مکاتب طبی کامل تر است و همین کفایت می‌کند. اما اگر بخواهیم این طب اجتهادی را با آن طب اسلامی حقیقی مقایسه کنیم باید اذعان کرد که هیچ ادعایی مبنی بر همسانی این دو در حال حاضر بین فعالان این جریان وجود ندارد. در واقع در مسیری که جریان طب اسلامی جهت رشد و بالندگی خود برای رسیدن به آن حد نهایی و آرمانی ترسیم کرده یک شرط لازمی وجود دارد که آن ظهور ولی معصوم است و با این شرط ادامه مسیر رشد این جریان تکمیل خواهد شد و حرکت های کنونی جهت زمینه سازی برای رسیدن به آن حد آرمانی است.
اما اگر سوال شود که آیا تنها منبع شما برای بنای این نظام طبی، قرآن و حدیث است باید گفت که [لااقل از نظر بنده] در مواجهه با قرآن نمی‌توان مدعی نقصی در بیان اصول اساسی مورد نیاز برای نظام طبی بود. اما از آنجایی که این کتابی است که لا یمسه الا المطهرون است جهت فهم اسرار آن باید به خاندان عترت علیهم السلام مراجعه کرد و معلوم نیست که تمام این اسرار از طریق منابع روایی به ما رسیده باشد. برخی از اطلاعات طب اسلامی شامل اسرار محرمانه ای هستند که توسط انبیاء و اولیاء الهی به اهلش آموخته شده و چون نباید در دسترس بیگانگان قرار میگرفته به صورت رمز در برخی منابع ذکر شده و یا در سینه حاملان اسرار علوم الهی ریخته شده تا در وقتش به نفر دیگری منتقل کنند و برخی نیز در ابعاد فرامادی این دنیا به امانت گذاشته شده اند تا از دستبرد بیگانگان محفوظ باشند و در وقت مناسب توسط افرادی که صاحب توانایی لازم هستند به جامعه منتقل شوند که هر کدام از این موارد نیاز به توضیحاتی دارد تا باعث سوء تفاهم نشود. به عنوان مثال جهت معرفی یکی از راه های غیر معمول در رسیدن به علومی که دیگر استادی برای آن یافت نمی‌شود به این قضیه اشاره می‌کنم تا معلوم شود دست جریان طب اسلامی برای دسترسی به اطلاعات مورد نیازش تا چه حدی باز است:

حجت الاسلام استاد داوود صمدی آملی (شارح آثار علامه حسن زاده) در صفحۀ ۱۶ از شرح رسالۀ رابطۀ علم و دین، نقل می‌كنند:

