در صفين همراه علي (ع)، در کربلا عليه حسين (ع)

13 بهمن 1388 ساعت 10:59


فتنه آزمايش سخت و تکان دهنده‌اي است که افراد خالص و صادق را از افرادي که چنان خلوص و صداقتي ندارند جدا مي‌کند. خدا صريحاً مي‌فرمايد: «آيا مردم گمان کردند که همين که بگويند ايمان آورديم، آنها را رها مي‌کنيم و آنها را به آزمايشها و فتنه‌هاي مختلف گرفتار نمي‌کنيم؟ چنين نيست، بلکه قطعاً کساني که قبل از ايشان بودند [وچنين ادعايي کردند] را دچار فتنه‌ها ساختيم تا معلوم شود که چه کساني راست مي‌گويند و چه کساني دروغ مي‌گويند...»

اين ابتلائات بقدري در جامعه ديني پيش مي‌آيد و افراد را به گمراهي مي‌کشاند که حضرت امير عليه‌السلام در اين باره مي‌فرمايد« هيچ يک از شما نگوييد که خدايا من از اينکه گرفتار فتنه شوم به توپناه مي‌برم؛ چون هيچكس نيست مگر اينكه گرفتار فتنه مي‌شود، پس اگر كسي مي‌خواهد به خدا پناه ببرد، از «گمراهي‌هاي فتنه» به خدا پناه برد.» (‌نهج‌البلاغه، حکمت 93)

وقتي فتنه‌اي در جامعه مي‌آيد بسياري از کساني که در دينداري خود بصيرت پيدا نکرده‌اند يا حاضر به استقامت در راه دين خدا نيستند، چنان مي‌لغزند که دنيا و آخرتشان را با هم از دست مي‌دهند: «برخي از مردم هستند که خدا را فقط در حالتهاي خاص عبادت مي‌کنند، پس اگر خيري به آنها برسد [=خداپرستي به نفع دنيوي آنها بيانجامد] دلش آرام مي‌گيرد و دلخوش مي‌شود، اما اگر فتنه‌ و رنج و محنتي به آنها برسد، کاملاً‌ زيرورو مي‌شود و هم در دنيا و هم در آخرت زيان مي‌کند، که اين زيان آشکار است.» (سوره حج آيه 11) براي همين است که حضرت امير عليه‌السلام مي‌فرمايند: «عَلَم دين را کسي نمي‌تواند حمل کند مگر اينکه هم اهل بصيرت باشد، هم اهل صبر و استقامت و هم آگاه از جايگاه حق و حقيقت.» ( ‌نهج‌البلاغه، خطبه 173)

ما غالباً تصور مي‌کنيم که انسان يا بايد خودش اهل بصيرت باشد يا اينکه از کسي تبعيت کند: اما چنين نيست، بلکه آنچه دين از ما خواسته است اين است که هم اهل بصيرت باشيم و هم اهل تبعيت: «‌اي پيامبر، بگو اين راه من است که من و کساني که از من "تبعيت" مي‌کنند، فقط روي "بصيرت" عمل مي‌کنيم، وخداوند از هرگونه نقصي منزه است و من کس ديگري را شريک خداوند در انجام کارها نمي‌دانم.» (سوره يوسف آيه 8).

اين کمبود« تابعان بصير» است که کمر پيامبر را مي‌شکند. از پيامبر اکرم نقل شده است که« سوره هود مرا پير کرد زيرا اين سوره مشتمل بر اين آيه است: « آنگونه که خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش و کساني که با تو همراهند نيز همين گونه بايد باشند.» (آيه 112) با توجه به اينکه تعبير«آن گونه که خدا به تو دستور داده، صبر و استقامت داشته باش» در سوره شوري (آيه 15) نيز آمده است، معلوم مي‌شود آنچه که در سوره هود بوده و پيامبر را پير کرده است جمله دوم است يعني اينکه «کساني که همراه و پيرو پيامبرند نيز بايد اين گونه باشند» و پيامبر چون با کمبود چنين انسانهايي مواجه است پير مي‌شود.

چگونگي فتنه‌آميز بودن واقعه عاشورا

آيا واقعاً در حادثه عاشورا تشخيص سخت بود؟ امام حسين عليه‌السلام با آن سوابق درخشان در مقابل يزيد با آن همه پليدي‌هاي واضح قرار گرفته است. آيا تشخيص حق و باطل سخت است؟ اگر مسأله را از اين زاويه نگاه کنيم، تشخيص حق و باطل سخت نيست؛ اما مسأله به همين جا ختم نمي‌شود. اگر مسأله به همين وضوح بود، چرا اکثريت جامعه به جاي اينکه از امام حسين عليه‌السلام طرفداري کند، به لشکر يزيد رفت! در روايتي از امام سجاد عليه‌السلام در مورد لشکر عمر سعد نقل شده است که «کل يتقرب الي الله بدمه» (امالي صدوق، ص374) يعني لشکر عمر سعد ادعا مي‌کرد به قصد تقرب به خدا به کشتن امام حسين عليه‌السلام روي آورده‌اند».

خود عمر سعد وقتي به لشکرش فرمان حمله مي‌دهد چنين تعبير مي‌کند: «اي لشکر خدا سوار شويد و به شما بهشت را بشارت مي‌دهم». اين سخنان نشان مي‌دهد مسأله به اين وضوحي که ما گمان مي‌کنيم نبوده است.
گفتيم براي اينکه عمق فاجعه را بهتر درک کنيم تا بتوانيم با الهام‌گيري از قيام امام حسين عليه‌السلام از فتنه‌هاي زمان خود سالم بيرون برويم، بايد تحليل خود از عاشورا عميقتر ‌کنيم. ترديدي نيست که حادثه عاشورا قيامي عليه ظلم بود. و پرده از روي ظلم ظالمان برداشت. اما ظلمي که در اين حادثه وجود داشت و امام حسين عليه‌السلام آن را افشا کرد، فقط ظلم يزيد نبود، بلکه ظالمهاي ديگري در اين عرصه هستند که پيچيدگي‌هاي بيشتري دارند. يکي از آنها عمربن سعد است. اگر سوابق وي را بررسي کنيم دچار تعجب خواهيم شد. پدر وي (سعد بن ابي‌الوقاص) از مجاهدان زمان پيامبر اکرم بوده است که بعداً‌ درفتوحات اسلامي نيز سوابق درخشاني داشته است. اما در زمان عثمان وي خانه‌نشين مي‌شود و در زمان حضرت امير نيز به خانه نشيني ادامه مي‌دهد، نه با علي عليه‌السلام بيعت مي‌کند و نه با اصحاب جمل يا معاويه. مدعي است که وقتي جنگ بين مسلمانان درمي‌گيرد، انسان بايد کنج عبادت و گوشه عزلت بگيرد و فرزندش نيز همين سبک زندگي را پيش مي‌گيرد. عمر سعد نيز در همه اين جنگها خود را کنار مي‌کشد و چهره مقدس و عابد و زاهدي در ميان جامعه دارد: چه مي‌شود کسي که اين چنين از ورود در جنگ بين مسلمانان ابا دارد و چنين چهره مقدسي داشته، فرمانده قاتلان امام حسين عليه‌السلام مي‌شود؟

