گفتگو با یلدا معیری عکاس:

در سومالی آخر دنیا را دیدم/ جنگ ما چیز دیگری بود/ به من گفتند تو میفهمی شهید یعنی چه

گفتگو از: سارا زیبا کلام /30 فروردین 96

30 فروردين 1396 ساعت 8:24

برخی زندگی ها کاملا منحصر به فرد هستند. بعضی راه ها هستند که شاید افرادی که در یک کشور یا یک زمان مشخص، آن ها را انتخاب می کنند، به تعداد انگشتان دست هم نباشند. آن ها از این حیث قابل الگوبرداری نیستند. اما الگوهای ظریف و مهمی هست که می توان از زندگی اینگونه افراد برداشت کرد همچون اراده و پایداری در انتخاب، جرات انتخاب متفاوت و تحول.
یلدا معیری متولد ۱۳۶۰ است. او بطور کاملا تجربی، از سال ۱۳۸۰ مشغول کار عکاسی شد آنهم عکاسی خبری و سپس جنگ. او سایر کارها را کنار گذاشت و روی انتخاب خود کاملاً متمرکز شد. معیری رخدادهای مهمی را در جهان پوشش داده ازجمله قحطی در سومالی، زلزله در پاکستان، سونامی در اندونزی، و جنگ در کشورهای مختلف از جمله عراق، افغانستان، لبنان و گرجستان...
از عکس های او هشت نمایشگاه انفرادی و عمومی در ایران، انگلستان، فرانسه و بنگلادش برگزار شده است.
راهی که او در سال ۸۰ انتخاب کرد و تقدیر خودش را در آن رقم زد، مسیر سختی بود و زن بودن او هم خود مزید بر علت سختی آن شد. چهارچوب ها برایش محدودتر و شرایط سخت تر بوده است. او در این پانزده سال کار خود چیزهایی را به چشم دیده است که بسیاری از ما تاب شنیدن یا تصور آن ها را هم نداریم. او نگاه ها و لحظه ها را برای مخاطب خاص خود کادربندی و ثبت می کند.




شما ظاهرا عکاسی را از دبیرستان شروع کردید؟

من عکاسی را بصورت جدی از سال ۸۰ شروع کردم، آن هم بصورت کاملا تجربی. تا قبل از آن صرفاً یک سری کلاس های خیلی معمولی رفته بودم اما هیچوقت درعکاسی، به آن صورت، استادی نداشته ام.

از همان ابتدا که عکاسی را - بصورت تجربی- شروع کردید، هدف خاصی پشت آن بود، مثلاً نیت عکاسی هنری نداشتید یا از همان موقع عکاسی خبری مد نظرتان بود یا مثلاً عکاسی جنگ؟

عکاسی هنری که اصلا نبود چون من اصلا آدمی نبودم که از طبیعت و گل و امثال آن عکس بگیرم. اینها اصلاً مدل من نبود. اصلاً به شخصیتم نمیخورد. من آدم آرامی نبودم. ولی در مورد عکاسی خبری باید خیلی ساده بگویم که آن موقع جوان بودم و به قول معروف هیجان داشتم و ترشح آدرنالین در بدن بالا بود، لذا به آن پرداختم! من چند وقت پیش در یک کاتالوگی هم در یکی از نمایشگاه هایم نوشتم که دلیل اصلی اینکه عکاس خبری شدم، وجود چیزی به اسم آدرنالین در بدن بوده است.

یعنی مثلاً دلایل فلسفی نداشت. این البته شروع کار بود. همانطور که گفتم من عکاسی را خیلی تجربی یاد گرفتم. مثل اینکه در نجاری کنار دست اوستا بایستی و از روی دست او کارها را خودت یاد بگیری. برای همین بعد از یک مدت که رفتم جلو یک سری چیزهای دیگر برایم روشن شد و دیگر یک نگاه متفاوتی به قضایا پیدا کردم. رفته رفته بطور خیلی نامحسوس و پیش بینی نشده، سر از عکاسی مستند خبری درآوردم و بعد هم رسیدم به عکاسی مستند اجتماعی.

