ناگفته‌هايي از شكست حصر سوسنگرد

وقتي با آن شيرزن مواجه شديم...

25 آبان 1390 ساعت 0:28








روز ۲۶ آبان سالروز شكست حصر سوسنگرد است. در طول مدت محاصره اين شهر توسط نيروهاي عراق در اوايل جنگ تحميلي، مقاومت‌هاي بسياري صورت گرفت تا عراق نتواند سوسنگرد را اشغال كند. «جبار سواري» يكي از مدافعان سوسنگرد، خاطره‌اي را از محاصره،مقاومت و شكست حصر اين شهر نقل مي‌كند.

به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، جباري مي‌گويد: روز ۲۳ آبان ۱۳۵۹، راکت هواپيماها، گلوله‌هاي توپ‌هاي دوربرد، تير مستقيم تانک‌هاي دشمن بعثي، شهر سوسنگرد و مردم مظلومش را هدف قرار داده بود. سوسنگرد از سه محور در آستانه محاصره کامل قرار داشت. در شهر نيروي چنداني نبود و ما تقريبا مطمئن بوديم که عراقي‌ها با اين همه نيرو و تجهيزات به زودي به سوسنگرد نزديک مي‌شوند و راه‌هاي مواصلاتي آن را مي‌بندند؛ بنابراين، تعداد اندکي از نيروهاي سپاه، ارتش، ژاندارمري و بسيجيان بومي منطقه که در شهر حضور داشتند، تصميم به مقاومت گرفتند.

شدت آتش دشمن و انفجارهاي پي درپي انواع گلوله‌ها و بمب‌هاي دشمن شهر را در کام آتش و دود فرو برده بود و ديگر تحرکي از سوي نيروهاي خودي در خيابان‌ها مشاهده نمي‌شد. بنده که حدود ۱۶ سال بيشتر سن نداشتم به همراه پنج نفر ديگر از همرزمانم که در مسجد جامع سوسنگرد حضور داشتيم تصميم گرفتيم به منزلي که جنب مسجد قرار داشت جابجا شويم. ساعت حدود دو بعد از ظهر بود.

چند قبضه اسلحه «ام- يک» و تعدادي نارنجک تفنگي و دستي و نيز مقداري نان و پنير را همراه خود برديم. شب را تا صبح در زير بمباران و گلوله‌باران انواع آتشبارهاي سنگين ارتش رژيم بعثي، لحظه‌هاي سختي را پشت سر گذاشتيم. دو حالت بيشتر براي ما متصور نبود «يا شهادت يا اسارت». و قطعا ترجيح داديم که راه شهادت را طي کنيم.

شخص مسني به نام حاج‌آقا نراقي که فردي با خدا، باصفا و دوست داشتني بود در جمع ما حضور داشت و همواره به ما اميد مي‌داد و مي‌گفت: نگران نباشيد، انشاء‌الله شهر سقوط نخواهد کرد و بعد با آرامش به نماز مي‌ايستاد.

صبح روز بعد (۲۴ آبان) به همرزم‌مان «ناجي بيت سياح» که از بسيجيان سوسنگرد است،گفتيم: از پله‌ها برو بالاي خانه و ببين وضعيت چگونه است؟ انتظار داشتيم دشمن شهر را تصرف کرده باشد. ناجي با حالتي نگران کننده پايين آمد و گفت: نيروهاي زيادي روي پشت بام‌ها مستقرند، احتمالا عراقي‌اند، اما مطمئن نيستم. خودمان را آماده هرگونه اتفاق کرديم. به ناجي گفتيم: حالا که زياد مطمئن نيستي، مجددا برو و با دقت بررسي کن. اين بار شتاب زده و خوشحال، فرياد زد: آنها فارسي صحبت مي‌کنند، خودي هستند. بلافاصله از منزل خارج شديم و به اتفاق حاج آقا نراقي به مسجد رفتيم. رزمندگاني که داخل مسجد بودند انگار از قبل حاج آقا نراقي را مي‌شناختند. چون متوجه شدم که احترامش را داشتند و به گفته‌هاي او عمل مي‌کردند.

اسلحه «ام- يک» خودم را به مسئول تسليحات داخل مسجد تحويل دادم و در مقابل يک قبضه اسلحه ژ-۳ و چهار عدد نارنجک دستي گرفتم. در دو طرف خيابان اصلي شهر که به پل و رودخانه منتهي مي‌شد سنگرهايي بود که بنده به اتفاق بسيجيان مسجد جامع قبل از محاصره کنده بوديم و رزمندگان در طول محاصره در آنها موضع مي‌گرفتند، مستقر شديم.

در يکي از اين سنگرها، وقتي در کنار رزمندگان قرار گرفتم يکي از آنها به من گفت: چون شما بومي هستيد، راه‌ها را مي‌شناسيد و لازم است که ما را راهنمايي کنيد. در اين ميان خبردار شديم تعدادي از نيروهاي ژاندارمري در آن سوي رودخانه در هنگ (ژاندارمري) محصور شده‌اند و مي‌خواهند به همراه دو دستگاه جيپ به طرف ما بيايند. تصميم گرفتيم به طرف عراقي‌هايي که در اطراف هنگ مستقر شده بودند تيراندازي کنيم تا آنها بتوانند به راحتي از پل عبور کنند.

اولين جيپ عبور کرد و همه رزمندگان خوشحال شدند. بلافاصله جيپ دوم حرکت کرد اما وقتي به وسط پل رسيد ناگهان مورد اصابت گلوله مستقيم مزدوران بعثي قرار گرفت و منفجر شد. يکي از بچه‌ها گفت: مي‌خواهم سينه‌خيز به طرف جيپ بروم تا شايد شهداء را با خودم به اين سمت بياورم. شما به طرف دشمن تيراندازي کنيد تا متوجه حرکت من نشوند.