شمر بن ذي‌الجوشن سوابق درخشان‌تري دارد. او از اصحاب حضرت علي عليه‌السلام، و جزء فرماندهان سپاه اميرالمؤمنين در جنگ صفين است. چگونه ممکن است انساني از مجاهدان و فرماندهان امام علي عليه‌السلام باشد اما قاتل امام حسين عليه‌السلام شود؟

سوابق «شبث بن ربعي» درخشنده‌تر است. او نه تنها از فرماندهان حضرت علي عليه‌السلام در جنگ صفين بوده است، بلکه جزء آن دسته از سران کوفه است که به امام حسين عليه‌السلام نامه نوشتند و از او براي آمدن به کوفه دعوت کردند و مردم را به اين کار تشويق نمودند. اين شخص با آمدن مسلم بن عقيل به کوفه با وي بيعت مي‌کند اما با آمدن عبيدالله بن زياد تغيير موضع مي‌دهد و در پراکندن افراد از گرد مسلم نقش موثري داشته و نهايتا در عاشورا جزء فرماندهان سپاه عمر سعد قرار مي‌گيرد. واقعاً چگونه مي‌شود کسي که تا حدود يک ماه قبل طرفدار شديد امام حسين عليه‌السلام و پدرش است، جزء قاتلان ايشان قرار مي‌گيرد؟ شبهه ناشي از وجود اين افراد بقدري شديد است که يکي از رجزهاي علي اکبر به عنوان يکي از اصحاب با بصيرت امام حسين عليه‌السلام چنين است:

انا علي بن حسين بن علي
نحن و بيت الله اولي بالنبي
من شبث ذاک و من الشمر الذي
اضربکم بالسيف حتي يلتوي...
من علي فرزند حسين بن علي هستم.
 قسم به بيت الله، که ما به پيامبر نزديکتريم
از اين شبث و آن شمر که
من همه را با شمشيرم خواهم زد تا زماني که شميشيرم از کار بيفتد.

اکنون کم کم عمق اين فتنه آشکار مي‌شود: يعني ممکن است برخي از خواصِ طرفدار حق با سوابقي چنين درخشان آنچنان بلغزند. اما هنوز سؤالي مهم براي انسان باقي است: مي‌توان قبول کرد که سران قوم روي هواي نفس وجاه طلبي و قدرت طلبي به يزيديان پيوستند، اما مردم چرا؟ به فرض که يزيديان بتوانند کساني همچون عمر سعد، شمر و شبث را با تطميع و تهديد بخرند؛ اما فسق و انحراف يزيد كه بسيار آشکار است، چرا مردم عادي فريب خوردند؟ چرا عده‌اي در حقانيت حسين عليه‌السلام و ظلم يزيد شک کردند، و چرا عليه کسي همچون حسين عليه‌السلام و به نفع کسي همچون يزيد دست به شمشير بردند؟

انحراف يک شبه حاصل نشده است. از رحلت پيامبر تا حادثه عاشورا بيش از نيم قرن گذشته است. انحرافي که بعد از رحلت پيامبر بتدريج حاصل شد بسيار کوچکتر و مخفي‌تر بود و اگر افراد آن موقع انحراف را تشخيص مي‌دادند، جامعه به اينجا نمي‌کشيد که انحراف کسي مثل يزيد را نتوانند تشخيص دهند. هميشه انحرافهاي عظيم از انحرافات کوچک آغاز مي‌شود. مسأله مهم اين است: حضرت علي عليه‌السلام، که همه جهانيان امروزه وي را اسوه عدالت در عالم مي‌دانند، در زمان حکومت 5 ساله اش در درون جامعه ديني گرفتار سه جنگ عظيم داخلي شد و اين سه جنگ همگي به بهانة «ظلم حكومت علي عليه‌السلام» برپا شد؛ يعني مردمي که در اين جنگها عليه علي عليه‌السلام آمدند- جداي از سران آنها که خودشان حقيقت را مي‌دانستند- گمان مي‌کردند که علي عليه‌السلام مرتکب ظلم شده است و ظالم است و گناهکار است و صلاحيت حکومت برجامعه اسلامي را ندارد.
اينجاست که اگر جامعه‌اي، عدالت علي عليه‌السلام را نتواند درست درک کند و علي عليه‌السلام را مصداق«حاکم ظالم» قلمداد کند، و يا گمان کند امام حسن عليه‌السلام با اينکه آدم خوبي است، اما به درد حکومت‌داري نمي‌خورد، و بهتر است کسي مثل معاويه حکومت را به دست بگيرد؛ طبيعي است که اين روند انحرافي به جايي خواهد رسيد که در دفاع از يزيد، دستش را به خون امثال امام حسين عليه‌السلام آغشته خواهد کرد.

واقعاً اين مسأله ساده‌اي نيست که مردم يک شهر چنان اصرار بر حمايت از وليّ خدا داشته باشند که هزاران نفر نامه بنويسند و از ايشان دعوت براي قيام و جهاد کنند و حدود 18 هزار نفر هم با نماينده ايشان بيعت کنند، اما بسياري از آنها وقتي وليّ خدا قيامش را شروع کرد، نه تنها سکوت نکنند بلکه عليه او دست به شمشير ببرند و در لشکر دشمن وي- دشمني که خود آنها از امام براي جنگيدن با وي دعوت کرده بودند- قرار بگيرند. چه عواملي موجب بروز چنين فتنه‌ها و لغزشهايي مي‌شود. اگر نتوانيم علت اشتباهات آن جامعه اسلامي را درست تحليل کنيم، بعيد نيست که ما هم همان اشتباهات را به نحو ديگري تکرار کنيم و اگر امام زمان قيام کرد بجاي اينکه در لشکر حسين عليه‌السلام باشيم چشم باز کنيم و خود را در لشکر عمر سعد بيابيم. مروري بر حوادث عاشورا و سخنان امام حسين عليه‌السلام در اين زمينه مي‌تواند برخي از مهمترين اين عوامل را معلوم کند:

