حقوق متقابل شهروندان و ولي فقيه در مردمسالاري ديني

دكتر احمد توكلي، 10 اسفند 90

10 اسفند 1390 ساعت 8:57


بسم‌الله الرحمن الرحیم
پيغمبر اكرم (ص) طوری اصحابش را تربيت كرده بودند كه وقتی مطلبی را بیان می‌کردند که باعث ایجاد شبهه می‌شد از رسول خدا سوال می‌کردند: آیا این مطلب وحی است؟اگر پيغمبر مي‌فرمود وحي است، تسليم مي‌شدند. البته بعضي‌ها هم بودند که تسليم نمي‌شدند، ولي عموم مسلمانان تسليم مي‌شدند. اما اگر نظر خود پيغمبر بود جاي احتجاج برايشان پيدا مي‌شد، يكي از بهترين نمونه‌های تاریخی برای این ادعا، داستان جنگ احد است كه در آن، در جلسه مشورتی که پیامبر برای تصمیم‌گیری در مورد چگونگی برخورد با کفار تشکیل داده بودند، پيامبر شخصاً نظرشان این بود که در شهر بمانند و از آن‌ دفاع کنند. اما جوان‌ها نپذیرفتند و گفتند: «اين موضوع براي ما ننگ است، ما اينجا باشيم و آنها بيايند دم دروازه شهر ما؟ بايد برويم بيرون جلوي آنها بايستيم.»

پيغمبر ديد نظر اكثريت حضار اين است، تسليم شدند و رفتند لباس رزم پوشيدند و آماده حركت شدند. در اين فاصله بزرگترها و ریش‌سفيدها جوان‌ها را ملامت كردند که چرا ادب را رعايت نكرديد، رسول خدا فرمودند که در شهر بمانیم و شما نپذیرفتید. جوان ها متوجه رفتار خود شدند. پیامبر اکرم كه آمد، جوان‌ها گفتند: یا رسول‌الله ما را ببخشيد، ما پشيمان شديم از اینکه در برابر نظر شما مخالفت کردیم. ما هم در مدینه مي‌مانيم. پيغمبر فرمود: نه! پیامبرتان دیگر لباس رزم پوشيد، برويد. تصميم گرفتيد که از شهر بیرون برویم، پس می‌رویم. رفتند و بیرون از شهر هم جنگیدند. اتفاقا به ضرر مسلمانان هم تمام شد.

مقصود من از ذكر اين حادثه تاریخی‌ اين است كه ما هم متوجه این موضوع باشیم و در مورد ولي‌فقيه غلو نكنيم. ولي‌فقيه به تعبير حضرت امام‌(ره) نائب پيامبر اكرم است. همه اختيارات پيامبر براي اداره جامعه را که که خدا به رسولش عطا کرده او هم دارد. آن اختيارات گسترده را ولی فقیه هم دارد، امر و نهي مي‌‌كند، تدبير مي‌كند، نقشه مي‌كشد، طراحي راه مي‌كند، هدايت مي‌كند. اين آخري خيلي مهم است. این كه ما خودمان را در معرض هدايت ولي فقيه قرار بدهيم، مهم است. این غير از مخاطب امر و نهي ولی فقیه بودن است. در معرض هدایت فقیه یعنی اینکه خود را در بستر برنامه هدایت رهبر جامعه دینی قرار دهیم. نمونه بارز این هدایت ولی‌فقیه، همان چیزی است که ما الان آن را به نام خط امام می‌شناسیم. يعني يك فقيه جامع‌‌الشرايط و بصير، مثل امام با آن سابقه مجاهدت، تصويري از اسلام براي هدايت مردم و جامعه خود ارائه كرد كه اين تصوير متفاوت بود با تصاوير ديگری كه در عصر ما از اسلام ارائه می‌شد.

مثل همان چیزی که بعد ها حضرت امام از آن به اسلام آمريكايي و اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله، تعبیر کردند. همه این تصاویر هم به نوعی نام اسلام را یدک می‌کشیدند. نماز، روزه، حج، حجاب و بسیاری دیگر از احکام اسلامی را هم داشتند و دارند. ولي امام ما را متوجه جنبه هايي از اسلام کرد كه تا آن زمان در مورد آن‌ها یک غفلت تاریخی وجود داشت. و همین اسلام ناب بود که باعث حیات مجدد جوامع اسلامی و جلوگیری از گمراهی عامه مسلمانان شد.

می‌بینید که این مسئله صرفاً یک دستور از سوی ولی‌فقیه نیست. بلکه مجموعه‌ای از رهنمودها و نظرات يك عالم ديني است كه اتفاقا مرجع تقليد شیعیان هم هست، كه اتفاقا زعيم يك نهضت اجتماعي- سياسي هم هست. او با این ویژگی‌ها دین را براي ما تفسير مي‌كند و ما هم خودمان را در مسیر نسيم هدايتش قرار مي‌دهيم و بدین ترتیب يك تصوير ذهني از اسلام پيدا مي‌كنيم كه اجزایش به هم مي‌خواند. آن وقت از این زاویه که به قرآن رجوع مي‌كنيم، احساس آرامش بيشتري مي‌كنيم. درک ما از دین و جامعه خود تا حدی افزایش می‌یابد که فكر مي‌كنيم بعضي آيات همين امروز و برای حل معضلات و مشکلات عصر ما نازل شده‌اند. در صورتی‌که با آن اسلام آمريكايي، بعضي آيات را نمي‌فهميم و برای توجیه درک نکردن پیام روشن خداوند، می‌گوییم این دسته از آیات براي آن برهه تاریخی بوده و در زمان ما کاربرد ندارد. پس ولي فقيه يك مقام هدايت دارد و در ذیل آن يك مقام آمريتی و تحكمي و يك مقام نظری و ارشادی دارد. شبيه آن داستانی که از پیامبر در جنگ احد نقل کردم.

