بررسی پدیده هایی مانند تجاوز و کودک آزاری در گفت و گو با دکتر موسوی؛

چنین افرادی خشم درونی شدیدی دارند/ باید کودکان را با آسیب هایی که ممکن است در جامعه با آن روبرو شوند آشنا کنیم

گفتگو از سارا زیباکلام، 9 مرداد 96

9 مرداد 1396 ساعت 6:00


دکتر اقدس موسوی بیست سال است که به شغل مشاوره و روانشناسی اشتغال دارد. با او به گفتگو نشستیم تا ابعاد روانشناختی جرایمی همچون تجاوز و کودک آزاری را که متاسفانه در جامعه مان شاهد آن هستیم، بررسی کنیم.
 
با توجه به دو سه حادثه اخیر در راستای تجاوز به کودکان یا برای مثال کشته شدن بنیتای هشت ماهه، از لحاظ روانشناسی چه می شود که یک انسان به جایی می رسد که بتواند مرتکب چنین کارهایی شود؟

برای آدم های طبیعی، چنین جرایمی غیر ممکن می نماید. مسئله ای که وجود دارد این است که انسان موجودی به شدت پیچیده است. ما چیزی داریم تحت عنوان ناخودآگاه و درون، چیزی هم تحت عنوان خودآگاه و زندگی ظاهری آدم ها وجود دارد و رفتارهای عادی ای که داریم. باید دید ناخودآگاه و درون ما چطور رشد کرده است. از همان دوران جنینی و حتی قبل از دوران جنینی از پدر و مادر و از نسلی که پیش از فرد وجود داشته همه ی اینها تاثیرگذارند. نوع غذایی که فرد خورده است، نوع ارتباطاتی که داشته است، حتی نوع ارتباط جنسی که مادر و پدر او داشته اند، این ها همه روی بچه، روی آن جنین، تاثیرگذارند. و بعد باید دید در دوران بارداری آن جنین چه شرایطی داشته است، مادر چه اضطراباتی را از سر گذرانده است، بعد بدنیا می آید، در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، در همه ی این مقاطع هم باید دید محیط چه تاثیراتی روی او گذاشته است.همچنین است ژن و عوامل درونی او.

ببینید یک آدمی که دزد است یا آدمی که قاتل می شود بالفطره که قاتل نبوده. اصلا ما چنین چیزی نداریم که آدمی مثلا بالفطره قاتل بدنیا بیاید. بلکه گاها شرایط و ویژگی های شخصیتی فرد زمینه و آمادگی لازم را برای دریافت منفی های محیط بیشتر داشته است. فقط این را می توانیم بگوییم. انسان هم زمینه ی دریافت ویژگیهای مثبت را دارد و هم زمینه ی دریافت ویژگیهای منفی را. حالا آن که می شود قاتل یا دزد، آن که می شود متجاوز، او آدمی ست که زمینه ی دریافت ویژگیهای منفی را بیشتر داشته است و بیشتر دریافت کرده. این زمینه ای بوده که از خانواده و اطرافیان دریافت کرده است. مثلا آدمی که خودش دچار خشم درونیست، آدمی که در خانواده دائما مورد تحقیر واقع می شده، در دوران کودکی و خصوصا دوران دو تا هفت سالگی اش که دوران اوج شخصیت یابی بچه است، دائما دچار تحقیر شده است، دائما عقده ی حقارتش را تحریک کرده اند، دائما سرکوفتش یا کتکش زده اند. این آدم با این شرایط وقتی بزرگ می شود و در دوره نوجوانی به بلوغ می رسد، مطمئنا بلوغ سالمی ندارد. او یک خشم درونی شدیدی خواهد داشت، چون آن موقع در کودکی این خشم را پنهان کرده بوده. یک بچه ی سه چهار ساله وقتی تحقیر می شود که نمی تواند از خودش دفاع کند. نهایت کاری که می کند این است که گریه می کند، بعد این تبدیل می شود به یک خشم درونی. بعد این خشم درونی در دوران کودکی و نوجوانی تا هنگام بلوغ با او می ماند. می رسد به دورانی که با هویت خودش مواجه می شود و این حالت در او شدت می گیرد. حالا فردی که دچار این حقارتها و فشارهای درونی شده است یک وقتی و یک جایی باید این فشارهای درونی را تخلیه کند. وقتی به بزرگسالی می رسد این فشارها او را از درون به هم می ریزد و اذیتش می کند. یک جاهایی اصلا خودش نمیفهمد یعنی خودش به این مرحله نرسیده است که احساس کند مثلا من الان بخاطر این خشم درونی ام دارم انتقام می گیرم. خیلی جاها خودش اصلا متوجه این نمی شود. فقط احساس می کند الان دلش می خواهد به آن دختر تجاوز کند، الان دلش می خواهد فلان کار غیر عرفی را انجام بدهد، چیزی که دوست ندارد را انجام بدهد، چیزی که شرعی نیست، چیزی را که عرفی نیست انجام بدهد.