1-    اعتماد کورکورانه به بزرگان و شخصيتهاي معروف جامعه و اکتفا به سابقه درخشان افراد:

يکي از اشتباهاتي که در جوامع ديني زياد تکرار مي‌شود اين خطاست که انسانها گمان مي‌کنند اگر کسي در دوره‌اي از عمرش انسان خيلي خوبي بود، اهل ايثار و فداکاري وسايرصفات عالي بود، ديگر امکان ندارد آدم بدي شود و از روي جاه‌طلبي کاري انجام دهد، در حالي که قرآن کريم حکايات متعددي از انسانهايي را مطرح کرده يک زمان انسانهايي بسيار خوبي بودند و بعدها لغزيدند و در زمرة بدترين انسانها قرار گرفتند. در زمان امام حسين عليه‌السلام، افرادي که قبلا سابقة خوبي داشتند، همچون عمرسعد، شبث بن ربعي، يا شريح قاضي، و در مقياس بزرگتر و معروفتر افرادي مانند طلحه، زبير، ابوهريره، ابوموسي اشعري و... در ميان طرفداران حکومت بني‌اميه و مخالفان اهل بيت عليهم‌السلام قرار گرفتند و وجود آنها، عده‌اي را که حق را براساس شخصيتها مي‌سنجيدند به اشتباه انداخت. لذاست که امام حسين عليه‌السلام در يکي خطبه هايي که در مکه ايراد مي‌کند، تصريح مي‌کند که: «اي مردم، از آنچه که خداوند بدان اولياي خود را پند داده، پند گيريد، مانند بد گفتن خدا از علماي يهود آنجا که مي‌فرمايد: "چرا عالمان رباني و دانشمندانشان آنان را از سخنان گناه آلود و حرام خواري شان باز نمي‌دارند؛ راستي که بدکاري مي‌کنند" ونيز فرموده است: "آن عده از بني‌اسرائيل که کفر ورزيدند، بر زبان داود و عيسي بن مريم لعنت شدند، اين بدان سبب بود که آنان پيامبرانشان را نافرماني کردند و همواره از حدود خدا تجاوز مي‌کردند، و هرگز از کارهاي ناپسندي که انجام مي‌دادند، باز نمي‌ايستادند. براستي کارهايي که انجام مي‌دادند، بد بود." »(تحف العقول، ص 238) اينکه امام حسين عليه‌السلام ما را به عبرت گرفتن از پاره‌اي از بزرگان يهود که به گفتن سخنان گناه آلود و حرام‌خواري افتادند دعوت مي‌کند، يعني برخي از بزرگان جامعه اسلامي نيز ممکن است چنين شوند و ما را نيز به گمراهي بکشانند.

2-    جدي نگرفتن دين در تمامي زندگي و دين را در حاشيه زندگي قرار دادن:
بسياري از افراد هستند که دلشان مي‌خواهد هر کاري دوست دارند، انجام دهند و البته در کنار همه خواسته‌هايشان سرگرمي‌اي به اسم دين و معنويت هم داشته باشند. دين براي آنها امري است که بعضي وقتها با آن يک احساس معنويتي بکنند و بس؛ و قرار نيست که دين را خيلي جدي بگيرند و در برنامه ريزي‌هاي زندگي شان اصل و محور قرار دهند. به تعبيري که قبلاً از آيه 11 سوره حج نقل کرديم اينها تا وقتي که دين بر مدار خواسته‌هاي آنهاست، ديندارند، اما تا دينداري روال عادي و دلخواه آنها را به هم بزند و قرار باشد يک ضرر ظاهري را تحمل کنند، ديگر دينداري را برنمي‌تابند. مشکل آنها اين است که حقيقتاً آخرت را باور ندارند و تمام مسائل را در دنيا خلاصه مي‌کنند، لذا هشدارهاي دين را خيلي جدي نمي‌گيرند و در برنامه ريزي‌هاي خود، دين را صرفاً در حاشيه قرار مي‌دهند. چنين انسانهايي ابتدا بدشان نمي‌آيد که کسي مثل امام حسين عليه‌السلام به جاي يزيد، حاکم جامعه اسلامي شود، اما اگر ببينند آمدن امام حسين عليه‌السلام دردسرساز است ولي حکومت يزيد به آنها پول و مقام مي‌دهد حاضرند دعوت خود از حسين عليه‌السلام را فراموش کنند و حتي با او بجنگند. لذاست که امام حسين عليه‌السلام مي‌فرمايد: « مردم بنده دنيا هستند و دين لقلقه زبانشان است، وقتي که به امتحانات سخت مبتلا شوند معلوم مي‌شود که دينداران واقعي اندکند.» مهم اين است که ما در شرايط آسايش و در پيشامدهاي عادي زندگي دين را جدي بگيريم تا در شرايط فتنه نيز بتوانيم ديندار بمانيم و از حسين عليه‌السلام دفاع کنيم.

اين مسأله ابعاد پيچيده ديگري نيز دارد. برخي گمان مي‌کنند دين را در زندگي جدي مي‌گيرند، اما جايگاه دين را صرفا با معادلات دنيوي مي‌سنجند و پيروزي دين را فقط در پيروزي‌هاي دنيوي قلمداد مي‌کنند و اينها نيز در هنگام دشواري پايشان مي‌لغزد. نمونه بارز چنين اشخاصي در واقعه کربلا، شخصي به نام عبيدالله بن حر است. امام حسين عليه‌السلام در مسير خود از وي دعوت مي‌کند که به امام بپيوندند، اما او بهانه مي‌آورد و مي‌گويد: «بعيد مي‌دانم ياري کسي همچو من براي شما سودي داشته باشد، ولي اگر مي‌خواهيد اسب تيز رويي دارم که اگر موقعيت خطر پيش آيد هيچ اسبي به گرد آن نمي‌رسد» او مسأله را فقط يک جنگ نظامي مي‌بيند که شايد لازم شود امام فرار کند! و مؤثر بودن را فقط مؤثر بودن در جنگ نظامي قلمداد مي‌کند و نمي‌داند که تأثير اصلي اين قيام تأثير شهادت امام و يارانش است نه پيروزي يا شکست ظاهري.