اولین سفری که برای عکاسی جنگ رفتید، سفر به افغانستان بود. چه شد که ناگهان راهی آن سفر شدید و تجربه تان از آن چه بود؟ 

سفر افغانستان، در سال ۸۰ مصادف شد با شروع  کار تجربی من. بعد از آن هم جنگ عراق بود و بعدش همینطور ادامه داشت. اول اینکه ناگهان راهی آن سفر نشدم. پروسه ی آن بسیار مشکل بود. آن موقع به هیچ عنوان مجوز تردد مرزی نمی دادند. خیلی اذیت می کردند. ما هم یک مجوز تردد مرزی می خواستیم. اصلا من تحت عنوان اسم افغانستان نرفتم بلکه گفتم  یک مجوزتردد مرزی می خواهم برای استان نیمروز. استان نیمروز با زابل ما مرز مشترک دارد.


من در آن سفر داخل افغانستان رفتم اما نرفتم در شهرها. آنجا دوتا اردوگاه بود به نام های ماککی و میل ۴۶ . اردوگاه آوارگان. ما می خواستیم برویم داخل این اردوگاه ها. و کاملا هم می خواستیم کار جامعه شناسی انجام دهیم چون من با یک خانمی داشتم می رفتم که جامعه شناس بود. او از این فعالان حقوق بشر بود و اصلا می خواست برود آن جا کار انسانی کند. در آن اردوگاه ها بچه ها و نوزادان زیادی می مردند و از این قبیل مسایل، فراوان داشتند.

من با سختی خیلی زیاد توانستم از وزارت ارشاد مجوز بگیرم تا بتوانیم مرز را رد کنیم. البته نهایتاً هم ما مرز را با خاور نان رد کردیم یعنی عادی رد نکردیم بلکه  نشستیم در یکی از آن خاورهایی که نان می برد.

از همان ابتدا واکنش  خانواده به کارهای شما چه بود؟

چون افتادم در این لاین از سفر افغانستان که برگشتم یه روزی که هیچوقت فراموشش نمی کنم نشسته بودم پشت میز آشپزخانه خانواده ام را صدا کردم و به آن ها گفتم که من دیگر نمی روم دانشگاه و دارم عکاس خبری می شوم. طبیعتا بازخورد اولیه شان این بود که بسیار ناراحت شدند. اما نهایتاً هیچ کاری نتوانستند بکنند چون اصولاً آدم ها در برابر تصمیم های قطعی دیگران نمی توانند کاری کنند.

چند سالتان بود آن موقع؟

حدود ۲۱ سال.

عکاسی خبری در داخل کشور هم می تواند برای یک زن با محدودیت های خاصی روبرو باشد. حال چه رسد به اینکه این شغل تسری یابد به خارج از کشور، آن هم در حیطه ی جنگ. زن بودن شما در شغلتان تا چه حد و کجاها برایتان دردسرساز بود؟

تقریبا همه جا. این سوال را همه میپرسند. فقط دوسه تا نقطه بوده که زن بودن به درد من خورد. تقریبا در بالای ۹۵ درصد موارد زن بودن یک مصیبت بود آنهم بدلیل اینکه دوتا مسئله وجود دارد. چون کشورهایی که من رفتم بیشترشان کشورهایی بودند که زن برایشان جنس دوم محسوب می شده است. یکی این بحث است که مثلا از نظر شریعت و عرف آن ها، کار کردن یک زن آن هم به این صورت جا افتاده نیست،‌ مسئله ی دیگر بحث امنیتی و جنسی است. من یکی از بزرگترین مشکلاتی که در این سفرها داشتم، این داستان بود. یعنی حتا سفرهایی که با همسرم می رفتم هم باید خیلی مراقب می بودم. این مسئله باعث شد من در موگادیشای سومالی ۱۵ روز فقط با چادر عکاسی کردم. اما دقیقا بخاطر اینکه احساس خطر می کردم این کار را کردم.