پس ما باید خود را در مسیر هدايت علماي وارسته دينی، علماي مروج اسلام ناب که اهل عمل به اعتقادات خود هستند قرار دهیم. هر كدام از ما در اطراف خود دو سه تا از روحانيون داريم كه به محضر آن‌ها مي‌رويم، حرف مي‌زنيم
حرف مي‌شنويم، اين يك بخشي است كه همه ما داريم. بخش ديگر اين است كه یک مجتهد جامع‌الشرائط در مقام ولي فقيه، در مقام اداره حكومت امر و نهي مي‌كند. قطعا مطاع است. ممكن است امر و نهي‌اي كه مي‌كند، به دلايل مختلفی این برداشت برای شما در حوزه اجرايي پیش بیاید که به نظرتان برسد اين اشكال دارد. خوب این هم خیلی بد است که شما بگویید، خوب ما تنها وظیفه اطاعت داریم و نباید به این کار داشته باشیم که فرمان ولي فقيه درست است يا اشتباه است.

درصورتی‌که باید در عین اطاعت از امر ولی‌فقیه به دلیل رعایت مصالح جامعه اسلامی به عنوان یک تکلیف شرعی، تکلیف دیگری كه برگردن داریم و آن‌هم این است که تا جایی که می‌توانیم به رهبر جامعه دینی کمک کنیم تا تصمیمات بهتر و دقیق‌تری اتخاذ کند. چون از حقوق رهبري بر گردن مردم که مولا امیرالمومنین در نهج‌البلاغه بدان تصریح می‌کنند این است که «النصحيتُ في المشهد و المغيب.....» خيرخواهي براي رهبري است در حضور و در غيابش. برای مثال شما با علم و آگاهی و تخصص خود به این نتیجه می‌رسید که اگر دستور ولی‌فقیه بخواهد در موردی خاص اجرا بشود، اشكالاتي به هم مي‌‌زند و هزينه‌اش زياد است، بنابراین وظيفه داريد بنابر وظيفه خيرخواهي تان، ولي فقيه را خبر کنید و او را از عواقب آن کار مطلع کنید.

حتی در نظامي‌گری و ساختارهای نظامی هم که غیرقابل انعطاف‌ترین سازمان‌های انسانی است، به عنوان مثال اگر فرمانده یا حتی ستاد فرماندهی، دستور حرکت از سمت راست معبر را به شما بدهد و شما ببینید که اگر از سمت راست بروید مي‌بيند که از محل تله دشمن عبور خواهید کرد. سریع به فرمانده یا ستاد فرماندهی اطلاع می‌دهید که شرایط این‌گونه است و در صورت اطاعت از فرامین شما خسارت جدی به من یا جبهه خودی وارد خواهد شد. آن وقت ممکن است فرمانده نظر خود را اصلاح کند و یا برعکس بر حرف خود اصرار کند و بگوید تو باید از همان سمت و از روی تله‌ها‌، بمب‌ها، مين‌ها بروی تا منفجر شود.

يعني ما همانطور كه ولي فقيه به گردن ما حق دارد ما نيز به گردن ولي فقيه حقوقي داريم. اين حقوق متفاوت است. در اسلام هيچ حق يك طرفه‌اي وجود ندارد.

پس اگر فقیه جامع‌الشرائط امر و نهي كرد، همانطور که اطاعت از او واجب است، مشورت دادن و ارائه اطلاعات در مورد هزینه‌های تصمیم‌گیری او هم واجب است. البته این را هم تاکید کنم که پس از ارائه اطلاعات و مشورت چه نظر ولی فقیه برگردد و چه بر نظر خود اصرار کند، در هر صورت اطاعت از او بر ما واجب است.

اين استدلال به لحاظ عقلی اينقدر واضح است که مخاطب به سادگی آن را از شما می‌پذیرد. دين ما هم همین معنا را تاکید کرده است. نیاز یک انسان برای آرامش، یک جامعه آرام است که در آن فرمانده و رهبر جامعه اختلافاتی که در سطح جامعه رخ می‌دهد را با تدبیر رفع کند. بالاخره ما انسان‌ها در زندگي جمعي دچار اختلاف مي‌شويم. اختلاف هم مسلم بد است. پيامبران هم آمدند تا رفع اختلاف كنند.

