پایگاه خبری الف 7 ارديبهشت 1390 ساعت 9:43 http://alef.ir/vdcgxq9qxak9zw4.rpra.html?101322 -------------------------------------------------- عنوان : ما احمدی نژادی های توّاب،قربانی صداقت و زودباوریمان شدیم -------------------------------------------------- متن : اگر این نوشته بوی احساسات می دهد، نه به این خاطر است که پای استدلالمان می لنگد؛ بلکه به این خاطر این گونه نوشته ام تا از این مرحله بگذریم و بفهمیم چگونه به این جا رسیدیم. مستند صحبت کردن بماند برای یادداشت های بعدی، این بار می خواهم بگویم چه بر ما گذشت که احمدی نژادی شدیم و حالا چه بر سرمان آمده که به سختی می توان باور کرد که سه بار به او رأی داده ایم! اگر از این متن دشمنان ما شاد می شوند، بروند به جهنم؛ ان شاء الله که خداوند از این واکاوی ها از ما راضی شود. وقتی شادی دشمنانی که از حمقاء هستند با شادی مردمی که عاشق آزادگی هستند هم زمان می شود، ترجیح می دهم حمل بر وزانت نظر مردم آزاده و آزاده دوست کنم تا دشمنان احمق. احمق ها این قدر از این قسم یادداشت ها خوشحال شوید تا از خوشحالی بمیرید. ما ثبات شخصیت داشتیم! ما صداقت داشتیم! جسارت داشتیم! صفا داشتیم! وفا داشتیم! سه رأیی ها می فهمند چقدر سخت است سه بار به کسی رأی دهی و بعد دعا کنی که کاش می توانستی سه طلاقه اش کنی. به قول شهید آوینی، ما از راه رفته می گوییم. ما تازه به احمدی نژاد رسیده نیستیم؛ ما نسلی هستیم که پیش از این که کنکور دهیم، به احمدی نژاد رأی دادیم. ما در هیاهوی جو و جنگ های تشکلی و حزبی عاشق احمدی نژاد نشدیم. ما احمدی نژاد را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، ساده زیستی اش را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، صفای ظاهرش را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، افتادگی اش را دیدیم، صفا کردیم، لبخندش را دیدیم، صفا کردیم، نطقش را دیدیم، صفا کردیم. اما ناگهان مشایی را دیدیم، شک کردیم. نظراتش را شنیدیم، شک کردیم. حمایت های رئیس جمهور را دیدیم، شکستیم. بی تفاوتی های فرهنگی و به من چه، به تو چه ها را از زبان رئیس جمهور شنیدیم، شکستیم. کردان را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، دفاع تمام قد رئیس جمهور از دروغ گویی و سند سازی کردان را دیدیم، شکستیم. انتقادهای مؤمن ترین و آزادترین نمایندگان از رحیمی را دیدیم، به فکر فرو رفتیم. حمایت احمدی نژاد از او را دیدیم، در خود فرو رفتیم و باز شکستیم. این ما بودیم که احمدی نژاد را به قدرت رساندیم، ولی او ما را شکست. ما از اوّلش احساساتی بودیم، ولی احمدی نژاد هم از اوّلش اشتباهی بود. ما این قدر غرق در صفای احمدی نژاد شده بودیم، که وقتی سال ۸۴ گفت "مگه مشکل ما، موی جووناست، به من و تو چه ..." گمان کردیم که منظورش موی پسران جوان است. این قدر خوش بین بودیم که احمدی نژاد را ندیدیم؛ آن کسی را دیدیم که احتیاج داشتیم و دوست داشتیم که ببینیم. یادم هست که سال ۸۴ وقتی می دیدم که طرفداران آقای هاشمی بیانیه ی منسوب به همسر شهید رجایی علیه آقای احمدی نژاد را پخش می