البته دوسه جا هم این زن بودن خیلی به نفعم شد. یکی در جنوب لبنان بود در یک مراسم ختم زنانه که خیلی هم عکس هایش خوب شد. آنجا همه عکاس ها صف بسته بودند اما آن ها کسی را راه نمی دادند چون مجلس زنانه بود. البته همه در آن محجبه بودند اما آن ها سختگیری می کردند . من را راه دادند. دم در از من پرسیدند که اهل کجایی؟ گفتم ایران. گفتند «تو می فهمی شهید یعنی چی. تو بیا داخل.» هیچ کدام از مردها را راه ندادند.

عکاسی جنگ با چه سختی های روحی و جسمی میتواند همراه باشد؟

تاثیراتی که روی من داشت تاثیرات آنی نبوده است. من اصولا آدمی نیستم که خیلی گل درشت و تابلو تاثیر بپذیرم مثلا ناگهان بنشینم و گریه کنم. اما برای مثال از جنگ عراق که برگشتم تا مدتهای طولانی خواب که می دیدم یا تب می کردم و هذیان می گفتم، از بدون سر و بدون پا شدن آدم ها می نالیدم. یعنی طبیعتاً در ناخودآگاهم رفته بود ولی خب آدمیزاد به همه چیز عادت می کند.



واقعا اعتقاد دارید که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند؟

من به این جمله خیلی اعتقاد دارم. من در سومالی آدم هایی را دیدم که طوری با بدبختیشان خو گرفته بودند که اصلا نمی فهمیدند این بدبختیست. برایشان زندگی در یک پنت هاوس در منهتن، از نظر حسی هیچ فرقی با زندگی در خرابه های موگادیشو نمی کرد. همه چیز عادت است.

ولی دیدن اینگونه صحنه ها و مواجهه با بدبختی های خونین، واقعا می تواند برای یک زن عادت بشود؟

برای من همه چیز در این راستا برعکس بوده است. مثلا در زلزله بم خیلی روحیه ا م خوب بود برای اینکه قبلش جنگ افغانستان را دیده بودم. کلا بخاطر حضورم در بسیاری از جنگ ها، در زلزله ها و سیل ها همیشه روحیه ام قوی بوده است. البته من همیشه با مردم حتما همدردی و همدلی می کنم. حتما زن های مصیبت دیده را بغل می کنم و اینطور نیست که بی تفاوت صرفا به عکاسی ام بپردازم. من در بلایا اصلا از دورعکس نمی گیرم، حتما لنزم واید است. جلو می روم و تسلیت میگویم.

مناسبت های گوناگونی که عکاسی کردید از نظر سختی خصوصاً برای روحیه خودتان چه تفاوت هایی با هم داشتند؟

ببینید من هم جنگ کار کرده ام، هم بلایای طبیعی و هم اعدام. جنگ چیزیست که شما برای هدفت رفته ای. در جنگ، ازهر قوم و فرقه ای که بوده ای، با آگاهی از فجایع جنگ جلو رفته ای. اما فجایع طبیعی مثل سیل و زلزله طبیعتاً اینگونه نیست. مثلا من در واقعه منا با وجود اینکه عکس هم نگرفتم و از تلویزیون دیدم خیلی گریه کردم. چون خیلی نامردی بود. یعنی واقعا یک مرگ ناجوانمردانه بود؛ اینکه شما در کسری از ثانیه بخاطر ازدحام بمیری یعنی بدترین نوع مرگ.

ولی وقتی شما مثلا حزب الله لبنان هستی و برادرهایت تمامشان در این راه کشته شده اند و شما مثلا برادر هفتمی هستی که می روی برای جنگیدن، می دانی که احتمال کشته شدن هست و با آگاهی می روی و به هر حال یک هدفی داری و برایت مقدس است.... در هر صورت میدانی چنین خطراتی هست.

اما وقتی سیل یا زلزله میاید روی سرت این بلای طبیعی و ناگهانیست و خیلی بد است. من در زلزله ورزقان که آخرین زلزله بد بود خیلی گریه کردم خیلی بیشتر از بم اذیت شدم. مثلا من اعدام خیلی دیدم اما آخرین اعدامی که دیدم خیلی به هم ریختم. صحنه اش کمی بیش از حد تراژیک بود... به هر حال سخت که هست.

