پایگاه خبری الف 7 دی 1387 ساعت 12:07 http://alef.ir/vdcewx8x.jh8f7i9bbj.html?37302 -------------------------------------------------- عنوان : گفت و گو با شاعر «مولا ويلا نداشت» -------------------------------------------------- متن : گفتگو با علیرضا قزوه؛ «مولا ويلا نداشت» --------------------------------------------------------------------------------------- “مولا ويلا نداشت” را در كجا نوشتيد؟ مولا ويلا نداشت اپيزودهاي مختلفي از شعرهاي بسيار كوتاهي است كه همه شعرهاي اعتراض و طنز تلخ بود يك سلسله حرفهايي بود كه يکي دو ماه ذهنم را مشغول كرده بود و تكه تكه نوشته بودم كه دقيقا فكر ميكنم در درگيري ها و فضاهاي سياسي به هر حال جنگ فقر و غنا و اين بحث‌ها و انتقادها بود. چطور وارد اين فضاهاي انتقاد اجتماعي شده بوديد؟ جز آن فضاي اجتماعي روز، ما به هر حال در يك خوابگاه دانشجويي در قم زندگي ميكرديم و بحث جناح راست و جناح چپ تازه شكل گرفته بود و خيلي شديد بود كه من بدون جانبداري از هيچ كدام از اين جريانات صرفا بعنوان يك راوي اين ماجراها با استفاده از فضاي آن روز جامعه وفضاي دانشجويي و ديدن فضاي جبهه و جنگ و روزهايي كه داشت ارزشها كمرنگ مي شد اين سلسه شعر را نوشتم. كي تصميم گرفتيد كه كلش را به صورت يك شعر چاپ كنيد؟ اصلا تصميم به چاپ نگرفته بودم، اولين بار در “اطلاعات” چاپ شد درست است؟ نه من در “اطلاعات” خواندم. نه حالا عرض مي‌كنم من اين را نوشته بودم يك دوستي دارم به نام آقاي سيد عبداله حسيني كه الان فكر مي كنم درآفريقاي جنوبي فعال است كه آن موقع در سفري كه به قم داشت من شعرها را به ايشان نشان دادم ايشان از من گرفت وبعد برد در مشهد در روزنامه قدس اولين بار آنجا چاپ كرد. كلش را چاپ كرد؟ نميدانم ولي حتي اسم را من نگذاشتم “مولا ويلا نداشت” را آن دوستان خودشان گذاشتند كه بعدها دوستي به نام آقاي اميني كه الان هم در سازمان فرهنگ و ارتباطات مشهد است گفت كه من اين اسم را پيشنهاد كردم. در هيات تحريريه آن روزنامه بود. بعد از “قدس” كه در تيراژ خيلي وسيع نبود و آن موقع محلي بود روزنامه “اطلاعات” آمد اين را چاپ كرد آن هم باز فكر ميكنم بيشتر بخاطر ارتباطي كه بين آقاي سيد عبداله حسيني و آقاي دعايي بود. آن زمان در روزنامه اطلاعات مشغول بكار بوديد؟ نه من سه سال بعد رفتم. من اول رفتم روزنامه جمهوري دو سال در روزنامه جمهوري كاركردم، من توسط آقاي مسيح مهاجري كه آن موقع ها در روزنامه جمهوري بود دعوت شدم كه بيايم در روزنامه جمهوري ايشان دوست داشت اين جور شعرها را در تيراژ وسيعتر ما تو روزنامه چاپ كنيم من بعد از 2 سال آمدم روزنامه اطلاعات كه منجر شد به افتتاح صفحه “بشنو از ني” كه به مدت 8 سال ادامه پيدا كرد. قبل از “مولا ويلا نداشت” هم شعرهايتان اين طرف و آن طرف چاپ مي شد با نام عليرضا قزوه. خيلي گمنام نبوديد ولي بيشتر بين كساني كه با شعر سروكار داشتند شناخته شده بوديد ولي با “مولا ويلا نداشت” به مخاطب خيلي وسيعي معرفي شديد. از لحاظ واكنشهاي اجتماعي چقدر براي شما بازخورد داشت ؟ خب خيلي يعني تا حد اينكه من دستگيرهم بشوم حرفش بود! يادم هست آقاي محسن پرويز كه آن موقع دانشجوي پزشكي بود من را در محله گيشا ديد و گفت بچه هاي محلمان براي شما ختم هم گرفتند! و خودم هم در حال ترس و لرزي بودم و البته در عين حال حمايتهايي هم از ناحيه بعضي دوستان مي شد من يادم هست آن موقع از ناحيه بچه هاي سپاه كارت تبريك زيادي هم حتي برايم مي آمد و داخل فضاي نظام خيلي ها خوششان مي آمد كه اين شعرهاي اعتراض گفته بشود البته اين كه كار تازه اي باشد كه من شروع كرده باشم نبود، چون من از سالهاي 63 به جلسات حوزه هنري مي رفتم و در جلسات حوزه هنري سلمان هراتي بخشي از شعرهايي كه ميخواند اين رگه ها را داشت و شعرها‌يي مثل "يك قلم ناسزا به محتكر قربه الي الله" كه سلمان ميگفت، در همين فضاها بود. در دوره جنگ نسبت تان با فضاي جبهه چطور بود؟ من از سال 61 - 62 يعني از زمانی كه تازه ديپلم گرفته بودم با مجلات سپاه بخصوص مجله اميد انقلاب كه آن موقع 110000 تيراژ داشت ارتباط داشتم. آبونه مجله بودم و برايم مي آمد كه در آنجا شعرهايم هم چاپ مي شد. بعدها متوجه شدم مرحوم احمد زارعي مسئوليت داشت و چاپ مي كرد بعد ها خود اين دوستان پيغام دادند كه با آنها همكاري كنم در همان سال 62 رفتم عضو هيأت تحريريه مجله اميد انقلاب شدم. بعضي دوستان مثل آقاي پرويز و شهيد زارعي و شهيد صبوري هم در آن دوره عضو هيأت تحريريه مجله بودند و آقاي اثباتي. گاهي وقت ها گزارشهايي تهيه مي شد براي مجله از عمليات هايي كه مي شد ما مرتبط بوديم با قرارگاه كربلا يادم هست عمليات قدس 4 را رفتم گزارشش را آوردم يا بخشي از خاطرات جبهه به عهده من بود. سال63 من در رشته حقوق مدرسه عالي قضايي قم قبول شدم و در سال 64 درس را شروع كردم و در اين دوره كه تا سال 69 ادامه پيدا كرد هم با مجلات سپاه درارتباط بودم و هم در قم درس مي خواندم و آخر هفته به دوستانم در تحريريه تهران ملحق مي شدم در طي اين دوران هم از طريق مجله سفر كرديم به مناطق جنگي و هم از خود دانشگاه با بچه ها چند سفر رفتيم. ارتباط فضاي دانشكده با جبهه چگونه بود ؟ مدرسه عالي قضايي كه الان به دانشگاه قم تبديل شده آن زمان حدود 100 دانشجوي حقوق قضايي و 100 دانشجوي دبيري الهيات داشت كه از اين بچه هاي خيلي هايشان الان از مسئولين نظام هستند مثل آقاي جمشيدي سخنگوي قوه قضائيه و آقاي محمد سعيدي معاون بين الملل انرژي هسته اي كه همكلاس ما بود خيلي ها قاضي هاي درجه يك شدند در اين 200 نفر، با همان اولين اعزام به جبهه فكر كنم 6 -7 تا شهيد داديم كه اسم بعضي هايشان در ذهن من هست شهيد منصور همتي همكلاس ما بود ما براي مراسمش رفتيم اروميه تعداد ديگري هم بودند. با “شهيد عاصمي” كه در كتابتان اسم برديد رابطه مستقيم داشتيد؟ از نزديك ارتباط داشتيد ؟ همان موقعي كه شهيد عاصمي شهيد شد ما در قرارگاه كربلا بوديم بعدش رفتيم در اردوگاه شهداي تخريب و خاطرات بچه ها را در مورد شهيد عاصمي كه تازه شهيد شده بود مي گرفتيم. اين يادداشتها را من تا مدتها داشتم بچه هاي مدرسه قضايي قم ميگفتند با صادق آهنگران هم خيلي ارتباط داشتيد؟از چه طريقي بود؟ آن موقع آقاي آهنگران مدتي بود آمده بود در قم ساكن شده و طلبه شده بود من جبهه كه مي‌رفتم با آقاي آهنگران آشنايي داشتم ولي آشنايي نزديكي نبود خودم را به عنوان شاعر معرفي نمي كردم كار خودم را مي كردم در منطقه هم اگر بودم در قرارگاه بيشتر كارهاي خاطرات جنگ اين كارها مي كردم. آقاي سيد عبداله حسيني يك روزي با حاج صادق آمدند خوابگاه كه يك شعري از من شنيده بود آقاي سيد عبداله گفت اين را حاجي بخواند همان شعري بود كه در روا‌يت فتح گذاشتند (شب است و سكوت است و ماه است و من) مال چه دوره اي بود ؟بعد از جنگ؟ قبل از قطعنامه مي شناختيم حاجي را ولي خيلي نزديك نبود كه بعدش ادامه پيدا كرد و تا مدتها ادامه داشت ارتباطات ديگر شما با فضاي بسيجي چه بود؟ اين را از اين جهت ميگويم كه وقتي جامعه شناسي مي كنيد آن شعر را مي‌شود گفت كه فرياد يك طيف بچه بسيجي اواخر جنگ كه يك سري تناقض هاي بين فضاي جبهه و پشت جبهه مي ديدند هست ببينيد ما در خانواده سه برادر بوديم برادر بزرگم همان اوايلش در خط خرمشهر درجنگ تركش خورده بود. برادر ديگرم به جبهه جانباز شد در عمليات كربلا 4 پايش رفت روي مين و قطع شد. خودم درجنگ علاقمند بودم و ميرفتم به هر حال جو خانوادگي فكري با اين همخواني داشت در سال 62 با مجلات سپاه كار مي كردم و در اين فضا بزرگ شدم و تاثيراتي هم كه گرفتم از جمع همين دوستاني مثل شهيد صبوري و مثل شهيد زارعي كه بسيار خاطرات خوبي از ايشان دارم بود. شهيد صبوري خودش مهندس شيمي بود و تا آخرين روزهاي جنگ در واحد ش.م.ر بود آقاي احمد زارعي يك آدم بزرگ بود يك سردار بزرگ بود يك شاعر بود تحصيلات عاليه داشت در دانشگاه درس مي داد و همان موقع ارتباطات خوبي با تيم شاعران حوزه هنري داشتم با قيصر و حسن حسيني با يك صميميتي و خيلي از دوستان مثل شهيد زارعي با ارتباط با من ميامدند حوزه.پس علاوه بر اين كه با طيف حوزه هنري ارتباط داشتم با بچه هاي مجلات سپاه مثل اميد انقلاب و پيام انقلاب هم مرتبط بودم. دانشگاه ما هم دانشگاه بسيار خوبي بود يعني بچه ها با هيچ دانشگاهي قابل مقايسه نبودند. يك دوره اي بود كه تجربه دانشگاهي و حوزوي قرار بود تلفيق بشود. ما صبحها درسهاي دانشگاهي ميخوانديم بعدازظهرها درسهاي حوزوي.آدمهايي مثل آيت ا.. مظاهري يا آقاي دكتر احمد بهشتي خيلي از روحانيهاي خوب آقاي نكونام آقاي ‌آل غفور آقاي مهندس اكبريان اين ها همه استادان حوزوي ما بودند بچه ها هم گزينش شده بودند وهمه پاك وصاف و همه نماز خوان و نماز شب خوان در همان جمع كوچكمان چقدر شهيد داده شد. فضاي آن سالها روي ما تاثير گذاشت و آن شعرها متاثر از فضاي بسيار مثبت و زلال آن سالها بود من در مقايسه با اين سالها احترام خاصي براي آن دوره قائلم. درآن حلقه شعر حوزه هنري هم رگه ها ي اعتراض را مي بينيم به طور مشخص شعر سلمان هراتي و اشعار قبل انقلاب خانم صفار زاده هم به نظرم مي رسد در كارهاي سپيد شما تاثير داشته است و البته در اشعار سلمان نقد بيشتر نقد فرهنگي و اجتماعي است مثلاً “يك قلم ناسزا به محتكر قربه الي الله” در شعر شما سيبل مي آيد به سمت حكومتي ها “مولا ويلا نداشت”حساب امام را از بقيه مسئولين جدا