پایگاه خبری الف 30 ارديبهشت 1393 ساعت 16:54 http://alef.ir/vdcb5zb5wrhb5fp.uiur.html?227328 -------------------------------------------------- عنوان : نگاهی به «سرود سلیمان»؛ تونی موریسون/ صادق سخاوتی -------------------------------------------------- متن : در جستجوی سلیمان «سرود سلیمان» نویسنده: تونی موریسون مترجم: علیرضا جباری (آذرنگ) نشر چشمه، چاپ اول ۱۳۸۷ ۴۴۵ صفحه، ۷۰۰۰ تومان *** کلوئه آنتونی ووفورد را به نامِ تونی موریسون می شناسند. خیالتان را راحت کنم که برای هموطنانش خیلی بیشتر از سیمین دانشور یا پروین اعتصامی برای ما، شناخته شده است. از همان زمانی که شروع کرد به کسبِ اولین ها، به مشهور و مشهورتر شدن هم انس گرفت. از همان زمانی که شد اولین زن سیاهپوست که یک کرسیِ دانشگاهی در آمریکا را به نام خود دارد. از همان زمانی که شد اولین زن سیاهپوست که جایزه ی نوبل گرفته. به نثرِ تاثیرگذار، تیزیِ دیالوگها و عقایدِ ریشه دارِ فمینیستی می شناسندش. تقریبا همه ی آثارش حولِ محور زندگی سیاهپوستان است. قصه هایی که با وجودِ درکِ عمیق رنجِ قهرمانهایش، باز هم نمی توانید چندان هیچکدامشان را دوست داشته باشید. نه اینکه ایرادی از کلیتِ دنیاهایش بگیرم. در حقیقت دارم از نوعی نثرِ واقعی صحبت می کنم که بدجور آدم را در منگنه ی میان حقیقت طلبی و دلسوزی می گذارد. با این وجود، تا دلتان بخواهد در کارهایش رد پایِ به اصطلاح «رئالیسمِ جادویی» خواهید دید. البته نباید سخت بگیرید و نگران شوید که اصلا رئالیسم جادویی چیست. چون دانستن ماهیتش بهیچوجه مهم نیست. مهم کند و کاویست که در رویاهایتان می کند اگر در جای درست استفاده شود. و این خانم تونی موریسون هم، الحق که در سرود سلیمان بجا و بموقع از آن یاری جسته. میلکمَن دِد، تنها پسر سیاهپوستی ثروتمند است فرو رفته در خیالِ قدرت و ثروت. سیاهپوست ثروتمندی که آنقدر غرقِ ربا و کشیدنِ شیره ی جانِ مستاجرینِ املاک بیشمارش هست که نمی داند در خانه ی خودش چه می گذرد. پدر فقط به کشدار کردنِ کینه ی عمیقِ خود از همسرش و منع کردنِ دخترانش از ارتباط داشتن با هر پسر سیاهپوست دیگری که به نظر خودش مثل آنها متمدن و موفق نیست بسنده می کند. اینها نمودِ تمام توجهیست که به اهل خانه ی خود دارد. از میلکمن دد هم بیخبر است. میلکمن ددی که با وجود کار برای پدر و در کنارِ او بمدت چند ساعت در روز، باز هم غرق در دنیاییست بسیار دورتر از آنچه پدر می اندیشد. میلکمن دِد سرگردان است. عمه ای هم دارد رانده شده از سوی برادرِ ثروتمند خود، به جرمِ کولی بودن. عمه ای که کم کم خیلی چیزها را خواسته یا ناخواسته برای میلکمن روشن می کند. چیزهایی از قبیل دلیلِ کهنه و قدیمیِ دوریِ پدر و مادر میلکمن دد از هم. چیزهایی از قبیل همانها که ندانستنشان زندگیِ پسر جوان را از هم پاشانده. بحران هویت برای میلکمن خطرناکتر از خیلی های دیگر است. از طرفی پدرش را می بیند، مردی که تا خرخره در ساز و کارهای نظام سرمایه داری فرو رفته. از طرفی عمه اش را می بیند که دور از هیاهوها به گذران زندگی خود و تنها دخترش می رسد. و البته دوستانی هم دارد برای کشتن اوقات فراغت. دوستانی که به تازگی یاد گرفته اند در کسوت انجمنی زیرزمینی، آپارتایدِ علیه خود را با کشتنِ سفیدپوستانِ بعضا بیگناه پاسخ دهند. میلکمن هنوز هیچ ستون محکمی برای تکیه پیدا نکرده. کم کم به این نتیجه می رسد که شاید این عیش و نوش و اطاعت کورکورانه از قوانین پدر راهِ درستی برای رسیدن به آرامش نباشد. شاخه ی زندگی خود را دستخوش بادهای تندِ زمانه می بیند و به فکرِ یافتنِ بُن می افتد. دست به عصا سراغ ریشه هایش را می گیرد. سراغ اجدادش. سراغ آن پدرانِ باستانی ای که شاید پاسخی روشنتر از آنچه از پدرِ گمراه خود می شنود برای پرسشهایش داشته باشند. در این طریقِ طولانی و صعب العبور، با حقایقی روبرو می شود که بنیادِ باورهای تاکنونش را سخت به لرزه می اندازند. این مکاشفه ی شبهِ مادی و کاملا معنویِ میلکمن دِد است. پس از خواندنِ رمان، دیگر این قضیه باعث تعجبتان نمی شود که وقتی در یکی از مصاحبه های انتخاباتی از باراک اوباما پرسیدند کتاب مورد علاقه ات چیست، با غروری افتخارآمیز گفت؛ «سرود سلیمان»