هیچوقت هم از کارتان پشیمان نشدید؟

نه، این هم زندگیست دیگر، مثلا باید بدانی و باید آن بخش از قضیه را هم ببینی که وقتی آن طرف دارد بر بالای دار تاب می خورد او هم به هرحال به ده پانزده تا زن تجاوز کرده است. من خیلی اعدام های بزرگ را دیده ام. اعدام قاتل قاضی مقدس وسط ظهر خیابان وزرا، اعدام  دوتا جوان ۱۷ ساله را دیدم که هنوز بالا نبرده بودندشان، یکیشان همانجا قبل از بالا رفتن، از ترس مرد. یعنی وقتی طناب را کشیدند مرده بود. در اکثر اعدام ها قبل از این که طناب بالا برود، محکوم، از ترس تمام کرده است. وقتی که طناب را می کشند فقط یک جنازه است.

اعدام بیجه را من دیدم که هفت بار بالا کشیدندش اما نمی مرد آخرش هم اینطوری نمرد بلکه برادر یکی از مقتولین آمد از دست نیروی انتظامی فرار کرد چاقو کشید و زد به بیجه، او انگار اصلا با اعدام نمی مرد. همه اینها را من دیدم ولی آن لحظه ای که محکوم دارد بالا می رود آن زمان که چشم می اندازد در چشم همه، آن نعره های خانواده ها، اینکه همیشه فکر می کنی الان یک معجزه ای می شود... خب همه اینها هست. و یک چیز دیگر اینکه صحنه اعدام هیچوقت برای هیچکدام از طرفین خوشحالی ندارد بسیار صحنه کریهی است.

از تمام جنگ هایی که رفتید و  تمام تجربیاتی که در زمینه کلی عکاسی داشته اید کدام برایتان خاص تر بوده است؟

اول این را بگویم که آخرین جنگی که از نظر تصویری در جهان جنگ بود یعنی تصویر به معنای فوق العاده داشت، جنگ ایران و عراق بود. بعد از جنگ ایران و عراق، سیستم جنگها تغییر کرد یعنی دیگر چیزی بنام پیاده نظام نداشته ایم، دیگرآنطور که در جنگ ایران و عراق داشتیم، نبرد تن به تن نداشته ایم. جنگ ایران و عراق یک استثنا بود. یعنی ما دیگربه لحاظ بصری، مثل آن را نداریم. یادم است که به جنگ عراق می گفتند ‌جنگ تلویزیون ها (TV War ) یعنی تلویزیون ها می توانند از آن استفاده کنند بدلیل آنکه خیلی صدا بود خیلی وویس بود چون تلویزیون می تواند از صدا استفاده کند ولی عکاسی نمی تواند این استفاده را کند.

یا مثلا یادم است که به جنگ لبنان می گفتند جنگی که اصلا تصویر ندارد (No Picture War) بخاطر اینکه حزب الله لبنان تمام قدرت و تمام روششان این بود که به خودشان می گفتند اشباح. در تمام طول جنگ هیچکسی یک نفر حزب اللهی را در حال جنگیدن ندید. هیچکس. اینها سیستمشان اینطوری بود که می رفتند موشک ها را میگذاشتند پشت تراک، پشت این وانت های کوچک. برای همین هم اسراییل شروع کرده بود به زدن وانت ها. هر وانتی که در جاده ها می دید، می زد. حتی وقتی ما می خواستیم با ون برویم گفتند اسراییل ون را می زند حتی اگر با کلی آرم و نشانه و علامت خبرگزاری و تلویزیون و امثال اینها می بود، باز هم نمی شد که با ون برویم. دو الی سه نفر بیشتر نه خیلی عادی با لباس عادی یک موشک میگذاشتند پشت ماشین و می رفتند دم مرز و شاید ظرف ۶ یا ۷ دقیقه این را علم می کردند، ‌می زدند و دوباره سوار می شدند و سریع فرار می کردند. سیستم حزب الله اینجوری بود. آدم کسی یا نیرویی بنام حزب الله لبنان را در حال جنگ نمی دید. ما خیلی ها را با لباس شخصی دیدیم و از آن ها عکاسی کردیم که حدس می زدیم اینها جزو نیروها هستند اما نمیشد ثابت کرد. پس جنگ به آن مفهوم نبود.


