حجتی‌کرمانی: خدا هاشمی را با احمدی‌نژاد مکافات کرد

13 فروردين 1396 ساعت 14:58


حجت الاسلام محمدجواد حجتی کرمانی خاطرات زیادی از دوران اول انقلاب دارد. او عضو مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس اول شورای اسلامی بوده و حالا با حافظه خوب و صراحت کلامی که دارد راوی خوبی برای تاریخ آن روزهاست.

او در گفتگویی با خبرآنلاین روایت هایی خواندنی از مجلس اول، رابطه هاشمی و بازرگان، خلخالی و سیدمصطفی خمینی داشت که بخش هایی از آن در ادامه آمده است.
مجلس اول متنوع ترین نماینده‌ها را در خود داشت که شاید همین هم باعث شده بود سطح تنش در مجلس بالا باشد. برخی می‌گویند اگر آقای هاشمی نبود، فرد دیگری نمی‌توانست آن مجلس را اداره کند. می‌خواهم از نحوه ریاست مرحوم هاشمی و اختلافاتی که با مرحوم بازرگان داشتند بگویید. در آن مجلس اتفاقات زیادی افتاد تا حدی که در مجلس شعار مرگ بر بازرگان داده شد در حالیکه بازرگان نخست وزیر امام و موردحمایت ایشان بود، چرا در مجلس اینقدر علیه او فضای منفی وجود داشت و آقای هاشمی چطور آنها را مدیریت می‌کرد؟
می خواهی حرف آخر را بزنم؟
بفرمایید
آقای هاشمی خودش سر دعوا با بازرگان بود.
مبنای این اختلاف چه بود؟
همان که بازرگان گفت «امام بولدزر می‌خواهد اما من فولکس واگن هستم». می‌خواست بگوید من قدرت تحمل آنچه امام می‌خواهد را ندارم و نداشت و کنار رفت. آقای بازرگان سیاست گام به گام داشت. اختلافات در مجلس اول بسیار شدید بود. یک طرف آقای هاشمی و دیگرانی بودند که نقش خود آقای هاشمی از همه بیشتر و رابطه‌اش با امام از همه بهتر بود. هیچکس رابطه‌اش به اندازه هاشمی با امام نبود. بنابراین پشتوانه هاشمی قوی بود و آقای هاشمی چه در جریان بازرگان و چه در جریان بنی‌صدر، نقش اصلی را داشت.
من البته مخالف بودم و معتقدم اگر همان زمان بازرگان را تحمل می‌کردند، اتفاقات امروز نمی‌افتاد، البته بگویم که آن گروه یعنی روشنفکرها و ملی‌گراها و امثال بنی‌صدر در این دعوا بی‌تقصیر نبودند. به عنوان مثال معروف است که امام، آقای خامنه‌ای، آقای هاشمی و آقای بهشتی و بنی‌صدر را جمع کرده و آنها را تهدید می‌کند که با هم کنار بیایند و در غیراین صورت همینجا نگهتان می‌دارم تا با هم آشتی کنید. ببینید بنی‌صدر چه جواب زشتی می‌دهد، می‌گوید اگر می‌خواهید من را در اتاقی زندانی کنید، مرا با بهشتی در یکجا نگذارید. خب، معلوم است که خیلی نسبت به بهشتی بغض داشته است. نقطه ضعف بنی‌صدر همین بود که نسبت به مخالفینش تند بود و به آنها اهمیتی نمی‌داد. بنی‌صدر بعد از اینکه 10 میلیون رای آورد، خیال می‌کرد که واقعا بُرده است، نمی‌دانست که آخوندها اینقدر قدرت دارند! آنها را نمی‌شناخت؛ البته خودش آخوندزاده بود اما برخی آخوندزاده‌ها خیلی «ضدآخوند» هستند. بنی‌صدر از آخوندزاده‌هایی بود که خیلی با آخوندها بد بود البته امام را قبول داشت منتهی بعد از اینکه با امام درافتاد، با امام هم بد شد و بعد به پاریس رفت و عبارات تندی علیه امام به کار می‌گرفت.
بعد از چند سال در زمان در دولت آقای احمدی‌نژاد، آقای شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی،  مصاحبه‌ای داشت و گفت که ما بنی‌صدر را قبول نداشتیم اما او را خائن نمی‌دانیم. من از خود آقای هاشمی هم شنیدم که بنی‌صدر خائن نبود، اشتباه می‌کرد یا «غُد» بود اما خائن نبود.
آقای هاشمی کی این حرف را زدند؟
یک مرتبه در سخنرانی‌شان این را گفتند و من آن را به خاطر دارم و واقعیت هم همین بود. ما بازرگان را گفتیم آمریکایی است. بنی‌صدر را گفتیم آمریکایی است. آقای شریعتمداری را گفتیم کودتاچی است. رسید نوبت به خاتمی که گفتند از عربستان پول گرفته است. ما می‌خواستیم سیاست را دینی کنیم اما برعکس شد و الان سیاست دارد دین را می‌کشد. منصور ارضی در شب عاشورا در مجلس امام حسین علیه آقای هاشمی فحاشی می‌کند و اسمش را هم دینداری می‌گذارد.
در جریان رای مجلس به عدم کفایت سیاسی بنی صدر، شما در مجلس نماینده مخالف بودید در حالی که جو عمومی برعلیه بنی‌صدر بود و عزلش رای بالایی داشت.
