نخبه های عقب مانده ی ما!

14 مرداد 1390 ساعت 2:01


بسم الله
نخبگی و مهاجرت به خارج
 
چندین سال است که عبارتی را علی الدوام می­شنویم، منظورم پدیده «مهاجرت نخبگان» یا به قول بعضی­ها «فرار مغزها» است! در مورد این مسئله، افراد قضاوت­های مختلفی دارند. مثلاً عده­ای می­گویند اشخاص آزاد هستند که هرجا که می­خواهند بروند، یا اینکه می­گویند: وقتی در داخل از آنها استفاده نمی­شود چرا باید بمانند و بپوسند؟ یا به گفته بعضی دیگر: آنطرف آب، قدر علم را می­دانند! و منظورشان امکانات مادی است که در غرب برای دانشمندان محیاست و نظریاتی ازین دست. بعضی نیز فضای سیاسی کشور را بهانه کرده و فرار می­کنند.

حال می­خواهیم این بحث را با معرفی مختصر نمونه اعلی و معاصر کشور باز کنیم و به سوالات زیر جوابی بدهیم:

1. آیا اشخاص آزاد هستند که هرجا که می­خواهند بروند؟

2. وقتی در داخل از آنها استفاده نمی­شود چرا باید بمانند و بپوسند؟

3. آیا امکانات مادی که در غرب برای دانشمندان محیاست می­تواند دلیلی برای گریز باشد؟

4. آیا می­توان فضای سیاسی کشور را بهانه کرده و فرار کرد؟

احتمالاً خوانندگان متن به منظور من از نمونه معاصر پی برده باشند، مقصود، همان پروفسور حسابی معروف است. همه ما ایشان را کم­ وبیش می­شناسیم و به محض اینکه نامشان می­ آید با عظمت یاد می­کنیم و آه و افسوس می­خوریم که چرا نیستند و احسنت می­گوییم به خدماتی که به مملکت ارزانی داشتند، اما آیا هیچ­گاه با خودمان فکر کرده­ایم که چرا ایشان با وجود آن درجه علمی که داشتند به ایران بازگشتند و ماندند. جواب سوالات بالا را تک­ تک نخواهم داد بلکه در بندهای بعدی همه را باهم خواهم گفت.إنشاءلله

شاید باشند کسانی که ندانند پدر دکتر حسابی یکی از درباریان قاجار و از متمولان زمان خود بود و ندانند که چرا با وجود داشتن چنین پدری، در بیروت و در ایام کودکی و نوجوانی با نان خشکِ مانده بر در خانه­ ها شکم خود را سیر می­کردند و برای تحصیل علم مجبور شدند در مدرسه فرانسوی­ ها (کلیسا) درس بخوانند. شاید باشند کسانی که ندانند، دکتر تجربه رانندگی تاکسی را هم داشته اند!

در کل، دکتر حسابی در 4 یا 5سالگی ایران را به همراه خانواده به مقصد بیروت ترک کردند. گوشت و پوست استاد در لبنان و فرانسه رشد کرد (حتی به قول خودشان فرانسه فکر می­کردند و به فارسی صحبت می­کردند!). دکتر هیچ تحصیلی در ایران نداشتند، یعنی مثل ما دانشجویان نبودند که دولت سالی چند ده میلیون تومان از جیب این مملکت برای­مان هزینه کند. استاد خودشان و به پشتوانه مادر بزرگوارشان همت نمودند و رسیدند به آنجا که رسیدند و خدا ایشان را حفظ فرمود. دکتر جز در آن چندسال طفولیت (تا4سالگی) نه از گندم این مملکت خوردند، نه آبش را نوشیدند و نه نمکش، حال نباید از خودمان بپرسیم که چه شد که استاد حرمت آن نمکی که در سال های طفولیت خوردند را پاس داشتند و به وطن بازگشتند؟ مگر استاد آزاد نبود که به هر جا می­خواهند بروند؟ مگر استاد وثیقه گذاشته بودند که اگر به ایران بازنگشتند مال و منالشان را ضبط کنند!؟

استاد آزاد بود تا در دانشگاه پرینستون آمریکا در کنار دانشمندی چون اینشتین بماند و از امکاناتی که در آن زمان، حکم زندگی شاهانه را داشت استفاده کنند ولی چه شد که پدرمان، استاد حسابی، آن امکانات عظیم آزمایشگاهی و علمی و رفاه را رها کرد و به جایی برگشت که... ؟

شاید عده­ ای تصور کنند وقتی دکتر حسابی به ایران بازگشتند کل جامعه ایران و حضرات حکومتی جلوی ایشان صف کشیدند و فرش قرمز پهن کردند ولی اینطور نبود و نشد. مرارت­ هایی که در ایران متحمل شدند بسیار دردآورتر از قبل بود. راه بازگشت باز بود ولی نرفتند و ماندند یا بهتر بگویم فرار نکردند و ماندند و جنگیدند. با دلی آکنده از عشق به ایران تمام سختی­ ها را به جان خریدند و برای اعتلای این خاک پر گهر تلاش کردند. اینکه بگوییم استاد ذره ذره «جسمشان» و «روحشان» را در راه پیشرفت علم و دانش و آبادانی ایران فدا کردند به هیچ روی مبالغه نیست. عبارت فوق، جمله­ ای ادبی نیست بلکه واقعیتی انکارناپذیر است.

دکتر از لذات نفسانی که در غرب برای او مهیا بود برای رسیدن به لذتی دیگر چشم پوشید. آن لذتی که آدمی هنگام کوچ آخر، احساس کند در برابر میهنش و ملتش و خدای خودش شرمنده نیست.

پدرمان، دکتر حسابی در ایران ماند و زندگی را به سر بُرد تا هنگامی که زمان هجرت به دیار باقی فرارسد و تن عزیزش را به خاک میهن می­ سپارند، «خاک» با زبان بی­ زبانی به او نگوید که: فلانی تو با من بیگانه­ ای و حقم را ادا نکردی، پس چه توقع داری که تورا بپذیرم.

دکتر حسابی آن زمان برگشتند و در آن دوره که ملت ایران و کل خاورمیانه در عقب ملندگی علمی و فرهنگی غرق بود حرکتی بزرگ کردند. اما امروزه افرادی که ما به آنها نخبه علمی می گوییم، عملی بسیار عقب مانده انجام می دهند. به هر حال هرکسی در سطح خود رفتارهای عقب ماندهای از خود بروز می دهد. مثلا افرادی که زیاد با حال و هوای شهر سازگاری ندارند هنگام رسیدن به چهارراه بدون توجه به حق اتومبیل ها از عرض خیابان عبور می کنند و...
افراد تحصیل کرده یا به اصطلاح نخبه نیز در سطح خود رفتاری عقب مانده از خود بروز می دهند، مثل مهاجرت به خارج. یعنی به جای ماندن و آباد کردن کشور خود، به هوس پول و امکانات و آرامش و... از کشور فرار می کنند و میروند تا آنسوی آب به آنها پول و مسکن و احترام بدهند.آری، این عمل افراد تحصیل کرده ایرانی رفتاری عقب مانده است. درست است که درس خوانده اند و خیلی هم سرشان می شود ولی عقب مانده اند... البته در سطح خود.
 
smrd_pt@yahoo.com
 
 


کد مطلب: 113072

آدرس مطلب: http://alef.ir/vdcbzfb85rhb8gp.uiur.html?113072

الف
  http://alef.ir