ميكند “امام سيب زميني مي خورد البته به شما بر نخورد “ و بعديك نقد جدي به برخي از فساد هاي مديريتي كه توي بدنه جمهوري اسلامي حدود 10 سال بعد از انقلاب پيدا شده بود به چشم مي‌خورد. من تكميل كنم علاوه بر سلمان و علاوه بر صفار زاده آن موقع شعرهاي آقاي محمدرضا عبدالملكيان هم بود مخصوصا شعر “خيابان هاشمي” كه آن هم پيش از شعر من گفته شده بود. جماعتي هم خارج از كشور شعر اعتراض گفتند به عنوان مثال “سفرنامه ماليخوليايي مرد رنگ پريده” كيومرث منشي زاده شاعر انقلابي نيست اما در همان فضاي روشنفكري خودش يك گرايشهاي زباني داشته كه مي توانسته نزديك باشدبه زبان ما. شعر مقاومت فلسطين هم خواهي نخواهي در شعر من تأثير گذاشته است از سالهاي 60 شعر خوان جدي بوده ام. اولين كتابهايي كه از محمود درويش ترجمه شده بود خوانده بودم. كتابهاي ترجمه را ميخواندم شعر جهان را خوانده بودم و شعر مقاومت جهان هم به هر حال تاثير داشت اينها را گفتم كه بگويم صرفا صفار زاده يا سلمان موثر نبودند، اما اگر بخواهم درجه بندي كنم..... منظورم سابقه اين نوع شعر در شعر انقلاب بود.... خانم صفارزاده در آن فضا هنور شاعر روشنفكري بود هنوز شاعر قبل از “بيعت بيداري” بود و البته شعرش تاثير خوبي روي من داشت و بعضي تكنيك ها را از او گرفتم اما آن نكته اي كه شما اشاره كرديد كاملا درست بود. من احساس كردم كه ديگر صداهاي در حد اعتراض هاي سلمان هراتي هم به گوش مردم نمي آيد يك صداي بلند تر ميخواست مردم را متوجه كند يك چيزي كه مردم خوششان بيايد اين را دست به دست و سينه به سينه بگردانند و اين متهم نمي توانست جماعتي باشد كه مصداق نداشته باشد بايد به كسي اشاره ميشد از اين جهت شما درست ميگوييد در اين شعرها به دنبال اين بودم كه ببينم گناه را به گردن چه كسي مي شود گذاشت؟ اين جسارت از كجا مي آمد؟ يك مقدارش بر مي گشت به اينكه شما خودي بودنت كاملا صد در صد بود در آن فضاي جبهه رفتن و . . . ؟ مسلماً من بايد با هوشمندي وهوشياري ميامدم جلو وگرنه نمي توانستم و بايد پناهگاهي ميداشتم سنگري ميداشتم و آن سنگر جز امام كس ديگري نمي توانست باشد بايد اين حرف را ميزدم اين حرف مثلا در سينما تاحدي توسط مخملباف زده شده بود ولي در ادبيات و شعر هنوز كسي نزده بود به هر حال من بايد يك ريسكي مي كردم و كردم و كسي هم بهتر از امام نمي توانست از من حمايت كند و سنگر من امام بود و سوء استفاده هم نبود چون داشتم واقعا حرف امام را ميزدم و بعضي ها فكر مي كردند به جايي وصلم در حاليكه به هيچ جايي وصل هم نبودم اگر مردانگي آدمي مثل آقاي دعايي نبود كه ايستاد و از من يك دفاع جدي كرد كه در ثواب اين قضيه شريك ميدانم خودم را با آقاي دعايي و يا احمد زارعي كه در برهه اي ايستاد و آمده بودند مرا ببرند براي بازجويي و احمد زارعي ايستاد... براي همين شعرها؟ بله براي همين شعرها. بهروز اثباتي شاهد زنده آن ماجرا است. معاون فرهنگي زندان اوين نامه يكي از مقاماتي را كه الان فوت شده و نمي‌خواهم اسمش را بياورم آورده بود كه به خاطر شعر” از نخلستان تا خيابان “بايد مرا مي بردند زندان و از من سوالاتي مي كردند كه احمد زارعي ايستاد و اجازه نداد و گفت بايد مرا ببريد. كجا؟ در دفتر مجله پيام انقلاب بود چند مورد هم ديدم با آقاي دعايي در مجلس درگير شدند. اين شعرها در مجلس دعوا راه انداخته بود آن زمان مجلس سوم بود نمي دانم مجلس چندم بود اما يادم‌ هست آقاي جعفري نماينده اروميه گفتند شعرت را در مجلس خواندم. همين طور يادم هست خانم رهنورد به من زنگ زد كه آقاي مهندس موسوي شعرت را برد پيش امام. آقاي حجتي پريشان كه در سپاه مدتي باهم بوديم به من گفته بود خواب ديدم امام شعرت را از زير تشك در آورد و گفت فلاني را ميشناسي؟ گفتم آره و شعرت را خواند گفت شاعر خوبيه. و دقيقا آن خواب برايم تداعي شد. اين را امير حسين برده بود براي .... در يك شماره “سروش” ويژه نوروز يك سالي بود كه بعد ها با مهندس موسوي مصاحبه كرده بودند گفته بود يكبار هم من شعري از آقاي قزوه را بردم پيش حضرت امام و امام گرفت و خواند من نفهميدم برخورد امام با اين شعر خوب بود يا نه ولي فكر نميكنم برخورد بدي بود من فكر ميكنم امام راضي بود به هر حال من در همان راستا قلم ميزدم. شعر شما جداي از بحث جايگاه شعري و جريان شعر انقلاب يك بحث اجتماعي دارد تقريبا همان چيزي كه امروز به عنوان نقد درون گفتماني از آن ياد ميشود و تعابير كلاسيك و آكادميك خودش را پيدا كرده در شعر شما يافت ميشود يعني به نوعي نقطه عطفي در نقد درون گفتماني جمهوري اسلامي است. شما از فضاي سياسي تا فضاي اجتماعي تا فضاي رسانه اي را در اين شعر نقد كرديد. ببينيد در همان روزها ما حادثه مكه را داريم. (كشتار زائرين ايراني در حج) شما يك غزل خيلي خوب هم داريد راجع به آن فضا .... مي خواهم اشاره كنم كه در ماجراي مكه من 2 تا شعر.... “انكار كن اي كفر مسلماني ما را . . . . “ ‌آفرين دقيقا همان شعر هست ولي در فضاي شعر كلاسيك آن روزگار اين شعر را اساتيدي مثل استاد مشفق كاشاني، استاد اوستا به عنوان غزل اول و برگزيده اول انتخاب كردند. “شوريده سران صف عشقيم مگر تيغ/ مرهم بنهد زخم پريشاني ما را . . .” بحثم اين است كه من به هر حال غزل هم مي‌گفتم، شعر جدي مي‌گفتم، دو بيتي مي‌گفتم سالهاي قبلش كار كرده بودم دوستان مرا متهم مي‌كردند كه “مولا ويلا نداشت” جوهر شعري ندارد. درحالي که تمام تعمدي بود. من همان روزها شعر شاعري مثل “ پابلونرودا” را خوانده بودم نگاه مي‌كنم مي بينم اين اينقدر عريان فحش داده و دري وري گفته به “نيكسون” (بعد از ماجراي شيلي) كه گفتم يعني چه؟ شاعري مثل “پابلونرودا” كه پيجيده ترين زبان را دارد چرا در اينجا آمده تعمدا با “نيكسون” اين جور حرف زده فهميدم شاعران بعضي وقتها ضرورت دارد خطابه بخوانند اين است كه “نخلستان تا خيابان” خصوصاً “مولا ويلا نداشت” يك خطابه سياسي هم هست اگر چه صنايع ادبي هم در آن هست در يكي از شعرهايتان جواب داده بوديد كه “شاعري زخم زبان مي‌خواهد / نه‌معاني نه بيان مي‌خواهد” بعضي فرازهاي آن شعر سپيد ضرب المثل شدند شعر که به ضرب المثل برسد مسلم بدان شعر ناب است و از آن بالاتر نيست اين تعريف دكتر شفيعي است که شعر ناب ضرب المثل مي شود، به نظر من پس اين حرفي كه بعضي مي زدند كه مثلاً