کردند، به خانواده و آشنایان می گفتم که "شهید رجایی فقط متعلّق به همسرش نیست که بیانیه دهد و بگوید از احمدی نژاد حمایت نمی کنیم. چه همسرش حمایت بکند چه نکند، ما از احمدی نژاد حمایت می کنیم. احمدی نژاد رئیس جمهور بعدی است. احمدی نژاد مانند رجایی متعلق به همه ی مردم است!!!" همان طور هم شد، ولی هیچ وقت باورم نمی شد آرزو کنم ای کاش از همان اول رأی نمی دادیم. آن موقع چه حرف های بی ربطی می گفتم؛ به هر حال ۱۷ سال بیشتر نداشتم. کاری به کار کسی نداشتیم، سرمان به کار خودمان گرم بود. خیالمان راحت بود، ما رأیمان را داده بودیم. کشور را سپرده بودیم به کسی که به گمانمان اهلش بود. فکر می کردیم به کسی رأی داده ایم که امن و امان است و مأمن دردمندان. کمی گذشت، حرف هایی می شنیدیم از این طرف و آن طرف. احساس می کردیم احمدی نژاد مانند ناموسمان است و باید از ناموسمان دفاع کنیم. آخر آن زمان ها احساساتی بودیم. بعد هر چه گذشت، احساس کردیم مشکل از بدچشمان نیست، مشکل از ناموس خودمان است. دیگران را نمی دانم ولی خودم احمدی نژادی ای بودم که با موج همراه نشدم، به حرف دلم گوش کردم و عقلم بر حرف دلم مهر تأیید زد و به احمدی نژاد رأی دادم. حداقل در ۸۴ چنین بود. داستان ۸۸ تفاوت می کرد. در ۸۸ ما دفع افسد از فاسد کردیم ولی به اشتباه؛ به جای رأی به رضایی به احمدی نژاد رأی دادیم تا آراء شکسته نشود و موسوی رأی نیاورد. ولی اشتباه کردیم؛ ماکیاولیستی عمل کردیم و فراموشمان شد که ما مکلف به انجام وظیفه هستیم و شرعاً و عقلاً باید فارغ از نظر دیگران، به اصلح رأی دهیم و بس. باقی داستان هر چه شود، خواست و رضای خدا در آن است. احمدی نژاد برای ما سرابی بود که نه بهر رسیدن آب و نان به خود بلکه برای عدالت گستری برای همه به او رأی دادیم. احمدی نژاد برای ما سرابی بود که گول ظاهرش را خوردیم؛ یک سراب زلال و باصفا. ما هنوز هم مانده ایم که چگونه این قدر ساده لوح بودیم. ما احمدی نژاد را که می بینیم، می ترسیم از روزی که خودمان هم با صفایمان همه را به خود جذب کنیم و کم کم معلوم شود که این صفا، نه بهر نور باطن، بلکه از گریم و نورپردازی بوده است. ما دیگر نمی خواهیم مشرک باشیم، دشمن احمدی نژاد الزاماً دوست ما نیست، ولی لزوماً دشمنمان هم نیست. برخی معتقدند که ما خودمان احمدی نژاد را بت کردیم و مشرک شدیم. بعضی می گویند خودمان احمدی نژاد را نُنُرَش کردیم و مانند بچه ی لوسی، هرچه خواست چه معقول و چه نامعقول برایش خریدیم و نیکی از حد و گذشت و او خیال بد کرد. ولی من به هیچ کدام از این ها معتقد نیستم. نظر بنده این است که احمدی نژاد باهوش است و این هوش در خدمت قدرت قرار گرفت. این هوش با صداقت زاویه پیدا کرد و باهوش ترین سیاست مداران را هم یکی دو سال از واقعیت شخصیتی او دور نگه داشت. ما قربانی احساسات پاکمان شدیم، قربانی صداقتمان شدیم و همه ی این ها الآن ما را پشیمان کرده و به این زودی هم پریشانی این پشیمانی دست از سر ما بر نخواهد داشت. نه تنها خودم، بلکه بسیاری از احمدی نژادی های سابق و آزادگان فعلی، در یک درس متفق القول هستیم و آن این است: سیاست عرصه