مفاهیم جنگ ها الان عوض شده. جنگ به مفهوم راداری است. یعنی شما از یک نقطه یک موشکی شلیک می کنی که الزاما هم ممکن است کسی پای دستگاه نباشد، پای سیستم نباشد، یا شاید نهایتا یک نفر باشد، و بعد رادار نقطه پرتاب را به شما نشان می دهد و بعد هم می زند. یعنی حضور نیروی انسانی شاید در حد یک نفر پای مانیتور باشد.
از مناطقی که رفتید کدام از همه خاص تر بوده؟از همه شان خاص تر سومالی بوده است. اصلا سفر سومالی یکی از عجیب ترین سفرهای زندگی من بود. شاید یکی از دلایلش این است که آفریقا بود. آفریقا واقعا جاییست که هر آدمی با هر شرایطی که هست باید یک بار در زندگی اش برود.

زندگی یک انسان بعد از دیدن آفریقا و قبلش خیلی متفاوت است. چون آنها اصلا شبیه آدم هایی از یک سیاره دیگر هستند. یعنی کاملا با آدم های دیگر متفاوتند، همه چیزشان که حالا رنگ پوست و امثال این ساده ترینش است. سومالی شبیه جاییست که مثلا در قرآن می گویند آخرالزمان یا مثلا پایان دنیا که در این فیلم ها می سازند؛ دقیقا پایان جهان است. اگه می خواهید ببینید دنیا وقتی تمام می شود چه و چه شکلی می شود باید بروید سومالی.

یک کشوری که کل اش سوخته است. رسما آتش گرفته و سوخته. کل موگادیشو سوخته. از کلیسا تا مسجد و هتل همه سوخته اند. فرودگاه سوخته همه چیز آتش گرفته از بین رفته شده خاکستر. و انگار قیامت هست هنگامیکه می گویند در رستاخیز مرده ها بلند می شوند، یک عده آدم عین مرده ها پابرهنه و لخت دارند همینجوری بی هدف در خیابان ها راه می روند. خود آخرالزمان است. خیلی جای عجیبی ا ست که البته باعث و بانی اصلیش هم آمریکاست.

فکر می کنید می توان به کسی که در زمینه جنگ کار می کند حالا چه عکاسی باشد چه هر کار دیگری مثل مثلا پزشک مخصوص شیمیایی ها گفت که گرایش به خشونت دارند؟

نه اصلا. ببینید درمورد جنگ خودمان یعنی جنگ ایران و عراق که یکی از عجیب ترین اتفاقات جهان است الان چندسال گذشته یک هزارم آن ابعادش هنوز روشن نشده اصلا چیز عجیبی ست به نظر من باید صدها سال مراجعه به جنگ ایران و عراق بشود بنویسیم بخوانیم تازه باز هم نمی رسیم به عمق قضیه. ما در همان جنگ هم آدم هایی داشتیم که حتی تفنگ دستشان بود اما بسیار روحیه لطیفی داشتند.

من دایی خودم که در جنگ شهید شد آدمی بود با روحیه بسیار لطیف آدم شاعرمسلک اهل مطالعه و عکاسی و... مثلا در عمرش بیشترین خونی که دیده بود در درمانگاه بود. چنین آدمی به جنگ رفت و همان اوایل جنگ هم شهید شد. زمانیکه پای مفاهیمی چون دفاع از وطن به میان می آید آدم برای دفاع می رود و نمی توان گفت که روحیه اش خشن است و فلان. 