بنابراین آن‌هایی که می‌گویند حكومت ولی فقيه در عصر غيبت نباشد، بايد جواب اين سوال را بدهند، كه رفع اختلاف كه قطعي و ذاتي زندگي جمعي است، در مدل جامعه پیشنهادی آن‌ها با چه مرجعی است؟ آیا اينكه در راس جامعه يك فقيه مدبر و با تقوايي كه دارای ملكه عدالت است مثل امام يا رهبر معظم انقلاب رافع اختلاف باشد واقعا بد است ؟ یا حتی رهبران دیگری مثل حافظ اسد در جوامع دیگر؟ من از آدم‌هاي خيلي بد مثال نمي‌زنم آدم‌هايي كه نسبتاً خوب هستند و وفادار به ملتشان تا اندازه زيادي بودند مثال مي زنم. بالاخره در همه جوامع بشری و در تمام حکومت‌ها یک نفر حرف آخر را می‌زند.

به عنوان مثال در آمريكا حرف آخر را رئيس‌جمهورشان مي‌زند، حق وتو هم دارد. مي‌تواند مصوبات كنگره را امضا نكند. خب، حالا هر فرد عاقلی می‌پذیرد که کسی که قرار است در این جایگاه قرار بگیرد و حرف آخر را بزند، اگر انسان منزه‌تری باشد، گرایشات نفساني نداشته و یا حداقل توانایی کنترل صحیح آن‌ها را داشته باشد، بهتر است.

اين در باره وظيفه ما نسبت به امرو نهي ولی‌فقیه. حالا ممکن است شما بگویید که اگر میزان این اختلاف عقیده زیاد شد چه؟ اگر مواردي که نظرما با نظر رهبري مطابقت ندارد تعدادش بالا برود، باید در خود جستجو کنیم که بر ما چه رفته است که این مقدار نسبت به رهبری جامعه دینی که می‌دانیم دارای آن صفات برجسته چون عدالت و تقوا و تدبیر هستند، زاویه پیدا کرده‌ایم.

اینجاست که باید با فهم موقعیت زمانی و مکانی به درک نزدیکتری از مواضع ایشان برسیم و ناهمخواني را تا حد ممکن کم کنیم. البته اگر خود را به درستی در معرض آن نسيم هدايتي که همیشه آرام می‌وزد قرار دهیم و در درك موقعيت رهبري هم كوشا باشیم، بدون شک فهم ما از مواضع ولي فقیه بالا مي‌رود و كمتر سوال و اختلاف پيدا مي‌شود. این‌جاست که انسان وقتی سخنان رهبری را می‌شنود و یا از مواضع ایشان مطلع می‌شود متوجه عمق بینش و تدبیر ایشان می‌شود. اين چيزي است كه شما مي‌توانيد همت به خرج بدهيد و به آن برسید. كه وقتي آقا دستوري مي‌دهد بفهمید چرا دستور مي‌دهد؟ خيلي مهم است در ولايت‌پذيري آدم. يعني قلب همراهي مي‌كند با عقل. یعنی انسان با دید و اعتقاد ايماني حركت مي كند. و البته اگر هم يك وقتي نتوانست عقل را قانع كند خوب ديگر تكليفش معلوم است، طوعاً و كرهاً بايد وظيفه‌اش را انجام دهد. ارتباط جنبه هدايتي ولایت فقیه با جنبه مولوی آن هم اینطور برقرار می‌شود.

مي رسيم به مبحث مهمی به نام «منطقه‌الفراغ». در موقعیتی رهبري براي حل مشكلي نظراتي دارد. محدوده امر و نهي ایشان هم نيست. یعنی صریحا دستوری برای حل این مشکل نداده و تنها نظر خود را بیان کرده‌اند. شما هم در خصوص راه حل این مشکل نظرات ديگري داريد. این‌جا نظر شما و نظر رهبري هر دو محترم است. حالا اگر بخشي از وظایف حكومت را در يك فرآيندي به دوشتان گذاشته باشند، مثلا به عنوان نماینده مجلس یا مدیر یک سازمان بزرگ دولتی و حتی رئیس دولت، كه باید خودتان در خصوص مسائل مختلف مملکت آگاهی، مطالعه و طبیعتا نظر داشته باشید و مجبور باشيد از نظر فرد دیگری در عمل پيروي كنيد، كارتان سخت مي‌شود.

مثال مي‌زنم، لايحه‌اي مي‌آيد در مجلس. رهبر انقلاب به عنوان سياستمداري كه در راس امور نشسته است، اگر وقت كنند و لايحه را بخوانند حتما يك نظري دارند. يك وقت نظرشان اين است كه اين لايحه خلاف مصالح اسلام است بايد از دستور خارج شود. مثل مورد مخالفت ایشان با اصلاح قانون مطبوعات در مجلس ششم. در این موقعیت هر كه مخالفت كند بر خلاف دین و مصالح جامعه و خرد جمعی عمل کرده است. و تبعیت از ایشان در این موارد عین شرع و عقلانیت سیاسی است. يك مثال برای شما از آمريكا می‌زنم. تا ببینید همانی که در دین گفته شده را بشر با تعقل و آزمون و خطا به آن رسیده است. در اكتبر سال ۲۰۰۰ ميلادي، كنگره آمريكا تصميم گرفت به مناسبت سالگرد ۱۴ آوریل ۱۹۱۹ ميلادي قطعنامه‌اي در محکومیت كشتار ارمني‌ها به دست حكومت عثماني تركيه صادر كند. در کنگره قطعنامه مانند قانون تصويب مي‌شود، ولي قانون نيست. اعلام موضع رسمي است. قطعنامه در محكوميت حكومت عثماني برای اقدامی در حدود ۱۰۰ سال پيش بود و با این حال حکومت تركيه به شدت برافروخته شد و رسما اعلام كرد كه اگر كنگره اين قطعنامه را تصويب كند ما در رابطه‌مان با آمريكا تجديدنظر مي‌كنيم. ۱۹ اكتبر آن سال كلينتون يك نامه‌اي نوشت به كنگره با عنوان خيلي خيلي فوري. در آن نامه آورده بود هر سال ۱۴ آوريل كه مي‌شود من از غصه خوابم نمي‌برد.