شعرش شعار است، من اصلا قبول ندارم چون در آنجا ضرورت دارد، بعدها حرفهاي ديگري هم شنيدم بگذار بگويم شايد اولين بار اينجا باشد علي معلم ميگفت: ما همه گناهي به گردن داريم که بعد از اين حرفهايي كه تو زدي تو را حمايت نكرديم و ادامه نداديم اين جريان را علي معلم در حد 4-5 سال پيش به من گفت و يوسف ميرشكاك بعداً اين حرف را زد كه: اين فضا را بايد ادامه مي داديم و اين فضا فضايي بود كه وقتي موسي بيدج ترجمه مي كرد براي سميح القاسم در سال 71-70 كه آمده بود ايران، و مي گفت شعرهاي فلاني را دانشجوها در تابلو ها زدند و در تيراژ نزديك يك ميليون نسخه دست به دست گشته سميح حيرت كرد که اين اتفاق بزرگي است در شعر چرا شما اين را كوچك مي دانيد يعني گاهي وقتها من ديدم در بعضي شهر ها همين 2 سال پيش در شب شعر جهاني استانبول رفتم شاعرهاي رده بالاي جهان آمده بودند گاهي وقتها مخاطب هايشان در حد 50 نفر100 نفر بود اينقدر كم اين براي سميح القاسم كه شاعر جهاني است خيلي مسئله بزرگي است كه شعرها برود در دانشگاه. راجع به فضاي واكنش ها بيشتر توضيح بدهديد اولين بار كه شعرتان در روزنامه اطلاعات ديديد كي بود يادتان هست؟شعر “مولا ويلا نداشت” را كجا ديديد كي اولين بار بهتان زنگ زد؟ چه واكنش هایی داشت؟ يك مقدار جزيي تر. . . بعد از آن که روزنامه قدس چاپ كرد يك فضايي ايجاد شده بود. يادم هست به هفته نكشيد كه از مشهد به تهران و بعد به دانشگاهها كشيده شد و بحث روز بود. در مجلس آقاي موحدي ساوجي گفت من دهان آن شاعر را مي بوسم كه اين شعر را گفته است. آن دعواهايي كه با هم مي كردند گاهي وقتها به اين شعر استناد مي شد. و بعد هم آقاي دعايي خيلي مردانگي كرد و صرفا چاپ نبود حمايت بعديش هم بود خيلي مهم بود گفت تو اصلاً نترس حرف حق است كه زدي و پايش بايست و گفتم من ايستاده ام ولي پشتيبان ندارم واقعا آقاي دعايي كمك كرد و بعدها هم گفت اينجا باش و در روزنامه اطلاعات چند سالي بودم و دوره هاي خوبي بود صفحه “بشنو از ني” تاثيرات خوبي در ادبيات معاصر و ادبيات انقلاب در آن سالها گذاشت. دلايلي كه آن نوع شعر ادامه پيدا نكرد چه بود؟ احمد زارعي و اثباتي و دوستان به من گفتند كه ادامه نده. من ادامه دادم ولي به شكل هنري تر. آخرين كتاب من گزيده اي به نام “سوره انگور” چاپ كردم به عنوان مثال “مولاي من سلام، مولاي من سلام” شعري بود كه در سايت بازتاب چاپ شد و در يك روز 25000 نفر اين شعر را خواندند در اين شعر ميگويم كه تو اگر ميخواستي حسن و حسين را به حكومت اينجا بفرستي نميدانم به اين روز نمي رسيدي مشكلت الان حل شده بود يعني باز يك طنز تلخ در اين فضا هست. بعضي از شعرهاي ديگر براي امام زمان كه شعر سپيد است كه ميگويد “ اين روزها اگر ميخواهي بيايي كافي است كه شماره همراهت را به ما بدهدي بگويي كي ميخواهي بيايي و يادت باشد ما تا ساعت 10 شب بيشتر بيدار نيستيم “ اين يكي طنز تلخ است كه آدم با امام زمان حرف ميزند اينها در شعرهاي بعدي هم هست ولي هرچه پيش مي رود هنري‌تر مي‌شود. يك واقعيت تا مي‌رود هنري بشود پنهان ميشود و پنهان كه مي‌شود از اجتماع فاصله مي‌گيرد تاثيراش