«در هزار و یک نکته آمده است که جناب آقا سید محمد حسن الهی طباطبایی، اخوی علامه طباطبایی(رحمهما الله) تصمیم گرفته بودند که در این رشته (علم موسیقی) کتابی تدوین نمایند. از آنجا که جناب آسید محمد حسن الهی همانند اخوی بزرگوارشان در باب احضار [ارواح مومنان] از قوّت بسیاری برخوردار بودند و در این رابطه خیلی قوی بودند لذا در وقتی، جناب فارابی را احضار نموده به محضرش عرضه داشت: "من می‌خواهم در علم موسیقی کتابی بنویسم شما چه می‌فرمایید؟" آن بزرگوار در جواب فرمود: " شما شروع بفرمایید من نیز کمک‌تان می‌کنم." جناب آسید محمد حسن الهی طباطبایی شروع به نوشتن این کتاب کردند و کتابی بسیار سنگین در این علم نوشتند. منتهی بر اساس جوّ کذایی آن روز جرأت نکردند کتاب را ظهور دهند و در نهایت تصمیم به دفن آن گرفتند و آن را دفن کردند و سرنوشت این کتاب از دایرۀ کتاب تدوین خارج و به کتاب تکوین نظام هستی اتصال یافت.»
وقتی که این اسرار از طرق مختلفی که در اختیار محققان واقعی جریان طب اسلامی است دریافت شد بسان آن معمایی می‌ماند که چون حل شود آسان شود! و فهم ما را نسبت به اصول حقیقی این علم و ارتباطش با دین جامع الهی بالا خواهد برد. در حالی که قبل از ان نمی‌توانستیم چنین اصولی را از ظاهر قرآن و حدیث استخراج کنیم.
از سوی دیگر یکی از دلایلی که باعث ایجاد سوال در برخورد با واژه طب اسلامی می‌شود و شبهه جامع نبودن آن را مطرح میکند این است که سوال کننده هنوز نتوانسته خود را از آن تصورات رایجی که نسبت به مساله طب و علم وجود دارد رها کند و چون از این زاویه به مساله نگاه می‌کند نمی‌تواند به فهم درستی از این عرصه دست یابد. مثلا اگر یک پزشک امروزی برای خود این سوال را مطرح کند که بدون توسل به دستگاه های پیچیده چگونه می‌توان به خواص گیاهان مختلف و تاثیر آن بر روی بدن انسان پی برد، جوابی نمی‌یابد. بر این اساس منکر جامعیت طبی می‌شود که حاضر به استفاده از این ابزار نیست. اما در طب اسلامی بر اساس نگاه متفاوتی که به انسان و هستی وجود دارد راه های دیگری پیموده می‌شود که به هیچ عنوان موانع مورد نظر این پزشک در شناخت گیاهان و تاثیرات آن ها را نمی‌توان در آن پیدا کرد. طب اسلامی جهت بررسی اجزاء مختلف خلقت ابزار مخصوص به خود را دارد که او را از توسل به تکنولوژی بی نیاز می‌کند. حال اگر این ابزارها و روش ها از نظر بشر عصر مدرن عجیب و دست نیافتنی هستند مشکل ما نیست! بنده به یکی از این روش ها اشاره می‌کنم تا قدرت طب اسلامی در برخورد با اجزاء مختلف خلقت کمی روشن شود. امروز گروه های زیادی در دنیا مشغول تحقیقات گسترده ای بر روی گیاهان هستند تا مگر به مدد دستگاه های فوق مدرن و تجربیات مبتنی بر مشاهده به برخی خواص گیاهان پی ببرند اما طب اسلامی راه سریع و بی اشتباهی را در دست دارد که بدون این تجربیات زمان‌بر و پر اشتباه، به سرعت به نتیجه برسد و خواص گیاهان را بصورتی استخراج کند که برای همیشه پایدار بمانند و رد نشوند. ابتدا به روایاتی در این زمینه اشاره میکنم:
در كتاب اعتقادات شيخ صدوق آمده است:
در محراب حضرت سليمان بن داوود (عليه السّلام)، همواره گياهي مي‌روييد و زبان گشوده و مي‌گفت: مرا بگير كه براي درمان فلان و فلان بيماري مناسبم.
همچنين ابن عباس در حدیثی از معصوم نقل می‌کند:
حضرت داوود علیه‌السّلام هنگامی که به محراب عبادت می‌ایستاد، گیاهی در گوشۀ محرابش سبز می‌شد و با او تکلّم می‌کرد. حضرت از او می‌پرسید: نام تو چیست، در چه آب‌ و هوایی روییده می‌شوی، خاصیت برگ تو چیست، شاخه‌های تو چه دردی را دوا می‌کند، دانه‌هایت چقدر ماندگار است و درمان کدام بیماری است، ریشه‌ات شفای چه دردی است؟ ... گیاه پاسخ می‌گفت و حضرت این اطلاعات را به سمع مردم می‌رساند.
همچنين يكي از شاگردان مرحوم شيخ رجبعلي خياط در کتاب کیمیای محبت نقل مي‌كند كه ايشان مي‌فرمود:
گياهان هم زنده هستند و حرف مي‌زنند و من با آن‌ها صحبت مي‌كنم و آن‌ها خواص خود را براي من مي‌گويند.
شايد اولين مساله‌ای كه در برخورد با اين مطالب به ذهن برسد اين باشد كه اين نوع از شناخت، مخصوص انبياء و اولياء الهي است و در حيطة توانايي ما قرار نمي‌گيرد. بر اين اساس به توضيحاتي پيرامون اين اشكال مي‌پردازيم.
حجت‌‌الاسلام‌و‌المسلمين محمدطه طُرفي، يكي از محققان مجرب حوزة طب و نجوم اسلامي در اين رابطه مي‌گويد:
دستوري هست كه آقا امام صادق عليه‌السّلام به «جابر بن حيّان» داده‌اند كه شامل نماز مختصري است با چند آية قرآني. جابر بن حيّان در كتاب‌هاي خودشان مي‌گويند كه وقتي من اين دستور را انجام دادم كلّ گياهان با من صحبت كردند. يعني گياهان با انسان صحبت مي‌كنند؛ چون مرتبة آن‌ها از مرتبة حيواني هم پايين‌تر است و انسان اگر يك مقدار سلطة روحي پيدا كند، مي‌تواند با موجودات پايين تر از خودش صحبت كند. اين مرتبه، براي تمام كساني كه به اهل بيت (عليهم‌السّلام) اعتقاد دارند قابل درك و قابل لمس است و مي‌توانند به اين مرتبه برسند. اين مرحله براي كشف و شهود عرفاني و مباني توحيدي نيست، بلكه در طب اسلامي بحث مي‌شود. مرحوم شيخ رجبعلي خياط، وقتي با گياهان صحبت مي‌كرد، يك باب از همين ابواب طب بوده است. پيغمبران گذشته اين را مي‌دانسته‌اند، برخي از بزرگان يهود و مسيحيت هم اين را مي‌دانند، و در طايفة قِبلاني‌ها برخي از مباني اين را توضيح مي‌دهند كه داوود عليه‌السّلام، چگونه در محراب با گياهان صحبت كرد. چون گياهان حالت الهام دارند و با انسان صحبت مي‌كنند. جابر بن حيّان مي‌گويد كه اين دستور امام صادق را كه اجرا كردم، كلّ حروف و كلّ گياهان با من صحبت كردند و من اسرار تركيب گياهان را براي علم كيميا از اين‌جا ياد گرفتم. (سخنراني در دانشگاه امام صادق عليه‌السّلام با موضوع «طب روحاني»، سال ۱۳۸۶)
در برخورد با چنین مسائلی باید توجه شود که ما در حال سخن گفتن در مورد "طب جامع اسلامی" هستیم و طبی که منتسب به اسلام است بسیار متفاوت از آن تصورات رایجی است که امروزه در مورد علم طب وجود دارد و طبیبان واقعی این عرصه افرادی هستند که در جهت رسیدن به چنین جایگاهی پرورش می‌یابند. اگر منکرین جامعیت طب اسلامی می‌دانستند که با چه جریانی روبرو هستند و فهم آن ها از این جریان و ادعاهای آن عمق میافت در‌می‌یافتند که قدرت عمل این علم به قدری بالاست که موانع مورد تصور آن‌ها در رسیدن به مجهولات، در این علم مانع محسوب نمی‌شود. و البته این تنها یکی از روش‌های مورد بحث در طب اسلامی است و روش های عام تری بر اساس روش‌های اجتهادی طب اسلامی وجود دارد که همین امروز در فضای غالب جریان طب اسلامی جهت رسیدن به ترکیبات دارویی جدید مورد نیاز به کار برده می‌شوند که به عنوان نمونه به این سخنرانی از استاد حسین خیراندیش (مدیر موسسه تحقیقات حجامت ایران) ارجاع میدهم که در آن، روش رسیدن به ترکیب دارویی مورد نیاز برای درمان بیماری برص (ویتیلیگو) شرح داده شده است و این ترکیب در هیچکدام از منابع روایی و طبی که در دسترس هستند جهت درمان برص بکار برده نشده است: (آدرس: http://shiateb.blogfa.com/post-۸۰.aspx)