چقدر زجر كشيدند ارمني‌ها و ... اول يك روضه مفصل خواند براي ارمني‌ها بعد گفت: البته امروز تركيه هم‌پيمان استراتژيك ما است و عضو ناتو است، همسايه ايران است كه با ما دشمن است، همسايه عراق است كه يك حكومت ديكتاتوري در آن است، با يونان مساله دارد در بالكان بايد مساله‌‌اش را حل كنيم. خلاصه بايد با آن روابطه خوب خود را حفظ كنيم، سه چهار تا وجه مهم موقعيت تركيه را برشمرد بعد اين جمله را گفت: نمایندگان محترم اينجانب با مؤكّدترين الفاظ از شما مي‌خواهم كه اين موضوع را از دستور خارج كنيد. همان صبحی که قرار بود قطعنامه در کنگره بررسی و تصویب شود در ابتدای جلسه رئيس جلسه نامه كلينتون را خواند و موضوع قطعنامه را از دستور خارج كرد و گفت دستور دوم. يك نفر هم بلند نشد بگويد آقا ديكتاتوري است. چرا؟ چون بالاخره در هر موضوع اختلافي يك نفر بايد تكليف مصالح كلان ملي را روشن ‌كند. اما در قصه لايحه مطبوعات اينجا اعتراض كردند. رئیس وقت مجلس -که البته بعدها متاسفانه همه سوابق مثبت خود را نابود کرد- آنجا خيلي خوب موضع گرفت. در برابر معدود افرادی که لب به اعتراض و عدم تمکین نسبت به حکم رهبر جامعه اسلامی گشودند، بسیار قاطعانه برخورد کرد. البته این حادثه نمره بسیار منفی را برای مجلس ششم ثبت کرد. اما در آمریکا كلينتون به عنوان بالاترین مقام رسمی کشورش به خاطر آن وتو، مورد اعتراض واقع نشد. يعني غربی ها هم بدون مبانی دینی و با تکیه بر عقل سياسي و خرد جمعی خود، پذیرفته‌اند که گاهی فردی که در راس امور است مجبور است حرف آخر را بزند و همه باید از او اطاعت کنند.

حالا اگر تنها با نظر رهبری مواجه شدیم چه؟ یعنی به طور مثال در مورد لايحه‌اي در مجلس رهبری تنها نظر خود را بیان کرده باشند و مشخصاً دستوري نداده باشند. بنابراین شرعاً بر من واجب نیست تا از این نظر تبعیت کنم.

البته اگر از نظر ایشان در خصوص یک موضوعی آگاه شوم، به دليل اينكه نظر يك سياستمدار باتجربه و یک فقیه عادل است، حتماً آن نظر برایم مهم و قابل تامل است. اما در هر صورت تنها یک نظر است. همانطور که نمایندگان به سخنان یکدیگر گوش می‌دهند و با شنیدن نظرات مخالف و موافق ممکن است نظرشان تغییر کند، اگر نظر آقا را هم بدانم بسیار خوب است. چون آن موقع شايد نظرم عوض شود. ولي اگر نظر ايشان را شنيدم و نظرم عوض نشد طبق قسمي كه خوردم پيش خدا مسئول هستم نظر خودم را پيگيري كنم. برای تایید استدلال خودم اين جمله را از شخص مقام معظم رهبري برايتان نقل مي‌كنم. بنده و آقاي باهنر درباره موضوعي خدمت آقا مشرف شده بوديم. آقاي حجازي هم بود. الان موضوعش يادم نيست. در مورد مبحثی ايشان فرمودند: البته اين نظر من است، شما نظر خودتان برایتان حجت است. البته هر جا لازم باشد من دستور می‌دهم.

اين يك تصوير روشن كاملا اسلامي از ولايت فقيه است، بخصوص براي سیاستمداران و مسئولان حکومتی که قول و فعل و تصمیم آن‌ها در سرنوشت کشور و مردم تاثیرگذار است و برای تک تک آن‌ها باید حجت شرعی داشته باشند. حالا شما كمتر مشكل داريد. چون اگر مثلا راجع به لايحه‌اي نظر منفي داشته باشيد حداكثر این است که تحلیلی و یا گزارشی در رسانه خود مي‌نويسيد. اما ما راي مي‌دهيم و گاهی با رای خود سرنوشت را عوض مي‌كنیم. این مسئولیت خطیر ما را مجاب می‌کند تا به دنبال این باشیم که حجت برايمان تمام بشود در تصمیم‌گیری‌ها. براي همین، جاهایی هست است كه ما مي‌دانيم آقا دستور نمي‌دهند چون نمی‌خواهند مستقیم وارد بشوند، بنابراین ما بین نظر خود و رهبری یکی را بر مبنای حجت‌های شرعی که در اختیار داریم، آن را كه درست تر ميدانيم، انتخاب میکنيم. البته استثنائی هم وجود دارد. گاهی بدلیل مقتضیاتی رهبری نمی‌تواند دستور خود را صریح اعلام کند. مثلا به دلیل جلوگیری از سوءاستفاده دشمنان و حاشيه‌هايي که برای نظام اسلامی ممکن است پیش بیاید ایشان صریحا امر خود را اعلام ‌نکنند اما بنده به عنوان یک سیاستمدار و یک کنش‌گر سیاسی مطمئن مي‌شوم آقا نظرش به معناي امر به آن موضوع و یا نهي از آن است.در اینجا حجت شرعی برای من تمام مي‌شود. البته این حجت شرعی برای کسانی است که به این برداشت برسند.

