خاطرات خواندنی از امر به معروف و نهی از منکر

بخش فرهنگی الف، 19 شهریور 91

19 شهريور 1391 ساعت 10:34


"امر به معروف و نهی از منکر" فریضه‌ایست که تاکیدات مصرّح فراوانی در تعالیم اسلام پیرامون آن وجود دارد مبنی بر اینکه این فریضه مهم، نجات بخش جامعه اسلامی و منزه کننده آن از بدی‌ها و کژی‌هاست. امیرالمومنین علی (ع) در این زمینه می‌فرمایند: تمام کارهاي نيک ، حتّي جهاد در راه خداوند ، در برابر امر به معروف و نهي از منکر ، چون دميدني است به دريايي موّاج .
 
آنچه که در ادامه می‌خوانید نمونه‌هایی از امر و نهی اسلامی است که در رسانه‌ها منتشر شده و یا دیده و شنیده شده‌اند. شنیدن این رفتارهای جذاب و اصلاح‌گرانه حاوی این درس است که نقش یکایک اعضای جامعه شیعی ــ ایرانی ما در ترویج باورها و رفتارهای صحیح اسلامی و همچنین مقابله درست و اصولی با گناهانی که در یک جامعه شهید پرور قابل پذیرش نیستند؛ تا چه اندازه می‌تواند مهم و حتی تعیین کننده باشد.
 
با تمام بچه خلاف های دانشگاه در يك اتوبوس!
سفر آن سال مسجد جمكران سفر عجيبي بود ! اين بار نوبت سفر پسرهاي دانشگاه ما بود! اما عجب بچه هاي گلي ! بقول خودشان تمام بچه خلاف دانشگاه جمع شده بودند در يك اتوبوس! اصلا اين سفر قرار بود شمال باشد اما پس از تلاشهاي زياد تبديل به جمكران شد!
يكي از طلبه ها كه كمتر با محيط دانشگاهي ارتباط داشت و خيلي علاقه داشت در اين محيط فعاليت فرهنگي كند را همراه خودم به اين سفر بردم.
هنوز درست و حسابي از شهر خارج نشده بوديم كه ازصداي دست زدن، صوت زدن تا صداي جيغ و فرياد هاي عجيب و غريب شروع شد. صندلي كنار من هم طبق معمول خالي بود براي كساني كه مشاوره مي خواستند من كه از اول سفر بصورت نوبتي با بچه هاي از 15 دقيقه گرفته تا 1 ساعت درددل داشتم براي اينكه بچه هاي از اتوبوس و سفر خسته نشوند حساسيتي نسبت به شادي بچه ها نشان نمي دادم.
اما از رفيق طلبه اي كه تا به حال با بچه هاي دانشجو انس نداشت بگويم. بيچاره آنچنان وحشت زده شده بود كه امد پيش من و گفت : فلاني مگر حواست نيست دست مي زنند و شعر مي خوانند؟!
گفتم : خب
گفت : همين ! بابا جان براي ما زشت است اتوبوسي كه آخوند سوار شده اين كارها را مي كنند. اصلا اين ها قيافه هايشان به جمكران نمي خورد اكثرا براي مسخره بازي امدند! براي من و تو زشت نيست ؟
گفتم : من و تو ! پس ناراحت گناه و خدا و رضايت خدا نيستي، ناراحت شخصيت خودمان هستي ؟ مي ترسي ما ضايع بشويم ؟
گفت: آخه !
گفتم : بابا جان! نه دست زدن جرم است، نه جيغ زدن، نه سوت زدن و نه خنديدن اگر شعر بي موردي خواندند من تذكر مي دهم مطمئن باش بچه ها خودشان مي دانند تا چه حد مجاز است اگر هم نارحت شخصت من و خودت هستي بگذار يك بار هم شخصيت ما زير پاي اينها له شود بخاطر خدا!
بنده خدا همينجور هاج و واج به من نگاه مي كرد نمي دانست چه كار كند!
يك خصوصيات جالبي كه دانشجويان دارند وقتي به آنها احترام مي گذاري خودشان حد و حدود ها را رعايت مي كنند لذا نزديك جمكران كه رسيديم من بلند شدم و براي بچه شروع به صحبت كردم از محبت آقا امام زمان و بزرگواري او مي گفتم . رفیق طلبه ام محو بچه هاي ساكت خيره به من بود و از تعجب با زبان بی زبانی مي گفت: يعني اين ها همان بچه هاي يك ساعت پيش هستند؟
همينطور كه حرف مي زدم گاهي قطرات اشكي را مي ديدم كه بر صورت هاي تيغ كشيده شده ي آنها سرسره بازي مي كرد. انگار من داشتم از گمشده اي براي آنها صحبت مي كردم كه سالها بود در پي يافتن او هستند.
وارد مسجد كه شديم من كفشهايم را از پا در آوردم به دنبال من بچه هاي ديگر هم همين كار را كردند . دعاي فرج كه شروع شد كه امان آدم بريده مي شد.
بعضي از همين افراد كه خيلي وقتها به آنها برچسب ضد دين مي زنيم آنچنان با سوز دعا مي خواندند كه آدم نمي توانست تحمل كند.
بعضي ها هم كه اصلا بلدنبودند دعا فرج بخوانند، فقط گريه مي كردند با اينكه اصفهان تا قم خيلي نزديك است ولي بعضی هایشان برای اولين بار به جمكران مي امدند. اصلا تا به حال تصوري هم از جمكران نداشتند...
 