3-    حرامخواري و بي‌تقوايي در زندگي:
کسي که در زندگي عادي خود تقوا را رعايت نمي‌کند و چندان دغدغه حلال و حرام را ندارد و در صورتي که لازم شود، حاضر است لقمه حرام بخورد و از راه حرام (دزدي، رشوه خواري، کم فروشي، غش در معامله و فريب دادن ديگران، نپرداختن حق ديگران و...) به منفعتي برسد، زمينه را براي ورود و تسلط شيطان بر خويش آماده مي‌سازد و چنين کسي، حتي اگر مدعي دوستي امام حسين عليه‌السلام باشد و براي او نامه بنويسد، وقتي که امام حسين عليه‌السلام در ميدان مبارزه حاضر شود، چون به خاطر بي‌تقوايي، چشم باطن خود را کور کرده است، ديگر امامِ خود را ناديده مي‌گيرد و حتي حاضر به کشتن او مي‌شود. لذا يکي از مطالبي که امام حسين عليه‌السلام در روز عاشورا خطاب به لشکر عمرسعد مي‌فرمايد، اين است که: «مي‌دانيد چرا به قتل من اقدام مي‌کنيد؟ چون شکمهايتان از حرام پر شده است و...»

4-    ايستادن در مقابل وليّ خدا و بي‌اعتنايي به نصيحتهاي او:
اولياي خدا از طرفي بشدت دغدغه هدايت مردم را دارند، از طرفي از کم‌ظرفيتي مخاطبان خود آگاهند و غالباً با مردم بسيار مدارا مي‌کنند و ملاحظه آنها را مي‌کنند. حضرت زهرا سلام الله عليها در خطبه فدكيه مي‌فرمايند: « چرا از علي رويگردانيد؟ آيا مي‌ترسيد بر شما سخت بگيرد؟

سوگند به خدا كه اگر كار در دست او باشد شتر جامعه را چنان به نرمي به آبشخورش رساند كه اين شتر نه خسته شود و نه رنجي بيند.» کثرت مداراي اولياي خدا با مردم گاه موجب مي‌شود که امر بر عده‌اي مشتبه ‌شود و خيال ‌کنند وظيفه وليّ خدا اين است که از مردم تبعيت کند. در دوره حضرت امير عليه‌السلام ايشان بقدري در وقايع مختلف (مانند جريان حکميت و...) با مردم مدارا کرد و اجازه داد که آنها اشتباه کنند (براي اينكه خودشان متوجه حقيقت شوند) که امر بر عده‌اي مشتبه شد تا حدي که خود حضرت امير عليه‌السلام از مردم خود گلايه مي‌کند که به قدري با شما مدارا کردم و شما گستاخي را به حدي رسانديد که «ديروز امير شما بودم و امروز مأمور شما شده ام» (‌نهج‌البلاغه، خطبه 208)

اما نکته مهم اين است که امام باز هم به خاطر هدايت جامعه است که با مردم مدارا مي‌کند و به سخن آنها عمل مي‌کند، نه اينکه وظيفه‌ داشته باشد از هر اشتباهي تبعيت کند. در اينجاست که آزمايش الهي جدي مي‌شود: اگر وليّ خدا در زماني موظف باشد به حرف مردم گوش ندهد، مردمي که عادت کرده‌اند در مقابل ولي خدا بايستند، نمي‌توانند تحمل کنند و به جنگ با او روي خواهند آورد! در حادثه عاشورا بسياري از افرادي که در سپاه عمر سعد بودند و حتي خود عمر سعد، به قصد جنگيدن و کشتن امام از منزل بيرون نيامدند؛ بلکه آمدند تا به خيال خودشان بين امام و يزيد صلح برقرار کنند؛ گمان مي‌کردند همان گونه که پدرشان را در جنگ صفين مجبور به پذيرش حکميت کردند، يا برادرشان را مجبور به صلح کردند، اين بار هم مي‌توانند امام حسين عليه‌السلام را  به تسليم شدن وادار سازند؛ يعني مداراي اولياي خدا، آنها را جسور کرده بودند و مي‌خواستند وليّ خدا آن گونه که نظر و خواسته آنهاست عمل کند، نه آن گونه که خود تشخيص مي‌دهد. وقتي امام خواسته ناحق آنها را قبول کرد و تشخيص داد که ديگر اينجا محل مدارا نيست، آن روحيه جسارت کردن در مقابل ولي خدا، در آنها شدت يافت تا حدي که کاملاً آنها را کور و كر کرد و حاضر به کشتن امام حسين عليه‌السلام شدند. برخي انسانها راه انحراف را کم کم طي مي‌کنند اما وقتي کسي در مقابل ولي خدا بايستد و ادب را در مقابل او حفظ نکند و با نصيحتهاي او هدايت نشود و به جاي آن به مسخره کردن ولي خدا بپردازد، انحراف او به شکل سقوط آزاد خواهد بود، يعني با چنان شدتي منحرف مي‌شود که ديگر اميدي به بازگشت او نيست. لذا عمر سعد که به قصد اصلاح امام[!] مي‌رفت، ولي در مقابل نصيحتهاي امام بي‌ادبي کرد (گفت اگر «گندم» ري را نخورم «جو» ري را خواهم خورد) چنان در مسير سقوط افتاد که روز عاشورا به کشتن امام افتخار مي‌کرد؛ اما شخصي مثل حر بن يزيد رياحي با اينکه از ابتدا امام شناس نبود (نامه‌اي به امام ننوشته بود) و حتي قصد جلوگيري از حرکت امام را داشت، اما چون هنوز ادب خود را حفظ کرده بود و در مقابل نصيحتهاي امام، به مسخره کردن روي نياورد، (در پاسخ امام که فرمود«مادرت به عزايت بنشيند» به امام عرض کرد: چون مادر شما حضرت زهراست نمي‌توانم جواب شما را بدهم)، در آخر هدايت شد.

5-    تشخصيص ندادن امام حق هنگام تصميم گيري‌هاي سياسي:
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرموده است: «کسي که بميرد و امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلي مرده است.» قطعاً منظور از شناخت امام، يک شناخت شناسنامه‌اي نيست زيرا دشمنان امامان نيز امامان را به اين معنا مي‌شناخته‌اند، بلکه منظور اين است که امام و رهبري را که قرار است در شرايط سخت و بحراني او را هدايت کند، بشناسد؛ امامي که دستور خدا را درست تشخيص دهد و بتواند انسان را سالم از فتنه بيرون آورد.

