پایگاه خبری الف 17 مهر 1392 ساعت 6:48 http://alef.ir/vdcgqq9xxak9zw4.rpra.html?201312 -------------------------------------------------- عنوان : فقه آیة الله سیستانی و فیزیک استفن هاوکینگ بخش تعاملی الف - امین میرزائی - 17 مهر 92 -------------------------------------------------- متن : چند روز پیش از سر تفنن به سایت «رادیو فردا» سری زدم. نپرسید با چه فیلتر شکن و چه مکانیزمی؟! تقریباً شبیه همان روشی که آقایان ظریف و روحانی استفاده می کنند! جایی در آن سایت خواندم که پرفسور «استفن هاوکینگ» برای چندمین بار خدا و معاد و امثال آن را افسانه خوانده و مرگ برنامه ریزی شده یا «آتانازی» را تأیید کرده اند. مانعی نیست، مردم در بیان عقیده خود آزادند. امّا تأسفم از محتوای کامنت هایی بود که به زبان شیرین فارسی در ذیل آن «خبر» گذاشته بودند. واقعیت این است که شماری از هموطنان ما خواسته یا ناخوسته مُلحد شده اند! گذشتم و به سایتی دیگر سر زدم. تأسفّم وقتی بالا گرفت که در خبرها خواندم که حضرت آیة الله سیستانی، از «آموزش فلسفه در ایران» گلایه کرده اند و فلسفه را «چیزی به درد نخور» دانسته اند. این شد که دست به قلم شدم و این چند سطر را نوشتم. از آنجا که سخن ایشان از طریق «اخبار روزانه» به سمع و نظر مخاطبان رسیده، امثال این حقیر ناگزیر از استفاده از همین ابزارند. اگرچه قبل از این در کتاب «حکمت معنوی در عصر پسامدرن» (اتشارات اطلاعات/۱۳۸۵) و در مقاله «نقطه بای بسم الله» در دائرة المعارف امام علی علیه السّلام (انتشارات اطلاعات/۱۳۸۸) به تفصیل بیشتری در این موارد سخن گفته ام. امّا با توجّه به تفاوت تیراژ در اینترنت، امیدوارم سردبیر «الف» فرصت این مباحثه را به این نویسنده بدهد، دستکم به این بهانه که نویسنده «ژورنالیست» و از همکاران «الف» است! حضرت آیة الله العظمی سیستانی دامت افاضاته از مراجع بزرگوار تقلید و از قائلین به باز بودن باب اجتهادند. و با توجّه به مشرب فقهی ایشان که به مراتب با مشرب فقهی قائلین به «انسداد» متفاوت است، بعید می دانم که «ظنون خاص» را به «ظنون به طور اطلاق» تعمیم دهند. راقم این سطور انتظار دارد که حضرت ایشان همین شأن را برای فلاسفه الهی قائل باشند و در نقد سخن فلاسفه به حکم اجمالی فقهی اکتفاء نفرمایند. حضرتشان اخیراً و در دیدار با جناب دکتر احمدی، از «آموزش فلسفه در ایران» انتقاد کرده اند و به بیهودگی فلسفیدن رأی داده اند! و این سخن دستاویزی شده تا مخالفان فلسفه در ایران امثال آقایان حکیمی و مهدی نصیری و فیّاض و عبّاسی مستمسکی تازه برای تخطئه فیلسوفان بیابند. سخن ایشان مرا به یاد فصل نخست کتاب «طرح بزرگ» استفن هاوکینگ می اندازد که او هم فلسفه را از حیّز انتفاع ساقط می داند، بی آنکه مسأله فلسفی «حدوث زمانی» و تعیین زمانی را که زمانی نبوده است حلّ کند! منظورم «زمان موهومی» و بحث «تکینگی» است که فیزیکدانان جز با پناه بردن به فلسفه از حلّ آن ناتوانند. اگر این مباحث به «ژورنالیسم حرفه ای» کشیده نمی شد و دوستداران این بزرگواران، شهرت علمی ایشان را رافع دعاوی نمی دانستند سخنی نبود. امّا نقد فلسفه به طور عام یا گزاره ای فلسفی به طور خاص همچون نقد «فقاهت» و «فیزیک» به استدلال نیاز دارد و هرکه در این وادی قدم بگذارد به تعبیر ازسطو  فیلسوفی کرده است. پس این بزرگواران نیز اگر قصد نقد فلسفه را دارند ناگزیر باید به «متدولوژی فقهی و فیزیکی و فلسفی» پابند باشند و سخن مورد نقد خود را، در چارچوب اصول مورد توافق «طرفین» به بحث و بررسی بگذارند. حضرت آیة الله به مسأله «معاد» صدر المتألّهین شیرازی حمله کرده و آن را بدعت دانسته اند، و از طرفی پرفسور استفن هاوکینگ «امکان زندگی پس از مرگ» را به کلّی زیر سؤال برده اند. در این وجیزه پاسخ هاوکینگ را می دهم. صرفاً از آن رو که آن برادران و خواهران دین گریزی که در کامنت های خود ذیل نظریات استفن هاوکینگ معاد را