در جریان بنی‌صدر من رای ممتنع دادم. به نظر من عزل بنی‌صدر کار بسیار بدی بود چون با فحش و جنجال همراه بود. من مخالف بودم و در این مورد من با آقای هاشمی خیلی اختلاف نظر داشتم. حتی در پرونده آیت که مخالف درجه یک بنی‌صدر در مجلس بود من با آقای هاشمی دعوایم شد. من ناراحتم که دو سه مرتبه من مجلس را متشنج کردم که آقای هاشمی دستور داد میکروفون مرا قطع کردند تا صدایم نرسد. البته رفاقت همچنان محفوظ بود.
این جمله را هم بگویم که آقای هاشمی خیلی دل رحم و مهربان بود علیرغم آن چهره‌ای که در عرصه سیاسی نشان داده می‌شود. واقعیت این است که همه ما پشت چهره سیاسی خود پنهان هستیم. چه امام خمینی، چه آیت الله خامنه ای و چه آقای منتظری. کسی جریان اعتکاف آقای هاشمی در ایام البیض در مسجد امام را نمی‌داند. آن زمانی که اعتکاف خیلی کم بود، اما آقای هاشمی در مسجد چادر می‌زدند و روزه می‌گرفتند. دعا و نماز و زیارت بود. آثار قرآنی او هم بود. در زندان مدام با قرآن محشور بود. یا در زمانی که آیه‌ای می‌خواند یا ذکری از مصیبت‌ها می‌کرد چشمش تر می‌شد.
دو سه ماه بعد از انتخاب آقای احمدی‌نژاد که خیلی ما را ناراحت کرد، به منزل آقای هاشمی رفتم. وقتی وارد شدم بی‌اختیار شروع به گریه کردم. برای ظلمی که به آقای هاشمی شده بود. دست مرا گرفت و پرسید چرا گریه می‌کنی؟ مرا کنار خودش نشاند. گفتم من از این ظلمی که به شما شده است ناراحت شده‌ام. تو کجا و احمدی‌نژاد کجا؟ چرا باید به شما این ظلم بشود؟ اما وقتی حالم سرجایش آمد گفتم «این انتقام خداست». تو در مجلس با بازرگان آنطور رفتار می‌کردی. خدا نه بازرگان و دکتر یزدی و امثالهم، بلکه یک آدم گمنامی را برانگیخت که شما را مکافات کند. به نظر من آقای هاشمی پاک از دنیا رفت، به خاطر این همه جسارت و اهانت و افترا که نسبت به ایشان روا داشتند. هاشمی مصداق «یبدّل اللّه سیّئاتهم» حسنات است.
آقای هاشمی چه جوابی به شما داد؟
مگر جواب دارد این حرف؟ خدا می‌خواست آقای هاشمی پاک از دنیا برود. چون واقعا پاک طینت بود اما انسان خطا می‌کند. من هم خطا می‌کنم. اصلا شاید همین حرف هایی که الان می‌زنم گناه باشد. خدا از من بگذرد. به هر حال قضاوتم این بود که خدا خواست آقای احمدی‌نژاد را بر آقای هاشمی مسلط کند تا او پاک از دنیا برود. چون خیلی به آقای هاشمی ظلم شد. امثال منصور ارضی و آقای احمدی‌نژاد چه جسارت‌هایی به آقای هاشمی کردند و این آدم چه صبر و استقامت و حوصله‌ای داشت. 
در متن مذاکرات مجلس آمده که آقای هاشمی در جلسه مدام به شما می‌گفته که آقای حجتی کرمانی بنشین و اینقدر شلوغ نکن، آقای خلخالی بنشین و اینقدر شلوغ نکن. ظاهرا آقای خلخالی هم خیلی با شما مشکل داشته است؟
با هم نه. مشکلی نداشتیم اما شوخی با هم زیاد داشتیم. چون همان حرف کلی که گفتم سیاست چهره آدم را مخدوش می‌کند، آقای خلخالی به عنوان یک آدم تند و بی‌ملاحظه و خشن شناخته می‌شود. البته در مقام اعدام دیگران اینگونه بود اما در مجالس خصوصی یک آدم متلک‌گو بود. آقا مصطفی خمینی هم اینگونه بود که بنشینند و با هم شوخی کنند. یک داستان بگویم. آیت الله صدر (پدر امام موسی صدر)‌ از لبنان میهمان داشتند. سید شرف الدین که قبل از امام موسی صدر پیشوای لبنانی‌ها بود و با آقای صدر قوم و خویش هستند، مهمان آنها بود. حدود 30 یا 40 نفری بودند. دیگ پلو در خانه آقای صدر برقرار بود. مصطفی خمینی، خلخالی و حسن نوری (برادر آقاشیخ حسین نوری) خیلی شوخ طبع بودند. اینها تصمیم می‌گیرند که بروند و دیگ های پلو را از خانه آقای صدر بردارند، وانت بگیرند و به خاکفرج بروند و طلبه‌ها را دعوت کنند و به آنها پلو بدهند و همین کار را هم می‌کنند. در خانه آقای صدر مهمانان بدون غذا مانده بودند و مجبور شدند بعد از مدتی معطلی از چلوکبابی غذا بگیرند.


کد مطلب: 458278

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcbzwbawrhbs5p.uiur.html?458278

الف
  http://alef.ir