تاکیدم کمی بیشتر روی جامعه بعد از جنگ است مثلا فیلم سازان جنگ یا نویسندگان جنگ یا عکاسان جنگ.

اصلا اینطور نیست چون در بسیاری از آثار حتا نویسنده که اشاره کردید خیلی هایش را من خوانده ام. در بسیاری از آثار این ها یا در فیلم سازهای شاخص نه فقط در ایران بلکه حتی خیلی از کسانی که برای جنگ جهانی دوم فیلم ساخته اند اصلا خشونت دیده نمی شود. در فیلم اتفاقا یک انسانیت کامل است. در کشور خود ما فیلم هایی که راجع به جنگ ساخته می شود خیلی هایشان اتفاقا خیلی لطیف هستند خیلی احساسات انسانی در آن ها هست.

یکی از چیزهایی که من همیشه در کار جنگ برایم پررنگ بوده و البته الان در این سوال دارم تسری اش می دهم به همه مصیبت ها، این است که انسان وقتی در مصیبت قرار می گیرد یکی از چیزهایی که خیلی پررنگ می شود، نگاه است. نگاهی که در آن لحظه ی آخر در چهره افراد دیده می شود یا نگاهی که در کسی میبینیم آنگاه که دارد درد می کشد یا اصلا آن لحظه ای که او هم همراه تو شاهد یک مصیبت است و بعد نگاهها تلاقی پیدا میکند... این حرف زدن با نگاه در عکس ها بیشتر هست. نظرتان در این باره چیست؟

 بله در عکس ها هست. چشم کاملا دریچه روح است. این را می توان در خیلی از عکس ها دید. من زمان جنگ افغانستان خیلی پورتره می گرفتم کاری که بعدا خیلی کمتر به آن پرداختم. در یکی از همین پورتره ها تصویر زنی ست که صورتش را بسته و فقط چشم هایش معلوم است کاملا آن چیزی که شما می گویید مشخص است یعنی عمق آن درد از درون آن چشم ها مشخص است. بخصوص وقتی پورتره گرفته شود چون عناصر اضافه  حذف می شود، خیلی بیشتر خودش را نشان می دهد.

جایگاه هنر در کجای عکاسی جنگ است؟

عکاسی جنگ هنرش در این است که بتوان همه چیز را صادقانه نشان داد. ببینید ما در انواع مختلف عکاسی مثلا نور داریم، رنگ داریم، ترکیب بندی داریم، اما وقتی در مناطق مصیبت زده هستیم اینها همه می شود اولویت های سوم و چهارم. در این مناطق اولویت اول صداقت است و اولویت دوم این است که ماجراها را مستند نشان بدهیم یعنی آنچه که هست را نشان بدهیم. اصلا مهم نیست که من طرفدار کجا هستم مهم این است که وقتی اتفاقی در جایی میفتد من دقیق و با صداقت و مستند آن را پوشش بدهم. من وظیفه ام در انعکاس آن است. عکاس جنگ اگر بخواهد جهت گیری کند بزرگترین اشتباه را کرده و لذا کارش خراب می شود.

از برگزاری نمایشگاه هایتان برایمان بگویید.

فعلا دوتا نمایشگاه گروهی دارم احتمالا در فرانسه.

نظر کلی تان درمورد نمایشگاه های عکس جنگ چیست؟

کارهای ما اصلا نباید نمایشگاهی بشود و اصلا جای آن ها در نمایشگاه نیست. نمایشگاه جاییست که شما یک روز یک لباس خوبی می پوشی به خودت می رسی میروی آنجا یک قهوه می خوری و ساعتی در کنار کارهای هنری خوش هستی. آنجا شما انتظار نداری یک آدم لت و  پار ببینی. اصلا جایش آنجا نیست.