۳- آیا مسلک ما در استفاده از آیات و روایات طبی، مسلک اخباری گری است یا مسلک اجتهادی؟
مسلک ما مسلک اجتهادی است همانطور که توضیح داده شد.

۴- آیا بررسی اعتبار روایات طبی ضرورت دارد؟ در این زمینه تابع دیدگاه قدما هستیم یا متاخرین؟
بررسی اعتبار روایات از طریقی مثل علم رجال قطعاً یکی از موارد مورد استفاده در جریان طب اسلامی است اما تنها راه نیست. اما در مورد اینکه تابع کدام دیدگاه هستیم بنده فعلا نمی‌توانم اظهار نظری کنم چون در این زمینه اطلاعی ندارم. بطور کل هر روشی که حجیت بیشتری را احراز کند.

۵- روش ما برای فهم محتوای روایات طبی چیست؟
برای دانستن این سوال باید چندین سال در محضر علماء این عرصه آموزش ببینید!

۶- آیا تجربه می تواند به عنوان ملاکی برای سنجش فهم ما از روایات طبی ایفای نقش کند؟
بله. نباید تصور کرد که این نحله فکری با تجربه مخالف است. در واقع "روش تجربه" است که برای ما مهم است. هر تجربه ای در این جریان بر اساس متدهایی انجام می‌گیرد که مقنن به اصول اجتهادی طب اسلامی باشند. مثلا فرض کنید که بخواهیم اثرات حجامت را در یک بیماری که در روایات به آن اشاره شده بررسی کنیم. اگر بر اساس اصول مورد تایید طب مدرن بخواهیم به امر تجربه مبادرت کنیم به احتمال بسیار زیاد باید روایت را فاقد اعتبار اعلام کنیم! چون در بررسی این سنت الهی به هیچ عنوان شرایط گفته شده در روایات و منابع طبی قدیم را در نظر نمی‌گیرند. جالب است که جهت انجام حجامت در حدود ۲۰۰ شرط گفته شده است که شامل موارد مختلفی از شرایط نجومی، مکانی، مزاجی، جنسی و ... می‌شود. اما طب مدرن چون قائل به این موارد نیست بر روی تمام کیس‌های خود به روش مشابه این عمل را انجام می‌دهد و معلوم است که چنین روش غلطی به نتیجه نخواهد رسید. حال فکر می‌کنید که نحله های فکری که فقط به عبارت "تجربه" اشاره می‌کنند و هیچ اشاره ای به روش این تجربه ندارند تا چه حد قادر به ایجاد یک رویکرد منطقی نسبت به این مساله هستند؟ مواردی که از برخی بزرگان در رابطه با مفید بودن دستاوردهای طب مدرن شنیده میشود بنده را به این نتیجه می رساند که دلیل پذیرش این دستاوردها بر اساس باوری است که ناشی از مشاهده است. و چون فرد مشاهده کننده علم به بسیاری از جوانب ماجرا ندارد در برخورد با دستاوردهای طب مدرن به اشتباه می افتد. برای فهم بهتر این موضوع در خصوص علم طب، مثالی میزنم. فرض کنید که یک فردی که مبتلا به سردرد شدید شده است پس از مراجعه به یک پزشک و شرح ماجرا نسخه ای از قرص ها و داروهای شیمیایی دریافت می کند و پس از مصرف آن این سردرد بر طرف میشود. حال این شخص با رفع درد سرش به این نتیجه می‌رسد که مشکل برطرف شده است. پس این را یک مشاهده قابل قبول جهت کارآمدی طب مدرن تلقی میکند و با دیدن موارد مشابه در اطرافیان خود این باور در ذهن او تثبیت میگردد. بر این اساس هیچ عجیب نیست که عنوان کند طب مدرن در درمان بیماری ها توانا است. اما آیا اگر او عالم به طب سنتی بود باز هم به همین نتیجه می رسید؟ ... حال این موضوع را از دیدگاه طب سنتی و اسلامی بررسی می نماییم. طب اسلامی معتقد است جهت درمان بیماری ها باید گرمی را با سردی و سردی را با گرمی و خشکی را با تری و تری را با خشکی درمان کرد. این دیدگاهی است که امام صادق علیه السلام در مناظره با یک طبیب در مجلس منصور دوانیقی مطرح می کنند و می فرمایند: این روش را از پدرانم و ايشان از پيامبر، و او از جبرئيل، امين وحی و او از پروردگار که مصالح همه اجسام را می‌داند آموخته ام. حال با توجه به این دیدگاه واقعه شکل دیگری به خود خواهد گرفت. شخص مذکور بر اثر غلبه سودا (که خلط سرد و خشک است) در سرش دچار سردرد سوداوی شده است. بر این اساس طب سنتی و طب اسلامی جهت درمان او روشی را در پیش می‌گیرد که این سردی و خشکی را با گرمی و تری خنثی کند تا سلامتی را بر اساس تعریف مورد نظر خود به روحانی باز گرداند که این گرمی و تری از روش های گوناگون مثل تغذیه و دعا و ... ایجاد می گردد. اما طب مدرن چون به سیستم اخلاطی معتقد نیست بر اساس روش علمی خود دارویی را به او داده است که خود این دارو سودا زا بوده یعنی باعث گسترش بیماری در بدن او شده است اما درد سر او را از بین برده است. این شخص بر اثر از بین رفتن علامت بیماری که درد سر بود فکر میکند درمان شده اما بیماری در بدن او گسترش یافته و باعث ایجاد عوارض دیگری خواهد شد. در واقع درد سر نشانه ای از وجود بیماری که همان از بین رفتن تعادل مزاجی بدن است بود تا آن شخص را متوجه سازد باید فکری به حال خود کند. اما طب مدرن این نشانه را از بیمار گرفت بدون اینکه علت بیماری را رفع کند و گفت برو که درمان شدی! اما چرا او این خیانت را عین رحمت میبیند و به جای پی بردن به ناکارامدی روش طب مدرن در مواجهه با بیماری به مفید بودن این روش اعتقاد پیدا میکند؟ چون علم او در مورد این بیماری و علت های ان محدود بود و او هم با همین علم محدود به مشاهده و تجربه انجام شده اعتماد کرد! به همین راحتی انسان در اعتماد به امر مشاهده فریب میخورد. اینکه برخی بزرگان بدون اینکه دلیلی بر مفید بودن دستاوردهای پزشکی مدرن بیاورند بر مفید بودن آن اصرار دارند ناشی از چیست؟ حال بر این اساس به بررسی سخن علامه طباطبایی علیه الرحمه در اشاره به حدیث اهلیلجه می‌پردازیم. ایشان می‌فرمایند : " در اين روایت استدلال‌ شده است‌ بر آنكه‌ انسان‌ واحد، قدرت‌ بر اين‌ تتبّع‌ عظيم‌ و تجارب‌ وسيع‌ را ندارد. در حالي‌ كه‌ مي‌دانيم آن‌ علوم‌ استناد دارند به‌ رَصَدهاي‌ بسيار، و محاسبات‌ علميّه‌ و تجربه‌هاي‌ ممتدّه‌ از اُمَّت هاي‌ مختلفه‌ در أعصار و قرون‌ طويله‌ كه‌ همگي‌ آنها برروي‌ هم‌ انباشته‌‌ شدند و به‌ صورت‌ فنّ طب درآمدند‌. دليل‌ بر اين‌ گفتار آن‌ است‌ كه‌ نهضت‌ علمي‌ أخير، علم‌ طبّ را در قالب‌ جديدي‌ ريخت‌ كه‌ از آن‌ قالب‌ قديمي‌اش‌ به‌ مقدار غير قابل‌ إحصاء و شمارش‌، وسيعتر و گسترده‌تر مي‌باشد و استنادشان‌ فقط‌ به‌ رَصَدْها و تجربه‌‌ها و محاسبه‌هاي‌ علميّه‌ است‌."