ممکن است در موضوعی من این برداشت را داشته باشم اما سایر دوستان نماینده چنین برداشتی نداشته باشند. یا برعکس بسیاری از نمایندگان این برداشت را داشته باشند که رهبری نظر الزام آوري در خصوص فلان تصمیم مجلس دارند اما من چنين برداشتي نداشته باشم.

مثلا من بگویم بر خلاف شما من از این فرمایش رهبری استفاده امر نمي‌كنم، اینجا من يك تكليف شرعی دارم و سایر دوستان، تكليف دیگر. هر دو هم به وظیفه خود عمل کرده‌ایم و برادريمان سر جاي خود محفوظ است. همديگر را متهم نمي‌كنيم. البته گاهی هم نظر و دیدگاه رهبری ناظر به یک نقشه و یک استراتژی کلی برای وقایع و حوادث جامعه است. وقتی ما به عنوان یک سیاست‌ورز و یک مسئول دولتی با آن مواجه می‌شویم حتی اگر امر یا نهي نباشد نباید به گونه‌ای عمل کنیم که نقشه رهبر جامعه به هم بریزد. چون در این صورت عوارضي برای جامعه اسلامی خواهد داشت. یعنی می‌خواهم بگویم که حتی اگر نظر ما خلاف نظر رهبری بود نباید عمل به نظر خودمان که برای آن حجت شرعی داریم طوری باشد که نقشه و برنامه کلی رهبری را به هم بریزد.

برای فهم بهتر این مسئله می‌توانم مثالي هم بزنم. ابتدا مثالي كه براي خودمان پيش آمد را برايتان مي‌گويم. در هنگام معرفی كابينه دوم آقاي احمدي‌نژاد به مجلس، پيغام آقا را برای نمایندگان مجلس خواندند. عین عبارات یادم نیست مضمون آن اين بود كه در اين شرايط به نظرمن دولت بايد تشكيل شود و از حد نصاب نيفتد. نه اينكه به همه وزرای پیشنهادی رای بدهید.. یعنی دولت به طرز آبرومندانه‌ای راي بياورد. بعد آخرش اضافه كردند ، البته اين يك دستور نيست. با اينكه ايشان تصريح فرمودند كه اين دستور نيست برداشت من و باقی دوستان هم‌فکر اين شد که دولت نبايد ريزش زياد داشته باشد، نتيجه گرفتيم براي راي نياوردن عده زيادي که فکر می‌کردیم صلاحیت ندارند تبليغ نكنيم. من خودم مصمم بودم ۱۲ نفر را تبليغ كنم راي نياورند، دست كشيدم از تبليغ، چون فكر كردم وظيفه‌‌‌ام در قبال تدبير رهبری اين است.

البته خودم به تعداد بسیار کمی از وزرا رای دادم، فكر ميكنم پنج نفر؛ چون برای رای به بقيه حجت شرعی نداشتم.
از خود آقا هم برای شما مثال می‌زنم تا ببينيد چطور می‌شود كه گاهي آدم ناچار مي‌شود با اينكه نظرش با نظر رهبري يكي نيست و از طرف ایشان امر و نهي هم نمي‌شنود، تلاش می‌کند تا برنامه ولی‌فقیه را به هم نزند. از روش خود آقا در برخورد با امام در این مورد برايتان مي‌گويم. اين واقعه را خود ايشان براي من و آقاي پرورش در همان زمان ریاست جمهوری خود که ما خدمتشان رسيده بودیم نقل کردند.