چنين امامي در درجه اول خود پيامبران الهي بوده‌اند. قرآن کريم در سوره انبيا بعد از اينکه داستان بسياري از انبيا را مطرح مي‌کند، مي‌فرمايد :«و ما آنها را اماماني قرار داديم که به امر ما هدايت مي‌کنند و به آنها انجام کارهاي نيک و برپايي نماز و پرداخت زکات را الهام کرديم و آنها پرستشگران ما بودند.»( سوره انبيا، آيه 73) پس از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، اين وظيفه بر عهده امامان معصوم عليه‌السلام و در دوره غيبت و عدم دسترسي به ايشان، اين وظيفه برعهده آن دسته از علماي دين است که اهل بصيرت و تقوا و دوري از هواي نفس و جاه‌طلبي باشند.

اما يکي از اقداماتي که مخالفان هدايت مردم و خصوصاً بني‌اميه از همان ابتدا انجام مي‌دادند، اين بود كه نهاد امامت و مرجعيت در دين را مشتبه سازند و کساني را به عنوان پرچمداران اين نهاد به مردم معرفي کنند که شايستگي آن را ندارند. لذاست که اميرالمؤمنين عليه‌السلام، فتنه بني‌اميه را «فتنه تاريک کور کننده» ناميد. (‌نهج‌البلاغه، خطبه93) در دوره معاويه، برخي از افراد بودند كه با سوءاستفاده از عنوان عالم و فقيه، به ساختن احاديث دروغين و نسبت دادن آنها به پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي‌پرداختند؛ افرادي، همانند ابوهريره يا ابوموسي اشعري. بدين ترتيب، بني‌اميه در مقابل نهاد اصلي مرجعيت دين (يعني اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و شاگردان ايشان)، مرجعيت ديني دروغين راه مي‌اندازند و با تبليغات فراوان سعي مي‌کنند اين عالمان دين فروش را که به خاطر دنياي خود هر سخني را به دين نسبت مي‌دهند به عنوان مراجع اصلي دين معرفي کنند. لذاست که امام حسين عليه‌السلام در روز عاشورا وقتي که مي‌بيند، با چنين مرجعيت کاذبي، مردم به جاي اينکه «شيعه علي» باشند «شيعه بني‌اميه» شده‌اند، مي‌فهمد که آنها ديگر واقعاً دين ندارند، ولذا از بصيرت ديني آنها صرف نظر مي‌کند، و آنها را صرفاً به وجدانشان ارجاع مي‌دهد و مي‌فرمايد: «واي برشما ‌اي شيعيان خاندانِ ابوسفيان! اگر دين نداريد و مسلمان نيستند، لااقل در دنيايتان آزاده باشيد.»( بحارالانوار، ج 45، ص 51) اين چنين است که وقتي مردم کوفه توصيه‌هاي مکرر اميرالمومنين- که اصرار داشت که در شرايط فتنه، رهبري حقيقي خود را پيدا کنيد و از او تبعيت کنيد (نهج‌البلاغه، خطبه‌هاي 2و5و93 و154و187) گوش ندادند، امر به قدري بر آنها مشتبه شد که بدون اينکه متوجه بشوند، شيعة خاندان ابوسفيان شدند و مرجعيت صحيح ديني براي تصميم گيري سياسي خود را از دست دادند.

6-    عدم بصيرت در شناختن مشکلات و انحرافات اصلي جامعه و عدم توجه به جريانهاي کلي حق و باطل در جامعه:
در جامعه ديني تا زماني که امام زمان عليه‌السلام ظهور کند و حکومت عدل جهاني به طور کامل مستقر شود، همواره مشکلات و ظلم هايي وجود دارد. يکي از مسائل مهمي که بصيرت فراواني مي‌طلبد، اين است که درک کنيم کدام مشکل مهمتر و اصلي‌تر است و در درجه اول بايد با آن مبارزه کرد، و کدام مشکل اولويت کمتري دارد و فعلاً نبايد ذهن خود را به آن معطوف کنيم. يکي از تلاش‌هاي بني‌اميه براي زمين زدن حق اين بود که برخي از مشکلات کم‌اهميت‌تر را، که به هرحال در جامعه ديني وجود دارد، بسيار مورد تأکيد قرار مي‌دادند تا ذهن‌ها از مشکلات اصلي منصرف شوند و آنها بتوانند به مقاصد خود دست يابند.

مثلاً در ابتداي حکومت حضرت علي عليه‌السلام مهمترين مشکل، ساماندهي کليت جامعه و خلع کردن دست ظالماني همچون معاويه بود که با تجمل‌گرايي و اسراف و سوءاستفاده از بيت المال، به انحراف جامعه شدت مي‌بخشيدند. در چنين شرايطي معاويه با تبليغات فراوان، اذهان مردم را به مسأله قتل عثمان و لزوم برگزاري دادگاهي براي محاکمه قاتلان عثمان منحرف مي‌کند و به همين بهانه زمينه وقوع دو جنگ بزرگ (جنگ جمل و جنگ صفين) را پديد مي‌آورد (همان ضرب المثل معروف «پيراهن عثمان را عَلَم کردن»). حضرت علي عليه‌السلام به ملاحظات اجتماعي و سياسي فراوان – مانند اينکه اصلاً خود مدعيان خونخواهي عثمان، در قتل او شريک بوده‌اند و اگر قرار است دادگاهي تشكيل شود، اول بايد اين مدعيان خونخواهي را دستگير كند- نمي‌تواند يا فعلاً صلاح نمي‌بيند اين دادگاه را برگزار کند و خطر وجود معاويه براي جامعه ديني را بسيار مهمتر از دادگاه عثمان مي‌داند، اما معاويه دقيقاً از همين مسأله استفاده مي‌کند و با بهانه اينکه دادگاه عثمان برگزار نشده، مردم را عليه حضرت امير عليه‌السلام مي‌شوراند. اين عدم بصيرت‌ها وقتي در جامعه گسترش يابد و تشديد شود، موجب خواهد شد که بتدريج مردم در جايي هم که بايد قيام کنند، قيام نکنند؛ لذا امام حسين عليه‌السلام تذکر مي‌دهد که:« آيا نمي‌بينند که به حق عمل نمي‌شود و جلوي باطل گرفته نمي‌شود؟» در حالي که در آن جامعه بسياري از ظواهر ديني برقرار است.