در جامعه محو ميشود هنري‌ترين و بزرگترين شاعرهايي كه خيلي تكنيك دارند هميشه كمترين مخاطب را دارند ولي اگر بخواهيم بحث اجتماعي باشد و كاركرد اجتماعي داشته باشد ما نبايد حرف را در لايه هاي هنري پنهان کنيم. يك نكته ديگرهم درمورد مخاطب و هنراعتراض قابل توجه است. خدا بيامرز رسول ملاقلي پور مي گفت بعضي وقتها دست به قلم مي شوم يك فيلمنامه مي نويسم خيلي فيلمنامه تند مي‌شود. من خودم مي ترسم مي گويم اين را من چه جوري مي خواهم بسازم؟ بعد فيلم راکه مي سازم و اكران مي كنم خيلي عادي و معمولي بنظر مي آيد. مي گفت بخاطر اينكه از آن زماني كه فيلم نامه را مي نويسيم تا آن موقع كه اكران مي‌شود يكي دو سال فاصله مي افتد وچيزي كه دوسال پيش فكر مي كرديم خيلي حساس و خط قرمز باشد ديگر جامعه ازآن عبوركرده است. “مولا ويلا نداشت” در زماني سروده شد كه نوع مفاسدي كه در بدنه دولتي بود يا ناهنجاري و رگه هاي سرمايه داري در رسانه ها خيلي محدود بود نسبت به امروز و اين شعر در آن زمان به يك معنا پيشتاز بود و جلوتر از جامعه. كسي كه” به هوشيار وبيدار” گير مي دهد ميگويد اين ها جامعه را خواب ميكنند در مورد وضع فعلي تلويزيون چه بايد بگويد؟ به نظر ميرسد يكي از رموز موفقيت شعر شما در آن لحظه اين بود نسبت به فضايي كه بهش اعتراض ميكرد خيلي به روز بود ولي الان سوال اين است كه اين مفاسد مديريتي نسبت به بيست سال پيش خيلي متفاوت شده خيلي تعاريف عوض شده خيلي ناهنجاري ها به هنجار تبديل شده مثلا اگر تلويزيون امروز ما را بيست سال پيش مي ديديد لابد “مولا ويلا نداشت” كه هيچي خيلي تند تر از اين مي‌شد. فكر مي كنيد كه آيا امكان آن هست كه دومرتبه آن فضا بازسازي بشود؟ يعني ما شاعران اعتراضي داشته باشيم كه بتوانند متناسب با آن چيزهايي كه امروز در جامعه ما مفسده شناخته مي شود شعر بگويند و خط قرمزها را زير پا بگذارند؟ خط قرمز هاي توهمي را، به نظر شما اين وضعیت به اين برنمي گردد كه شاعران ما امروز در شعر اعتراضشان تناسب به هم خورده يعني حجم دور شدن ازمعيارها و آرمانهاي انقلاب در يك سري از حوزه ها آنقدر وسيع شده كه شاعر بايد خيلي صريح تر و خطابي تر عمل بكند و آن جسارت در خيلي از شاعران نيست؟ جامعه امروز ما شايد يك جامعه عصباني است. من در هند زندگي مي كنم و جامعه آرامي است ولي جامعه اي مثل ايران يا عراق جامعه عصباني است من نمي خواهم اين فضا ادامه پيدا كند جامعه پر تنشي داريم، امروز تحملها در زندگي شهري كم است من نمي خواهم شعرم به آن عصبانيت دامن بزند و طرف نتواند اينها را تفكيك كند من حرفم چيز ديگري ا ست. فكر نمي كنيد اين تنش كه در بدنه اجتماعي وجود دارد ناشي از يك سري مفاسدي است كه در فضاي مديريتي اين نظام وجود دارد؟ مسلماً اين هم هست. فكر نمي كنيد اگر به آن مفاسد اعتراض نشود وجلويش گرفته نشود روز به روز بيشتر مي شود چه بسا روزي به يك نقطه غير قابل برگشتي برسد؟ فكر نمي كنيد وقتي جامعه تريبون هايي نداشته باشد و هنرمنداني و شاعراني نداشته باشد كه فرياد كنند درد جامعه تخليه نمي شود و احساس اطمينان پيدا نمي كند و مجبور مي شود خودش بيايد وظيفه خيلي از رسانه هاي متعهد را و هنرمندان متعهد را به عهده بگيرد و اعتراضش را... اين هم مي تواند يك تفسيري باشد ولي من از آن طرف نگاه مي كنم جامعه ملتهب است اگر من نتوانم منظور از اعتراضم را برسانم باز آتشی شعله ور كرده ام . . . جامعه ما برعكس شده يعني شما وقتي به رسانه ها به هنر به سينما نگاه مي كنيد اتفاقا میزان فيلمهاي خنثي و باري به هر جهت تا حد بسيار زيادي افزايش پيدا كرده فكر نمي كنيد اگراين التهاب بيايد به فضاي هنري و رسانه اي در جاي درست خودش مطرح بشود و جامعه ببيند كساني هستند براي منافع او، حقوق او و براي آرمانهاي او حرص بخورند جوش بزنند فرياد بزنند آيا احساس اطمينان و آرامش بيشتري نمي كند؟ مي توانيم اين طوري هم نگاه كنيم من ميخواهم بگويم اين فضا خيلي تنهاست در اين جامعه و خيلي نمي تواند مؤثر باشد يعني اكثريت ديگر با اينها نيست پس براي شما به عنوان يكي از پيشتازان شعر اعتراض براي امروز جامعه ما شعر اعتراض معنايي ندارد؟ مخاطب جدي ميتواند پيدا كند؟ شعر اعتراض اگر بتواند توام بشود با ايجاد سؤال درست چرا. من از اين جهت يك كم نگرانم. جامعه آماده.... “مولا ويلا نداشت” در عين اينكه 100درصد معترض است.آنارشيست نيست چون تفكر دارد تلميحات اين شعر خيلي زياد است. مثلا به سيره ائمه تصريح مي شود. نهج البلاغه و يك سري تعابير و اصول محكم وارد اعتراض مي شود جوري نيست كه صرفا يك واكنش عصبي نسبت به ناهنجاري اجتماعي و سياسي باشد. اين كاملا به چشم مي‌خورد امروز به نظر شما قابل تكرار نيست؟ ولي از نظر شما چند تا شاعر اينجوري ادامه دادند اين فضارا؟ كميت خيلي مهم نيست بايد چند تا خط شكن پيدا بشوند كار خط شكنانه انجام بدهند. روزگاري مثل دهه 60 شعر خيلي نسبت به هنرهاي ديگر جلو بود الان شعر خيلي عقب مانده است. الآن شعر در يك مظلوميت و يك بحران به سر مي برد شايد نتواند باز بيايد قد علم كند و يك صداي برجسته در كنار هنرهاي ديگر باشد. من از اين جهت فكر مي كنم در اين روزگار يك مقداري سخت شده و شعر كم مي آورد. يك مقدارش پيراموني است و ناشي از گسترش رسانه ها و رقباي هنري است آن زماني كه شما اين شعر راگفتيد تلويزيون فقط 2 تا شبكه آن هم نيمه وقت داشت ولي يك مقدارش دروني نيست. ببينيد چه در شعر هاي سپيد چه غزل هاي شما ما ميبينيم يك نسلي بعد شما از شما تقليد مي كنند ولي ناقص. يك بخشي از جوهره شعر شما در شعر جوان بعد از شمامي آيد و بخشي اش هم نمي آيد بيشتر در بین مدرن ها رفت و بچه هايي كه خيلي شعارهاي مدرن ميدهند به عنوان مثال تيپي مثل علي عبدالرضايي و ... يعني نمونه اش هم در نقدي كه يزدان سلحشور در روزنامه ايران همين پارسال نوشت به اين ها اشاره كرد من گاهي خودم در رگه هاي شعر اين شعرايي كه خيلي مدرن اند و حتي نميخواهند به بچه هاي انقلاب اشاره اي كنند خودشان را غول تصور ميكنند خيلي از اين تجربه ها را برداشتند و گرته برداري كردند و اشاره هم نميكنند من ميخواهم بگويم در جريان اين طرف فقط بچه هايي مثل علي محمد مؤدب و اميد مهدي نژاد اين شاعرها بشود دنبال اينها گشت آنطرفيها بيشتر استفاده كردند و بيشتر هم انكار مي‌كنند.