پایگاه خبری الف 8 شهريور 1396 ساعت 7:00 http://alef.ir/vdcc1eqpp2bqxe8.ala2.html?506635 -------------------------------------------------- عنوان : با عباس ميرزا در كافي شاپ ميدان ولي عصر!! فرزانه زنگیان/8 شهریور96 -------------------------------------------------- متن :  تهران، یک عصرشلوغ  و دختر و پسر جوانی که به یک کافی شاپ در پس کوچه های میدان ولی عصر آمده اند تا در خلوت، پشت میز چوبی و گردی که قطرش خیلی بیشتر از قطر یک سکۀ پانصد تومانی نیست بنشینند و دور از چشم اغیار با یکدیگر اختلاط کنند. ظاهرا دهه چهارمی هستند، دخترک  بینی سربالای جراحی شده دارد و با پوست سولاریوم دیده، گونه های پر شده با ژل و موهای رنگی زیبا مینماید .  پسر جوان نیز با کالج بدون جوراب ، شلوار نسبتاکوتاه ،موهای مدل بوکسوری و ابروهای تمیز کرده، صحنۀ  را تکمیل می کند. روی میز،گیلاس بلند و پایه دار کافه گلاسه برای زیبای برنزه و فنجان کوچک اسپرسو برای کالج بی جوراب خودنمایی می کنند! دختر زلف قرمز و صورتی« های لایت» شده اش را روی پیشانی افشان میکند و میگوید: تو این گرما چرا اسپرسو سفارش دادی ؟ اصلا بهتر بود می رفتیم دربند یخ در بهشت می خوردیم !  پسر آرنج تاتو شده اش را روی میز می گذارد و پاسخ می دهد : عه... اگر آشنایی مارو با هم دید چکار کنیم ؟ دخترلبخند می زند و نگین روی دندانش می درخشد. با ناخن های کاشته شدۀ قرمز رنگش، آرام روی میز ضرب میگیرد و زمزمه میکند : بالاخره آخرش چی ؟ نمیخوای بیای خواستگاری! پسر پاسخ نمی دهد.... فقط موبایلش را از جیب در می آورد و از منوی  روی میز عکس می گیرد ! دختر می پرسد راستی اَپ روتوش داری ؟ پسر میگوید: چطور ، می خواهی برای کی  عکس بفرستی ؟ دختر پاسخ نمی دهد...                                               ********************** به احتمال زیاد، آن هنگام که در دوران حکومت صفویه ، پای سفیران و نمایندگان کشورهای غربی به ایران باز شد ، و کم کم سوغات فرنگ هم از راه رسید، پادشاهان صفویه هرگز به کافه گلاسه ویخ در بهشت و دلگیری های عاشقانۀ جوانان کافی شاپ نشین تهران در سال 1396 هجری شمسی فکر نمی کردند! چرا راه دور برویم ؟ آن هنگام که پس از شکست های ایران از سپاه روس و انعقاد معاهده های تلخ گلستان و ترکمانچای ، عباس میرزا و مشاورانش از خود پرسیدند کجای کار می لنگد ؟ و سپس چارۀ کار را در نو کردن ابزار جنگ و روی آوردن به علوم و فنون فرنگی دانستند و تعدادی دانشجو رهسپار دیار فرنگ شدند و کاغذ اخبار به چاپ رسید ، آیا آن هنگام عباس میرزا می دانست صد و خرده ای سال بعد، اَپ روتوش می تواند درکافی شاپ دنج میدان ولی عصر ، رویاهای دخترانه را برای ازدواج بر باد دهد ؟ امیرکبیر چه ؟  وقتی  دارالفنون را تاسیس کرد و این مدرسه با تربیت بیش از هفت هزار تحصیل کردۀ علوم نوین توانست گام موثری در انتقال اندیشۀ مدرن غربی به ایران بردارد،  اصلا به ذهنش خطور می کرد که بعدها رابطۀ معکوس بین سولاریوم و ژل هیالورونیک  با گزینش چند مرحله ای مادرشوهرهای سنتی چه مصیبت هایی برای دختران جوان به بار می آورد ؟ روشنفکران عصر مشروط  چطور ؟ آیا آن ها دوست داشتند ایده ها و احساسات شان را روی آرنج هایشان تاتو کنند !                                                ************************* ما چگونه هستیم ؟ سنت گراییم ؟ غرب زده ایم ؟ مدرنیم یا بحران هویت داریم ؟ اصلا در چه مرحلۀ جامعه شناختی و تاریخی از تحولات تفکر اجتماعی به سر می بریم ؟  در حالی که گروهی از اندیشمندان ما در بارۀ مرحلۀ پست مدرن صحبت می کنند، بسیاری معتقدند که جامعه ایران هنوز به مرحلۀ مدرنیسم هم پای نگذاشته است و آن چه که از نمودهای ظاهری مدرنیسم در جامعه دیده می شود ، در واقع نقابی است که به ضرورت ، گاه بر چهره زده شده و گاه  به کنار می رود.   سر در گمی قشر جوان و نوجوان و نسل سوم و چهارم انقلاب در تشخیص درست از نادرست، اخلاقی از غیر اخلاقی و هنجار از نابهنجار از تبعات زندگی در اجتماعی است که خواسته چون کبک بخرامد، اما راه رفتن معمولی خود را نیز از یاد برده است!   نوع پوشش، ادبیات گفتاری، رفتار اجتماعی و تغییرات زندگی شخصی و خانوادگی  مردم ، بیانگر گم شدن آن مقولۀ پیچیده ای است که جامعه شناسان وروانشناسان از آن به « هویت» یاد می کنند. هویتی که در زمینه های فردی ، اجتماعی و تاریخی  دستخوش بحران شده است. به یاد بیاوریم که غلط نویسی خط و زبان فارسی در بین پاره ای از جوانان ما به نوعی ژست روشنفکری تبدیل شده و بسیاری از آنان حتی با تاریخ پنجاه سال اخیر کشورشان آشنایی ندارند.   به یاد بیاوریم جوان امروز که از او انتظار می رود تا با تلفیق صحیح سنت و مدرنیته به افق های جدید از رفتار متعارف و افکار بسامان دست پیدا کند، در این بلبشوی فرهنگی حتی فارسی نوشتن را درست نمیداند و کلمات ساده را اشتباه می نویسد ،بزرگان ادبیات فارسی را نمی شناسد، با تاریخ کشور خود و فراز و نشیب های آن آشنایی ندارد، مصرعی از اشعارفردوسی نخوانده وبا شیخ بهایی و ملاصدرا و ابن سینا هم ملاقاتی نداشته است ! این جوان نمیداند در دوران هشت سالۀ دفاع مقدس، جوانان همسن او در آن زمان چه رشادتها وفداکاری هایی کردند تا استقلال و تمامیت ارضی این سرزمین حفظ شود. نمی داند کشورش از چه میراث فرهنگی غنی و با ارزشی برخوردار است  و حتی نمی داند کتاب کیمیاگر پائولو کوئیلوی برزیلی که در ایران  و همۀ دنیا بارها تجدید چاپ شده ، بازنویسی روایتی از مولوی است. اما همین جوان ، کودکی اش را با دیدن انیمیشن های آمریکایی و اروپایی و بازی های گیم نتی که در آن طرف آب طراحی و اجرا شده، سپری کرده است و با فیلم های هالیوودی که قبل از اکران در کشور مبدا، در ایران به بازار عرضه شده،  الگوهای رفتار به ظاهر مدرن را آموخته است.   ظاهرا مردم تکلیف شان را با خود و با جامعه نمی دانند ، مردمی که از یک طرف ماهیتا و اصالتا به ارزش ها و هنجارهای سنتی و دینی  اعتقاد درونی دارند و از طرف دیگر میخواهند در بیرون ، مدرن جلوه کنند و همین نکته، سامان فکری و رفتاری آنان را به هم می ریزد. کشوری که همواره نخبگانش را به ماندن در سرزمین مادری و خدمت به وطن تشویق می کند و تحصیل در دانشگاه های داخلی را افتخار می داند، اما ضمنا برای ایرانیانی که درآن طرف آب درس خوانده اند، امتیازات بسیار ویژه تری قائل می شود !  