برخورد با راننده ای که موسیقی ناجور گذاشته بود
از روزهايي بود كه تاكسي خيلي سخت پيدا مي شد، من هم ماشين نياورده بودم.
سوار يكي از اين سواري شخصي ها شدم. از خوشتيپي راننده برايتان بگويم. موهاي فر و بلند و كت روي دوش سيبيل تا بنا گوش، فقط كم بود تا هيكل آرنولدي او ببرد عقل و هوش!
اقاي راننده هم هنوز حركت نكرده براي خوشي دل خودش يا ناخوشي دل من يك نوار ترانه زن از نوع انگليسي پخش كرد.
در همين لحظه تصميم به نهي از منكر اين اقاي راننده گرفتم. چند فرضيه نهي از منكر در ذهنم آمد
اول روش با قدرت و عزت نفس بود به اين شكل مثلا:
اقا نوار را خاموش كن وگرنه :
1- حسابت را مي رسم
از قدرت بدني راننده همين بس كه: اگر يك مشت نيمه ابدار به من مي زد انچنان ضربه مغزي مي شدم كه جان به جان افرين تسليم مي كردم.
2-از تاكسي پيدا مي شوم
خوب پياده شو چه بهتر
دوم روش هاي بدون عزت نفس
1- اقا خواهش مي كنم نوار را خاموش كن
اگه خاموش نكنم چيكار مي كني خيلي خوش بينانه بايد تا دو ساعت به فلسفه موسيقي، موسيقي لهو و لهب، موسيقي هاي خوب و هزار قال و قيل ديگر براي او مي پرداختيم تازه اخرش به من مي گفت ليلي زن است يا مرد.
اما روش من:
يك شكلات كوچولو را وسط دويست توماني گذاشتم و كرايه را به او دادم! و هيچ حرفي نزدم.
تا شكلات را ديد، اول تعجب كرد چون مناسبتي نداشت! بعد از چند ثانيه مكث در ميان صداي بلند ترانه خوان زن گفت: اي ول حاج اقا! دستت درد نكنه!
خواهش مي كنم من تمام نشده بود كه شكلات در دهان اقاي راننده مزمزه شد هنوز 10 ثانيه نشده بود كه ديدم صداي ضبط قطع شد . نوار را بيرون اورد و در بين نوارهايش حسابي گشت و يك نوار ديگر گذاشت.
من هم خوشحال كه تير به هدف خورد منتظر شنيدن صداي افتخاري يا ... بودم كه صداي روضه و مناجات شب اول قبر از ضبط ماشين بلند شد.
من هم پيش خودم گفتم: حالا بايد يك نقشه بكشم نوار روضه بي وقتش را خاموش كنه!
 
تذکر به آقای پهلوان بدنساز!
 عصر روز کاری فرا رسید و خسته و کوفه عازم سمت خانه بودم. سر راه هوس کردم به یاد قدیم ندیما یه نوشابه شیشه‌ای بخورم و بقالی سر کوچه بهترین گزینه به نظر می‌رسید.
 