 در واقع، وقتي که افراد نتوانند اهم و مهم را تشخيص دهند، درزماني که نبايد عليه حکومت قيام کنند (مثلا درزمان علي عليه‌السلام) به بهانه‌اي فريبنده (پيراهن عثمان) قيام مي‌کنند و در زماني که بايد قيام کنند و وليّ خدا را ياري دهند (زمان يزيد) قيام نمي‌کنند؛ چون متوجه نمي‌شوند که آنچه مهم است «جريان کلي حق» است نه خرده‌وقايعِ جنجالي. امام حسين عليه‌السلام در جملات بالا تأکيد مي‌کند که الان شرايط به گونه‌اي شده که اگر چه خرده‌مسائل صحيحي وجود دارد (نماز و روزه و حج برقرار است) اما جريان کلي جامعه‌ (يعني جريان يزيد) جريان باطل است و اين جريان، دنبال نابود کردن کلي حق است؛ و در مقابل، در زمان امام علي عليه‌السلام جريان کلي جامعه (جريان حکومت علي عليه‌السلام) جريان حقي است که دنبال تحقق عدالت و توحيد درکل جامعه است ولو که در داخل همين حاکميت، تخلف‌هايي صورت گرفته باشد(کشتن غير قانوني عثمان). خلاصه اينكه وقتي افراد بصيرت خود را از دست بدهند که به جاي تشخيص جريان کلي حق و باطل، به بررسي خرده وقايع و تمرکز روي آنها روي آورند و اهم و مهم را تشخيص ندهند، آنگاه عاشورا پديد مي‌آيد.

بدين ترتيب، امام حسين عليه‌السلام در برابر بسياري از افرادي که در اين شرايط، گوشه عزلت انتخاب کرده، تصريح مي‌کند که در چنين شرايطي کسي همچون من بايد براي اصلاح اين وضعيت بي‌بصيرتي جامعه قيام کند و کشته شود تا افراد بتوانند متوجه اهميت جريان باطل بشوند و فلسفه قيام خود را چنين توضيح مي‌دهد که: «من از روي خوشگذراني و بوالهوسي قيام نکردم و دنبال فساد و خونريزي هم نبودم، من براي اينکه امت جدم را اصلاح کنم قيام کردم، مي‌خواهم امر به معروف و نهي از منکر کنم و به سيره پدر و جدم رفتار کنم.» مخصوصاً به اين جمله آخر دقت کنيد: آيا در سيره پدر و جد ايشان، قيام عليه حکومت بود؟ خير. پس آن سيره‌اي که ايشان مي‌خواهد احيا کند، « آگاه کردن جامعه» (اصلاح امت) است؛ معروف و منکرهاي اصلي و اسلام حقيقيِ توام با بصيرت را نشان دادن است؛ نشان دادن اين است که مردم بايد به بصيرت برسند.

اين آن مساله بسيار مهمي است كه مي‌ارزد كسي همچون امام حسين عليه‌السلام و يارانش براي آن شهيد شوند و اهل بيتش به اسارت روند. امام حسين عليه‌السلام ارزش اين بصيرت‌بخشي را بيش از ارزش جان خود و ياران خويش مي‌داند و لذا جانش را براي آن فدا مي‌كند. اين است عظمت عاشورا. اگر افراد جامعه به بصيرت برسند آنگاه است که مي‌تواند بين دوره ابوبکر و عمر، دوره عثمان، دوره جمل و صفين و نهروان، دوره معاويه و دوره يزيد تفکيک کنند و در هر کدام به وظيفه خود عمل کنند.

اين مسأله بصيرت و موقعيت‌سنجي، نه فقط ويژگي امام حسين عليه‌السلام، بلكه يکي از ويژگي‌هاي مهم تمامي عاشورائيان در مقايسه با ساير اقشار و حتي بزرگان جامعه است. لذاست که مي‌بينم بسياري از بزرگان و عالمان و فقيهان جامعه، همچون عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عباس، نمي‌تواند موقعيت درست و وظيفه درست را تشخيص دهند و حتي امام را به سکوت و کناره گيري دعوت مي‌کنند، اما شخصيتي همچون زينب کبري که موقعيت‌شناس است، مي‌فهمد که وظيفه اصلي وي همراه شدن با ولي خداست، نه توجيه آوردن براي انصراف وليّ خدا. پس «بصيرت» فقط با «داشتن اطلاعات» به دست نمي‌آيد، بلکه همان گونه براي رسيدن به تحليل، بررسي وقايع ضرورت دارد، آنچه که ضرورتي بمراتب بيشتر دارد، اين است که انسان تصميم خود را گرفته باشد که همواره و تحت هر شرايطي از جريان کلي حق تبعيت کند ولو که فلسفه تمام خرده‌وقايع را نفهمد. لذا امام حسين عليه‌السلام مي‌فرمايد: «عقل کامل نمي‌شود مگر با پيروي از حق».

7-    براساس شايعه‌ها و حدس و گمانها تصميم گيري کردن:
شايد مهمترين واقعه‌اي که فضاي داخلي کوفه را از فضاي حمايت از ولي خدا به فضاي حمايت از يزيديان تبديل کرد، رسانه‌هاي شايعه‌ساز بني‌اميه و اعتماد کردن مردم به شايعات و حدس و گمان‌ها بود. ابن‌زياد وقتي خواست وارد شهر شود مي‌دانست مردم نمي‌گذارند؛ لذا صورت خود را پوشاند و عده‌اي از افراد بي‌بصيرت كه با هر حدس و گماني اقدام مي‌كنند، و يا شايد اياديِ خود ابن‌زياد فرياد برآوردند «اين حسين بن علي است كه به شهر ما آمده» و بقيه هم باور کردند و لذا نه تنها وي با ممانعتي مواجه نشد، بلکه براحتي تا کاخ حکومتي پيش رفت. همچنين وقتي ابن‌زياد متوجه شد اغلب مردم با مسلم بن عقيل بيعت کرده اند، شايعه حمله لشکر شام را در جامعه پراکند. باز افراد به حدس و گمان‌ها اکتفا کردند و بدون تحقيق، اين شايعه را باور کردند و به جاي اينکه از مسلم که با او بيعت کرده بودند کسب تکليف کنند، به تدريج از پيرامون مسلم پراکنده شدند و حتي به عضويت لشکر ابن زياد در آمدند. ابن‌زياد هاني بن عروه را اسير کرد و مورد ضرب و شتم قرار داد و افراد قبيله اش مي‌خواستند به کاخ وي يورش برند و هاني را آزاد سازند، اين بار به سخن يکي از بزرگاني که در خفا به لشکر دشمن پيوسته بودند (شريح قاضي) اعتماد کردند و فريب او را خوردند. آنها به جاي اينکه در اين شرايط بحراني، باز از مسلم بن عقيل که نماينده امامشان (و البته دشمن‌شناس) بود تبعيت کنند، به سخنان بزرگان خوش‌سابقه اعتماد کردند و به همين گمان بسنده كردند و جبهه حق را تنها گذاشتند. چنين است که گسترش شايعه توسط دشمن واعتماد مردم به اين شايعات بتدريج مي‌تواند مردمي را که حامي حسين عليه‌السلام بودند از پيرامون نماينده حسين عليه‌السلام پراکنده کند و بتدريج با همين شايعات و با لشکر خيالي شام، لشکري واقعي از کوفيان پديد آورد که آماده جنگ با حسين عليه‌السلام شوند.