بعد از گذشت حدود ۱۵ دقيقه،آن رزمنده آمد و با خودش فقط يک کف دست قطع شده آورد و گفت: ببينيد بچه ها. فقط يک کف دست سوخته از شهداء باقي مانده است. همه به شدت متأثر و ناراحت شديم و قطعا اين چنين وقايع تلخ، عزم و صلابت ما را در مقابل دشمن بيشتر مي‌کرد.

بخشي از نيروهاي بعثي به همراه تعدادي از تانک‌هاي خود، به بخش جنوبي شهر(سه راه هويزه) نفوذ کردند.

درگيري‌هاي تن به تن در بين رزمندگان ما و دشمن تا بن دندان مسلح بعثي شدت گرفت و خسارات و تلفات سنگيني به نيروهاي عراقي که توقع چنين مقاومتي را از طرف رزمندگان ما نداشتند، وارد آمد.

روز ۲۵ آبان درگيري‌ها در کوچه پس کوچه‌هاي شهر بيشتر شد. دشمن فشار مي‌آورد و اندک نيروهاي موجود در شهر به سختي مقاومت مي‌کردند. دو روز گذشته بود و گرسنگي کم کم در چهره بچه‌ها نمايان مي‌شد. در حال گذر از پشت بام خانه‌اي بوديم که شيرزن عرب، کمر بسته از خانه بيرون آمد. جلوي ما را گرفت و گفت: مي‌دانم که از صبح ديروز تا کنون غذا نخورده‌ايد، خانه ما در خدمت شماست، با اسرار زيادش، خوراکي مختصري برايمان تهيه کرد و در پايان گفت: مطمئن باشيد تا شما هستيد ما شهر را ترک نمي‌کنيم و در کنار شما خواهيم ماند.

ناگهان اشک در چشمانم حلقه زد. وقتي موضوع را براي دو تن از همرزمانم که زبان عربي نمي‌دانستند تعريف کردم، با تمام وجود تکبير گفتند.

خيلي از مردم در خانه‌هايشان پناه گرفته بودند و با اينکه مي‌دانستند که خطر در کمين آنهاست، اما حاضر به ترک شهر نبودند و اين قوت قلب رزمندگان بود.

در چهارراه اصلي شهر، در سنگرهايي که توسط رزمندگان درست شده بود، مستقر شديم و به صورت متناوب و نوبتي به طرف نيروهاي بعثي که تعدادي از آنها در پشت تانک‌هاي خود و در بازار سوسنگرد پنهان شده بودند، تيراندازي مي‌کرديم. در اين ميان، يک خودرو «استيشن» در وسط چهارراه بزرگ شهر، نزديک سنگر ما با سرعت آمد و محکم ترمز گرفت و نظر ما را به خود جلب کرد.

رزمنده‌اي که خود راننده استيشن بود سريع پياده شده و با صداي بلند فرياد زد: بچه‌ها، من يکي از تانک‌هاي عراقي را با آر. پي. جي منهدم کردم. به اتفاق همه رزمندگاني که در آن نقطه حضور داشتند، با صداي تکبير و صلوات، او را تشويق کرديم.

هر لحظه خبرهاي خوب و خوشحال کننده‌اي به گوش مي‌رسيد که مايه آرامش خاطر ما بود. با توجه به نبود نيرو و نداشتن سلاح و مهمات و حتي آذوقه کافي، محدود رزمندگان مستقر در شهر، با روحيه‌اي بالا و سرشار از اميد به خداوند، همچنان مي‌جنگيدند.

اميد به پيروزي در دل‌هاي بچه‌ها موج مي‌زد. مطمئن بوديم که امدادهاي غيبي کمک‌رسان ما خواهد بود.

يك تانک عراقي که جرأت پيدا کرد در يکي از خيابان‌هاي شهر نفوذ کند با يورش نيروهاي خودي، منهدم و ساعت‌ها در آتش غضب رزمندگان دلاور اسلام شعله‌ور بود و با گذشت زمان همچنان به عنوان سند تجاوز رژيم بعثي عراق در بازار شهر سوسنگرد موجود است.

در ساعات آغازين روز ۲۶ آبان، رزمندگان اسلام با شرکت نيروهاي ارتش جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، گروه جنگ‌هاي نامنظم شهيد چمران و همچنين نيروهاي مردمي منطقه، تکي را از محورهاي جاده سوسنگرد- حميديه و سبهانيه آغاز کردند که در نتيجه، شکست سنگيني را به دشمن تحميل کردند و در نبردي تاريخي، تير خلاص را به دشمن زدند تا دشمن در حوالي ساعت دو بعد از ظهر روز۲۶ آبان، مجبور به خروج و فرار از شهر شود.

مدافعان داخل شهر که خسته از درگيري چندروزه با مزدوران متجاوز بعثي بودند با مشاهده ورود اولين گروه از رزمندگان اسلام به سوسنگرد، سر از پا نشناخته و گريه‌کنان همديگر را در بغل مي‌گرفتند و شادي مي‌كردند. اين پيروزي بزرگ نتيجه يک همکاري و هماهنگي خوب بين نيروهاي نظامي و مردم بومي بود و سرانجام شهر سوسنگرد، شهر ايثار و مقاومت، شهر مردم ولايت‌مدار، شهري که با بوي شهيدان خوش بو مطهر است، براي هميشه از لوث متجاوزان به اين خاک پاک آزاد شد.


کد مطلب: 129746

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcgty9q3ak9xu4.rpra.html?129746

الف
  http://alef.ir