مشغول خوردن بودم که یک جوان هیکلی (از همین‌هایی که Body building کار می‌کنند) آمد داخل مغازه. تقریبا سه برابر من بود. با هیکلی ورزیده و یک گردنبد "فروهر" روی گردن که آن را انداخته بود روی پیراهنش. شیطنت همیشگی‌ام گل می‌کند که یک جوری حالی‌اش کنم با این گردنبند ضایع توی خیابان‌های شهر نچرخد بهتر است.
 می‌گویم: ماشاءالله...
 می‌خندد...
 ادامه می‌دهم: تو با این هیکل پهلوانی چرا به جای اسم "ابوالفضل" و "علی"؛ فروهر انداخته‌ای توی گردنت.
 
جا می‌خورد و به گردنبندش نگاهی می‌اندازد. با خنده و با لحنی جالب می‌گوید: اتفاقی بود داداش. شما راست می‌گی.
 می‌گویم: ولی ماشاءالله به این هیکل... چشم نخوری ایشالا...
 
قرار حاج ‏آقا با دوست دختر و دوست پسرهای اصفهانی!
همانطورکه مي دانيد در اينترنت سايتي به نام کلوب وجود دارد که دختر و پسرها عضو آن مي شوند و در مباحث مختلف شرکت مي نمايند. یکي از کلوب هاي اين سايت کلوب اصفهان است که بعضی دختر و پسرهاي اصفهاني عضو اين کلوب هستند.
يک روز که در کلوب اينترنتي اصفهاني ديدم دختر و پسرهاي کلوب قرار ملاقات دست جمعي گذاشتند. اين قرارها غالبا با هدف پيدا کردن دوست دختر و يا دوست پسر جديد صورت مي گيرد. تصمیم گرفتم براي ارتباط با جوانان با بچه‌هاي کلوب اصفهاني ها قاطي بشوم! با مدير کلوب تماس گرفتم و گفتم من هم مي يام سر قرار!
مدير کلوب که داشت از تعجب شاخ در مي آورد اولش با ترديد جواب درستي نداد بعد ديد دست بردار نيستم به ناچار قبول کرد.
آخر ماه رمضان، قرار دوست دختر و پسرهاي اينترنتي، لب زاينده رود، کنار پل فلزي، نزديک غروب....(چه عشقولانه!!)
با يکي از رفقاي اينترنتي هماهنگ کردم، با ماشين آمد دنبالم که با هم برويم سر قرار. طبيعي بود يک کم استرس داشتم . يک آخوند، لب زاينده رود، قراري که بين 60 پسر و دخترهاي که قرار دوستي و رفاقت با هم مي گذارند.
وقتي رسيدم چند نفري سر قرار آمده بودند نزديکهاي غروب بود کم کم داشت افطار مي شد لذا مدير کلوب رفته بود براي بچه ها، افطار يا همان شام تهيه کند . وقتي دختر و پسرها من را مي ديدند که به طرفشان مي روم، اولش فکر مي کردند که آمدم براي گير دادن، لذا بعضي ها مي خواستند فرار کنند بعضي ها پيش خودشون مي گفتند بابا بگذار حال آخونده رو مي گيريم. اما کي ديده بود يک آخوند با لباس برود لب زاينده‌رود براي امر به معروف!
وقتي خبر دار مي شدند که حاج اقا هم مثل آنها سر قرارآمده ، دستشان را روي سرشان مي گذاشتند تا اندازه شاخي که از تعجب درآورده بودند ببینند. بعضي ها پيش خودشان مي گفتند اين ديگه کجا بود. به هر حال 60 نفر کم و پيش آمدند وهمه فهميدند در قرار دوست دختر و دوست پسرهاي اصفهاني يک آخوند هم شرکت کرده است.
اذان مغرب که شروع شد هر کسي گوشه اي نشسته بود وياري پيدا کرده بود. وقتي فرصت را مناسب ديدم، گفتم: شما که همتون روزه هستيد. هنوز هم که غذا از رستوان نيامده پس بيايد نماز را بخوانيم.
دختر و پسرها اين بار راستي راستي داشتند از تعجب شاخ در مي آوردند يك لحظه همه با تعجب به من نگاه كردند من هم تا كسي مخالفتي نكرده بود گفتم : تا غذا مي آورند اگر موافق باشيد نماز را بخوانيم که نماز که تمام شد زود افطار کنيم!