این که چرا بعضی آدم ها به مرحله ای می رسند که چنین کارهایی را انجام می دهند، این عمل قبیح را انجام می دهند، بخاطر این نیست که او بالفطره آنطوری بوده است. او خودش هم قربانی است. قربانی یک سری رفتارهای نادرست و ناپسندی که روی او صورت گرفته و او با این شرایط  رشد کرده. او الان دارد انتقام می گیرد.

برای مثال من مراجعی داشته ام که در دوره ای که هفت ساله بوده به او تجاوز شده. او این قضیه را در همان هفت سالگی سرکوب کرده بود. الان شده بیست و شش هفت ساله اما خودش این ماجرا را یادش نبود. دچار یک حالتها و بحران های روحی شده بود که احساس می کرد باید هر پسر جوانی را که می بیند برود سمتش و با او رابطه برقرار کند. این کارهای او هیچ احساس لذت جنسی هم برایش در پی نداشته فقط یک حس پنهان انتقام بود. کارش را انجام می داد و تمام می شد و می آمد کنار. این، آن حس انتقام است که از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد، فشاریست که در درون فرد وجود دارد.

پس انسانی که به چنین جاهایی می رسد، مطمئنا خودش یک عقبه ی بد و یک سری مشکلات درونی ای را داشته است. در یک خانواده ی نادرستی بوده یا در یک شرایط ناکامی. یا اینکه ممکن هم هست آدم هایی باشند که در یک شرایط ظاهری خوبی بوده اند اما ژن نامناسبی را داشته اند، عقبه ی آن ها عقبه ی خوبی نبوده است.
 
در اینصورت چگونه می توان عادلانه و قانونی این ها را به سزای اعمالشان رساند؟ اگر خودشان هم قربانی اند و بدین واسطه دیگری را هم قربانی کرده اند، چطور می توانیم آن ها را مجرم بنامیم؟
اگر بخواهیم قانونی نگاه کنیم آن ها هر دو قربانی می شوند اما انسان به یک مرحله ای وارد می شود که در سنین نوجوانی به بعد، می تواند روی خودش شروع کند به کار کردن. خدا این اختیار را به انسان داده است. اینطور نیست که من توان مقابله ی با این فشارهای درونی و روحی خودم را نداشته باشم بلکه میتوانم شروع کنم روی خودم کار کردن. با خودم کلنجار بروم، فشارهای روحی و درونی ام را که در دوران کودکی به من وارد شده و مشکلاتی که دارم را حلشان کنم. اینها این کار را نمی کنند. بخاطر این است که می گویند ما به این می رسیم که او می توانسته فلان مشکلش را حل کند. مردی که چهل سالش است و چنین حرکت قبیحی را دچار می شود ما نمیگوییم که چون خودش قربانی بوده است پس دلیلش موجه است و چنین کاری برای او توجیه شده است. خیر. او در همان دوران بلوغش و دوران بعد از بلوغ و جوانی اش به این مرحله می رسد که روی خودش می تواند یک خودسازی داشته باشد.فشارهای درونی اش را حل کند مثل خیلی های دیگری که فشارهای درونی زیادی داشته اند، در خانواده های مشکل دار بوده اند یا آدم های سختی بوده اند ولی مشکلاتشان را حل کرده اند و الان خیلی زندگیهای خوبی دارند. اما اینها خودشان نخواستند. حل نکردند و به آن مشکلات و ناخودآگاهشان اجازه ی طغیان دادند. لذا این مشکلات برایشان پیش می آید. بنابراین این مجازاتی که می شوند درخور آنان است و ناعادلانه نیست. چرا وقتی که یک نوجوان خطایی می کند نمی گویند برو زندان بلکه می گویند برو کانون اصلاح و تربیت. او نمی روند زندان می رود کانون. بخاطر اینکه او هنوز روی خودش آن اراده را ندارد. ممکن است خیلی تحت تاثیر عوامل مختلف قرار بگیرد. ولی یک آدمی که بزرگسال شده است این اختیار و این تفکر را دارد. می تواند خودش را اصلاح کند مگر اینکه خودش نخواهد.
 