آقا وقتي كه دوره اول ریاست جمهوریشان داشت تمام مي‌شد رفتند خدمت امام و به ایشان عرض كردند من برای دوره بعد نامزد نمي‌شوم. امام پرسيده بودند چرا؟ آقا هم عرض كرده بودند كه چون من معرفي آقاي موسوي را به مجلس برای نخست‌وزیری خلاف شرع مي‌دانم و می‌دانم شما هم اصرار داريد ايشان نخست‌وزير بمانند، بر سر یک دوراهی ناخواسته قرار خواهم گرفت. از یک سو نمي‌توانم با معرفی وی خلاف شرع بكنم و از آن مهمتر نمي‌توانم با شما مخالفت كنم. امام به ایشان فرموده بودند: نه، شما نامزد بشويد اگر مردم به شما راي دادند هر كسي را شما معرفي كنيد و مجلس راي بدهد من حمايت مي‌‌كنم. بعد آقا در خطبه‌های نماز جمعه يا در مشهد( درست يادم نيست) اعلام موضع كردند و گفتند: من نامزد مي‌شوم و موسوي را معرفي نمي‌كنم. این موضوع گذشت و ايشان نامزد انتخابات ریاست جمهوری شدند و با رای بالایی از طرف مردم انتخاب شدند. يك عده از طرفداران آقای موسوي كه همين‌ها بعدها شدند اصلاح‌طلب و به نحله مورد انتقاد ما از همان موقع تبدیل شدند، نامه‌اي نوشتند به امام و همان نامه را به مطبوعات هم دادند، که اگر نخست‌وزير فعلی عوض شود آسمان به زمین می‌رسد و همه مملكت مي‌‌خوابد. خلاصه‌اش اين بود. امام هم در پاسخ به آنان و با توجه به شرایط جنگي کشور فرمودند: مصلحت كشور اين است كه موسوي نخست‌وزير بشود. حالا شما مي‌توانيد با توضیحاتی که من دادم حال آقا را درك كنيد. آقايان مهدوي، يزدي، جنتي و ناطق نوري رفتند خدمت امام و به ایشان عرض كردند، آقاي خامنه‌اي آمد پيش شما، به شما عرض كرد نمي‌خواهد نامزد بشود، شما شرط او را قبول كرديد. به او گفتيد نامزد بشويد. و هر كه شما معرفي كنيد من قبول مي‌كنم. چرا شما با او اين‌طوري كرديد؟ امام فرمودند درست است، من اين حرفها را گفتم. بعد مسئولين آمدند پيش من، گفتند اگر آقاي مهندس موسوي نخست‌وزير نماند جبهه ها آسيب مي‌بيند. من هم نمي‌خواهم جبهه آسيب ببيند.

آقا برای ما نقل می‌کردند كه اين آقايان به امام عرض كرده بودند، پس شما نخست وزیری آقای موسوی را حكم كنيد تا آقاي خامنه‌‌اي حجت داشته باشد. اما امام در پاسخ فرموده بودند: من الان چگونه حكم كنم وقتي آقاسيدعلي اين كار را خلاف شرع ميداند؟ من به او بگويم خلاف شرع بكند؟ من هيچ نمي‌گويم. هر كاری مي‌خواهد بكند، بكند. اينها را آقا براي ما نقل كرد.

بعد من همانجا برای ایشان استدلال كردم ادله و شواهد و قرائني آوردم كه ادامه نخست‌وزيری آقاي موسوي منجر به توقف جنگ مي‌شود چون با رویه‌ دولت سالارانه اي که ایشان در امور اقتصادی اتخاذ کرده است، از نظر اقتصادي به بن بست ميرسيم و پشتيباني از جنگ مقدور نخواهد بود و به زودي بي‌پول می‌شویم و به‌جای جنگ تنها می‌توانیم گریه کنیم. مثل آن داستان قرآنی كه آن سه نفري كه گريه مي‌كردند چون مركب نداشتند تا بجنگ بروند. بعد خود من به آقا پيشنهاد كردم شما بروید و به امام عرض كنيد يا مي‌خواهيد جنگ ادامه پيدا كند که با مهندس موسوي و اين روش دولت‌سالاري او نمی‌شود و اين جنگ متوقف خواهد شد. يا اینکه جنگ برايتان مهم نيست، پس عيب ندارد، موسوي باشد با تمام محدودیت‌هایی که برای فعاليت‌هاي مردم ایجاد کرده و دولت را در تمام امور اقتصادی و معیشتی مردم از شير شتر تا جان آدميزاد دخالت داده و نتیجه آن هم نرخ رشد پايين يا منفي و گرفتاري‌هايي است که منجر به توقف اقتصاد کشور خواهد شد.

آقا فرمودند من تحليل شما را قبول دارم، ولي اين كار را نمي‌كنم. نمي‌روم به امام اين حرف‌ها را بزنم. ايشان فرمودند كه من خوشم نمي‌آيد امام احساس كند مساله شخصي دارم وخطي مي‌خواهم برخورد كنم. من اصلا از اين مسئله خوشم نمي‌آيد که ديد امام نسبت به من اينطوري بشود. من در جواب به ایشان عرض کردم: پس موسوي را نخست‌وزير كنيد و از امام بخواهید آبرومندانه قبل از اينكه مجبور به توقف جنگ شويم با اختيار آنرا پايان دهيم. چون الان وضعمان از نظر جبهه خوب است و با این روند اقتصادی ممكن است ما در يك موقعيتي مجبور به ختم جنگ بشويم كه وضع‌مان بسیار بدتر از وضع فعلی باشد. بعد از ایشان پرسيدیم پس چه كار مي‌كنيد؟ ایشان فرمودند: نمي‌دانم چه كار كنم، ماندم که اگر بخواهم معرفي نكنم، تضعيف امام است و از طرف ديگر خلاف شرع مي دانم معرفي بكنم. چون خودم خلاف مي‌دانم ايشان نخست‌وزير شود. ممكن است راهي پیدا کنم تا طوری رفتار كنم که همه بفهمند ایشان نخست‌وزير امام است، نخست‌وزير من نيست و من فقط به خاطر امام اين كار را كردم. كه همين‌طور هم رفتار كردند و در نماز جمعه و نطق معرفي موسوي در مجلس به همه تفهیم کردند این مطلب را.