دو موضوع در این نظر قابل بررسی است:
یکی اینکه ایشان بدون هیچ قیدی به تجربی بودن دستاوردهای طب قدیم و همچنین طب جدید اشاره می‌کنند و این به معنای تایید مفید بودن این دستاوردها میباشد. چون در غیر اینصورت معنی ندارد که این دستاوردها شاهد بر رد غیر تجربی بودن علم طب شوند. اما آیا این واقعیت که روش تجربه در طب قدیم متفاوت از طب جدید است از نظر ایشان مهم نبوده است؟ یعنی فقط به صرف اینکه این تجربه مورد قبول یک سیستم فکری بوده اند باید دستاوردهای آن ها نیز تایید گردند؟ حال بنده برای شما توضیح می‌دهم که چرا چنین نظری اثبات کنندة اشتباه ایشان در رویکرد به علم طب است: طب قدیم شرط رسیدن به سلامتی را برقراری تعادل در اخلاط بدن می‌داند. از این منظر اگر یک سیستم طبی چنین شرط اساسی را مد نظر خود قرار ندهد به هیچ عنوان ضامن برقراری سلامتی در بدن نخواهد بود. به همین دلیل طب قدیم، روش طب جدید را در برقراری سلامت به رسمیت نمی‌شناسد چون سلامتی مورد نظر طب مدرن در حالی برقرار می‌شود که اخلاط بدن میتوانند در عدم تعادل واقع شده باشند. یعنی سلامتی در طب مدرن به معنای بیماری در طب سنتی است! پس اگر روش طب قدیم را قبول داشته باشیم دیگر نمی‌توانیم روش طب جدید را قبول کنیم و اگر روش طب جدید را قبول داشته باشیم دیگر هیچ الزامی به روش طب قدیم که همان برقراری تعادل در اخلاط اربعه است نخواهد بود. چطور می‌شود که ایشان هم دستاوردهای طب قدیم و هم جدید را در کنار هم و بدون توجه به این اختلاف مبنایی ذکر می‌کنند در صورتی که قبول یکی به معنای عدم قبول دیگری است؟! به نظر می‌رسد که دلیل ایشان در مفید خواندن این دستاوردها همانند شخص مثال ما مبتنی بر مشاهده و تجربه بدون ملاحظه روش آن است و این به هیچ عنوان مورد قبول نیست و اطبای طب اسلامی به علت علمی که به جوانب ماجرا دارند سخن ایشان را در جایی که ناظر به مفید بودن روش برقراری سلامت در طب مدرن است تایید نخواهند کرد و به همین دلیل با وجود اینکه بسیاری از آن ها دارای مدرک پزشکی هستند اما در صدد جایگزین کردن طب اسلامی به جای طب مدرن در این کشور هستند و به خاطر این هدف زحمات زیادی را متحمل شده اند.
و مطلب دیگر اینکه ایشان با اشاره به تجربی بودن علم طب در دنیای قدیم و جدید قصد دارند این برداشت را که علم طب منحصر در آموزه های وحیانی است را رد نمایند. در صورتی که امر تجربه در طب قدیم بر اساس اصولی انجام می‌شده است که تحت تاثیر آموزه های انبیاء الهی بوده است. طب قدیم طب اخلاطی بوده است و این سیستم همانطور که در بیان امام صادق علیه السلام هم امده است حاصل آموزه های الهی است و اطبای قدیم ریزه خوار سفره ای بوده اند که انبیاء الهی گسترده بودند و در بررسی هزاران حدیث طبی این امر به خوبی مشهود است که خاندان وحی از این روش در تحلیل مسائل طبی استفاده می‌کرده اند. از این جهت طب قدیم هرچند که فقط به بخش جسمانی طب اسلامی پرداخته است اما چون تحت تاثیر آموزه های انبیاء الهی بوده نسبت به طب مدرن به حقیقت این علم نزدیکتر بوده است و رعایت برخی اصول طب اسلامی مثل مزاج شناسی باعث دستاوردهای قابل اعتنا در آن شده است که تا امروز نیز برقرار هستند و قبلا اشاره کردیم که ما با امر تجربه مخالف نیستیم اما این تجربه باید بر اساس اصولی انجام شوند که مستند به سنت های الهی باشد. بر این اساس این نظر ایشان هم قابلیت رد این برداشت از حدیث اهلیلجه را ندارد. چون طبیب هندی معتقد به روش صرفاً تجربی بود اما در اینجا روشی مورد استفاده قرار گرفته که صرفاً تجربی نیست و یک تجربه قاعده مند بر اساس آموزه های غیر تجربی وحیانی است.
بنده معتقدم که این حدیث به علت اینکه کاملاً استدلالی است حتی اگر از لحاظ سند مورد سوال قرار گیرد از لحاظ استدلالات غیر قابل خدشه ای که دارد مخالفان این دیدگاه را به چالش می‌کشاند و بنده به مخالفان این دیدگاه عرض می‌کنم که اگر توانستید این استدلالات را رد کنید! که نخواهند توانست. سیدبن طاووس علیه الرحمه در دو مورد از تالیفاتشان به این رساله استناد کرده اند و به تفکر در استدلالات آن توصیه کرده‌اند. حال اینکه برخی از اسناد این رساله از لحاظ محتوا مطالبی دارند که درست نیست، مورد اعتراض ما نیست و این هم جزئی از مسائلی است که باید در شناخت این حدیث مورد توجه قرار بگیرد و این کار جهت جدا کردن موارد غیر واقع از حدیث قطعا لازم است.
همچنین باید توجه داشت که هیچ کسی منکر اختلاف دیدگاه بین علماء در مورد این موضوعات نیست. و این مسائلی که بنده عرض کردم یک دیدگاه از میان دیدگاه های مختلفی است که در این جریان وجود دارد. محل بحث اینکه کدام دیدگاه صحیح است قبل از اینکه در عرصه طب مطرح باشد در عرصه فلسفه علم مطرح است و امروز بحث‌های بسیار عمیقی در مورد این موضوع بین جریان‌های فکری مختلف مطرح است. بعنوان مثال آیا اختلاف دیدگاهی که بین فرهنگستان علوم اسلامی و موسسه امام خمینی (رحمة الله علیه) در مورد علم دینی مطرح است حل شده است که امروز بخواهیم همان اختلافات را به شاخه طب بکشانیم؟ نظر بنده این است که دیدگاهی که باید در جریان طب اسلامی دنبال شود تابع حل اختلافاتی است که در بین جریان‌های فلسفی و اعتقادی وجود دارد و تا علوم انسانی از این آشفتگی حال حاضر بیرون نیاید همچنان این اختلافات در طب اسلامی مطرح خواهد بود.
والسلام
حمیدرضا رحیمی
مدیر وبلاگ طب اسلامی