می توان این چند اتفاق اخیر را که پررنگ شده است مربوط به کاستیهایی در جامعه هم دانست؟
طبیعتا چنین سوالی را یک جامعه شناس بهتر می تواند پاسخ بگوید اما مطمئنا جایی در جامعه ما در جوان ها و در آدم ها، چیزی در درونشان دارد اذیتشان می کند. در ناخودآگاهشان دارند اذیت می شوند و این فشار را دارند به یک طریق دیگری تخلیه می کنند. طرف می رود ماشین را می دزد اما انقدر آن حالت عاطفی اش در او مرده که آن کودک را برنمی دارد بگذارد جای امن، اصلا با خودش فکر نمی کند که این بچه ممکن است از عوامل مختلف بمیرد. خب این بی عاطفگی ریشه دارد. من اعتقادم بر این است که وقتی چیزی زیادی اتفاق می افتد یعنی اینکه چیزی در جامعه دارد اذیت می شود. چیزی دارد مردم را اذیت می کند. وضع اقتصادی، وضع اجتماعی مردم ، بلوغ آن ها، بلوغ فکری یا فشارهای درونی آدم ها. اینهاست که دارد اذیتشان می کند و احساس می کند آن همخوانی که باید با جامعه داشته باشند را ندارند. انگار آن اعتقاداتی که در جامعه وجود دارد با آنچه در مردم وجود دارد یکی نیست.
 
در راستای بحث تجاوز به کودکان در سنین پایین، آیا اصولا می شود به آن ها آموزش داده شود تا مراقب خود باشند و لااقل آگاه باشند؟بله ما اصلا آموزش را داریم. ما به خانواده ها هم می گوییم. البته نه به آن شکل که در غرب مرسوم است. فرهنگ ما با فرهنگ اروپا و آمریکا خیلی متفاوت است. برای آن ها بسیاری از چیزها خیلی عادی است و وجود دارد. در خیابان هاشان وجود دارد در تلویزیونشان هست، و آموزششان هم از کودکی هست. آن کودک از بچگی این ها را می شنود و برایش عادی است. اما بچه های ما این را نه می بینند و نه می شنوند و نه خانواده ها، حتی خانواده ها ی باز، اجازه می دهند چنین آگاهی هایی در سطح بالا برای کودکانشان باشد و این فضا برای آن ها ایجاد شود. اما این دلیل نمی شود که ما کودکان را با آن خطرها و آسیب هایی که ممکن است در جامعه با آن ها روبرو شوند آشنا نکنیم. بچه ها را باید از سنین پنج شش سال به بعد که ممکن است کم کم به جاهایی وارد شوند و با کسانی روبرو شوند آموزش داد. آن ها حتی باید طرز برخورد صحیح با محارم خود را نیز آموزش ببینند. البته آموزش مستقیم نه، بلکه آموزش غیر مستقیم. مثلا به بچه آن نقاط حساس بدنش و شرایط حیا و ارتباطی که می تواند با یک فرد داشته باشد را آموزش بدهیم. باید به او گفته شود که ببین تو یک سری فاصله هایی را باید رعایت کنی مخصوصا به دخترها که مراقب بدن خودشان باشند و به هر کسی اعتماد نکنند. ما با آموزش کاملا موافقیم اما آموزشی که در حد فرهنگ و اعتقادات خودمان باشد نه پیروی از سبک آموزش غربی چرا که آن ها متناسب با فرهنگ خودشان آموزش می دهند.  


کد مطلب: 497044

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcfjedjjw6d1xa.igiw.html?497044

الف
  http://alef.ir