افسانه و مهمل خوانده اند، ورژن دیگری از اندیشه های اسلامی را جدا از دوآلیسم رایج دیده باشند و حضرت آیه الله هم در این رأی خود که «فلسفه به هیچ دردی نمی خورد» تجدید نظر بفرمایند. مرحوم صدر المتألّهین شیرازی در کتاب مستطاب «اسرار الآیات» خود بر این نکته تإکید دارند که «نفس» در مراحل اولیه وجود همان نطفه است. فلذاست که خوردن یا نخوردن میوه ای خاص در دوران بارداری و یا وضعیت استقرار جنین در رحم، در رسوخ و زوال صفتی همچون ترس در نوزاد اثر می گذارد و هم از این روست که آداب خاصّ وقت آمیزش در فقه اسلامی مورد ملاحظه قرار گرفته است. تا به اینجای کار شریعت و حکمت همراه هم اند. پس از این مرتبه است که درباره پاره ای نفوس و نه همه آنان حرکت اشتدادی نفس آغاز می شود و در سیری تدریجی، به سمت لطیف ترین احساسات بشری که همان مقام «لی مع اللهی» ست میل می کند. دلیل حکماء برای این سیراشتدادی، تغییر تدریجی «اَعراض» یعنی کم و کیف و امثال آن است که با توجّه به آنکه «عَرَض» ما به الظهور و شأنی از شئون «جوهر» است به تبدیل تدریجی «جوهر» اِشعار دارد. از آنجا که تعریف هر شی ء به انعکاس ذهنی حدود آن در ذهن بستگی دارد، تعریف آنی موجود در حال رشد ممکن نیست. چرا که حدّی که در هر مرتبه از رشد در ذهن انعکاس می یابد، غیر حدّی ست که آنی بعد تحقق یافته است. پس انسان نوع قابل تعریف نیست و هر فرد انسانی در هر مرحله ای از رشد تعریف خاص خود را دارد. از این رو است که قرآن حکیم برخی به ظاهر انسان ها را از چهارپا پایینتر می داند. مرحله ای از این حد همان بدن قابل مشاهده است، امّا مسلّماً همه رفتارها و گفتارها و حتّی اندیشه های آدمی، قابل تبدیل به کوانتاهای انرژی و سپس مادّه ای با صورتی دیگرگون است. اگر این چنین نبود، محال بود که خوانندگان سخن من و حضرت آیة الله سیستانی و پرفسور هاوکینگ را بر مانیتور خود بخوانند! مشابه این مسأله در معاد هم رخ می دهد. فی المثل فعل آدمی که بخشی تجلّی یافته از وجود او و انرژی یا فتون ساطع شده از بدن اوست، می تواند صورت مثالی بیابد و حالت صُلب جرمانی خود را از دست بدهد، و سپس مثلاً در قالب «اغلال» تخته بند وجود اخروی او شود. استفن هاوکینگ، اگر نگاهی به عکسهای یادگاری خود بیندازد، می فهمد که به تعداد نُظّارِ در عالم، استفن هاوکینگ نامرئی وجود دارد و او در ذهنِ نُظّار به گونه ای نامرئی جلوس کرده است! نفس حاصل از تکامل بدن، حاوی همه کمالات آن اعم از نباتی و حیوانی و انسانی یا والاتر است. سخن مرحوم صدرا آن است که نفس در این مقام، صورت هویّت انسانی ست و چون هر کمالی یعنی شیئیت شیء به فُرم یا صورت مربوط است، نفس می تواند به «اقامه صدوری» بدن را بیافریند. همچنانکه در نشئه مُلک صورتهای ذهنی را در ذهن خود یا دیگران و در مورد نفوس قدرتمند همچون عیسی علیه السّلام در جهان عین ایجاد می کرد. فرمان امام رضا علیه السّلام به شیران در پرده و تبدیل آنان به شیران زنده در همین راستا صورت گرفته است، چنانکه طیّ الأرض نبی اکرم اسلام از مدینه تا اقصی- حرکت با سرعت نور که زمکان (ترکیب زمان و مکان) را به سمت صفر میل می دهد با همین پدیده قابل توجیه است. امّا درباره افرادی که تجرّدشان از عالم مادّه به حدّ کفایت نرسیده - یعنی نفس قدرت اقامه صدوری بدن را ندارد، نشور از طریق نموّ «طینت» برجا مانده از آنان (به تعبیر امروزی ژن آنها)، صورت می گیرد. چیزی شبیه کلونینگ که امروزه با استفاده از آن، طالب بازآوری دایناسورها و ماموتهای منقرض شده اند! سخن آخر آنکه قوام کلام به متکلّم است و ظهور متکلّم به کلام. چه این کلام، شعر ناب باشد، چه نقد خود و چه دشنام! شاید به همین دلیل قرآن حکیم، «تجلیّات الهی» را «کلمات الله» خوانده و شمارش آنها را نامحتمل دانسته است. به این ترتیب «آته ئیستهای بی خدا»مانند هاوکینگ در ظاهر مقابل خداوند متعالند، و در باطن «نقد خود گفته» و مقهور ذات الهی اند!