ی دل دادن و قلوه گرفتن نیست. سیاست عرصه ی دل باختن نیست. در سیاست نباید حالی به حالی شد. نباید تسلیم احساسات شد. سیاست نبرد عقل و احساسات است؛ با سنگین ترین بها، آموختیم که عقل، سالار احساساتمان باشد و پشت فرمان تصمیماتمان بنشیند. تعقّل، تفکّر، تدبّر؛ وقتی در سیاست از انسانی ترین و لطیف ترین وجه شخصیت ما انسان ها، یعنی عواطفمان سوء استفاده می شود، پس ما هم احساساتمان را تعطیل و منطق و مستندات متقن را جایگزینش می کنیم. در «سنگ، کاغذ، قیچی» سیاست ایران، باید سنگ بود. نمی برد، ولی پاره هم نمی شود. نمی توان بر رویش نوشت، ولی شکسته هم نمی شود. آری؛ آن انتخابات اشتباه شاید ما را متصلّب و قلبمان را یخی کرده باشد، ولی از این به بعد تسلیم ظاهر حزب اللّهی نمی شویم و در مقابل ظاهر نه خیلی خزب اللّهی موضع نمی گیریم. فقط به این فکر خواهم کرد که شخصیت مورد نظرمان، چه کرده و چقدر ممکن است کذّاب از آب در نیاید و وعده هایش را عملی کند. همان طور که شهید حمید باکری که سرنوشت رزمندگان پس از جنگ را به سه دسته تقسیم می کند، می توانیم احمدی نژادی ها را پس از آگاهی از شخصیت و عملکرد و اطرافیان رئیس جمهور، به پنج دسته تقسیم می کنیم؛ دسته ی اول احمدی نژادی هایی هستند که اصلاً اعتقاد ندارند که اشتباه کرده اند و چون همواره احمدی نژاد را با فتنه گران و گزینه های بدتر مقایسه می کنند، هنوز به رأیشان می بالند. دسته ی دوم کسانی هستند که برای زیر سؤال نبردن خود و اثبات ثبات شخصیتشان، بر اشتباهشان پافشاری می کنند و هم چنان مسیر حمایتشان از احمدی نژاد را ادامه می دهند تا به همه بگویند ما اهل اشتباه نیستیم. دسته ی سوم کسانی هستند که می دانند که اشتباه کرده اند و دیگر از احمدی نژاد حمایت نمی کنند، ولی انتقاد هم نمی کنند. سعی می کنند حرفی نزنند که مبادا به کسی بر بخورد یا از میان دوستان قدیمی، احمدی نژادی یا بسیجی شان طرد شوند یا به قول خودشان دشمن شاد نشوند! دسته ی چهارم که عتیقه هستند و باید به حال خود بگریند، جمعی هستند از طرفداران احمدی نژاد و حتی از دشمنان او که اکنون جذب کرامات جناب رئیس دفتر و بیت المال مردم -که اکنون در اختیارش هست و از آن بذل و بخشش می کند- شده اند و خود را به پول فروخته و از کسی که منفور مراجع عظام تقلید و نیز مطرود مقام معظم رهبری است، حمایت می کنند و به ازایش دستمزد می گیرند. اما دسته ی پنجم کسانی هستند که احمدی نژادی بوده اند، سه بار هم او را انتخاب کرده اند، به دلیل اعتقادشان و از روی اخلاص هم او را برگزیده اند، ولی چون اکنون به اشتباهشان پی برده اند، نه تنها از وی حمایت نمی کنند، بلکه در جهت جبران حداقل اندکی از تبعات اشتباهات گذشته شان، مدام از احمدی نژاد انتقاد می کنند. این دسته که ما هم جزئی از آن هستیم، نه از غصه دق می کنیم و نه مأیوس می شویم. همان طور که حمایت را حق خود می دانستیم، اکنون هم انتقاد را حق خود می دانیم. ما دسته ای هستیم که چوب دو سر طلاییم و نسبت به فحش و کنایه های این طرفی ها و آن طرفی ها کرختیم. آن کاری را می کنیم که معتقدیم حق است؛ هر کس هر چه می خواهد بگوید.