--------------------------------------------------------------------------------
سایت الف برای روشن تر شدن بحث، علاقمندان را به پرونده ای که در این باره در نشریه پنجره به چاپ رسیده است ارجاع می دهد:
دریافت فایل پرونده
عناوین این پرونده:
** طب استعماری و سعادت نسلی که در دست ماست
( پرونده ای برای بازشناسی طب سنتی و اسلامی، لعیا اعتماد سعید )

** جهان اسلام زادگاه علم پزشکی
( علم و فرهنگ پزشکی اسلامی سندی موفق بر پیشانی سبک زندگی اسلامی، حسن رحیم پور ازغدی)

** انقلاب طبی برای پاکسازی ضد ارزش ها و جایگزین کردن ارزش ها
( طب سنتی و هم گرایی یا واگرایی آن با طب مدرن در گفتگو با دکتر حسین روازاده، بهنام رحیمی تهرانی)

** از فراز دانش انسانی به فرود علم حیوانی
( دیدگاه حضرت آیت الله جوادی آملی در تفاوت انسان و حیوان در طب)

** رابطه ملک، ملکوت و طب
( نگاهی به طب جامع اسلامی، حجت الاسلام محمد طه طرفی)

** نظام طب آرمانی، منجی بشریت
( قدرتی برتر از انرژی هسته ای در گفتگو با استاد حسین خیراندیش، حمیدرضا رحیمی)

** درمان طبیعی با حقایق دینی
( گفتارهایی کوتاه از برخی بزرگان در باب طب سنتی)

** انبیای الهی بنیان گذاران طب
( مناظره امام صادق علیه السلام با طبیب هندی )

** طب اسلامی دروازه تمدن اسلامی
( درمان سنتی اسلام و شاخصه های آن در روایات، حمیدرضا رحیمی)

** طب قدیم رگ مستقل و زنده حیات طب در جهان
( علم ابزاری در دست سیاست های ضد دینی، مریم ضامنی )


کد مطلب: 148639

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcipvaz3t1a5q2.cbct.html?148639

الف
  http://alef.ir