شهروندانی که از  روشنفکر و تحصیل کرده و مسئول تا افرادی عادی، هیچ یک  تحمل انتقاد را ندارند و اعتراف به شکست یا عذر خواهی پس از خطا را کوچک شدن می پندارند. اما همیشه  خصلت انتقاد پذیری غربی ها را از عوامل موفقیت آن ها می دانند !   بیندیشیم به جامعه ای که به تدریج از پدیدۀ ازدواج سفید رونمایی می کند، اما تحت تاثیر فشار خانواده ها و حتی تمایلات مردی که در این رابطه شریک است، این ارتباط معمولا به ازدواج دائم شرعی نمی انجامد و زن به لحاظ عاطفی و حیثیتی مغبون میشود. به اجتماعی که به حجاب و وقار زن معتقد است، اما رکورددار مصرف لوازم آرایش در خاورمیانه می شود . به شهروندانی که در پی کسب بیشترآزادی های فردی و اجتماعی هستند  ، اما در عین حال تمایل شدیدی برای وارد شدن به حریم شخصی یکدیگر دارند. به والدین تحصیل کرده ای که به استقلال فرزندان معتقدند، اما با حمایت های افراطی از فرزند، قدرت تصمیم گیری و تفکر را از او سلب می کنند. صاحب نظران  از مدرنیتۀ ناقص سخن گفته اند و اینکه کشورهای مسلمان خاور میانه نمی توانند با معیارهای کشورهای غربی ، به  مرحلۀ مدرنیسم دست یابند. آنان معتقدند پیش شرط های لازم فرهنگی و اجتماعی و سیاسی برای تحقق مدرنیته در این کشورها موجود نیست و ایران را نیز جزء کشورهایی می دانند که در نیمه راه فرایند مدرنیته مانده و تنها نقاب مدرنیسم را به چهره زده است. در رویکردی دیگر از بومی سازی مدرنیته سخن به میان آمده است . در این دیدگاه مدرن شدن می تواند با نوعی هماهنگی تازه و مستمر با سنت همراه باشد. در فرآیند این هماهنگ شدن، سنت به روز و کارآمد شده و مانع وجود یک گسست تاریخی می شود. طرفداران بومی سازی مدرنیته معتقدند که اروپایی ها نیز هرگز همه سنت های خود را انکار نکردند، بلکه خیلی اوقات سنت قدیمی در قالب جدید قرار گرفته و در واقع جریان نوزایی سنت ها به وجود آمده است. این رویکرد بر آن است که چون شرایط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشورها متفاوت است، جریان مدرنیته که برآیند این شرایط بوده و وابستگی تام و تمامی به آن ها دارد، در هر کشور می تواند به شکل خاصی ظهور کند و در همبستگی و همراهی با سنت های به روز شده  ، در هنجارها و ارزشهای رفتاری و اجتماعی و اخلاقی ، نظمی پویا به وجود آورد. به هر حال فعلا ما هستیم و سردر گمی در رفتارهای فردی و اجتماعی، ما هستیم و هویتی که تعریف نمی شود و نظام اخلاقی و ارزشی که سامان نمی گیرد. ما هستیم و احساس افسردگی عمومی ناشی از بریدن تدریجی از ریشه ها و وصل نشدن به ریسمان محکمی که از حس تعلیق و بین آسمان و زمین ماندن مصونمان بدارد! در انتها برای وارد شدن به مبحث شیرین مقصریابی که در عرف ما معمولا شامل حال فرد غایب و خارج از دسترس می شود ، کمی دور و بر را می پاییم و با کمک تخیل به ادوار قدیمه باز می گردیم و متوجه می شویم که همانا  مقصر اصلی مشکلات امروز ما کسی نیست به جز شاهزاده عباس میرزا !