8-    درك نكردن مهمترين وظيفه و از دست دادن فرصت:
بسياري هستند که از «خواصِ» طرفدار حق محسوب مي‌شوند، هم حق را تشخيص مي‌دهند و هم اجمالا حاضر به ياري و دفاع از حق هستند، اما مشکل مهمي دارند و آن اين است که اين قدر اين پا و آن پا مي‌کنند، و براي خود کار لازم و ضروري پيدا مي‌کنند که فرصتها را از دست مي‌دهند و زماني متوجه مي‌شوند و اقدام مي‌کنند که ديگر فايده‌اي ندارد. تاريخ عاشورا افراد زيادي را با اين وضعيت شاهد است. يکي از آنها «طرماح بن عُدي» است که در راه با امام برخورد مي‌کند و دعوت امام را مي‌پذيرد اما مي‌گويد «من آذوقه‌اي براي خانواده‌ام تهيه کرده‌ام، بروم و آن را به آنها برسانم و برگردم.» مي‌رود و وقتي برمي‌گردد که عاشورا به پايان رسيده است. مهمتر از وي، بسياري از بزرگان کوفه هستند مانند سليمان بن صرد خزاعي. وي از سران کوفه است که به امام نامه نوشته است. طبق يک نقل در آمدن به کربلا تعلل کرد (نقل ديگر اين است که آن زمان در زندان ابن زياد بوده) و بعد از مشاهده شهادت عاشوراييان و اسارت اهل بيت خونش به جوش آمد و همراه با چند صد نفر ديگر از کوفيانِ پشيمان، قيام توابين را به راه انداختند و عليه ابن‌زياد و يزيد قيام کردند و نهايتا همگي کشته شدند، اما خون همه آنها ارزش خون يکي از ياران امام را نداشت و با اينکه تعدادشان چند برابر ياران امام بود در تاريخ تاثيري نداشتند. اگر در لحظه تصميم‌گيري در دفاع از حق تعلل کنيم، حتي يک روز سکوت ما ممکن است به شهادت امام و يارانش منجر شود و توبه و قيام ما هم ديگر سودي ندارد.

9-    از وليّ خدا جلو نيفتادن:
همانگونه که تعلل در تبعيت از وليّ خدا، به ضرر دينِ انسان تمام مي‌شود، جلو افتادن از او نيز به نابودي دين آدمي منجر مي‌گردد. قرآن کريم مي‌فرمايد:«اي کساني که ايمان آورده ايد، جلوتر از خدا و رسول حرکت نکنيد و تقوا پيشه كنيد» (سوره حجرات، آيه 1) در زيارت جامعه کبيره نيز مي‌خوانيم: «کسي که از شما جلو افتاد، دينش نابود مي‌شود و کسي که عقب ماند، هلاک مي‌شود و تنها کسي که همراه شما بود به مقصد مي‌رسد». برخي از شيعيان ادعاي ولايت‌مداري مي‌كنند، اما به خيال خود چنان طرفدار ولايتند كه از وليّ خدا هم جلو مي‌زنند و لذا دين خود را نابود مي‌سازند. وقتي امام حسن عليه‌السلام به اين نتيجه رسيد که بايد صلح کند، عده‌اي از همين شيعيان براو شوريدند و او را نعوذ بالله «ذليل کننده مسلمانان» خطاب كردند. يادمان باشد كه دشمن در ميان لشكر امام حسن عليه‌السلام نيروهاي نفوذي دارد كه در وقت مناسب شعارهاي تند عليه معاويه بدهند تا به اين بهانه خيمه امام حسن عليه‌السلام را غارت و ايشان را زخمي كنند.

اما عاشورائيان اين حقيقت را خوب درک مي‌کردند: وقتي در شب عاشورا شمر نزديک خيمه‌ها آمد و اهانت کرد، يکي از اصحاب که مي‌خواست او را با تير بزند، از امام خود پيشي نگرفت، بلکه از ايشان کسب اجازه کرد و وقتي امام اجازه نداد، تبعيت کرد. در روز عاشورا، با اينکه ميدان نبرد بود، بازهم تک تک اصحاب براي ورود در ميدان از امام اذن مي‌گرفتند. چرا؟  چرا ائمه هميشه اصرار داشتند تا دشمن جنگ را شروع نکند، آنها شروع کننده نباشند؟ چرا حضرت علي عليه‌السلام با اينکه اصحاب جمل آنهمه فتنه درشهر بصره مرتکب شده بودند باز هم آنها را به بازگشت و توبه دعوت مي‌کرد و افراد خود را به صبر فرامي‌خواند.
بسياري از افراد مي‌گفتند مگر نمي بيني آنها عليه حكومت حق شورش كرده‌اند و چه جسارتها به دين خدا مرتکب شده‌اند؟ آخر چقدر صبر کنيم؟ شايد يکي از علتهايش اين بود که حضرت مي‌فهميد اگر جنگ جمل آغاز شود و در اين جنگ چند هزار نفر از اهل بصره کشته شوند، ديگر فرزندان و اقوام و خويشان اين کشته‌شدگان بغض اهل بيت و مسير اصلي دين را همواره در دل خواهند پرورد.

ايشان درک مي‌کرد که اگر از نيروهاي وي كشته شود، از نسل آنها مسلماناني عاشق پديد مي‌آيند، اما کشته‌هاي دشمن بذر کينه مي‌پاشد و لذا بود که تا مي‌توانست سعي کرد جنگ و يکسره کردن کار را عقب بيندازد و تا دشمن حمله نکرده بود، حمله را آغاز نکرد. در هر صورت اگر وليّ خدا ما را به صبر دعوت کند نبايد از او جلو بيفتيم که جلو افتادن از او نيز به هلاکت دين ما منجر خواهد شد.