در آن شرایط خطیر خيلي دلمان برای آقا سوخت. مخمصه‌اي است كه انسان وظيفه شرعي خودش مي‌داند كه موضع خاصي را بگيرد اما نمی‌خواهد جایگاه ولایت فقیه و رهبری جامعه اسلامی را هم تضعيف کند. این از همان مواردي است كه گفتم امر نمي‌شود، ولي به جهت مصلحت جامعه و حفظ برنامه و نقشه هدایت جامعه توسط ولی‌فقیه برای این تبعیت، تكليف پيدا مي‌شود. این‌جاست که آقا مي‌روند دنبال امام و از ایشان می‌خواهند تا به او امر کنند و وقتی امام امر نمي‌كنند، آقا طوری رفتار مي‌كنند که نه قداست امام و جایگاه رفیع ایشان در رهبری جامعه را بشكنند و نه خود ایشان چيزي را كه قبول ندارد بر آن مهر تاييد بگذارند.

داشتيم مي‌آمديم آقاي پرورش رو كرد به آقا، ايشان داشت ما را مشايعت مي‌كرد، به آقا عرض كرد، يادتان مي‌آيد خوابي ديديد قبل از انقلاب، آقا پرسيدند كدام بود؟ پرورش پاسخ داد خوابي كه شما امام را تشييع جنازه مي‌‌كنيد و در خاك مي‌گذاريد گفتند آره آره، شروع كردند به نقل دوباره خواب و گفتند: قبل از انقلاب آن يك شبي خواب ديدم كه امام مرده و در مشهد تشييعش مي‌كنيم و يك عده از آخوندهاي مشهد كه با نهضت خوب نبودند مي‌خندند در تشييع جنازه، من هم عصباني با خودم مي‌گويم اين بي‌انصاف‌ها امام كه زنده بود احترام را نگه نميداشتند حالا هم در تشييع جنازه مي‌خندند، خلاصه رسيديم بالاي تپه‌اي تابوت را مي‌گذاريم زمين من ميروم امام را بگذارم در قبر يك‌دفعه كفن باز مي‌شود امام مي نشيند انگشت سبابه را مي‌گذارد روي پيشاني من و مي‌گويد تو يوسفي تو يوسفي تو يوسفي بعد دوباره مي‌رود توي كفن.

خيلي تعجب كردم و صبح كه بيدار شدم براي مادرم خوابم را نقل كردم. مادرم به شوخي گفت پسرجان تو از يوسفي فقط چاهش گيرت مي‌آيد! چون زياد بازداشت مي شدم. در اينجا آقاي پرورش گفت نه بعد از چاه، عزيز مصر شدن هم هست. خداحافظي كرديم و آمديم. گذشت تا آن روزي آقا به رهبري انتخاب شد. ما در تحريريه روزنامه رسالت نشسته بوديم آقاي پرورش آمد گفت احمد يادت است من اين حرف را آن روز زدم؟ گفتم بله. پرورش ادامه داد من مقصودم از عزيز مصر شدن اين نبود كه شما رهبر مي‌شويد فكر مي‌كردم رئيس‌جمهوري با قدرت اعمال نظر و با دست باز خواهد شد. حالا خدا رهبرش كرد! خواب اين طور تعبير شد. اين خاطره از اين باب گفتم كه بدانيد رابطه با ولي فقيه مخصوصا براي سایر حکمرانان و دولتمردان يك موهبت است چون هميشه مقدور نيست و در عین حال هميشه تطابق نظر با نظر امكان‌پذير نيست. حتي پس از مبادله استدلال ممكن است نظر عوض نشود. سياستمداران مامورند شرعا به نظر خودشان عمل كنند، مگر امر و نهي باشد و یا مثل مثال تاریخی که برای شما زدم موقعيتي باشد كه مشابه امر و نهي تلقي شود. یعنی در درون خود به این برسد که این نظر مثل امر و نهي است. يا متوجه بشود که برنامه‌اي را که رهبری طراحی کرده اگر خلاف نظر ایشان عمل کند اوضاع به هم می‌ریزد. در غير اين صورت هر كس مجاز است به نظر خود عمل کند. اين ولايت‌پذيري است. نه در آن غلّو است نه كوتاهي و بنده در تمام دوران زندگي سياسي‌ام همين‌طور رفتار كرده ام. هيچ‌گاه هم از اين حيث مورد نقد امام رضوان الله عليه و رهبر معظم انقلاب که ایشان را بيشتر ملاقات می‌کنم، واقع نشده ام.
*متن سخنراني احمد توكلي در جمع دانشجويان دانشگاه هاي تهران در موضوع ولايت فقيه


متن سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامي در كرمانشاه پيرامون ولايت فقيه مهر ۱۳۹۰
يك جمله‌اى را امام بيان كردند: ولايت مطلقه‌ى فقيه. يك عده‌اى با مغالطه خواستند اين قضيه را به نحوى مشوب كنند و يك معناى غلط و تفسير غلطى بدهند. گفتند معناى ولايت مطلقه اين است كه رهبرى در نظام جمهورى اسلامى، مطلق از همه‌ى قوانين است؛ مثل يك اسبِ مهار كنده شده‌اى، هر جا بخواهد، هر كار بخواهد، ميتواند بكند. مسئله اين نبود، اين نيست. امام بزرگوار خودش از همه بيشتر به رعايت قوانين، به رعايت اصول، به رعايت مبانى، به رعايت جزئيات احكام شرعى مقيد بود؛ و اين وظيفه‌ى رهبرى است.