خوشبختانه شير آب هم نزديک بود هيچ کس بهانه اي براي وضو نداشتن نمي توانست بگيرد. من هم سريع يک سنگ پيدا کردم و رفتم و جلو رو به قبله نشستم .چندتايي از بچه ها که مثبت تر بودند پشت سر من نشستند بقيه هم خوب ديدند اگر نيايند خيلي ضايع بازي است آمدند .
يکي از دخترها كه فكر مي كرد خيلي زرنگ است گفت: ما که نمي تونيم بيايم چون چادر نداريم.
من هم گفتم: خانم ها اگر حجاب و پوششان کامل باشد بدون چادر هم مي شود نماز بخوانند.
بالاخره بر هر شکلي بود نماز جماعت با حضور 60 نفر دوست دختر و دوست پسر هاي قرار اينترنتي برگزار شد.
بين نماز سخنراني 6 ثانيه اي کردم که متن کامل سخنراني اين بود: بنام دوست که هرچه هست از اوست. سکوت- تفکر- حرکت. بعد هم نماز را با حداکثر سرعت نماز راخواندم.
جاتون خالي نماز که تمام شد غذا مفصل رفقاي اينترنتي هم ار رستوران رسيد. سفره را انداختند وسط پارک و...
اما بعد از شام يا همان افطار، همه دختر و پسرها دور هم حلقه زدند و نشستند و يکي يکي خودشان را معرفي مي کردند و يک چند دقيقه کوچولو صحبت مي کردند. که من فلان هستم من فلون هستم!
نوبت حاج آقا که رسيد، جلسه ساکت ساکت شد! همه نفس ها در سينه حبس شده بود.
اين طوري شروع كردم: مي خواهم از عشق هايي ارزشمندي که بين شما و دوست دختر و يا دوست پسرهايتان هست صحبت کنم.
حالا ديگه راستي راستي کسي نفس هم نمي کشيد بعضي ها هم سرشون طوري آورده بودند جلو که مثلا حرف من را کاملا متوجه بشوند و يک وقت چيزي از اين صحنه هيجان انگيز از دست ندهند.
من هم ديدم تنور داغ است نان را چسباندم و ادامه دادم: کي گفته عشق بده کي گفته .. اگر مي خواهيد عاشق بشويد بايد فلان شود... فرق دوست داشتن و عشق اين است که ... دل بستگي و وابستگي تفاوت دارد سرچشمه دلبستگي ...
سرتون را درد نيارم بحث که داغ داغ شد از رابطه ي عشق به همسر و خيانت به همسر آينده در دوستي ها قبل از ازدواج را وارد بحثم کردم و به لطف امام رضا توانستم به آنها بقبولانم که چنین ارتباطهایی در کوتاه مدت و بلند مدت چقدر ضرر دارد.
جالب اينکه صحبت من قرار بود در حد دو دقيقه مثل ديگران باشد به اصرار خودشان تا نيم ساعت الي 45 دقيقه افزايش پيدا کرد تازه آخرش يادشون رفته بود كه اول آمدنم چپ چپ نگاهم مي كردند . حالا هر چي مي خواستم بروم نمي گذاشتند. به سختي گفتم بابا من خودم جلسه و منبر دارم نمي توانم بيشتر از اين باشم.
بعداز حرفهاي من بچه ها دور من ريختند و يکي يکي و در هم بر هم سوال مي کردند و براي مشاوره از من آي دي گرفتند و بيش از نصف افراد هم شماره تلفن گرفتند و تا مدتها بعد از آن جلسه علاوه بر تماس تلفني آنها و و در خواست راهنمايي با ايميل و اينترنت، چند نفري هم حضوري آمدند و مشاوره گرفتند.
شايد بعضی ها مخالف حضور روحاني در چنین جمعی و اينگونه امر به معروف و نهي از منکر  باشند. بعضی اگر از چنین مراسمی خبردار شوند، با این دخترها و پسرها به اسم دین و نظام و همه مقدسات، تند برخورد می کنند و جلسه شان را به هم می زنند. شاید آنها نمی دانند که اثر چنین کاری، ایجاد تنفر نسبت به دین و مقدسات است.


کد مطلب: 165904

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdccxpqs02bqeo8.ala2.html?165904

الف
  http://alef.ir