جمع بندي: در شرايط فتنه چگونه تصميم گيري کنيم؟
چنانکه گفتيم امام حسين عليه‌السلام چراغ هدايت است و بايد بتوانيم با اين چراغ هدايت، وضعيت خود را در فتنه‌ها مشخص کنيم. از آنچه گذشت معلوم ميشود که براي اينکه بتوانيم در شرايط فتنه درست تصميم گيري کنيم بايد کارهاي زير را انجام دهيم:
1-    تقواي الهي را در تمامي مسائل تا حد توان خود رعايت کنيم، از لقمه حرام و هرکار حرام ديگري همواره بپرهيزيم.
2-    دين را در تمامي زندگي خود جدي بگيريم و فقط حاشيه‌اي در کنار کارهايمان نباشد. آخرت را جدي بگيريم و بدانيم همه کارها‌( نه فقط نماز و روزه) در آخرت ما مؤثر است.
3-    رهبر حقيقي و صحيح خود را بشناسيم و بدانيم كه درحقيقت زير پرچم چه كسي سينه مي‌زنيم. اسلام شناسي که هم اهل بصيرت باشد و هم اهل تقوي بيابيم و تصميم‌هاي سياسي خود را با او بسنجيم و در عين حال به هر آدم خوش سابقه‌اي اعتماد نکنيم و ‌سابقه خوب برخي از بزرگان اين گمان را در ما پديد نياورد که آنها هميشه راه حق را مي‌روند.
4-    دنبال کسب بصيرت باشيم و بدانيم مهمترين نکته بصيرت اين است که به جاي تمرکز برخرده وقايع، جريانات کلي جامعه را بررسي کنيم و برآيند رفتارها را بسنجيم؛ به تعبير ديگر تنها برخي از شعارها يا برخي از رفتارها را معيار قضاوت خود نسازيم و به شايعات اعتماد نکنيم، بلکه بکوشيم با يک جمع بندي کلي دريابيم که هر جرياني در مجموع دنبال چه خواسته‌هايي است و يا اينکه در مجموع چه گروههايي از پيروزي اين جريان يا آن جريان خشنود مي‌شوند و نفع مي‌برند.
5-    در مسيرحق و در تبعيت از حق، صبر و استقامت داشته باشيم و به ياد داشته باشيم که براي اينکه انسان زيانکار نشود، قرآن کريم ايمان و عمل صالح را به تنهايي کافي نمي‌داند، بلکه يک پيوند اجتماعي بين مؤمنان که دائماً همديگر را به صبر و به پيروي از حق دعوت مي‌کنند نيز لازم مي‌شمرد:«به نام خداوند بخشنده مهربان، قسم به زمانه که انسان در زيان است، مگر کساني که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و يکديگر را به حق سفارش نمودند و يکديگر را به صبر توصيه کردند.»(سوره عصر) سعي كنيم كساني همچون «همسر زهير»‌ در كنار خويش داشته‌باشيم كه وقتي دعوت وليّ خدا به ما برسد و ما دچار ترديد باشيم، به ما نهيب بزند كه: «فرزند رسول خدا تو را به سوي خويش مي‌خواند و ترديد مي‌كني؟» تا بلكه ما هم از ‌اصحاب عاشورا شويم. همچنين از وليّ خدا جلو نيفتيم: اگر ما را به قيام خواند، حركت كنيم و اگر دستور صبر و سكوت داد، صبوري ورزيم؛ و به اين خيال باطل نيفتيم كه با جلو افتادن از او، راه را براي او باز مي‌كنيم!
6-    در مسير حرکت خويش، وجود شيطان را جدي بگيريم. شيطان، از زاويه‌اي که ما اور ا نمي‌بينيم، ما را مي‌بيند؛ و براي ما در جايي که حسابش را نکرده‌ايم برنامه دارد: «اي فرزندان آدم! شيطان شما را به فتنه نيندازد... كه او و افرادش شما را از آن جايي مي‌بينند که شما او را نمي‌بينيد.» ( سوره اعراف، آيه 27) يعني جايي که شما فکر نمي‌کنيد او در آنجا حضور داشته باشد دقيقاً‌ از همانجا برنامه‌ريزي را آغاز مي‌کند و در عين حال قسم خورده است که همه را گمراه کند، (سوره حجر، آيه 39) او دشمن جدي است که براي گمراه کردن ما برنامه دارد و ماييم که بايد متوجه او باشيم، از او غفلت نکينم، دشمن خود را کوچک نشمريم. اين دشمن بقدري خطرناک است که به ما توصيه شده فقط در قبال وسوسه‌هاي شياطين- که ممکن است آشکارا (در قالب انسان) يا پنهان (به صورت جن) به سراغ ما بيايند- به «رب ناس» و «ملک ناس» و «اله ناس» پناه ببريم؛ (سوره ناس)؛ درحالي که براي کل مشکلات عالم و کل بدي‌ها و ضررهايي که از مخلوقات ممکن است دامن ما را بگيرد، خواه از سنخ تاريکي‌ها و ظلمات باشد، خواه از سنخ جادو و کارهاي عجيب و غريب ناشناخته، و خواه از سنخ بدخواهي حسودان و دشمنان و بدخواهان، پناه بردن به «رب الفلق» کافي است.( سوره فلق) اگر دقت کنيم كه ربوبيت اين همه مردم با نژادها، رنگها، سليقه ها، خواسته‌ها وباورهاي متفاوت کاري پس عظيم‌تر و پيچيده‌تر از ربوبيت يک سپيده صبحگاهي (فلق) است، در مي‌يابيم که وسوسه وسوسه‌گراني که به طور نهاني در دل ما وسوسه مي‌کنند، چقدر خطرناکتر از تمامي مشکلاتي است که در تمام عالم گرفتار مي‌شويم. يادمان باشد زيانکارترين انسانها کساني‌اند که خودشان هم نمي‌دانند اشتباه مي‌کنند: «بگو آيا به تو خبر بدهم که چه کساني زيانکارترين افرادند؟‌ آنهايي که نتيجه تلاششان در زندگي دنيا گم مي‌شود و خود مي‌پندارند که بهترين کارها را انجام مي‌دهند.»( سوره کهف آيات 103 و 104) علت اين شدت زيانکاري هم اين است كه: «آنها ولايت و سرپرستي جامعه را از راهي غير از آنچه خداوند معرفي کرده است،جستجو مي‌کنند.»( سوره کهف، آيه102)و در حقيقت مشکل آنها اين است که «حقيقتاً تسليم خدا نبودند(کفر ورزيدند) و آيات خداوند و فرستاده‌هاي خداوند را جدي نگرفتند.» (سوره کهف، آيه 106)

* نشریه فرهنگی- تحلیلی راه



 


کد مطلب: 63557

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcfetdv.w6dmtagiiw.html?63557

الف
  http://alef.ir