در نظام جمهورى اسلامى، رهبرى فقط تابع اين نيست كه كسى او را به خاطر اينكه شرائط را از دست داده، عزل كند؛ اگر اين شرائط در او وجود نداشته باشد، خودش به خودى خود عزل‌شده است؛ اين خيلى چيز مهمى است. رهبرى يك مديريت است؛ البته مديريتِ اجرائى نيست. اين اشكال و اشتباه هم در طول زمان، از اول انقلاب تا امروز، در بعضى از تبليغات ادامه دارد. اينجور تلقى كنند كه رهبرى يك مديريت اجرائى است؛ نه، مديريت اجرائى، مشخص است. مديريت اجرائى در بخش قوه‌ى مجريه ضوابط مشخصى دارد، معلوم است، مسئولين معينى دارد؛ در قوه‌ى قضائيه هم - كه آن هم مديريت اجرائى است - همين طور، هر كدام مسئوليتهائى دارند؛ قوه‌ى مقننه هم كه معلوم است.

رهبرى، ناظر بر اينهاست. به چه معنا؟ به اين معنا كه از حركت كلى نظام مراقبت كند. در واقع رهبرى، يك مديريت كلان ارزشى است. همين طور كه اشاره كردم، گاهى اوقات فشارها، مضيقه‌ها و ضرورتها، مديريتهاى گوناگون را به بعضى از انعطافهاى غير لازم يا غير جائز وادار ميكند؛ رهبرى بايستى مراقب باشد، نگذارد چنين اتفاقى بيفتد. اين مسئوليتِ بسيار سنگينى است. اين مسئوليت، مسئوليت اجرائى نيست؛ دخالت در كارها هم نيست. حالا بعضى‌ها دوست ميدارند همين طور بگويند؛ فلان تصميمها بدون نظر رهبرى گرفته نميشود. نه، اينطور نيست. مسئولين در بخشهاى مختلف، مسئوليتهاى مشخصى دارند. در بخش اقتصادى، در بخش سياسى، در بخش ديپلماسى، نمايندگان مجلس در بخشهاى خودشان، مسئولان قوه‌ى قضائيه در بخش خودشان، مسئوليتهاى مشخصى دارند. در همه‌ى اينها رهبرى نه ميتواند دخالت كند، نه حق دارد دخالت كند، نه قادر است دخالت كند؛ اصلاً امكان ندارد. خيلى از تصميمهاى اقتصادى ممكن است گرفته شود، رهبرى قبول هم نداشته باشد، اما دخالت نميكند؛ مسئولينى دارد، ومسئولينش بايد عمل كنند. بله، آنجائى كه اتخاذ يك سياستى منتهى خواهد شد به كج شدن راه انقلاب، رهبرى مسئوليت پيدا ميكند. در تصميم و عملِ رهبرى بايد عقلانيت در خدمت اصول قرار بگيرد، واقع‌بينى در خدمت آرمان‌گرائى‌ها قرار بگيرد.

در قضيه‌ى هسته‌اى، در آن دوره‌ى اول كه تلاطمهائى بود، بعضاً اقدامهائى انجام ميگرفت كه شايد مطلوب نبود. من آنجا در سخنرانى عمومى گفتم اگر چنانچه اين كارها انجام نگيرد، خودم وارد ميشوم. و همين هم شد. اين معناى رهبرى است؛ اين يك چيزى است كه از اسلام گرفته شده است؛ يك نكته‌ى مثبتى است در نظام اسلامى.دستگاه‌هاى گوناگون - قوه‌ى قضائيه، قوه‌ى مجريه، قوه‌ى مقننه - مثل همه‌ى دنيا، كارهاى موظف قانونى خودشان را دارند انجام ميدهند، با اختيارات كاملى كه در قانون اساسى معين شده؛ اما حركت كلان و كلى نظام اسلامى به سمت آن آرمانها بايد منحرف نشود؛ اگر منحرف شد، بايد گريبان رهبرى را گرفت، او را بايستى مسئول دانست؛ او مسئول است كه نگذارد. البته اين مسئله، مثالهاى زيادى دارد؛ چون وقت كم است، به يكى از آنها اشاره‌ى مختصرى ميكنم.

مسئله‌ى روابط با آمريكا، كه در اين چند سال چه كارها كردند، چه تلاشها كردند، در دوره‌هاى مختلفِ دولتهاى گوناگون، تحت تأثير عوامل مختلف. خب، اين به حركت عمومى نظام ضرر ميزد، فايده‌اى هم براى وضع معيشت و زندگى مردم نداشت. اينجا ممانعت شد. و مسائل گوناگونى از اين قبيل هست.


کد مطلب: 145196

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcdnk0f9yt0of6.2a2y.html?145196

الف
  http://alef.ir