ببینید برای مثال من همین اواخر جایی نمایشگاه داشتم که حالا می گویند عکس هایم بیشتر از همه صدا کرد؛ پنج پورتره از پنج زن قاتل. کسی که آمد به من گفت که بیا در این نمایشگاه شرکت کن اصرار داشت که بیا و شرکت کن و من قسم می خورم که تو عکس هایت را می فروشی. گفتم آخر دوست عزیز درست است که شما شاید خیلی به این مسائل وارد نباشی اما آدم عقل که دارد. کدام آدم سالمی می گوید که به به برویم و عکس یک زن قاتل را بخریم و بزنیم به دیوار خانه مان. چه کسی این کار را می کند؟ خود من این کار را نمی کنم. بهش گفتم من روی دیوار خانه ام یک دانه عکس نیست همه اش نقاشی است. چون من خودم نمی توانم تحمل کنم و این صحنه ها را ببینم. یا مثلا اصلا بخرد بگذارد در دفتر کارش. یک نفر بیاید بگوید چه جالب این عکس کیست؟ او پاسخ دهد این فلانیست که ده نفر را کشته است. آخر این چه دیالوگی است؟ برای همین است که می گویم  متاسفانه جای کارهای ما روی دیوارها نیست.

پس کجا باید عرضه شود؟

 متاسفانه ما مجلاتی که اینجور گزارش ها را چاپ بکنند نداریم. این کارها جایشان یا در مجلات است یا در مطبوعات مرتبط است یعنی مجلات و مطبوعات تخصصی که نگاه حرفه ای و عمیق به عکاسی و این مسایل داشته باشند و مرتب و پی در پی چاپ بشوند نه این که هرچند وقت یکبار. انتشار آن ها باید مداوم باشد که در زندگی مردم حضور پررنگ داشته باشد.



عکاسی یعنی اینکه به آن آدمی که مثلا در زوریخ نشسته و زیر آفتاب زمستانی دارد قهوه اش را می خورد یک سیلی محکم می زنی که بدان، در دنیا این خبر است. دوتا دوقلو در بغل پدرشان اینطور مرده اند این یعنی عکاسی خبری این یعنی عکاسی مستند اجتماعی. نه اینکه به دیوار یک نمایشگاه نصب کنی عکس را و مردم خیلی شیک بیایند برای دیدار. اصلا آن کار غلط است. این عکس باید برود سر میز صبحانه و باعث شود حال مخاطب خراب شود و به هم بریزد. حرفی که مرحوم کاوه گلستان می زد که حقیقت را بکوب در صورت مخاطب. باید همینطور باشد اصلا عکاسی خبری کارش همین است. یک جای دیگر هم که جای اینطور عکس ها است، نمایشگاه های خیابانی است. که یک زمانی هم داشتیم تحت عنوان گذر هنر در خیابان انقلاب اما متاسفانه شهرداری آن را به پیمانکار خصوصی واگذار کرد و آن ها هم دیگر برگزارش نکردند.

جنگها در دنیا متفاوتند؟

جنگ کریه و بداست ببینید من یک بار گفتم جنگ ایران و عراق را بگذارید کنار. آن جنگ یک چیز خاص بود. الان درهیچ جای دنیا بدون اینکه به طرف پول زیاد و تجهیزات و اینجور چیزها بدهند طرف نمی رود بجنگد. آنها باید برای جنگیدن پول خوب بگیرند. جنگ ما که بچه دوازده ساله میرود و با دشمن میجنگد   اصلا چیز دیگری بود . نمیدانم چه بود یک عشقی بود یک چیزی در وجود بود آن هم بدون هیچ اجبار.

 بچه برود شناسنامه اش را دستکاری کند و فرار کند برود جبهه در کجا الان چنین چیزی را می شود دید؟ آن ها نسل عجیبی بودند که رفتند. مثلا داستان همین غواص ها را ببینید. حالا می گویند به عشق اسلام و اعتقادات بوده اما جان چیزیست که ورای همه این حرف هاست. ترس جان شوخی ندارد. هر اعتقادی هم که آدم داشته باشد پای جان که به میان میاید این ها رنگ می بازد. ببینید آدم باید به چه درجه ای رسیده باشد که برود این کارها را کند. آن ها یک وجودهای خاصی داشتند. 
 


کد مطلب: 463868

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcce1q042bqe48.ala2.html?463868

الف
  http://alef.ir